eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.9هزار دنبال‌کننده
71.4هزار عکس
73.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
4.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 سفـرۍ ڪوتاه بہ ڪربـلا 👌سـخن ایـن استــ ڪہ مـا ⛔️بۍتـو نـخـواهـیم حیـاتــ ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
22.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ «چشماتو ببند» 🎙حـاج امـیر کرمانـشاهی 👌کـــــــیفیت : عـــــــــالی ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
@Ostad_Shojaeرضایت خطرناک.mp3
زمان: حجم: 5.79M
در آخرالزمان مسلمانان دو دسته‌اند! که یک دسته تا مقام شهادت و عاقبت بخیری پیش خواهند رفت، 💥و دسته دوم با وجود کثرت عبادت، در زمره دشمنان قرار خواهند گرفت!!! @Ostad_Shojae
🔸️ مثل یک بمب شیمیایی نامحسوس ... 💠 @samtekhoda3
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
1⃣ سردار شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه نصرت ••• 🔹شکار تانک برای عملیات بچه‌های سـپاه و بـسیج جمـع شده بودند. حاج علی نیروهای سپاه حمیدیـه را فرماندهی می‌کرد. مـسؤول عملیـات حـاج‌علـی شریف نیا بود. وقتی به خـط مقـدم رسـیدند بـا همـاهنگی فرماندهی، عملیات آغاز شد. دشمن از آسمان و زمین شروع به گلوله باران کرد. تعداد زیـادی از تانکهـای آنهـا در دشـت پخـش شـده بودنـد، نیروهای بسیجی هر کـدام گوشـه‌ای از خـاکریز می جنگیدند و روی دشمن آتش مـی ریختنـد، اما مهمات کـافی نبـود. بـه هـر صـورت از ایـن فرصـت اسـتفاده کـرده و یکـی دو کیلـومتر تـا رسیدن به کانال مرگ دویدیم. وارد کانال شدیم. از هر سو صدای زوزه گلوله‌ها هوا را می‌شکافت. حاج علی با تحرك زیاد بچـه‌هـا را راهنمـایی می کرد. بعد از یکی دو کیلومتر به خط آرایـش تانکها رسیدیم. حاج علی و بقیه بچه‌ها شروع به شکار تانک کردند. درگیری به اوج خود رسید. از گوش و بینی آرپی‌جی‌زن‌ها ،خون می چکید. به هر شکل بود عملیات با تلفات تانـک و نفرهـای دشـمن و تعـدادی شـهید و مجـروح از خـودی پایان یافت. این اولین عملیاتی بود که حاج علـی را در نقش فرماندهی بسیار فعال و پر تحـرك و موثر دیدم. راوی: سردار ناصری https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
امامزاده‌ای در اهواز (حدیث دشت عشق)   سردار شهید مجید سیلاوی از بنیانگذاران سپاه حمیدیه و فرمانده این محور عملیاتی ششم بهمن سال 1340 در محله چهار راه زند اهواز دیده به جهان گشود. با شروع جنگ تحمیلی با اینکه شاگرد اول در استان بود، غیرتش قبول نکرد به خارج برود و همراه دوستانش، به عنوان یکی از اولین گروه‌ها از اهواز به جبهه رفتند. وی به همراه سردار سرلشکر شهید علی‌هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع) و چند تن دیگر در اوایل جنگ سپاه حمیدیه را تشکیل دادند. سردار مجید سیلاوی 12 شهریور سال 1360 در عملیات شهید رجایی و شهید باهنر در منطقه کرخه به شهادت رسید که پیکر پاکش در قطعه یک گلزار شهدای اهواز آرام گرفت. حجت‌الاسلام حمید سیلاوی برادر شهید مجید سیلاوی درباره دوستی او و شهید حاج‌قاسم سلیمانی می‌گوید: «در ابتدای جنگ تمام نیروها از سپاه‌های استانی در خوزستان جمع می‌شدند. شهید حاج‌قاسم سلیمانی هم از کرمان به خوزستان آمده بود و در عملیات شهیدان رجایی و باهنر حضور داشت. حاج‌قاسم در این عملیات با سردار علی‌هاشمی و مجید آشنا می‌شود. وی در صحبت‌هایش اذعان داشت که همرزم بودن اینجانب با سردار شهید مجید سیلاوی از افتخارات من است. حتی چند ماه از قبل شهادتش به اهواز آمده بود، به اتفاق فرمانده سپاه حضرت ولیعصر(عج) خوزستان سر مزار مجید رفت و گفت