ّ༻﷽༺
#سلام_اربابم✋🌸
قلبم فقط براے حسین بن فاطمہ است
مجنون کربلاے حسین بن فاطمہ است
این آتشے که در جگرم شعلہ مےکشد
از برکت عزاےحسین بن فاطمہ است
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#سلام_مولای_من♥
سلامی از ذره ای کوچک
به روشن ترین خورشید ...
سلامی از قلبی مضطرب
به بزرگترین آرامش ...
سلامی از چشمانی منتظر
به زهرایی ترین یوسف ...
سلامی از من که تنهاترینم
به تو که مولای منی ،
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
❣سلام ای ماه ای دلبر
❣سلام ای عشق ای سرور
❣سلام ای نایب مهدی
❣سلام ای حضرت رهبر
#سـلام_حضرتـــ_آقـا_
#مااینجا_همه_فدایی_شما_هستیم
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
.•⛅️✨🌈•.
وقتی مروارید زیبایی هایت را به صدف حجاب و عفاف میسپاری، خدا تو را آبی میکند. آنقدر آبی که آسمان به تو رشک میبرد….
❁پناه بر تو که بی واژه مرا میشنوی ❁
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #2_روز تا #اربعین
(به شخصی که پیاده آمده بود
و پاهایش زخمی بود، فرمودند)
به خدا قسم که
اگر یک سنگ،
ما اهلبیت را دوست بدارد
با ما محشور میشود...
✍️حدیث #امام_صادق(ع)
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی آنلاین - دلشوره اربعین - جواد مقدم.mp3
7.45M
دلتنگی یعنی کربلا
بارون گرفته
چند ساله نوکر
درد بی درمون گرفته
#جاماندگان💔
#استودیویی🔊
#2_روز تا #اربعین🏴
#جواد_مقدم🎙
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
4_5913657714432545770.mp3
2.4M
🔸تا اربعین دیدار (۱)
🎧مروری بر آموزههای مهدوی زیارت اربعین
#عهد_ما
#اربعین_مهدوی
#پادکست_مهدوی
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_چهارم🎬: از آن طرف خط صدای کیسان با لهجه ای شیرین که مشخص بود سالها دور از وطن
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_پنجم🎬:
آقا مهدی مثل دختری که می خواهد برایش خواستگار بیاید، با حالتی دستپاچه و البته وسواس زیاد کارهایش را می کرد.
حالا زیر خورش قورمه سبزی را کم کرد و برنج ها را هم دم داد و با حالت خسته خودش را روی مبل انداخت و همانطور که سرش را به پشتی مبل تکیه داده بود اطراف را از نظر می گذراند تا همه چی مرتب باشد.
ناگهان انگار چیزی به خاطرش رسیده باشد به سمت اتاق خواب رفت، داخل اتاق شد و قاب عکس دو نفره ای را که از خودش و محیا داخل حرم امام رضا گرفته بودند و اولین و آخرین عکس با هم بودنشان بود از روی میز کنار تخت یک نفره اش برداشت و همانطور که آن را مثل گنجی گرانبها به سینه چسپانیده بود داخل هال آورد و قاب عکس را به گلدان گلی طبیعی که روی اوپن آشپزخانه گذاشته بود تکیه داد و در همین حین صدای زنگ آیفون بلند شد.
با بلند شدن صدای آیفون انگاری بندی درون سینه اش پاره شد، جلوی آیفون رفت چند بار دست برد تا گوشی را بردارد اما نیرویی مانع میشد و رعشه ای عجیب به جانش افتاده بود.
مهدی گوشی را بر نداشت و تصمیم گرفت خودش در را باز کند و از در هال خارج شد و با صدایی که از هیجان می لرزید گفت: کیه؟! آمدم...
قدم هایش را بلندتر از همیشه برداشت و خیلی زود جلوی در رسید، زیر لب بسم اللهی گفت و در را باز کرد.
و ناگهان قامت جوانی که به بلندی خودش بود و صورتی که انگار جوانی های مهدی را به تصویر کشیده بود از پشت در ظاهر شد.
مهدی در را باز کرد و در جواب سلام کیسان و سوال او که می پرسید آیا درست آمده است؟! بی اختیار او را در آغوش گرفت.
عطر گل سرخ در مشام مهدی پیچید و او را یاد محیا انداخت.
