eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
60هزار عکس
61.4هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 مسلمان شدن یک آرژانتینی در جشن میلاد امام علی 🌍 در مراسم میلاد امیرالمومنین علیه السلام در کشور آرژانتین یک مسیحی با بیان شهادتین به آغوش اسلام بازگشت. https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6 📢
حکیم_1.0.apk
27.74M
💐 نخستین هدیه به به دست ما رسیده است. 📖کتابخانه اندروید آثار حکیم فرزانه حضرت آیت الله جوادی آملی ✅ این کتابخانه داری ۱۰۵ جلد کتاب از آثار آیت الله العظمی جوادی آملی در یک فایل به صورت جاوا و آندروید می باشد. ✳️ عناوین کتاب ها را می توانید در کانال رنگ خدا @sebghatallaah ببینید. @howzavian
پروردگارت را یاد کن - مقام معظم رهبری.mp3
3.51M
| 🎙پروردگارت را یاد کن 💠حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: « به ما دستور میدهد: قُل ما یَعبَؤُا بِکُم رَبّی لَولا دُعاٰؤُکُم؛ در یک جای دیگر: وَ اَنیبوا اِلی رَبِّکُم وَ اَسلِموا لَه؛ در یک جای دیگر: وَ اذکُر رَبَّکَ فی نَفسِکَ تَضَرُّعًا وَخیفَة؛ و موارد متعدّدی در قرآن هست که ما را دستور میدهند در مقابل حوادث گوناگون -فرق نمیکند، چه حوادث طبیعی از این قبیل، چه حوادث گوناگون دیگری که پیش می‌آید برای کشور، برای ملّت، برای اشخاص خودمان- دست بلند کنیم به خدای متعال و از خداوند متعال بخواهیم... 🔹یک قضیّه‌ای است پیش آمده، یک مدّتی است -مدّتی که ان‌شاءالله خیلی طولانی نخواهد بود- این برای کشور وجود خواهد داشت، بعد هم رخت برمیبندد و میرود. تجربیّاتی که ما در این زمینه به دست می‌آوریم و فعّالیتی که مردم میکنند، دستگاه‌ها میکنند و در واقع یک رزمایش عمومی در این زمینه انجام میگیرد، این میتواند یک دستاورد باشد. اگر این دستاوردها را داشته باشیم، بلا برای ما تبدیل میشود به نعمت، تهدید تبدیل میشود به فرصت؛ که خوشبختانه من شنیدم در مردم هم از این قبیل همکاری‌ها و محبّتها زیاد هست.... این در واقع یک رزمایش عمومی مردمی و دستگاه‌های ذیربط است که ان‌شاءالله امیدواریم دستاورد خوبی برای کشورمان داشته باشد و روزگار کامل به این ملّت نزدیک باشد ان‌شاءالله.» ۱۳۹۸/۱۲/۱۳ پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، کلیپ صوتی « » را منتشر میکند. 💻 @khamenei_maaref 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب
✴ آخرین جلسه تفسیر آیات مهدویت 💠 استاد معظم حضرت آیت الله علم الهدی دام‌ظله ✅ در سال ۹۸ زمان : چهارشنبه ۲۱ اسفند ۹۸ مکان : امام رضا (علیه‌السلام) ۲۳ حسینیه دفتر نمایده ولی فقیه در استان خراسان رضوی ✅ همزمان با اقامه نماز مغرب و عشا 🇮🇷 @HamYary 🇮🇷
تخریبچی وغواص شهید حسن قالیباف🥀 هستم ، متولد ۱۳۴۹در طرقبه مشهد هستم ودرتاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۵ به شهادت 🥀رسیدم شهید ۱۶ ساله 🥀
برادرکوچکتردکترمحمدباقرقالیباف هستم ،که برادرم اون زمان،فرمانده لشکر نصر ۵ بودند. تا مدتها کسی نمی دونست که من برادر فرمانده لشکر 5 نصر،محمدباقر قالیباف هستم خیلی شیطون، پر انرژی و کار ی بودم، خیلی سخت کار می کردم، وقتی کار می کردم،با هیچ کس حرف نمی زدم
به روایت از دوست وهمرزمم حسین محمدی مفرد که از غواصان لشکر 5 نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس بودند که در تاریخ 1365/10/04 در عملیات کربلای چهار در سن 14 سالگی در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد . واحد تخریب لشکر 5 نصر در نزدیکی شهر ایلام  در منطقه ای کوهستانی بود دوستی  من  و حسن🥀 در واحد تخریب لشکر 5 نصر به فرماندهی حاج ماشالله آخوندی شروع شد. من به همراه حسن قالیباف ، شهید حمید شادکام ، شهید سید جواد حیدری ، برادر حسن حیدری ، برادر محمد کرمانی ، برادر سید کاظم موسوی ، برادر  جواد کاملان ، شهید سید هادی رضوی ، شهید امین فرمانبر🥀 و.... در واحد تخریب لشکر 5 نصر بودیم .
