♥️⃟🌸
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
#حسین_جانم
•|دنیاشدھبراممثلِقفس
نفسمُبگیرهمینُبس !'
زندگیمُمیدمبرات حسین (:
قابلتُندارھایننفس|•
♥️|↫ #امامحسینقلبم
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم😍✋
#یاصاحب_الزمان_عج💚
مولایم برگرد تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشم هایت
این چشم های ما کمی تقوا بگیرد
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💚🌹💚
#امام_خامنه_ای
آنچه که مهم است☝️حفظ راه
شهداست❣یعنی⇦پاسداری از خون
شهدا؛این وظیفه اول ماست🙂✋
⇦در قبال شهدا همه هم موظفیم
نه اینکه☝️✖️بعضی وظیفه دارند و
بعضی وظیفه ندارند.
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
چادرمی پوشم برای خدا
چادرنی پوشم برای خودم
چادرنی پوشم برای شما
من نگاه های گناه راازخودم دورمی کنم
تاخودم لذت ببرم وتو هم ازگناه دور بمانی
من هم جهاد می کنم
باپوشیدن چادر
#چادر
#حجاب
#عفاف
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️تیزر رسمی فراجا برای اجرای طرح عفاف و #حجاب از شنبه
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۲۰ شهاب، با آخرین سرعت ممکن رانندگی می کرد. آنقدر نگران ب
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۲۱
یک ربع ساعت، از معاینه مهیا می گذشت؛... اما خبری از دکتر نبود. شهاب، کلافه ، جلوی در، در حال رفت و آمد، بود.
هر چقدر هم محسن و محمد آقا، سعی میکردند آرامش کنند؛ تلاش شان بی نتیجه ماند.در باز شد و دکتر از اتاق بیرون آمد.
شهاب سریع به سمت دکتر رفت.
ــ چی شد آقای دکتر؟
ــ نگران نباش پسرم! مثل اینکه ضعف کرده. از طرفی عصبی و ناراحت شده؛همین باعث میشه از هوش بره.
ــ میشه الان ببینمش؟!
ــ بله! ولی دورش رو شلوغ نکنید. الآن هم بیهوشه، یکم دیگه بهوش میاد. امشب باید تحت مراقبت بمونه، باید یکی کنارش بمونه.
بعد از تشکر از دکتر، اول شهاب وارد اتاق شد.با دیدن مهیا، که با لباس صورتی بیمارستان و صورت رنگ پریده دراز کشیده بود؛ دلش تیر کشید. کنار تخت،روی صندلی، نشست. دستان مهیا، که سرم به آنها وصل بود را در دست گرفت. از سرمای دستش، لرزی بر تنش نشست. خم شد و بوسه ای بر پیشانی اش گذاشت.
آرام، زمزمه کرد...
ــ مهیا! خانومی! آخه چرا با خودت اینکار رو میکنی؟؟
پلک های مهیا تکان خورد. شهاب آرام گونه هایش را نوازش کرد.
**
مهیا، چشمانش را که باز کرد، سردرد شدیدی داشت. با احساس حضور شخصی کنارش، سرش را چرخاند. شهاب را، که خستگی از سر و رویش میبارید و باچشمان نگران، به او نگاه می کرد را دید؛ آرام گفت:
ــ شهاب...
شهاب به سمتش آمد.
ــ جانم خانومی؟!
ــ من کجام؟!
ــ بیمارستان...
مهیا چشمانش را روی هم فشار داد و سعی کرد یادش بیاید، که چه اتفاقی افتاد. با یادآوری معراج شهدا و گریههایش و دویدن آن مرد، چشمانش را باز کرد و اخم بین ابروانش نشست.
شهاب، با دیدن اخم های مهیا نگران پرسید.
ــ چیزی شده مهیا؟!
ــ شهاب... سرم... خیلی درد میکنه!
شهاب، موهای مهیا که از روسری بیرون آمده بودند را، آرام، نوازش کرد.
ــ میدونم عزیزم اثرات بیهوشیه، الان بهتر میشی. الآن بخواب؛ باید استراحت کنی.
مهیا سری تکان داد و چشمانش را بست. و خودش را، به نوازشهای آرام شهاب، سپرد.
شهاب، به چهره ی معصوم مهیا، نگاهی انداخت. بعد از اینکه مطمئن شد، مهیا خوابید؛ آرام دستان مهیا را از دستش جدا کرد و از جایش بلند شد و از اتاق خارج شد.مهلا خانم و بقیه به سمتش آمدند.
