eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
558 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در سلام بر تو دست را بر سینه می گذاریم تا قلب ❤️از جایش کنده نشود. سلام بر آقای مهربانم حسین 😭 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تا 💔 نان می خوریم با نرخ نان تو حسین جان هستم همیشه میهمان تو حسین جان باشد دعایم بیست و هفت شب تا محرم باشم جوانمرگ جوان تو حسین جان ❤️ ...🥀 ..😔 ..😭 ع عج @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی آنلاین - نماهنگ الی الحسین - روح الله رحیمیان.mp3
3.77M
دلم زائر و خودم زائر از در خونمون شدم زائر میخواهم برات گریه کنم بابا من به خودت تکیه کنم بابا 🔊 تا 🏴 🎙 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
😍✋ ❤️ چقدر مردم این شهر بی خیال تواند و از نبودنٺ انگار شاد و خرسندند چقدر تڪ تڪ این نامہ هاے چشم بہ راه بہ نامہ هاے همان ڪوفیان همانندند! عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
آنی تو که از تو می بارد عشق وز نامه و تو می بارد عشق شود آن کس که به کویت گذرد گویی ز در و بام تو می بارد عشق.❤️🍃 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🔗⃟🖤 چـــــــــــــــــادر تو تلافی غروبی است... که در آن روز به زور ازسر زنان حرم می کشیدند... چادر تو میراث خون دلهای خیمه نشینان ظهر ... و چادر سرکردنت به همین سادگی انتقام کربــــــــــــــــــلا ست...🥀 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۵۱ #قسمت_پنجاه_یکم🎬: ماشین سیاهرنگ حرکت کرد، نسیمی که از حرکتش ایجاد شد، برگهٔ آزمایش را
۵۲ 🎬: زمان به سرعت می گذشت و ماشین مشکی رنگ که انگار دل محیا را نیز به رنگ خود درآورده بود، بی امان به پیش میرفت. محیا که حالش دم به دم بدتر می شد، سعی می کرد که نه به چیزی فکر کند و نه به جایی نگاه کند، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بسته بود، اما هجوم فکرها به مغزش دست خودش نبود، به هر چیزی فکر می کرد، به مادرش و عباس، به ننه مرضیه، به مهدی، به سرنوشت غم بار خودش، به عاقبت جنینی که در وجودش بود و به آیندهٔ نا معلوم خودش،به ابو معروفی که همچون مار چمبره زده بود روی زندگی اش، هر فکری که به ذهنش می رسید، دردی کشنده به جانش می افتاد. محیا چشمهایش روی هم بود که منیژه رو به مرد جلویی گفت: از خرمشهر هم رد شدیم، نزدیک مرز هستیم، من تا کجا باید همراه شما باشم؟! و به جای ان مرد، راننده لب به سخن گشود و گفت: از این روستای پیش رو که بگذریم، دیگه فاصله ای تا مرز نداریم، البته ما باید از بیراهه بریم، اونجا یه ماشین دیگه منتظرمسافر ما هستند، باید به سرعت خودمان را به انجا برسانیم، این خانم را که تحویل دادیم، من و شما برمی گردیم. منیژه آهانی کرد و چشمانش را به نخل های سر به فلک کشیدهٔ روبه رویش دوخت، جایی که مشخص بود جزء آخرین آبادی های کشور ایران ... منیژه سرش را کنار سر محیا گذاشت و آرام کنار گوشش زمزمه کرد: یک شبانه روز گذشته، نه یک کلام حرف زدی و نه یک چکه آب خوردی، حتی چشمات را هم باز نکردی که اطرافت را ببینی، حالا