eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.8هزار دنبال‌کننده
66.1هزار عکس
67.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه واقعی به خدا❤️ ( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری می‌شود) این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود مضمون این نامه : بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم : ۱ - همسری زیبا و متدین ۲ - خانه ای وسیع ۳ - یک خادم ۴ - یک کالسکه و سورچی ۵ - یک باغ ۶ - مقداری پول برای تجارت ۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که(به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود. این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی❤ https://eitaa.com/joinchat/2433614043C6911d36b27
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بسیار و زیبا حجاب رو توضیح دادند اولین بار بود که از این زاویه ارزش حجاب رو شنیدم 🔴به پویش مردمی بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 | ضرورت ورود بانوان به میدان 💢 خانم‌هایی که تریبون دارند، مهم‌ترین نقش را در جریانات اخیر دارند ‼️ عوض کردن جای جلاد و شهید به راحتی! ♦️ مهم‌ترین اصل، روایت‌گری برای باز کردن گره‌های ذهنی! ⁉️ یک لحظه غفلت مساوی با عقب‌افتادن‌ جبران‌ ناپذیر! _______________________ 🔹 برشی از سخنرانی 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ خیلی شیک در قالب فیلم های شبکه های پیام خودشان را در ضمیر ناخودآگاه من و شما القا می کنند و متاسفانه مردم و مسئولین فرهنگی مملکت خواب هستند. 🔴 حتما ببینید 🔴 🔴 بسبار مهم و جدی 🔴 @bode4om
شاهد شهید پیشرفت ♦️فردا هفتم آذر ماه، دومین سالگرد شهادت دکتر محسن فخری زاده توسط مزدوران رژیم صهیونیستی است. او، عهد خود با پروردگار متعال را صادقانه به سرانجام رساند و پاداش مجاهدت پنجاه ساله را گرفت. 🔹دکتر فخری زاده، از پایه گذاران برنامه هسته ای ایران در مقیاس صنعتی، دست کم به مدت دو دهه، هدف ترور سیا و موساد بود. او مورد کینه بود، چون هر خدمتش، شتاب تازه ای به حرکت کاروان اقتدار و پیشرفت ایران می داد. ♦️فراتر از برنامه هسته ای، آن شهید والامقام، حکیمی ذوالفنون (فراتر از یک شاخه علمی ‌و فنی) به شمار می رفت. از فلسفه و ادبیات تا فیزیک، و از ابداع پدافند هسته‌ای، شناسایی پرنده‌‌های دشمن از طریق غیر رادار و استفاده از لیزر در پدافند هوایی، و سرانجام، تولید کیت تشخیص کرونا و تدارک فاز اول آزمایش انسانی واکسن کرونا در ماه های پیش از شهادت در هفتم آذر ماه 1399. 🔹آنها که دستور ترور محسن فخری زاده را به جوخه های ترور دادند، بی تردید در پستو های خود در تل آویو و واشنگتن از او می ترسیدند؛ و گرنه سال ها به کمین نمی نشستند و بارها نقشه ترورش را به اجرا نمی گذاشتند. ♦️یادش گرامی و راه نورانی اش، پر رهرو باد. https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
خلاصه کتاب پروتکل های یهود.pdf
حجم: 12.27M
🔶 پناهیان : از خواندن کتاب "پروتکل های دانشوران صهیون" غفلت نکنید. 🔶 کتاب پروتکل های صهیون، توسط گروه اتاق تحلیل خلاصه شده و در قالب یک فایل پی دی اف، تقدیم عزیزان می شود. 🔹لطفاً در حد توان این فایل را در گروه هایی که عضو هستید به اشتراک بگذارید.
هدایت شده از جا مانده از قافله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔹 حمایت کشور روسیه از تیم ملی فوتبال ایران، در بیلبوردهای تبلیغاتی سطح شهر مسکو 💠 قدرت جهانی
🌹🌹 عطر صلوات، هدیه به حضرت زینب سلام الله برای موفقیت ایران اسلامی مان نذر صلوات برای افتخارآفرینی تیم فوتبال جمهوری اسلامی ایران برمیداریم و به حضرت زینب سلام الله اسوه صبر و مقاومت هدیه میکنیم.‌... لطفا نشر حداکثری👌👌 🇮🇷به بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/4119134328C112e25a644
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌شهدا برای یک میهن تاریخی و تمدنی جنگیدند و نه یک آغل بی‌هویت : تقسیم کار کرده‌اند؛ بعضی پایان ایران جغرافیایی را اعلام می‌کنند، و عده دیگرشان پایان ایران فرهنگی را. در حالی که همان‌هایی که ایران جغرافیایی را حفظ کردند پای حفاظت از ایران فرهنگی و تاریخی و تمدنی ایستاده‌اند. شهدا برای یک میهن تاریخی و تمدنی جنگیدند و نه یک آغل بی‌هویت که برای غرب، گاو شیرده پروار کند. •••─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─••• https://eitaa.com/zohoore_ghaem