_آروم باشید! حالش خوبه. یکم گیج بود، که دوباره خوابید... الانم دیگه برید خونه، نمیشه اینجا بمونید.
مهلا خانم با بغض گفت:
ــ من میخوام پیش دخترم بمونم امشب
مریم و شهین خانوم هم پیشنهاد میدادند که خودشان بمانند.
ــ من میمونم.
همه سکوت کردند و به شهاب نگاه کردند.
ــ من میمونم. اینجوری هم من راحت ترم.
ــ نه مادر! من یا مریم میمونیم.
ــ نه مامان! من نمیتونم برم خونه، پیش مهیا میمونم، ان شاء الله فردا هم مرخص میشه... دیگه میاد خونه. الآن هم شما برید؛ دیر وقته.
مهلا خانم، اعتراض کرد و سعی کرد،خودش بماند. شهین خانوم آرامش کرد و با صحبت قانعش کرد؛ که شهاب بماند، بهتر است. چون خودش از دل پسرش خبر داشت. می دانست، اگر شب کنار مهیا نماند؛ در خانه از نگرانی دیوانه میشد. محسن کلید ماشین را به دست مریم داد، و به سمت شهاب آمد.
_شهاب! هر چی لازم داشتی، کاری داشتی، حتما خبرم کن. باشه؟!
ــ حتما! خیالت راحت.
ــ خوبه. ان شاءالله هر چه زودتر حالش خوب بشه.
ــ ان شاءالله.
شهاب، آنقدر به رفتن محسن نگاه کرد؛ که از دیدش محو شد. نگاهی به ساعت انداخت، ساعت نزدیک ۴ بود.دستی به صورتش کشید و به اتاق برگشت...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۲۱ یک ربع ساعت، از معاینه مهیا می گذشت؛... اما خبری از دک
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۲۲
سلام نمازش را داد و سربه مهر گذاشت. چشمانش را بست. به این سکوت وآرامش نیاز داشت....ساعت هایی که گذشت؛ برایش خیلی سخت بودند. ساعت هایی پر از نگرانی، آشفتگی، عصبانیت..خدایش را شکر کرد، که اتفاق بدی برای مهیا پیش نیامد. وگرنه، نمیدانست چطور میتوانست با آن کنار بیاید. بوسه ای به مهر زد و از جایش بلند شد. نگاهی به چند دکتر و پرستاری که برای خواندن نماز صبح آمده بودند، انداخت و از نمازخانه خارج شد.
بیمارستان در این ساعت، خلوت بود. اینبار به طرف آسانسور رفت. تا دکمه را زد، در باز شد و وارد آسانسور شد.با شنیدن صدا که طبقه سوم را اعلام می کرد، به خودش آمد.
از آسانسور بیرون آمد و به اتاق مهیا رفت.
با دیدن پرستاری که غذا آورده بود و آن ها را روی میز میچید؛ به سمت تخت رفت.
پرستار بدون اینکه سلام کند، با اخم گفت:
ــ دکتر گفته، باید چیزی بخوره. بدنش ضعیفه.
ــ خیلی ممنون! زحمت کشیدید. بقیه اش رو خودم انجام میدم.
پرستار، تحت تاثیر رفتار مودبانه شهاب، لبخندی زد و از اتاق خارج شد.
مهیا، به شهاب نگاهی انداخت. شهاب بالبخند به سمتش رفت.
ــ چه عجب! بیدار شدی شما!
کمکش کرد، تا سرجایش بشیند.شهاب، ظرف سوپ را جلو آورد. مهیا با دیدن غذا، اخم هایش درهم جمع شدند.
ــ شهاب! من اشتها ندارم.
شهاب اخمی کرد.
ــ مگه دست خودته؟! ضعف داری، باید یه چیز مقوی بخوری.
و قاشق را جلوی دهانش گرفت. مهیا دستش را جلو برد، تا قاشق را بگیرد؛ که شهاب دستش را عقب کشید.
ــ بکش کنار دستت رو؛ دهنت رو باز کن...
تا آخر کاسه، شهاب با آرامش و شوخی سوپ را، به مهیا خوراند.مهیا،دهانش را با دستمال تمیز کرد. شهاب ظرف ها را کنار گذاشت. روی صندلی نشست.دستان مهیا را در دست گرفت. مهیا به چشمان خسته اش نگاه کرد.
ــ شهاب! بخواب! خسته ای...
شهاب لبخندی زد.