کیسان که متعجب شده بود گفت: ببخشید من اشتباه اومدم؟!
مهدی تازه فهمید چکار کرده، خودش را عقب کشید و گفت: نه پسرم درست اومدی بیا داخل...ببخشید من زیادی احساساتی شدم آخه خیلی وقته تنهام...
کیسان که هنوز متعجب بود با حالت بهت و حیرت لبخندی کمرنگ زد و دسته گل سرخی را که برای مهدی گرفته بود به سمتش داد و گفت: برای شماست، ببخشید من نمی دونستم شما از چی خوشتون میاد، اما چون مادرم گل سرخ دوست داشت و منم همیشه برای مادرم گل سرخ می گرفتم فکر کردم شما هم از گل سرخ خوشتون بیاد، چون مادرم از گلهای سرخ ایران خیلی تعریف می کرد.
مهدی که با هر حرف کیسان دوست داشت او را غرق بوسه کند اما نمی توانست، دسته گل را گرفت و همانطور که بوی گلها را محکم به داخل ریه هایش می کشید گفت: منم عاشق گل سرخم، چون گل سرخ مرا یاد عزیزانم می اندازد.
مهدی و کیسان با هم وارد ساختمان شدند، کیسان که انگار از عطر برنج ایرانی و بوی قورمه سبزی که در فضا پیچیده بود سر حال امده بود گفت: خدای من! چه عطر دل انگیزی، یعنی باور کنم شما خودتون این غذاهای خوشبو را درست کردی؟!
مهدی گلویی صاف کرد و گفت: بله که باور کن، سالها تنهایی از من یک کدبانوی به تمام معنا ساخته و مثل بچه ای که می خواهد هنرنمایی اش را نشان بزرگترش بدهد دست کیسان را گرفت و به سمت آشپزخانه کشید و گفت: بیا ببین خورش چه رنگ و لعابی انداخته...
کیسان که اولین بار بود با یک مرد که اینچنین خونگرم و مهربان بود برخورد می کرد گفت: من تصور دیگه ای از شما داشتم، شما خیلی خیلی مهربان تر از تصورات من هستین
مهدی گلدان بلوری را از داخل کابینت برداشت و همانطور که آبش می کرد تا دسته گل کیسان را داخلش بگذارد به گاز اشاره ای کرد و گفت: دستم بند هست پسر، برو خودت سر قابلمه را بردار...
کیسان که مردد بود و رویش نمیشد چنین کند، نگاهی به مهدی کرد و گفت: آخه...
مهدی دسته گل را داخل گلدان گذاشت و گلدان را روی میز ناهار خوری که داخل آشپزخانه بود قرار داد و گفت: آخه و اما نداریم...فرض کن اینجا خونه خودته و منم پدرتم، راستی اسمت چی بود؟!
کیسان در قابلمه را باز کرد و با تمام وجود بخار خورش را که جان می داد به تن خسته اش به مشام کشید و گفت: به به! خیلی خوب شده و بعد به طرف مهدی که خیره غرق تماشای او بود کرد و گفت: اسمم کیسان هست، یعنی مادرم بهم میگه کیسان اما پدرم اسمم را گذاشت معروف...
مهدی لب زد و گفت: کیسان...
کیسان لبخندی زد و گفت: اتفاقا من از اسم کیسان بیشتر خوشم میاد...
مهدی هیجانی سراسر وجودش را گرفته بود و نمی دانست چه کند که صدای اذان مغرب که از بیرون می آمد راه نجاتش شد و گفت: تا تو کتت را درمیاری من برم وضو بگیرم که نماز بخونم و با زدن این حرف به سمت دسشویی رفت.
کیسان کت تنش را بیرون آورد و همانطور که با چشمان کنجکاوش همه جا را از نظر می گذراند ناگهان نگاهش به جایی خیره ماند.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_پنجم🎬: آقا مهدی مثل دختری که می خواهد برایش خواستگار بیاید، با حالتی دستپاچه
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_ششم🎬:
آقا مهدی همانطور که آب از دست و صورتش می چکید وارد هال شد و با دیدن کیسان که قاب عکس او و محیا را در دست گرفته بود مثل چوبی بر جا خشکش زد.
