eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ♥️ بردنِ نامِ حسین بن علی در هر صبح ♥️ بَه بَه انگار عسل روی لبم می ریزند 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ چشمم به زیارت تو باز است بیا ذڪر فرج ات به هر نماز است بیا با آنڪه بدے زِمن تو دیدے بسیار با مِهر تو دل،گلشن راز است بیا عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
حقا که مرادی و مریدت شده ام من..... لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم فان حزب الله هم الغالبون: @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
•°🌿🖇°• مــن‌یــک‌دختــرم🍀 ازنـــوع‌چــادریــش☝️🏻 مــن‌خــودم‌راوخــدایم‌راقـبــول‌دارم‌وایـن‌بـرایم ازتمـام‌دنیــاباارزش‌تــر اسـت 💫 تــوی‌خیـابــان‌کـه‌راه‌مـیروم: 🚶🏻‍♀ نـه‌نگــران‌پـاک‌شــدن‌خَط خَطـــی‌هــای صـورتم‌هســتم 🧟‍♀ ونه‌نگــران‌مــوردقـبـول‌واقـع نشـدن 🕸 تـنهادغـدغه‌ام عقـب نرفـتن چـادرم هســت و بسـ... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❁❁ 🗓امروز 10 تیر 1403 ▪️ تا 💔 ارباب را در دل غمی ناگفته مانده سوزی ز داغ محسن نشکفته مانده امشب بگو هر قصه ای داری ربابه تا ماه بی اصغر شدن یک هفته مانده ❤️ 🌷 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😭 سفره ے این خٰانواده شیر مِیدان پَروَر است قٰاسِم و اڪْبر ند‍ٰ‌ارَد،اصغَرَش هم حیدر است تا 💔🥀 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 | | تو خیمه‌ها یکی بی تابه بی تابه بی تابه تو گهواره یکی بی خوابه بی خوابه بی خوابه 💔 تا 💔🥀 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
YEKNET.IR - zamine - shabe 7 muharram 1401 -mehdi-rasul.mp3
8.86M
🔳 🌴تو تشنه و من با دو چشم پر آب 🌴عمو نیومده، فدات شه رباب 🎙 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۲۸ حاج محمود وقتی فاطمه رو دید خواست بایسته،ولی نتونست.پاهاش دیگه رمق نداشت. به فاطمه نگاه میکرد. فاطمه مثل همیشه بالبخند و مهربان به حاج محمود نگاه میکرد.سلام کرد.حاج محمود بابغض جواب داد. فاطمه دلش گرفت. علی چند قدم عقب تر رفت تا فاطمه متوجه آشفتگیش نشه.پویان نزدیک شد و سلام کرد.بعد از جواب سلام آرام گفت: -مراقب علی باشید،حتی اگه... -خیال تون راحت.همه جوره کنارش هستم..شما فقط سلامت برگردید. -ممنون داداش.هرچی خدا بخواد،همون میشه. پرستاری برای بردن فاطمه اومد. به مادرش نگاه کرد و لبخند زد ولی اشک های زهره خانوم بیشتر شد.دست های مادرشو تو دستش گرفت و گفت: _مامان مهربونم،برای همه محبت هایی که بهم کردی ازت ممنونم.برای همه چی.. حلالم کنید..مراقب زینبم باشید..براش مادری کنید. دست ها شو بوسید و آرام رها کرد. رو به محدثه کرد و گفت: _محدثه جان،حلالم کن،برای عاقبت بخیریم دعا کن. به امیررضا نگاه کرد و گفت: _داداش یادت نره. امیررضا با اشاره سر گفت حواسم هست. دست پدرشو بوسید. -حلالم کنید باباجون.من خیلی اذیت تون میکنم. به همه نگاه کرد.نگاهش روی علی موند،لبخندی زد و گفت: _خدانگهدار. پرستار فاطمه رو برد. همه با اشک چشم به رفتنش نگاه میکردن.زانوهای علی سست شد و تکیه به دیوار روی زمین نشست.حاج محمود روی صندلی نشست. زهره خانوم با ناله گفت: _خدایا،دخترمو بهم برگردون. یک ساعت گذشت. همه نگران بودن ولی قلب علی به سختی می تپید.