ــ برای خواب، وقت زیاد هست. الآن میخوام باهات حرف بزنم.
مهیا منتظر نگاهش کرد.
ــ چه اتفاقی افتاد مهیا؟! من یک لحظه توروگم کردم، کجا رفتی؟! چی شد؟! چرا کارت کشیده شد به بیمارستان؟!
مهیا، سرش را پایین انداخت. با یادآوری اتفاقات چند ساعت پیش، اشک در چشمانش جمع شد.
ــ چرا گریه میکنی مهیا! نگرانم نکن!
مهیا نفس عمیقی کشید.
ــ بعد اینکه از پیشت رفتم، تاکسی گرفتم رفتم معراج شهدا. حالم بد بود، قبلش هم سرگیجه داشتم. برای همین، مریم کلید پایگاه رو داد بهم، که برم پایگاه استراحت کنم. رسیدم معراج، رفتم گوشه ای و فقط ازت گله کردم. پیش کی؟! خودم هم نمیدونم. فقط عصبی و ناراحت، با حال بد، گریه میکردم. کم کم احساس کردم دارم ضعف میکنم. ولی دیگه خیلی دیر شده بود...
نگاهی به دستانش که بین دستان بزرگ و گرم شهاب، اسیربودند انداخت.
ــ بلند شدم که سرم گیج رفت، نتونستم خودم رو کنترل کنم و افتادم. فقط آخرین چیزی که یادمه، این بود؛ که یه آقایی به طرفم دوید. بعد هم، صدای آمبولانس ... همین...
شهاب، با چشم های سرخ، به مهیا نگاهی انداخت.
ــ باور کن؛ نمی خواستم اینجوری باخبر بشی. اصلا من خواستم بشینم در موردش باتو حرف بزنم. اما نشد.
ــ یعنی من اینقدر برات بی ارزشم که نرجس خبر داشت؛ ولی من بی خبر بودم؟!
شهاب، اخمی کرد. فشاری به دستان مهیا آورد.
ــ اولا ؛ اسم اون دختر رو نیار، که خودم حسابش رو بعد میرسم. دوما بحث ارزش نیست، خدا شاهده تو همه ی زندگیمی... ولی من وقت نکردم. من همون دیشب اومدم که بهت بگم.
مهیا، سرش را پایین انداخت و آرام هق هق می کرد.
ــ مهیا، تو الان به خاطر اینکه نرجس زودتر فهمید؛ گریه میکنی؟!
مهیا سرش را مظلومانه به عالمت نه تکان داد و با گریه گفت.
ــ من از ترس نبودنت کنارم، دارم گریه میکنم...
شهاب از جایش بلند شد و کنارش نشست و او را در آغوش کشاند.
ــ هیسس... آروم عزیز دلم، مگه میشه من کنارت نباشم. من بدون تو نمیتونم یه لحظه دووم بیارم.
بوسه ای بر موهایش زد و مهیا را، در آغوشش نگه داشت. مهیا کم کم آرام شد؛ و نفس های مرتب و عمیقش نشان از خوابیدنش می داد. ولی شهاب، دوست نداشت او را از خودش جدا کند. شاید می ترسید که دیگر نتواند او را داشته باشد..
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۲۲ سلام نمازش را داد و سربه مهر گذاشت. چشمانش را بست. به
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۲۳
دکتر، چیزهایی را یاداشت کرد و به طرف مهیا، که دستانش در دست شهاب بودند؛ برگشت.
ــ نگران نباشید! چیزی نیست!
روبه شهاب گفت:
ــ نگران نباش... همسرتون حالش خوبه. فقط یکم عصبی و البته خیلی نارحت شدن؛ و همین باعث شده که حالش بد بشه.
گوشی پزشکی را روی گردنش گذاشت، وادامه داد.
ــ مرخص میشند... البته باید استراحت کنند و اصال ناراحت وعصبی نشند. براتون دارو مینویسم، حتما طبق ساعت مصرف کنید.
نسخه را نوشت و به طرف شهاب گرفت. شهاب نسخه را گرفت.
ــ خیلی ممنون آقای دکتر؛ لطف کردید.
ــ خواهش میکنم. شماهم بیشتر مواظب خودت باش دخترم.
مهیا لبخند خسته ای زد.
ــ چشم! خیلی ممنون!
دکتر، همراه پرستار از اتاق رفت.
ــ خانومی؛ تا تو آماده بشی، من برم کارهای ترخیصت رو انجام بدم.