نه کیسان حرکتی می کرد و نه مهدی، انگار هر دو به نوعی مسخ شده بودند، مهدی زیر لب نام خدا را برد و گلویی صاف کرد و کیسان متوجه او شد و همانطور که هنوز چشمش به قاب عکس بود نزدیک مهدی شد و گفت: این..این..این آقا چقدر شبیه من هست، کیه؟!
مهدی که فکر می کرد عکس محیا برای کیسان جلب توجه کرده لبخندی زد و می خواست حرفی بزند که کیسان نگاهی به عکس کرد و نگاهی به مهدی انداخت و گفت: این...این آقای توی عکس شما هستین درسته؟!
لبخند مهدی پر رنگ تر شد و گفت: آره پسرم مال جوونیای منه...
کیسان نگاهش را از عکس مهدی گرفت و به خانمی که کنارش بود چشم دوخت و گفت: و این خانم... چقدر شبیه...
مهدی بغضی گلویش را گرفت و گفت: شبیه مادرت محیاست درسته؟!
با شنیدن این حرف لرزشی به جان کیسان افتاد به طوریکه قاب عکس از دستش زمین افتاد و گفت: ش...ش..شما کی هستین؟!
مهدی ناخواسته کیسان را بغل کرد و همانطور که هق هقش بلند شده بود گفت: یعنی نفهمیدی؟! من پدرت هستم، مهدی...من و محیا با هم ازدواج کردیم، محیا سر تو بار دار بود که ابو معروف این روباه پست و رذل مادرت را دزدید، وای کیسان نمی دانی من چه کشیدم، چه شبها و چه روزها با یاد مادرت که زار نزدم، من، یک مرد تنهای تنها چقدر گریه کردم و به دنبال مادرت هر کجا که فکرش را بکنی گشتم.
مهدی به اینجای حرفش که رسید هق هقش تبدیل به ناله شد.
کیسان خود را از بغل مهدی بیرون کشید و همانطور که با دست شانه های مردانه پدرش را در دست داشت خیره به صورت مهدی شد و گفت: یعنی باور کنم؟! من این داستان را باور کنم؟
مهدی دستش را دور کیسان حلقه کرد او را به طرف آینه قدی که کنار در هال نصب کرده بودند برد، قامت هر دور که عین هم بود فقط یکی در سن بالا و دیگری جوان، در آینه نمودار شد.
کیسان اشاره کرد و گفت: تو حرف من را قبول نکن...حرف آینه را ببین... تو عین منی...انگار خود خود منی...گویی مهدی دوباره جوان شده اما در قالب کیسان..
کیسان بهتش زده بود و زیر لب گفت: آخه چطور ممکنه؟!
مهدی که تشنهٔ بوییدن و بوسیدن کیسان بود او را دوباره در اغوش گرفت و همانطور که نفسش را محکم به جان می کشید و انگار بوی محیا از کیسان طلب می کرد و باران بوسه بود که دوباره بر جان کیسان نشست
کیسان سرش را کنار گونه مهدی اورد و برای اولین بار مردی را به عنوان پدر بوسه کرد و عجیب این بوسه برایش شیرین بود.
پدرش بوی گل و گلاب میداد، انگار بهترین عطرها، عطر تن پدر بود.
کیسان خودش را بیشتر در بغل مهدی جا کرد و آهسته گفت: پدر...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_ششم🎬: آقا مهدی همانطور که آب از دست و صورتش می چکید وارد هال شد و با دیدن کی
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_هفتم🎬:
مهدی و کیسان شام را در سکوتی که مملو از حرفهای ناگفته بود صرف کردند و به پیشنهاد مهدی با قاب عکس محیا، به مکانی رفتند که آن عکس را انداخته بودند.
کیسان سرشار از هیجان بود، در عمق داستانی قرار گرفته بود که هیچ وقت به مخیله اش خطور نمی کرد، چرا که همیشه فکر می کرد ابومعروف پدر واقعی اش است، درست است که محبت آنچنانی از این پدر ندیده بود و هر چه بود استکبار بود و تفاخر، اما به عنوان پسر او بزرگ میشد و محیا هیچ وقت راجع به اصل و نسب حقیقی او حرفی نزده بود، البته وقتی هم نبود که چنین صحبت هایی کنند، چون تا جایی که به یاد می آورد، تمام خاطرات کیسان از مادرش و دیدارهای او در حضور دایه اش که بعدها فهمید یکی از زنهای پدرش، ابو معروف بود، انجام می شد و انگار مادرش محیا به نوعی در منگنه بود و نمی توانست در این دیدارهای دیر به دیر، سخنان آنچنانی بزند و دلیل این موضوع را کیسان الان متوجه شده بود.