هوا سنگین بود و نفس کشیدن رو برای علی سخت کرده بود.طوری که نفس کشیدن براش سخت ترین کار دنیا بود.بیحال و رنگ پریده روی صندلی نشسته بود. حاج محمود متوجه حالش شد. کنارش نشست.دست شو تو دست گرفت؛سرد بود،سرد سرد. -علی جان خوبی؟ -اگه فاطمه نباشه،نمیخوام خوب باشم. میخوام منم نباشم. حاج محمود بلند شد که پرستاری رو برای گرفتن فشار علی بیاره.همون موقع پرستاری گفت جراحی تموم شده.علی و حاج محمود پیش دکتر رفتن. دکتر گفت: _..متاسفانه نتونستیم جراحی کنیم.. لخته جابجا شده و به نسبت قبل حساس تر..بیمار هم خیلی ضعیف شده..باید صبر کنیم ببینیم چی میشه. چند ساعت بعد فاطمه به هوش اومد.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۲۹ چند ساعت بعد فاطمه به هوش اومد.تا یادش اومد کجاست و چه اتفاقی افتاده. یاد پدر و مادرش افتاد،یاد علی... گفت: {خدایا،پس امتحان سخت مون تمام نشده..کمکمون کن.} اول علی بعد زهره خانوم به دیدن فاطمه رفتن.نوبت حاج محمود شد.فاطمه آروم و بی حال گفت: -سلام بابا -سلام دخترم. -بابا -جانم؟ -یه چیزی بپرسم واقعیت میگین؟ -آره دخترم -دکتر چی گفته؟ -دکتر امیدواره با دارو خوب بشی.. -بابا،واقعیت؟ -فاطمه جان،عمر دست خداست. -دکتر چقدر گفت؟ حاج محمود سکوت کرد. -بابا -دکتر واقعا امیدواره. فاطمه ناراحت تر شد.با خودش گفت کاش علی رو امیدوار نمیکردن. چند روز گذشت و مرخص شد. بازهم به خونه پدرش رفت.حالش خوب نبود و مدام تو تخت استراحت میکرد. سردرد های فاطمه بیشتر و شدیدتر و طولانی تر شده بود. نصف شب بود. از درد بیدار شد.تحملش براش سخت شد.نمیخواست علی بیدار بشه.یه پتو برداشت و به حیاط رفت.پتو رو دور خودش پیچید و از درد گریه میکرد. زینب بیدار شد. زهره خانوم بعد از خواباندن زینب متوجه صدای ضعیفی از حیاط شد.وقتی پتو مچاله شده رو تو حیاط دید،تعجب کرد. خواست پتو رو برداره، متوجه فاطمه شد.فاطمه از درد زانو هاش بغل کرده بود و گوشه پتو رو به دندان گرفته بود تا هم صداش درنیاد و هم تحمل درد براش راحت تر بشه.زهره خانوم وقتی دخترشو تو اون حال دید، همونجا روی زمین نشست و گریه میکرد. دلش میخواست بمیره و این حال فاطمه رو نبینه. علی بیدار شد. وقتی جای خالی فاطمه رو دید،بلند شد. اطراف نگاه کرد،فاطمه نبود.به هال رفت، آشپزخونه،سرویس بهداشتی،همه جا رو گشت ولی فاطمه رو پیدا نکرد. به حیاط رفت. زهره خانوم رو که دید،خشکش زد.به پتو مچاله شده نگاه کرد.قلبش داشت می ایستاد.با دست های لرزان یه کم جابجاش کرد.وقتی فاطمه رو تو اون حال دید،به سختی نفس میکشید. آروم گفت: _فاطمه. فاطمه از درد چشم هاشو محکم روی هم فشار میداد.نه صدایی میشنید،نه چیزی میدید. علی بلند تر گفت: _فــــــــــــاطمــــــــــــــه. متوجه علی شد. چشم هاشو باز کرد.علی رو دید که داشت سکته میکرد.به سختی لبخند زد و گفت: _خوبم علی جان. حاج محمود هم بیدار شد، و سریع به حیاط رفت.علی و زهره‌خانوم فقط به فاطمه نگاه میکردن و هیچ کاری نمیتونستن انجام بدن.حاج محمود به فاطمه کمک کرد و به اتاق برد. بهش خواب آور داد، و بعد مدتی فاطمه خوابید.زهره خانوم تو آشپزخونه نشسته بود و گریه میکرد. حاج محمود بعد از دلداری دادن به زهره خانوم،پیش علی رفت. علی هنوز همونجوری.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