مهیا، سری تکان داد. شهاب از اتاق بیرون رفت.شهاب، مشغول کارهای ترخیص بود؛ که با صدای سلام محسن برگشت.
ــ سلام! شما اینجا چیکار میکنید؟!
محسن با ابرو به مریم اشاره کرد.
مریم، شاکی، گفت:
ــ اینجور نگاهم نکنید. نمیتونستم تحمل کنم، بشینم تو خونه. بقیه رو تونستم آروم کنم و نگذارم بیان ییمارستان؛ اما خودم باید میومدم.
شهاب سری تکان داد.
ــ باشه! برو کمک کن مهیا آماده بشه. من الان کارای ترخیص رو تموم کنم، میام.
مریم سری تکان داد و به سمت آسانسور رفت.شهاب، بعد از تمام کردن کارهای ترخیص؛ همراه محسن به سمت اتاق رفتند.
ــ حالش خوبه؟!
شهاب سری تکان داد.
ــ بهتره...
ــ در مورد سوریه رفتنت...؛ چیزی نگفت؟!
ــ چیزی نگفت، ولی میدونم ذهنش مشغوله همین قضیه است.
ــ میخوای چیکار کنی؟! باهاش حرف میزنی؟!
ــ الان نمیتونم باهاش حرف بزنم. دکتر گفته عصبانیت و ناراحتی براش خوب نیست.
ــ بسپارش به خدا...
به اتاق رسیدند....شهاب در را زد، که باشنیدن صدای مریم وارد شدند.شهاب، با دیدن مهیا، که آماده کنار مریم ایستاده بود؛ به رویش لبخندی زد.محسن با مهیا، سالم واحوالپرسی کرد.
ــ بریم بچه ها.
شهاب دست مهیا را گرفت و از اتاق خارج شد.مهیا، سوار ماشین شد. شهاب در را بست. مریم به سمت شهاب آمد.
ــ داداش، همه خونه احمد آقا جمع شدند.
شهاب سری تکون داد.
ــ باشه برید؛ ولی من اول میرم داروخونه، داروهای مهیا رو بگیرم.
محسن گفت:
_ میخوای بده ما میگیرم.
ــ نه محسن جان ممنون. اونجامیبینمتون!
شهاب سوار ماشین شد. بسم الله ی گفت و ماشین را روشن کرد.از بیمارستان خارج شدند، نگاهی به مهیا انداخت.
ــ خوابت میاد؟!
مهیا خسته سرش را تکان داد.
ــ چقدر بهت گفتم بخواب!
ــ نمیتونستم!
نگاهش را به بیرون دوخت.شهاب، نگاهی به مهیا انداخت. متوجه آرام شدنش و کم حرف شدنش شده بود.کنار داروخانه ایستاد.
ــ من میرم داروهات رو بگیرم.
مهیا، بدون حرفی سرش را تکان داد...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۷۵🌷 🌿شرحي عارفان
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۷۷۶🌷
🌿شرحي عارفانه بر زيارت آل يس🌿
🔶 "و اشهد ان النشر حق و البعث حق "
زنده شدن و برانگیختن مردگان حق است.🔶
💠شهادت می دهم که نشر هر منتظری در قیامت با دیدار تو صورت می پذیرد.
💠بعث خارج شدن از قبر است با این شهادت در خواست می کنم مزا از گورستان منیّتهایم نجات دهی تا قائم شوم و آماده قیام تو گردم.
💠مولایم !
در این فراز شهادت می دهم که تصویر اعمال دنیایی ام در آینه حقیقت قیامت به تصویر کشیده می شود ، تصویر اعمالم را چنان کن که مایه زینت توباشم.
قیامت ، تصویر باطن زندگی من است از تو می خواهم تا قیامتم را در دنیا، قائم کنی زیرا تو از تمام پشت پرده های زندگی ام آگاهی.
💠مولایم!
گروهی با وساطت تو در همین دنیا از گورستان عالم ماده وافکار ناسالم رها می شوند و به حیات تازه و جدیدی دست می یابند ، دعایم کن که در زمره این گروه جای گیرم.
💠مولایم!
می دانم اگر زائر حقیقی تو شوم میان خود و قیامت فاصله ایی نمی بینم.
قیامتِ هر منتظرِ صادقی، در دنیا قائم می شود و او به شکرانه این قیام به بندگی خدای تو همت می ورزد.
💠عبارت و اشهد ان النشر حق از نطر اهل فن ایهامی دارد که هم بازگو کننده قیامت من است و هم احیا کننده قلبم بعد از هر توبه است .