ذهنش پر از سؤالات رنگارنگ بود، گرچه حال مهدی هم دست کمی از او نداشت.
پدر و پسر، شانه به شانهٔ هم وارد حرم امام رضا علیه السلام شدند، از صحن های فرعی گذشتند و وارد صحنی که در آن پنجره فولاد بود شدند.
مهدی رو به گنبد امام رضا ایستاد، همانطور که دستش را روی سینه اش قرار داده بود سلام داد و بار دیگر اشک چشمانش به تکاپو افتاد و پرده ای شفاف جلوی چشمانش تشکیل شد.
کیسان حرکات پدرش را دید و برایش غریب می آمد، چون در طول زندگی چنین چیزی به او یاد نداده بودند، اما ناخوداگاه به تأسی از پدرش دست روی سینه گذاشت و با زبان ساده گفت: سلام آقا!
مهدی دست کیسان را در دست گرفت و دو دستی را که در هم گره خورده بودند بالا آورد و گفت: آقا با عنایت شما یکی از گمشده هایم را پیدا کردم و الان آمده ایم تا در صحن و سرایت جانی دوباره بگیریم، آقاجان جان جوادت همانطور که کیسان را به من رساندی، محیا هم برسان.
مهدی همانطور که دست کیسان را در دست می فشرد، جلو رفت و خود را به نزدیک ترین رواق رساند، انگار که احتیاج به تجدید قوا داشت.
داخل رواق نشستند، از آنجایی که نشسته بودند سقاخانه اسماعیل طلا مشخص بود و مهدی با اشاره به سقاخانه گفت: این عکس را درست در همین صحن گرفتیم، وقتی که تازه به مادرت رسیده بودم و سپس آهی کشید و گفت: زندگی کوتاهی داشتیم، اما اینقدر لذت بخش بود که من حاضر نشدم بعد از ربوده شدن مادرت توسط ابو معروف، زنی دیگر را به خلوت مردانه ام راه دهم، برای من همه چیز یک زندگی مشترک در محیا خلاصه میشد و بعد همانطور که بینی اش را بالا می کشید گفت: از مادرت محیا برایم بگو...اینهمه سال را چگونه گذراندید؟! چرا محیا از من چیزی به تو نگفت؟!
کیسان که تا آن لحظه ساکت بود، آهی کشید و گفت: من... من الان کلا گیج شده ام، مانند کسی هستم که انگار زندگی اش یک خواب بوده و وقتی چشم باز می کند می بیند آن خواب با واقعیت فرسنگها فاصله دارد.
باید بگویم من هیچ وقت زیر یک سقف با مادرم به مدت طولانی نبودم، زندگی من در ابتدا خلاصه میشد با ابو معروف و زنی که به نام دایه صفیه به من معرفی کرده بودند که بعدها متوجه شدم صفیه زن جوانی که به عنوان دایه من بود، همسر ابو معروف هست.
مادرم همیشه دور از ما و اصلا در کشوری دیگر بود و هر وقت ابومعروف اراده می کرد من می توانستم مادرم را ببینم، هیچ وقت نفهمیدم دلیل اختلاف پدر و مادرم چه بود اما خوب می فهمیدم که ابو معروف بالاجبار باید مرا به دیدار مادرم ببرد، چون از حرکاتش بر می آمد دل خوشی از مادرم محیا ندارد.
به سن درس و مدرسه رسیدم، مرا به اسرائیل بردند و همچون کودکان آنجا آموزش دیدم، البته ابو معروف هم با من و صفیه بود، اما مدام در آمد و رفت، انگار مهره ای مهم برای اسرائیل محسوب میشد.
مهدی که انگار تازه یادش افتاده بود از دین و مذهب کیسان سؤال کند گفت: تو الان به چه دینی هستی؟!