نزدیک مرزیم، پیشنهاد می کنم لااقل از آخرین دقایق حضور در وطن مادری ات استفاده کنی، شیشه را پایین بکش هوای وطنت را برای آخرین بار تنفس کن، چشمات را وا کن دختر ببین این نخل های سر به فلک کشیده، آخرین چیزهایی هستند که تو می توانی از وطنت ببینی.. محیا با شنیدن این حرف چشمانش را باز کرد و انگار دوباره دل و روده اش بهم ریخت و زور به دلش آورد. منیژه با دیدن این حالت رو به راننده گفت: جان عزیزات نگه دار، این دختره داره بالا میاره تا دوباره ما را به کثافت نکشیده نگه دار،الانم که توی بیابون هستین خطر فرار هم در کار نیست زود باش نگه دار.. راننده از داخل آینه وسط عقب را نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزند سرعت ماشین را کم کرد و ماشین متوقف شد. محیا خودش را بیرون انداخت و به سمت چاله ای که مشخص بود در اثر بارش باران ایجاد شده حرکت کرد و خودش را به جلو پرت کرد، سرش را روی چاله گرفت و شروع کرد به عق زدن، منیژه از داخل ماشین شاهد ماجرا بود دلش سوخت از ماشین پیاده شد، خود را به محیا رساند و می خواست شانه های او را در دست گیرد و ماساژ دهد که ناگهان صدای انفجار مهیبی همراه با گرد و خاک به هوا بر خاست 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۵۲ #قسمت_پنجاه_دوم 🎬: زمان به سرعت می گذشت و ماشین مشکی رنگ که انگار دل محیا را نیز به ر
۵۳ 🎬: با صدای انفجار، محیا از جا پرید و منیژه ناخودآگاه خود را داخل چاله انداخت، گرد و خاک که فرو نشست، اثری از ماشین سیاه رنگ نبود و فقط کپه ای از آتش جلوی چشمان دو زن بر هوا بود. محیا و منیژه با تعجب به پیش رو نگاه می کردند که ناگهان دوباره صدای انفجارهای پی در پی به گوششان رسید. پشت سر و جلوی رویشان زیر انفجارهای مداوم بود و این دو زن نمی دانستند که موضوع چیست و این انفجارها خبر از چه می دهد. منیژه نگاهی به محیا کرد و آب دهانش را به زور قورت داد و مشخص بود که ترسیده و کمی جلوتر رفت و همانطور که با انگشت ماشین را نشان می داد گفت: انگار تو آه کشیدی، شاید هم نفرینشان کردی، نگاه کن هیچ اثری از آن دو مرد نیست، هر دو دود شدند و به هوا رفتند و دوباره کمی نزدیک به اسکلت ماشین که هنوز در آتش می سوخت، خمپاره ای منفجر شد، منیژه با ترس به سمت محیا آمد و با دست چادر عربی محیا را چسپید و گفت: من میترسم دختر! کجا بریم؟! الان توی این برهوت چکار کنیم؟! محیا که هنوز مبهوت از اتفاقات مبهم پیش رو بود به کمی آن سو تر نگاه انداخت و گفت: باید به سمت آن آبادی برویم، همانجا که نخل هایش آتش گرفته.. منیژه اه کوتاهی کشید و گفت: آنجا هم که در آتش می سوزد، اصلا چه اتفاقی افتاده؟! محیا همانطور که به سمت آبادی حرکت می کرد گفت: چاره ای نداریم، باید به انجا برویم و از آن آبادی خودمان را به خرمشهر برسانیم. منیژه مانند جوجه ای که به دنبال مادر حرکت می کند، به دنبال محیا راه افتاد و از پشت سر تازه قد و قامت بند و کشیدهٔ محیا را می دید، زیر لب ماشااللهی گفت و بلند تر تکرار کرد: ببینم ورپریده، پس حالت خوب بود و توی ماشین خودت را به موش مردگی زده بودی؟! محیا به عقب برگشت و گفت: حالم بد بود، اما