💠مولایم !
منتظر نفس مسیحایی توام تاجهل ، غفلت ومعصیت ... حیات انسانی ام رابه سوی مرگ نکشاند .
💠نشر ، زمان دستیابی به حاجتهاست ، اگر نشر من در همین عالم شکل گیرد کافی است که خدایت تنها یک حاجتم را اجابت کند:
اللهم عجل لولیک الفرج
💠مولایم!
قیامت یوم الجمع است ، آن روز همه کاینات به سوی باب الله حضرات معصومین رجوع می کنند، اگر چشمان من در دنیا لیاقت دیدارت را داشته باشد ، قیامت در رجوع به تو حیران نخواهد بود.
💠مولایم !
قیامت یوم الدین است ، آن روز شمس حقیقت از حجاب تعینات خارج می شود.ای شمس حقیقت همچنان که الطافت در دنیا بر من می تابد در قیامت محرومم مساز .
💠مولایم !
قیامت یوم تبلی السرایر روز کشف سرایر است .روزی که اعمال و کردار من به طور کامل بر تو عرضه می گردد، نگاهی از لطف بر آن طومار پر از گناهم بیافکن که پیش از این شرمنده ی تو و خدایت نباشم .
💠مولایم !
قیامت یوم الحسره است، روزی که حسرتها و ندامتها برای من سودی نمی بخشد من درآ ن روز چشم بر الطاف تو می دوزم تا در آتش حسرتهایم نسوزم.
💠مولایم!
قیامت روز سر شکستگی بندگان است ، روا مدار که در دنیا وآ خرت سر شکسته ی وفاداری ها، محبتها و مهربانیهای تو باشم.
#مهدی_شناسی
#قسمت_776
#زیارت_آل_یاسین
#امام_زمان
#استاد_بروجردی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
⚠️ استغاثه به چه معناست؟
چرا استغاثه واجبترین مسئلهی امروز جهان است؟
#امام_زمان عج
منبع :مبحث استغاثه
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
یاد خدا ۵۹.mp3
11.85M
مجموعه #یاد_خدا ۵۹
#استاد_شجاعی | #استاد_انصاریان
#استاد_عالی
√ میزان شادی، رضایت، آسایش و بهرهبرداری هر کس بعد از تولدش به برزخ را «وزن» او در هنگام تولد مشخص میکند!
• چگونه ما را وزن میکنند؟
• و چگونه میتوان این وزن را سنگین کرد و دچار بیماری و آفت نشد؟
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_6044038168326443146.mp3
2.33M
🔸#کیمیای_صلوات
سیری در فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
🎧 قسمت شانزدهم
#صلوات
#دعای_مستجاب
#پادکست_مهدوی
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❤️ 🎙فقط فرمود «پشیمانتان می کنیم»
۲۸ سفارتخانه اسراییل تعطیل شد
فروشگاههاشون خالی شد
پناهگاههاشون پر شد
و همه دنیا مات و منتظر اشارهی او هستند
😎کت تن کیه ؟🇮🇷
#طوفان_الاقصی
#طوفان_الاحرار
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻وقتی میگیم گوشمالی رژیم صهیونسیتی ردخور نداره!
#طوفان_الاقصی
#طوفان_الاحرار
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ایران چگونه و با استفاده از کدامیک از جنگافزارهای خود میتواند اسرائیل را هدف قرار دهد؟
#طوفان_الاقصی
#طوفان_الاحرار
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Shab22Ramazan1403[01].mp3
9.78M
#تلاوت_سوره
📝تلاوت سوره مبارکه « #الرحمن »
🎤حاج میثم #مطیعی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Shab18Ramazan1403[01].mp3
14.83M
#تلاوت_سوره
📝تلاوت سوره مبارکه « #یاسین»
🎤حاج میثم #مطیعی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Shab20Ramazan1403[01].mp3
9.98M
#تلاوت_سوره
📝تلاوت سوره مبارکه « #واقعه»
🎤حاج میثم #مطیعی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#اطلاعیه
#ختم_دوره_241
#ختم_قرآن_دسته_جمعی(هفتگی)
اعضای محترم #کانال
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ رو آغاز می کنیم.🌷 😍
💠 روزهای جمعه«ختم قرآن» برای خشنودی و سلامتی و تعجیل در فرج مولا و هدیه به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و تمام اموات مومنین و مومنات و سلامتی مریضان و
به نیت صاحب خونه شدن تمامی مستاجرها و آزادی زندانیان بی گناه و دوری از گناه و ازدواج و خوشبختی جوانان و موفقیت در درس و دانشگاه و به نیت بچه دار شدن زوجینی که نمیتوانند بچه دار بشن و همچنین حوائج شخصی
و همچنین به نیت
برای نجات از شر فتنه های آخرالزمان و در امان بودن و نگه داشتن دین و ایمانمان
همچنین به نیت #سال_فرج_مولاعج
وهمچنین هدیه
🌺✨#حضرت_مهدی_موعود_امام_عصر_عجل_ الله_تعالی_فرجه_الشریف 🌺✨
و همچنین حاجت روایـــے شما دوستـان برگزار می شود .