📌 ♻️شعارهای توخالی حدودِ ساعتای 9 شبه که گروهِ کاری‌م دیلینگ صدا می‌ده... دارم با بچه‌ها حرف می‌زنم و می‌ذارم که بعدا چک کنم، ولی بعد از چند دقیقه می‌بینم دیلینگ‌دیلینگِ گوشی زیاد شده و پیام پشتِ پیامه که میاد... چون عضوِ گروه‌های خبری نیستم و کلا ورودی‌های مغزم و کنترل می‌کنم و فقط عضوِ دو گروهم، کل خانواده نگران می‌شن که نکنه اتفاقی افتاده و خبری شده که مجاب می‌شم گوشی و چک کنم. یکی از همکارا یه عکس فرستاده تو گروه که روش نوشته داریم از کمبود دارو می‌میریم و استامینوفنِ بچه تو داروخونه‌ها پیدا نمی‌شه و بچه‌م داره از دست می‌ره و این حکومت چرا نمی‌خواد بفهمه ناتوانه و چرا دست از سرِ ما برنمی‌داره و از این حرفا!  بعدِ اون هم همکارای انقلابی و ولایی پاسخگویی و جهاد تبیین و شروع کردن و در مقابل، همکارای ضدانقلابی و ضدولایت هم مشغولن و خلاصه گروه بلبشوییه!  برخلافِ همیشه هم که مدیر گروه میومد می‌گفت بحثی جز کار ممنوع، این بار هیچ‌کس مانعی ایجاد نکرده و همین‌جور پیامه که داره بین این 45 نفر رد و بدل می‌شه و نهایتا 5-6 نفر ساکتن که از دیدِ من منافق‌ترین و خطرناک‌ترین و داعش‌ترین همین ساکتان! همین آب زیرِ کاه‌هایی که دلایل سکوت‌شون حتی از اعمالِ این کودک‌کُش‌های اغتشاشگرِ دیکتاتور هم خطرناک‌تره!  من دارم پیاما رو می‌خونم و از ادب و متانتِ هم‌عقیده‌های خودم لذت می‌برم و از فحاشی‌ها و کلماتِ زیرِ نافیِ گروهِ مقابل شات می‌گیرم که برای تحلیل‌ها داشته باشم، چون این‌قدر ترسو هستن که معمولی‌ترین پیام‌هاشون رو هم آخر شب می‌شینن پاک می‌کنن(!) یکی از همکارا میاد پی‌وی پیام می‌ده، آنلاینی که! نمی‌خوای چیزی بگی؟! می‌گم فردا جواب می‌دم، حضوری و سرِ کار. می‌گه نه تو رو خدا! تو محیطِ کار نه! اون‌جوری هم باید از ساعتِ کاری‌مون بزنیم... هم رومون به روی هم باز می‌شه... می‌گم از این بازتر دیگه رویی نمونده، نترس :)  تا ساعتِ یک شب که رفتم بخوابم، هنوز گوشیم دیلینگ‌دیلینگ می‌کرد(!) صبح قبل از دفتر رفتن، با این‌که می‌دونم اون همکارم بچه کوچیک نداره و صرفا یه عکس و از یه جای دیگه نشر داده، رفتم اولین داروخونۀ سرِ راهم. پرسیدم استامینوفن بچه دارین؟ گفت قرص می‌خوای یا قطره؟ گفتم هر دو رو دارین؟ گفت آره، کدوم و بیارم؟ گفتم ممنون. نمی‌خوام :) داشت مثلِ مردم‌آزار نگام می‌کرد که رفتم. داروخونۀ بعدی دو تا خیابون بالاتر از دفتر بود. اونجام دقیقا ازم پرسید قرص می‌خوای یا قطره؟ گفتم قرصش و بدید. قرصش و خریدم و داشتم میومدم بیرون که دیدم نه! کارِ انقلابی باید کامل و تمیز باشه! برگشتم گفتم قطره‌شم بدید. گفت نهههههه! جفتش و به بچه ندی! خطرناکه! :) گفتم چشم. می‌خوام داشته باشم. با کلی توصیۀ پزشکی که مصرفِ دو تاش با هم می‌تونه چه تبعاتی داشته باشه، قطره رو هم بهم داد :) رسیدم دفتر و تا وارد شدم، دیدم پشتِ میزش نشسته. بقیه همکارها هم هستن و همه در سکوت مشغولِ کار. سلام کردم و مستقیم رفتم جای میزش و قرص و قطره رو گذاشتم جلوش. بهش گفتم دیدم کشورِ شما نداره، از کشورِ خودم گرفتم :) تازه از محروم‌ترین استانش :) بازم لازم داشتی، به من سفارش بده :) همین دو تا خیابون بالاترِ کشورِ من دارن :)  وقتی برمی‌گشتم که برم سرِ میزِ خودم و بشینم، دیدم همکارای هم‌فکرم شروع کردن به دست زدن و ایول گفتن که ببین ما دیشب چقد الکی وقت گذاشتیم و این زبل رفت چیکار کرد و یکی‌شون که بیشتر از این همکارمون فحش خورده بود، پا شد اومد پیشونیم و بوسید و گفت شیرِ مادرت حلالت!  همکارمون نتونست تحمل کنه و از پشتِ میز بلند شد به داد و هوار کردن و حرفای دیشبش و تکرار کردن و خونِ کثیفِ خودش و کثیف‌تر کردن و گلو پاره کردن... من در سکوت و لبخند نشستم پشتِ میز و کارم و شروع کردم که فکر کنم بیشتر عصبی شد و اومد سمتِ من بیاد و همین‌جور داد و بیداد می‌کرد و دیکتاتوردیکتاتورگویان داشت شرحه‌شرحه می‌شد که همکارای دیگه بلند شدن و جلوش و گرفتن و باهاش حرف زدن و برخی دعوا و خلاصه بلبشویی حضوری شد... من هم‌چنان در سکوت و لبخند کارم و می‌کردم. وقت و نباید تلف کرد. این اصلیه که من همیشه بهش پایبندم، چه در بحث... چه در کار... چه در تفریح... چه در مهمونی... چه در مطالعه... در همه‌چیز :) ✍ shagerdbanna.blog.ir •••─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─••• https://eitaa.com/zohoore_ghaem