الان بهترم، بعدم همین حال بد من، تو را نجات داد وگرنه الان می بایست توی اون دنیا جواب ملک عذاب را میدادی که چرا ظلم در حق منی که نمی شناختی کردی.. منیژه که انگار تازه متوجه کار زشتش شده بود، گفت: ببین منم یه زن هستم مثل خودت، یه بچه دارم بدون پدر، پدرش مرده، باید به طریقی شکمش را سیر کنم، خوب طرف اومده پولی معادل پول یک خانه اعیانی را به من میده تا تو را همراهی کنم که آب توی دلت تکون نخوره، تو باشی از این پول و این کار چشم پوشی میکنی؟! تازه من مراقبت بودم و ظلمی هم بهت نکردم، حالا بگو ببینم قضیهٔ تو چی بود؟! این مرتیکه عراقی تو رو کجا می برد؟ گناهی کردی یا فقط بحث خاطرخواهی بود؟ محیا که تمام حواسش پی انفجارها بود، آهی کشید و گفت: درسته،شاید تقدیر تو هم این بوده که همراه من بشی و در کنار محیای نگون بخت چند روزی باشی، داستان زندگی من داستانی پیچیده و بلند هست.. حرف در دهان محیا بود که انفجاری دیگر در نزدیکی شان به وقوع پیوست و باعث شد که هر دو زن با تمام قوا به جلو بدوند. صدای انفجار یک لحظه هم قطع نمیشد، بعد از گذشت دقایقی طولانی بالاخره محیا و منیژه به آبادی رسیدند، آبادی که دیگر آباد نبود و از هر طرف آتش زبانه می کشید و بوی دود و گوشت جزغاله شده در فضا پیچیده بود. محیا به اطراف نگاه کرد، همه جا پر بود از مرغ و گوسفند و حیواناتی که ذبح نشده، مرده بودند. کمی جلوتر زنی که کودکی در آغوش داشت در حالیکه چشمان هر دو به آسمان خیره مانده بود، روی زمین افتاده بودند، محیا خم شد، دستش را روی نبض دست مادر و سپس کودک گذاشت و متوجه شد هر دو کشته شده اند و برای همین چادرش را از سرش در اورد و روی جسد ان دو کشید. منیژه هم که دیدن این صحنه ها گویا شوکه اش کرده بود دیگر از حرف زدن افتاده بود و هر دو زن با اشک چشم اطراف را از نظر می گذراندند که ناگهان مردی که چوبدستی به دست داشت جلو آمد و همانطور که با چشمان تار شده از اشک آنها را نگاه می کرد گفت: خدای من! درست می بینم؟! یعنی در این وانفسای جنگ و گریز، خدا تو را برای کمک به سکینه فرستاده و با گفتن این حرف خودش را به محیا رساند و‌گوشهٔ روپوش سفیدش را چسپید و‌گفت: خانم دکتر به داد سکینه برسید... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۵۳ #قسمت_پنجاه_سوم🎬: با صدای انفجار، محیا از جا پرید و منیژه ناخودآگاه خود را داخل چاله
۵۴ 🎬: محیا بدون اینکه حرفی بزند به دنبال آن مرد راه افتاد و منیژه هم دنبال آنها می دوید و همانطور که نفس نفس میزد خودش را جلوتر از محیا انداخت و همردیف آن مرد قرار گرفت و گفت: چی شده برادر؟! چه خبره اینجا؟! مرد نگاهی از سر تعجب به منیژه کرد و گفت: مگه نمی بینید؟! جنگ شده، صدام بی شرف حمله کرده، نه تنها اینجا، بلکه تمام آبادی های مرزی را داره می کوبونه منیژه با دودست بر سرش کوبید و گفت: خاک برسرم! یعنی تهران و مشهد و...هم بمب زده؟ به اونجاها هم حمله کرده؟! مرد همانطور که از روی خانه ای که تبدیل به یک کپه خاک شده بود می گذشت گفت: اونجاها را نمی دونم، اما این مناطق را میبینید با خاک یکسان کرده و بعد بغض گلویش را فرو داد و گفت: اینجا بیش از ده خانوار زندگی می کردند، الان فکر می کنم، فقط و فقط من و سکینه زنده مانده ایم، همه را کشتند، همه رفته اند حتی حیوان ها هم تلف شدند، نخل ها را ببینید، چطور در آتش می سوزد. محیا که دلش از اینهمه مظلومیت به درد آمده بود، اشک چشمانش را پاک کرد و گفت: سکینه الان چطوره؟ ترکش خورده؟ زخمی شده؟! مرد سری به نشانه نه تکان داد و گفت: نه هول کرده، بارداره هفت ماهش بود، این خدانشناس ها که حمله کردند، سکینه ترسید، توی اتاقی که تنور بوده پناه گرفته و مدام از درد به خودش می پیچه.. محیا با شنیدن این حرف به او گفت: سریع تر بریم، کجا هست؟! آن مرد اتاقکی را کمی جلوتر نزدیک دو نخل بی سر را که دود از آنها بلند میشد نشان داد و گفت: آنجاست، دستم به دامنت خانم دکتر، شما بفرما برو داخل اتاق، من میروم ببینم تراکتور اوست اکبر بیچاره که کشته شده، روبه راهه تا بردارم بیام با هم بریم سمت خرمشهر... محیا باشه ای گفت و بر سرعت قدم هایش افزود و خیلی زود خود را به آن اتاق که انگار مطبخ خانه بود رساند. زنی روی حصیر کف اتاق دراز کشیده بود و ناله های ضعیفی می کرد. سکینه تا چشمش به محیا افتاد با تعجب به او چشم دوخت و اشاره کرد که درد دارد. محیا کنار سکینه نشست و دست سرد سکینه را در دست گرفت و منیژه هم آنطرف سکینه نشست و مشغول ماساژ دادن شانه هایش شد و هر دو زن، تازه متوجه جوی خونی که از زیر پاهای سکینه روان بود؛ شدند. محیا از جا بلند شد، همانطور که اطراف را به دنبال چیزی می گشت گفت: نبضش ضعیف هست انگار فشارش پایینه، فکر کنم بند ناف بچه پاره شده، کاری از دست ما برنمیاد، بزار ببینم چیزی هست که بخوره لااقل فشارش بالا بیاد، باید زودتر برسونیمش به شهر و بیمارستان و با زدن این حرف به سمت وسایل اتاق رفت و به دنبال چند حبه قند یا مقداری شکر، وسایل اتاق را زیرو رو کرد. منیژه روی زمین نشست، سر سکینه را روی پاهایش گرفت و همانطور که موهای او را نوازش می کرد، با حرفهایش می خواست به او امید دهد، صدای ناله های سکینه ضعیف و ضعیف تر میشد. محیا چند حبه قند داخل لیوان پلاستیکی قرمز رنگ انداخت و با چشمهایش دنبال دبه آب می گشت، اما آبی نبود پس به بیرون از اتاق رفت و بعد از دقایقی وارد اتاق شد و گفت: نمی دانم آن مرد به کدام طرف رفت؟ وبعد لیوان را به طرف منیژه داد و گفت: آبش پر از گل بود اما از هیچ، بهتر است، اینا را به خوردش بده. منیژه با لحنی غمبار آهسته گفت: فکر کنم از دنیا رفت. محیا با شتاب خودش را به سکینه رساند، دست او را در دست گرفت؛ انگار نبض نداشت ، دوباره دستش را روی رگ گردن سکینه گذاشت، نه هیچی نبود، محیا آب دهانش را به سختی قورت داد و همانطور که دستش را روی چشم های عسلی سکینه که به سقف خیر مانده بود می کشید تا چشمهایش بسته شود، گفت: آره سکینه هم مُرد و با هق هق ادامه داد: آخر به چه گناهی؟! اتاق در سکوت بود و گهگاهی صدای گریه منیژه و محیا و صدای خمپاره ای از بیرون، سکوت را میشکست خبری از ان مرد نبود. محیا از جایش بلند شد و به سمت در اتاق رفت و ناگهان انگار چیزی به ذهنش برسد، برگشت و به طرف منیژه گفت: باید چاقویی قیچی چیزی پیدا کنیم، شاید...