🔷عزیزان جهت اتمام ختم همکاری کنند
💠 دوستان جزو هایی که تیک کنارشون خورده انتخاب شده هستند بقیه رو انتخاب کنید
#توجه
💠 جزء مورد نظر رو به شخصی مدیریت اعلام کنید 💠
💠 فرصت خواندن جزو:از امروز تا جمعه هفته آینده
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن،اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
با توکلـ به نامـ اعظمتـ یا رحمانـ یا رحیمـ
﷽📖 #جزء1) کاربر خانم منتظران ظهور
﷽📖 #جزء2) کاربر خانم حبیبی
﷽📖 #جزء3) کاربر خانم هنگامه
﷽📖 #جزء4) کاربر خانم زراعتی
﷽📖 #جزء5) کاربر خانم قربانی
﷽📖 #جزء6) کاربر خانم لمه
﷽📖 #جزء7) کاربر خانم حیدری
﷽📖 #جزء8) کاربر خانم حیدری
﷽📖 #جزء9) کاربر خانم حیدری
﷽📖 #جزء10) کاربر خانم حیدری
_🔰____🔰____🔰_____🔰_
﷽📖 #جزء11) کاربر خانم حیدری
﷽📖 #جزء12) کاربر خانم اسکندری
﷽📖 #جزء13) کاربر خانم
﷽📖 #جزء14) کاربر خانم ولیزاده
﷽📖 #جزء15) کاربر خانم براتی
﷽📖 #جزء16) کاربر خانم براتی
﷽📖 #جزء17) کاربر خانم امیدم توست
﷽📖 #جزء18) کاربر خانم امیدم توست
﷽📖 #جزء19) کاربر خانم سلطانی
﷽📖 #جزء20) کاربر خانم سلطانی
_🔰____🔰_____🔰_____🔰_
﷽📖 #جزء21) کاربر خانم منتظران ظهور
﷽📖 #جزء22) کاربر خانم پارمیس
﷽📖 #جزء23) کاربر خانم غریب
﷽📖 #جزء24) کاربر خانم فصیحی
﷽📖 #جزء25) کاربر خانم فرضی
﷽📖 #جزء26) کاربر خانم رضایی
﷽📖 #جزء27) کاربر خانم سعادتی
﷽📖 #جزء28) کاربر خانم سعادتی
﷽📖 #جزء29) کاربر خانم سعادتی
﷽📖 #جزء30) کاربر خانم سکوت
❣ الّلهُــــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
به لطف دوستان ختم کامل قران انجام وبه پیشگاه مقدس آقا صاحب الزمان (عج) هدیه خواهد شد.
#توجه
💠 جزء مورد نظر رو به شخصی مدیریت اعلام کنید 💠
دوست عزیزی که جزء سی رو میخونه ان شاءالله ختم قرآن رو هم بخونه بی زحمت 😍🌸
تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان عج 14 مرتبه #صلوات
اجرکم عندالله🌺🌺🌺
💠 ♥️تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
➖➖➖➖➖➖:
@zohoreshgh
👤ارتباط با مدیریت:
🌸 دوستان عزیز
برای انتخاب و اعلام شماره جزءهای قرآنی لطفا عضو گروه بشید.🌸
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1145241787C9085a19747
مورخ
#1403_01_24
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#وقت_سلام🕗✋
السلام ای دلیل کَرَّمنا
ای بعالم امام، آمَنّا
به مسلمانیِ خودت سوگند
طاعتت واجب است، سَلَّمنا
این عبارت نوشته بر قلبم
از ازل بوده ام تُو را مِنّا
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دعای_فرج
در پوست خود هم نمیگنجیم از شوق
چون که به زودی میرسد آقا به زودی
صبح ظهورش میرسد از سمت مکه
دنیا گلستان میشود یکجا به زودی
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️