کیسان آهی کشید و گفت: طبق اعتقادات ابو معروف بزرگ شدم، به ما مسلمان می گفتند و من متنفر بودم از این اسلام... اما وقتی از مادر درباره اسلام می پرسیدم، او چیزهایی می گفت که در اسلام ابو معروف نبود بعضی جاها برایم سؤال پیش می آمد که انگار ما دوتا پیامبر و دو دین داریم اما هر دو پیامبر نامشان محمد و دینشان اسلام است و این شباهت فقط در نامشان بود و احکام این ادیان از زمین تا آسمان با هم فرق می کرد.
کیسان دستهای مهدی را در دست گرفت و گفت: من در تناقضاتی بی شمار دست و پا می زدم، پس از خیر دینداری گذشتم، الان نمی دانم بر چه عقیده و دینی هستم.
کیسان نگاهش را در اطراف گرداند و گفت: اما اینجا خیلی آرام بخش است، می شود درباره اش برایم بگویی
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_ششم🎬: آقا مهدی همانطور که آب از دست و صورتش می چکید وارد هال شد و با دیدن کی
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۸۸۲ ۲۳- گذشت رو
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۸۸۳
🍀معرفت امام، کلید عبودیت و سعادت
💠معرفت عمیق و عبودیت دقیق پروردگار- که راه کمال آدمی است- از راه ولی خدا یعنی رسول و یا جانشین او یعنی امام معصوم است: «بهترین فرائض و واجب ترین آنها بر انسان شناسایی پروردگار و اقرار به بندگی اوست و حدّ معرفت این است که اقرار کند که معبودی جز او نیست و شبیه و مانندی برای او نیست و بداند که او قدیم و ثابت و موجود است و به چیزی مقیّد نیست، می توان او را توصیف کرد ولی نه از روی شبیه و مانند و بداند که او باطل نیست و مانندش چیزی نیست و او شنوا و بینا است و پس از او شناسایی پیغمبر و گواهی به نبوت اوست و کمتر چیزی که در شناسایی او لازم است این است که اقرار به نبوت او کند و اینکه آنچه آورده از کتاب یا امر و نهی از نزد خدای عزّوجّل است؛ و پس از او شناختن امامی است که به وصف و نام او در حال سختی و خوشی پیروی کند و کمتر چیزی که در شناختن امام لازم است، این است که او به جز در مقام نبوت همباز پیغمبر و وارث اوست؛ و این که اطاعت او اطاعت خداوند و رسول اوست و در هر امری تسلیم او باشد و (در آنچه نداند) به او ردّ کند و گفتار او را بگیرد، و بداند که امام پس ازرسول خدا علی بن ابی طالب است و پس از او حسن علیه السلام سپس حسین علیه السلام سپس علی بن الحسین علیه السلام و سپس محمد بن علی علیه السلام و پس از او منم، و پس از من موسی علیه السلام فرزندم و پس از او فرزندش علی علیه السلام و پس از او محمد علیه السلام فرزندش پس از او علی علیه السلام فرزندش سپس فرزندش حسن علیه السلام و حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف از فرزندان حسن است»
💠 وقتی از حضرت سید الشهدا علیه السلام پرسیدند معرفت خدا چیست، ایشان پاسخ فرمود: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ کُلِ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَتُه»پس برای عبودیت و اطاعت آگاهانه خدای متعال تنها یک راه وجود دارد و آن، شناسایی امام و خلیفه خدا و پیروی از اوست.
💠با این توضیح باید بگوییم که اگر انسان از حیاتی ویژه برخوردار است چنین حیاتی تنها از سوی خداوند و از راه خلیفه او (رسول و امام) پس از پذیرش دعوت ایشان بر ما افاضه میشود چنانچه کما اینکه قرآن کریم خطاب به مؤمنان و خداباوران فرمود: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ »؛ای کسانی که ایمان آوردید هنگامی که خدا و رسولش شما را به چیزی که مایه حیات شماست دعوت میکنند،استجابشان نمایید».
💠از این آیه شریفه، میتوان یکی از جایگاههای امام و خلیفه الهی را همانا اعطای حیات حقیقی و انسانی به انسانهاست استفاده نمود و به همین دلیل است که خطاب به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف میگوییم: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَیْنَ الْحَیاتْ؛ سلام بر تو ای چشمه زندگی».
💠با شناخت چنین جایگاه بی بدیلی است که معرفت امام زمان، رمز حیات حقیقی و عدم شناخت وی عامل مرگ جاهلی معرفی شمرده شده چنان که فرمودند: «من مات و لَمْ یَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مَیْتَةً جاهِلیَةً».