شاید بچه داخل شکمش زنده باشد و با زدن این حرف، هر دو زن که انگار نور امیدی در دلشان روشن شده باشد به تکاپو افتادند و دنبال چیزی که بشود شکم سکینه را بشکافد، میگشتند. خوشبختانه ان اتاق مطبخ بود و خیلی زود آنچه که میبایست پیدا کنند، یافتند. منیژه درحالیکه چاقوی کوچکی را نشان میداد گفت: این خوبه؟! محیا چاقو را گرفت و به او اشاره کرد تا چادرش را از سرش در آورد و چند لا کند و روی دستش بگیرد و کنار سکینه بنشیند... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۸۶۱🌷 🌿شرح قرآنی د
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۸۶۲🌷 🌿شرح قرآنی دعای ندبه🌿 🔶‌فراز چهل و یکم 🍀یَا ابْنَ الْمُعْجِزَاتِ الْمَوْجُودَةِ یَا ابْنَ الدَّلائِلِ الْمَشْهُودَةِ یَا ابْنَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ یَا ابْنَ النَّبَإِ الْعَظِیمِ یَا ابْنَ مَنْ هُوَ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَی اللَّهِ عَلِیٌّ حَکِیمٌ یَا ابْنَ الْآیَاتِ وَ الْبَیِّنَاتِ یَا ابْنَ الدَّلائِلِ الظَّاهِرَاتِ؛ ای فرزند معجزات محقق و موجود؛ ای فرزند راهنمایان آشکار و مشهود خلق؛ ای فرزند صراط مستقیم خدا؛ ای فرزند خبر عظیم؛ ای فرزند کسی که در امّ الکتاب (علم حق) نزد خدا علی و حکیم است؛ ای فرزند حجّتهای واضح الهی؛ ای فرزند ادلّه روشن حق؛ ای فرزند برهانهای واضح و آشکار خدا.🍀 💠هرچند در فرازهای پیشین این دعای شریف در باره اینکه حضرت مهدی از نسل امیرالمؤمنین است، سخن گفته شد؛ اما این فراز به طور مفصل به این موضوع می‌پردازد و جالب آنکه بسیاری از این اشارات با توجه به برخی از آیات قرآنی است که در فضائل بی شمار حضرت علی علیه السلام آمده است (بخشی از آن قبلاً بیان شد). یکی از این فضیلت‌ها آن است که امام علی علیه السلام و سایر معصومین مصداق کامل صراط مستقیم الهی هستند که نکاتی در این باره بیان می‌شود. ✅نکته‌ها 🔺۱. امام صادق علیه السلام فرمود: نَحْنُ وَ اللَّهِ سَبِیلُ اللَّهِ الَّذِی أَمَرَ اللَّهُ بِاتِّبَاعِهِ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ بِطَاعَتِهِمْ؛ فَمَنْ شَاءَ فَلْیَأْخُذْ هُنَا، وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَأْخُذْ مِنْ هُنَاکَ لَا یَجِدُونَ وَ اللَّهِ عَنَّا مَحِیصاً؛به خدا قسم ما سبیل و راه خداییم که خداوند به پیروی از آن امر فرموده است و به خدا قسم ما همان صراط مستقیم هستیم که خدا با اطاعت از آنها امر نموده است. پس هر کسی می‌خواهد آن را بگیرد و هر کس نمی خواهد راه خود را از دیگران بگیرد؛ ولی قیامتی هست و راه گریزی از آن نیست. 🔺۲. وقتی گفته می‌شود که امام صراط مستقیم الهی است، این سؤال مطرح می‌شود که با وجود قرآن و کتاب آسمانی، دیگر چه نیازی به امام است؟ در پاسخ باید گفت: قرآن، کتاب قانون است و قانون به مفسّر و مجری نیاز دارد. در نظام امروز جهان نیز در کنار قوّه مقنّنه، قوّه مجریه و قضائیه وجود دارد؛ زیرا قانون به مجری و ضمانت اجرا نیاز دارد. این نیاز در زمان پیامبر به دست او و پس از پیامبر به وسیلة امامان به انجام می‌رسد. افزون بر آنکه جزئیّات همه چیز مثلًا تعداد رکعات نماز یا تعداد شوطهای طواف در قرآن بیان نشده است و بسیاری از مطالب جزیی و مقطعی در قرآن وجود ندارد که پیامبر و امامان هر کدام در زمان خود، آنها را برای مردم بیان می‌کنند. خود قرآن می‌فرماید به سراغ پیامبر بروید و دستورات خود را از او بگیرید: «ما آتاکم الرّسول فخُذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا؛ آنچه را پیامبر بیان می‌کند، بگیرید و آن چه را نهی می‌کند، رها کنید». این آیه دلیل آن است که پیروی از سنّت نبوی واجب است؛ زیرا پیروی از سنت پیامبر، پیروی از خداست: «مَن یطع الرسول فقد اطاع اللّه».امامت و ولایت نیز پذیرش سنت پیامبر است. عج 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ شیعیانی بدتر از دجال! ✍🏻 امام رضا فرمودند برخی از شیعیان بدتر از دجال اند! فتنه انگیز تر و دارای شر بیشتر برای حکومت اسلامی. ☆ــــــــــــــــــــ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸با این عزاداری، پا روی خون امام حسین علیه‌السلام نذارید! 👌کلیپ 👈استاد_شجاعی @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
02 Shoghe Behesht (1403-04-30) Mashhad Moghadas.mp3
18.49M
🔈 🔰 جلسه دوم * صبر سه نوع است: صبر بر طاعت، صبر بر معصیت، صبر بر مصیبت [4:13] * شوق به بهشت؛ یاری‌گر انسان در تحمل سختی‌ها و صبر بر آن‌ها [7:05] * شوقی که موجب این پذیرایی بزرگ و عجیب در ایام اربعین می گردد [8:12] * اشک بر امام حسین (علیه‌السلام)؛ دُرّ نقد در روزی که از کسی چیزی نمی‌خرند [11:49] * مشاهده منازل بهشتی؛ علت اشتیاق اصحاب حضرت به شهادت [13:03] * بُرَیر بن خضیر هَمْدانی؛ شادمانی من به خاطر بهشت ابدی است که فردا به آن می‌رسیم [17:47] * شهامت و دلاوری جناب بُرَیر در ظهر عاشوراء [23:34] * فَخَرَجَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ... [27:42] ⏰ مدت زمان: ۳۶:۲۶ 📆 ۱۴۰۳/۰۴/۳۰ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
11_Goriz_Az_Rajim_1401_05_27_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
23.66M
⭕️سلسله مباحث « » ✅جلسه یازدهم 🛑ریشه همه خوبیت ها و جذابیت ها در چیست؟ 🛑مونس امام زمان علیه السلام در دوران غیبت 🛑هرچه حواس پرتی و فراموشی در عالم است، از شیطان است 🛑جلوه اهل بیت در تربت @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
28.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه جوکر 2 احسان علیخانی مبتذل ترین برنامه ای است که در نمایش خانگی ساخته شده است.. ✖️از شوخی های جنسی زننده و رکیک و بی سابقه تا حتی شوخی های تصویری جنسی وارد کردن زنان به دلقک بازی رسمی و اختلاط زن و مرد... ✖️خلاصه که احسان علیخانی نشون داده میتونه از تمام همکاران سابقه دارش در ساخت آثار سخیف و مبتذل برنامه مبتذل تری بسازه! ✖️ و همچنین قادر هست چنان که در تلویزیون قدم هایی در جهت تابوشکنی و استحاله برمیداشت در نمایش خانگی هم دست به حرکات بیشتری بزند. ✖️به همین جهت لازم است برای جلوگیری و یا اصلاح این برنامه مطالبه جدی داشته باشیم اگر هم کاری بین ما صورت نگیره و این مطالبه مهم رو پشت گوش بندازیم فردا روز بچه هامون باید تاوان کم کاری مارو بدن.. ❌شماره جهت مطالبه تلفنی : مطالبه تلفنی در مورد جوکر و نمایش خانگی تماس با شماره ساترا 02188345199 ❌شماره شورای عالی انقلاب فرهنگی که نمایش خانگی زیر نظرشون هست 📞02166976602 (روی شماره تلفن بزنید کپی میشه) سایت ساپرا جهت ثبت گزارش اینترنتی https://sapra.ir/ ✅انشاءالله در مطالبه تلفنی هم حتما با جدیت شرکت کنید.