Great Lady Ashura.apk
45.47M
#کاروان_نور (بزرگ بانوی عاشورا)
#نشرحداکثری
مجموعه کاروان نور(بزرگ بانوی عاشورا) اثر تبلیغی حوزه علمیه نجمه خاتون سلام الله علیها است که با تلاش سرکار خانم #کاظمی طلبه حوزه نجمه خاتون سلام الله علیها تحت اشراف سرکار خانم #اسبقی استاد بزرگوار حوزه نجمه خاتون سلام الله علیها تولید شده است و سابقا نسخه ویندوزی آن در سال 1398 رونمایی گردید.
مطالب مندرج در برنامه مطابق با بیش از 450 منبع معتبر می باشد لذا برنامه ای بسیار جامع و کاربردی برای پژوهشگران، مبلغان و علاقه مندان حوزه معارف اسلامی است.
آنچه در بزرگ بانوی عاشورا دنبال می کنید:
💠آشنایی کامل با نسب شناسی و تاریخ ولادت
💠وجوه نام گذاری حضرت
💠کلیه القاب و کنیه ها با توضیحات مربوط به هرکدام
💠هویت شناسی حضرت زینب و ام کلثوم سلام الله علیهما
💠چگونگی ازدواج و ثمرات زندگی حضرت
💠حضور در کربلا به تفکیک روزهای مهم در واقعه و نحوه عملکرد حضرت زینب سلام الله علیها در هر موقعیت
💠چگونگی عملکرد حضرت پس از اسارت
💠چگونگی برپایی حماسه عفاف و حجاب در واقعه کربلا و پس از آن
💠ابتلائات الهی در طول عمر مبارک
💠وفات شهادت گونه
💠آرامگاه های منسوب به ایشان با ارایه دلایل رد و اثبات مرتبط با هرکدام
💠 فضیلت زیارت بزرگ بانوی عاشورا
💠زیارتنامه حضرت زینب سلام الله
💠چرایی توسل به حضرت در امر فرج
💠 مدايح و سخنرانی های کوتاه
✅با نصب و بهره مندی از این اثر رایگان و نشر حد اکثری آن ما را حمایت نمایید.
امید که رضایت کاربران را فراهم آورد.
#ما_ملت_امام_حسینیم
🔰 لوح | آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
🔻رهبر انقلاب: «اقتصاد کشور را مطلقاً به تحوّلات خارجی نباید پیوند زد؛ بایستی برنامه اقتصادی کشور را با توجّه به امکاناتِ خودمان برنامهریزی کنیم؛ اگر ما بگوییم چنانچه انتخابات فلان کشور، فلان شد، اینجور میشود؛اینکه مسائل اقتصادی را منوط به تحوّلات خارجی کنیم ، خطای راهبردی است.» ۹۹/۶/۲
💻 @khamenei_ir
🔰لوح | اگر جریان تحریف شکست بخورد ،جریان تحریم هم شکست خواهد خورد. ۹۹/۵/۱۰
💻 @khamenei_ir
🔰 اطلاعنگاشت | راه علاج تحریم
🔻حضرت آیتالله خامنـهای در بیانات در تاریخ ۹۹/۵/۱۰ به تبیین دو جریان تحریف و تحریم پرداختند که در این اطلاعنگاشت مرور میشود.
💻 @khamenei_ir
هدایت شده از شبکه خبر
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥راهیافتگان به مجلس شوررای اسلامی در #انتخابات دور دوم یازدهمین دوره
🔸نمایندگان حوزه های انتخابیه در 8 استانِ ایلام، خوزستان، کرمانشاه،کردستان، گلستان، البرز، زنجان و اصفهان مشخص شدند.
🔹انتخاب یک نماینده باقیمانده در حوزه انتخابیه میانه( آذربایجان شرقی) با انتخابات ریاست جمهوری در 28 خرداد 1400 برگزار می شود.
#شبکه_خبر
@irinn_channel
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
#دستورالعمل_قرآنی
#صبر_فردی
#محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#حسینیه_امام_خمینی_ره
🎤 #استاد_عالی✅
┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄
✅کانال استاد عالے
🆔 @ostad_aali110
یک دستورالعمل قرآنی.mp3
3.61M
در مسیر بندگی 1074
#امام_حسین_علیه_السلام
#دستورالعمل_قرآنی
#صبر_فردی
#صبر_اجتماعی
#وظایف_ایمانی
#محرم_1399
#شب_عاشورا
#حسینیه_امام_خمینی_ره
🎤 #استاد_عالی✅
┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄
✅کانال استاد عالے
🆔 @ostad_aali110
⚠️آه مادران شهدا دنیا و آخرت خائنین به این مرزو بوم ونظام را سیاه و تباه خواهد کرد.
🌹http://eitaa.com/joinchat/976158752C6f56f25893
18.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با خبر شدیم
حضرت استاد #شیخ_حسین_انصاریان عزیز
در بیمارستان بستری شدهاند.
از تمام عزیزان تقاضا داریم🙏 برای این روضه خوان #اباعبدلله_الحسین (علیه السلام)
👈👈یک حمد شفا بخوانند.👉👉
#امیری_حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
🌿 @kalamabeheshti
seh daghigheh ta ghiamat eide ghadir.pdf
2.15M
📚دانلود رایگان ویرایش جدید از کتاب «سه دقیقه در قیامت»
#هیئت_مجازی ♥️
@mellate_hoseini
خاطره شهید شوشتری از زیلوهای منزل امام خامنه ای
شهید سردار سرتیپ شوشتری نیز در با اشاره به توجه امام خامنه ای به سادهزیستی و پرهیز از تجملگرایی میگوید: مقداری زیلو در خانه امام خامنه ای بود. آنها را جمع کردیم و فروختیم و یک مقدار هم پول از مال شخصی خودم روی آنها گذاشتم. تا به جای آن زیلوها، برای منزل آقا فرشی تهیه کنیم. وقتی زیلوها را عوض کردیم و فرشها را پهن نمودیم، آقا تشریف آوردند و فرمودند: «اینها دیگر چیست؟» گفتم: «زیلوها را عوض کردیم». فرمودند: «اشتباه کردید که عوض نمودید. بروید همان زیلوها را بیاورید». اصرار را بیفایده دیدم و با هزار مکافات رفتم و زیلوها را پیدا کردم و توی خانه انداختم. زیلوهایی که واقعاً به آنها نگاه میکردی، میدیدی که نخشان درآمده و ساییده شدهاند.
#ماموریتویژه یکی ازمدافعان حرم برای شناسایی پیکرمطهر #شهید_محسنحججی*
*بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود* . تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
■ *بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند* و داعش هم *پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد* و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
*به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟"*
● می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم.
یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
■ *پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت:* "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! *این بدن اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!"
● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم:
*پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟!
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: *"کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"*
داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: " *فقط همینجا."*
■ *نمی دانستم چه بکنم* . شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد.
توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"*
گفتم:
*بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.*
■ *یهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن* . ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب *DNA* مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها اومد پیشم و *گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم* ."
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی"
■ **نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم*
بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
*گفتم: "حاجآقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."*
*گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."*
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام."
● *وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم* و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و *گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"*