♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلششم ( #زندگیمشترک) #قسمتــ95 روی موتور حمید بلند بلند ذکر می گفت. صدای
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلششم
( #زندگیمشترک)
#قسمتــ96
موقع خداحافظی گفتم:
حالا که با سرویس نمیری حداقل با خودت چتر ببر زیر بارون خیس نشی.
گفت:
تو خودت می خوای بری دانشگاه چتر رو تو ببر.
من خیس بشم مشکلی نداره اما دوست ندارم تو زیربارون اذیت بشی.
آن روز دفتر بسیج داشنگاه با اعضای شورا برای هماهنگی اردو های جهادی تابستان جلسه داشتیم.
وقتی دیدم بحثمان به درازا کشیده به حمید پیام دادم که تا من برسم برای ناهار سالاد شیرازی درست کند.
جلسه که تمام شد زود سوار تاکسی شدم که به خانه برسم حسابی ضعف کرده بودم ولی تا سالاد شیرازی که حمید درست کرده بود را دیدم همه اشتهایم کور شد.
رنگ سالاد که کاملا زرد بود تمام خیار و گوجه ها هم وا رفته بود!
به حمید گفتم:
من این سالاد رو نمی خورم!این چیزی که تو درست کردی به هر چیزی شبیه شده جز سالاد باید بگی چرا این شکلی شده.
سابقه آشپزی هایش برایم روشن بود آشپز خوبی بود و غذا ها را خوب درست می کرد ولی قسمتی که از خودش ابتکار داشت گاهی اوقات ما را تا مرز مسمومیت پیش می برد.
حمید وقتی دید به سالاد لب نمی زنم شروع کرد به تعریف کردن ماجرا گفت:
اول سالاد نمک ریختم بعد برای امتحان دارچین و زرد چوبه و فلفل هم زدم می خواستم یه چیزی درست کنم که همه طعم ها رو با هم داشته باشه!
خلاصه همه سرویس ادویه را داخل سالاد خالی کرده بود گفتم:
این چیزایی که گفتی برای رنگ و مزه سالاد قبول اما خیار ها و گوجه ها چرا اینطوری شده؟چرا این همه وا رفتن؟
خودش را زد به مظلومیت و گفت:
جونم برات بگه که بعدش رفتم سراغ آبلیمو و آبغوره از دستم در رفت آن قدر زیاد ریختم که خیار و گوجه توی آبلیمو و آبغوره گم شد وقتی دیدم این طوری شده همه سالاد رو ریختم داخل آبکش دو سه بار کامل شستم این که الان می بینی به زردی می زنه خیلی کم شده الان دیگه بی خطره!
کاری کرده بود که خودش هم تمایلی به خوردن این سالاد نداشت منی که سالاد شیرازی خیلی دوست داشتم تا مدت ها نمی توانستم هیچ سالادی بخورم!
اواخر بهار 93 اولین سالی بود که دور از خانواده ماه رمضان را تجربه می کردیم.
ماه رمضان ها بیشتر بیدار می ماندیم به جای خواب گاهی تا ساعت دو شب کتاب دستمان بود و با هم صحبت می کردیم.
سحر اولین روز ماه مبارک حمید کتاب ((منتهی الامال))را از بین کتاب هایی که داشتیم انتخاب کرد.
از همان روز شروع کردیم به خواندن این کتاب که درباره زندگی چهارده معصوم بود.
هر روز داستان ها و سیره زندگی یکی از ائمه را می خواندیم روز چهاردهم کتاب را با خواندن زندگی امام زمان(عج) تمام کردیم.
این کتاب که تمام شد حمید از کتابخانه محل کارشان سی کتاب با حجم کم آورد.
قرار گذاشتیم هر کدام کتابی را که خواندیم خلاصه اش را برای دیگری تعریف کند.
بیشتر به کتاب های اعتقادی علاقه داشت دوست داشت اگر جایی مثل حلقه های دوستان یا هیئت بحثی می شد با اطلاعات به روز پاسخ بدهد.
#ادامه_دارد...
التماس دعای فرج🤲🏻
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