یادمون باشه الان که دولت داره عوض میشه نقش ما مهم تر و جدی تر از قبل شده و باید گام های استوار برای حفظ جامعه و مراقبت از فرهنگ برداریم. با قدرت در این مطالبه شرکت کنید و لینک پویش،کلیپ رو برای بقیه ارسال کنید. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
سلام و درود خدمت عزیزان در خصوص برنامه زشت و زننده جوکر ۲ اثر احسان علیخانی که در شبکه نمایش خانگی در حال پخش هست یک پویش راه اندازی شده تا هم مسئولین امر بازخواست شده هم عوامل برنامه. شوخی های جنسی زننده این برنامه به حدی است که از گفتن آن شرم دارم البته حتما بعضی عزیزان در جریان هستند. صد در صد می توان گفت که این برنامه ها با هدف نابودی فرهنگ ایرانی اسلامی ساخته می شوند و قطعا عوامل مختلفی دست به دست هم داده تا این طنز فاجعه آمیز و ضداخلاقی جلو دوربین به نمایش گذاشته شود. تا کنون ۷۷۰۰ امضا برای این پویش در سامانه فارس من ثبت شده است. لطفا بی تفاوت نباشیم و برای عمل به وظیفه شرعی هم حمایت کنیم هم بازنشر دهیم. لینک شرکت در پویش برخورد با عوامل جوکر۲:👇 https://farsnews.ir/user1709100841536723241/1721538093846930824 ☆ــــــــــــــــــــ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ هوا هوای بهشت است در حریم شما فدای مهربانی و لطف عظیم شما گدا همیشه گدایی ز خانه تو کند امید نوکر تو بر یَدِ کریم شما تو شاه عالمی و ما گدای خانهٔ تو خدا کند که شوم زائر فهیم شما تو هشتمین امامی و من خانه زاد شما نیاورد که شوم نوکر رجیم شما تویی که راه رسیدن به حضرت حقّی همیشه چنگ زنم من به دامن شما 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🥀بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور مهدی صلوات... 🥀تاامر فرج شود مهيا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات.. عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌹آقاجانم یا صاحب الزمان آلودگی دلهایمان از مرز هشدار گذشته است! نفسهایمان به شماره افتاده! سالهاست زندگیمان تعطیل رسمی است به فریادمان برس! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
این بقیة الله.mp3
3.73M
🔊 ؛ 👤 کربلایی محمد اسلیمی 💚 بازم دلم گرفته، هوایتم به والله ذکر لب گداهات این بقیة الله... 🤲 العجل العجل العجل... عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠میگفٺ‌ڪہ؛🖇 عَظِمَت‌ِنوڪرۍ‌،دَرخونہ‌ےِ امـٰام‌حٌسِـین‌رو،زمانے‌میفَہمے..🌿 کہ‌شَبِ‌اَوَّل‌ِقبـر، وقٺۍزَبـونِت‌بَنداومَـد..؛💔 یہ‌وَقت‌میبینۍ‌یہ‌صِدایۍمیاد، میگہ‌نترس‌،مَـن‌هَستَم..!ジ 🪧 🇮🇷🇮🇶 @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