شهید مجید سیلاوی در تابستان گرم روزه می‌گرفت. همچنین در سفری که به اهواز داشتند در حسینیه ثارالله در جمع مردم گفتند شما شهید مجید سیلاوی را دارید که خود یک امامزاده است.» https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ آنان که به من بدی کردند، مرا هشیار کردند. ❣آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند. ❣آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند. ❣ آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند. ❣ پس خدایا ! به همه آنانی که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند، خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما. مصطفی چمران ۳۱ خرداد، سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران نثار روح مطهر شهدا صلوات https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
دلنوشته های زایرین بر تابوت شهدای گمنام ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 سحرگاهان که شبنم آیتی از عشق می خواند میان ربناى گریه هایت مرا هم دعایى کن ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 کاش که من هم ز شهیدان شوم مثل شهید اسوه ی ایمان شوم در ره رهبر بدهم جان خود یک نفس کوچک جانان شوم ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 ومن اکنون در میان جمعی از فرزندان زهرایم این یکی 16آن 19 و 21 ساله، حال هوای غریبی ست، غربت ندارم گویی در جمع رفیقان خویشم ، وچه شیرین رویایی ست این بزم عارفانه ی ما" یادمان شهدای گمنام تپه نور الشهدا یاسوج ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 با سلام، دلم بدجوری گرفته شد حال هوای عجیبی بهم دست داد با قطره ها اشک کم کم آرام شدم  و با همین اندوه عاشقانه عشق فرزندان گمنام فرزندان فاطمه زهرا (س) را شناختم ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
1⃣ سردار شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه نصرت ••• 🔹نماز شیرین بعد از نماز ظهر «حاج عباس هواشـمی» مـرا صدا کرد و گفت: «باید با علی آقا بـه شناسـایی بروی. برو خودت را آماده کن. رفتم و وسایلم و بیسیم را آماده کردم. یاد حـرفهـای علـی آقـا افتادم که گفت: «هرکس با من میاد، باید قیـد همه چیز و همه کس رو بزند و...» از بنه تا خط اول را بـا موتـور و بقیـه راه را سینه‌خیز رفتیم. آرنجهای هر دونفرمان از زخم می‌سوخت. خون می آمد. کف دست‌هامان هـم پر از خار و خاشاك بود. منطقه پر از مین بـود. پوشش تیربار هم آن را کامل می‌کـرد. حرکـت بسیار مشکل بود. علی‌آقا به هر مین که می‌رسید خونـسرد آن را خنثـی مـی‌کـرد. بـه سـیم خـاردار قبـل از ســنگرها رســیدیم. نزدیکــی ســنگر تیربــار سرنیزه‌اش را بـه مـن داد و گفـت: تـا پنجـاه بشمار اگر برنگشتم از همین راه کـه آمـده‌ایـم برگرد. ... و رفت. چهار بار تا پنجـاه شـمردم و خبـری نـشد. ناگهان صدای پایی و بعد صـدای گفتگـوی دو عراقی سـکوت شـب را شکـست. تیربـارچی‌هـا شیفت عوض کردند. تا کـار تمـام شـود، نیمـه جان شدم. نگران علی آقا هم بودم. گرسـنگی و تشنگی و هراس روی وجودم چنبره زده بودند. هوا روبه روشنی می‌رفت. بعـد از گذشـت نـیم ساعت که نیم قـرن گذشـت بـالاخره پیـدایش شد. دنیا را بـه مـن مـی‌دادنـد بـا ایـن لحظـه مبادله‌اش نمی‌کردم. با همه درد دست و پا و سینه و زخم آنها، دوباره راه رفته را برگشتیم ولی تا به بنه برسیم نماز صبح قضا می‌شد. گوشه‌ای در سایه درخت کُناری که توی دشت تک افتاده بود، بـا همـان زخمهای دست به سختی تـیمم گـرفتیم و بـه نماز ایستادیم، عجب نماز شیرینی شد. راوی: سردار ناصری https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1