من تا مدتها نمی دانستم که حسن قالیباف 🥀برادر فرمانده لشکر 5 نصر  است. حسن 🥀خیلی شیطون ، پر انرژی و کار ی بود. خیلی سخت کار می کرد؛ حسن🥀 وقتی کار می کرد با هیچ کس حرف نمی وفقط وفقط کار، تمام بدنش خیس عرق می شد. در غیر کار بسیار شلوغ بود ولی زمان کار در سکوت کامل فقط کار می کرد  من وقتی حسن 🥀کار می کرد کیف می کردم چون  همه کارها را حسن انجام می داد و من استراحت می کردم. جالب بود وقتی  کار   تمام می شد به اسم هر دو نفر ما  تمام می شد! این خیلی حال می داد و  از هر دونفر ماتشکر می کردند!!
یک روز که  با حسن🥀 تصمیم گرفتیم  بر روی  دیواره خالی جلوی واحد تخریب که تقریبا جلوی دفتر تبلیغات بود  پله درست کنیم چون  پله  های  موجود تا محل  تانکر های آب فاصله داشت و رزمندگان برای گرفتن وضو باید  فاصله ای بیشتری را می رفتند و این پله ها مسیر را کوتاه تر می کرد حسن🥀 گفت بیا پله درست کنیم تا فاصله کمتر شود. ما هم که حال و هوای کمک و  ایثار از همه وجودمان بالا می رفت تصمیم گرفتیم  این کار را انجام دهیم  شاید در کوله بار اعمالمان نوشته شود و لایق شهادت 🥀شویم  این کا ر را شروع کردیم.
من 10 دقیقه کلنگ می زدم و از حال می رفتم حسن🥀 یک سره کار می کرد و شاید در دلش به بی حالی من هم می خندید ،هم قوی بود و هم سخت کوش... چهره حسن 🥀بسیار شباهت به  حاج باقر قالیباف داشت. یکی ازروزها،من مشغول لمیدن بودم و حسن🥀 هم در حال کار کردن من تا آقای قالیباف را دیدم خودم را مرتب کردم و بیل را برداشتم و شروع به کار کردن کردم و زیر چشمی  نگاه می کردم ببینم  ایشان آیا اینطرف می آیند که بایستم و احترام بگذارم که از شانس من به سمت ما آمدند و من سلام کردم و زیارت قبول گفتم ولی حسن 🥀همچنان  بی تفاوت در حال کار کردن بود. آقای قالیباف یک خسته نباشید به حسن🥀 گفت (خسته نباشی جوان) و رفت حسن🥀 هم خیلی معمولی جواب داد وقتی حاج باقر رفت گفتم: حسن 🥀 بابا، بی خیال فرمانده لشکر بود! تعجب کردم که چراحسن 🥀فرمانده رودیدولی عین خیالش نبود حسن 🥀گفت: بی خیال کارت را بکن!!!   من هنوزم نفهمیده بودم که ماجرا چیست؟ این اتفاق را برای دوستان دیگرم تعریف کردم آنها به من گفتند آقای عزیز، باقر قالیباف برادر حسن 🥀است! تازه فهمیدم که ای بابا چرا حسن🥀 اون روز این رفتار را کرد.
.... من و دوستانمان برای آموزش غواصی به اروند رفته بودیم و محل استقرار ما در ساختمانی کنار یک مسجد بود (البته آن چیزی که در خاطرم هست) و مسئول آموزش هم شهید عبدی🥀 بود. حسن 🥀از واحد تخریب رفته بود و در آن طرف رودخانه در حسینیه ای  روبروی مسجد ما معاون گروهان بود. وقتی حسن 🥀خواست  بره هوا  تاریک شده بود و باید برای برگشت به گروهان در آن طرف آب، از کنار رودخانه  و نخلستان مسافت زیادی را می رفت تا از روی پل عبور کنه. حسن 🥀به همراه نیروهایش از آنجا رفتندو طولی نکشید که حسن🥀 با شلیک مستقیم گلوله به سرش آسمونی شد وبه آرزوش رسید. آری شهادت🥀 انتخاب است نه اتفاق و آدمهای مثل حسن🥀 با تلاش صادقانه انتخاب شدند و رفتند.
خاطره برادربزرگوارم محمدباقر قالیباف و فرمانده لشگرمون: از آخرین دیدارش بامن: « سخت ترین روزهای من آن روزهایی بود که درست در شلمچه نشسته بودیم با همه آن نفراتی که آنجا بودیم ولی به خاطر شرایط خط امکانش نبود و نمی توانستیم با هم وداع و خداحافظی کنیم من هم فرمانده لشگر بودم و دوست داشتم برادرم را در بغل بگیرم ولی نمی توانستم و سزاوار نبود باید با همه خداحافظی می کردم که به خاطر شرایط خط امکانش نبود نمی دانم بگویم تلخ، شیرین، چه بگویم این برادرم (حسن) 🥀اینقدر مرا نگاه کرد که من او را یک لحظه در آغوش بگیرم ولی برایم خدا شاهده اصلا به خاطر بچه هایی که آنجا بودند و من فرمانده لشگرشان بودم، امکانش نبود به من اطلاع دادند که جنازه برادر شما پیدا شده است من رفتم و گفتم حداقل آن موقع نشد همدیگر را ببینیم حالا شهید🥀 شده جنازه اش را ببینم رفتم وارد شدم، دیدم حدود دویست تا سیصد نفر از خانواده ها آنجا جمع شده اند.