#روز #یازدهم روضه نامـوس خداست
من بمیرم که تو را سوۍ اسارت بردند
یازدھ شد عدد ماه و دلـم بۍتاب است
که از این روز به بعد قافله بۍارباب است
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 رباعے دعاى روز یازدهم ماه مبارک
❤️ برگرفته شده از متن زیباے دعا
بیشتر ڪن رَقمِ بخشش و احسانم را
دور دار از غضب خویش تن و جانم را
به دلم حس تنفّر ز گناه القا ڪن
تا ڪه تڪمیل ڪنے دوره درمانم را
📝شاعر: محسن زعفرانيه
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❤️سلام علےقلب زینب الصبور❤️
❣شاعران یازدهم خاطره بازی نکنید
❣غزل هجراگرهست بخوانیدامروز
❣عدد یازدهم انگاربه غم گشته عجین
❣یازدهم قافلہ صحرا زینب
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دعای_روز_یازدهم_ماه_مبارک_رمضان
اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ
اى خدا در اين روز احسان و نيكويى را محبوب من و فسق و معاصى را ناپسند من قرار ده
وَ حَرِّمْ عَلَيَّ فِيهِ السَّخَطَ وَ النِّيرَانَ بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ
و در اين روز خشم و آتش قهرت را بر من حرام گردان به يارى خود اى فريادرس فرياد خواهان.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جزء_دوازدهم👇👇
برای عزیزانی که میخواند زودتر تلاوت کنند
4_872278501716131886.mp3
8.24M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_دوازدهـم_قرآن
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131887.mp3
5.68M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_دوازدهـم_ترجمه_فارسی
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_333285742727922201.mp3
4.15M
#تندخوانی_قرآن_کریم
🔺 #تحدیر (تند خوانی) قرآن کریم
#جزء_دوازدهم
مدت زمان: ۳۳ دقیقه
حجم: ۴ مگابایت
اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-012.pdf
1.38M
متن آیه به آیه
همراه با معنی
#جزء_دوازدهم ♦️12♦️ #پی_دی_اف
(PDF)
•-------------------•°•---------------------•
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
@zohoreshgh
❣﷽❣
#نماز_شبهای_ماه_رمضان
2️⃣1️⃣ #نماز_شب_دوازدهم_ماه_مبارک
#رمضان
هشت رکعت ( چهار تا دو رکعتی) ، در هر رکعت بعد از حمد سی مرتبه سوره ی قدر.
ثواب:حضرت علی (ع) فرمود: خدای تعالی به او ثواب شکر کنندگان را عطا کند و روز قیامت از رستگاران می باشد.
🌓 #نماز_هرشب_ماه_مبارک
#رمضان
مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید:
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید
سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ
پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه
#التماس_دعای_فرج✋😍
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۲ نگاهی به آدرس انداخت. _آره خودشه... سرش را بالا آورد
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۷۳
کنار در وروی، از سبد، یک چادر برداشت و سرش کرد. وارد صحن امام زاده علی ابن مهزیار شد.... با برخورد چشمش به مناره ها، قطره های اشک در چشمانش نشستند.قدم های آرامی برمی داشت. با ورودش به امامزاه، آرامشی در وجودش می نشست. قسمت خلوتی را پیدا کرد و آنجا، نشست. سرش را به کاشی سرد، چسباند....صدای مداحی در فضا پیچیده بود، چشمانش را بست؛ و به صدای مداح گوش سپرد.
🎙دل بی تاب اومده...
چشم پر از آب اومده...
اومده ماه عزا...
لشکر ارباب اومده...
دلی بی تاب اومده...
اومده ماه عزا...
لشکر ارباب اومده...
لشکر مشکی پوشا ؛
سینه زن های ارباب...
شب همه شب میخونن؛
نوحه برای ارباب...
جان آقا... سَنَ قربان آقا...
سیّد العطشان آقا...
جان آقا... سَنَ قربان آقا...
سیّد العطشان آقا...
جان آقا... سَنَ قربان آقا...
سیّد العطشان آقا...
از صدای قشنگ و دلنشین مداح؛ لبخندی روی لبانش نشست؛ و چشمه اشک هایش، جوشید و گونه هایش، خیس شد.با صدای تلفنش به خودش آمد. هوا، تاریک شده بود.
پیامکی از طرفش مادرش بود.
_مهیا جان کجایی؟!
_بیرونم، دارم میام خونه...
از جایش بلند شد. اشک هایش را پاک کرد.پسر جوانی، سینی به دست، به سمت مهیا آمد. مهیا، لیوان چایی را از سینی برداشت و تشکری کرد.چای دارچین آن هم در هوای سرد؛ در امامزاده، خیلی میچسبید. از امامزاده خارج شد؛ که صدای زنی او را متوقف کرد...
_عزیزم! چادر را پس بده.
مهیا نگاهی به چادر انداخت. آنقدر احساس خوبی با چادر به او دست میداد؛ که یادش رفته بود، آن را تحویل بدهد.
دوست نداشت، این پارچه را که این چند روز برایش دوست داشتنی شده بود؛ از خود جدا کند....چادر را به دست زن سپرد؛ و به طرف خیابان رفت.دستش را برای تاکسی تکان داد.اما تاکسی ها با سرعت زیادی از جلویش رد می شدند.با شنیدن کسی که اسمش را صدا می کرد به عقب برگشت.
_مهیا خانم!
با دیدن شهاب، با لباسهای مشکی که چفیه ی مشکی را دور گردنش بسته بود؛دستش را که برای تاکسی بالا برده بود را پایین انداخت.
_سلام...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