💠در این سخن نورانی، کسی که معرفت امام زمانش را نیابد و او را پیشوا و واجب الاطاعت در طول زندگی و در تمام عرصههای حیاتش نداند، سرانجام غیر مسلمان از دنیا خارج میشود و کارهای چنین فردی مورد قبول حضرت حق نخواهد بود.
💠 آشکارا بر می آید که از سوی کسی به مرگ جاهلی و غیر اسلامی میمیرد که به صورتی غیر اسلامی زندگی کرده باشد. از سوی دیگر دین به عنوان ضامن زندگی حقیقی و موفق: «لَا حَیَاةَ إِلَّا بِالدِّینِ»تنها به وسیله امام معصوم به دست میآید؛ بنابراین خارج شدن از محور رضایت امام عصر حتی در رفتارهای ظاهری زندگی، به نوعی بیرون رفتن از زندگی اسلامی به شمار میآید که نتیجه آن، مردن به گونه جاهلی یعنی عصر پیش از اسلام خواهد بود. بنابراین ما حتی در گرفتن برنامه درست زندگی یعنی دین که حیات حقیقی ما به آن وابسته است و برای رسیدن به کمال و آرزوهای خود به نور علم امام و هدایت گری او نیازمندیم و این، یعنی آنکه برای ادامه زندگی انسانی، معرفت به امام، ضروری تر از اکسیژن است چرا که وجود اکسیژن، تنها برای حیات مادی ما ضرورت دارد ولی وجود امام و معرفت به او برای حیات حقیقی و سعادت جاودانه ما لازم و ضروری است.
💠به راستی وقتی امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است:«بالعلم تکون الحیاة»؛در حقیقت عالِم نیز- که مصداق حقیقی آن رسول و امام است- زندگی بخش بشریت است و معرفت به او برای زندگی انسانی تا رسیدن به کمال، ضروریی اجتناب ناپذیر است.
#مهدی_شناسی
#قسمت_883
📚حس حضور
#استاد_ملایی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
1403.05.21-Panahian-FatemieBozorgTehran-ArbaeenVaAkharozaman-03-32k.mp3
10.36M
#سخنرانی
📝 اربعین و آخرالزمان
🎤حجت الاسلام #استاد_پناهیان
📅 جلسۀ سوم(پایان) | ۱۴۰۳/۰۵/۲۱
🕌 فاطمیۀ بزرگ تهران
👈 برخی از عناوین مهم این جلسه:
➖تاریخ روند رو به رشدی در موضوع ظهور دارد
➖باطل، ثبات ندارد ولی حق، ثبات دارد
➖نگاه قرآن به ثبات حق و پایدار نبودن باطل
➖حق، از بین نمیرود و باقی میماند
➖تلاش برای پیروزی حق، سرمایهگذاری است
▪️#اربعین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
معامله خدا با زائران حسین.mp3
2.44M
🎙️#پادکست
✍️ معامله خدا با زائران حسین
⬅️ راه میانبَر همین جاست بیهوده نچرخ
* در استاندارد خدا، رزق کم معنا ندارد
* تقدیس اولین قدمهای زائر امام حسین عليهالسلام
📌برگرفته از جلسات «از حیوانیت تا حیات ،انتخاب حیاتی»
#امام_حسین #کربلا #اربعین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
11 Be Vaghte Shaam (1403-05-25) Mashhad Moghadas.mp3
36.58M
🔈 #به_وقت_شام
🔰 جلسه یازدهم
* آرمان تشکیل حکومت در اورشلیم؛ هدف همیشگی یهودیان در تاریخ [4:46]
* شاخه مسیحی مانوی؛ اکثریت حاکمان کشورهای مسیحی و با اصلیت یهودی [8:31]
* نقشه مسیحیان مانوی: از بین بردن عثمانیها و فرستادن یهودیان به فلسطین [10:03]
* قدرت یافتن یهودیان در سراسر جهان و سودای تشکیل حکومت [12:46]
* ممنوعیت فروش زمین به یهودیان توسط دولت عثمانی، اواخر قرن 19 [17:39]
* ماجرای خبرنگاری به نام تئودور هرتسل؛ بنیان گذار صهیونیست [20:03]
⚜ آیهای در قرآن که یک میلیون و 200 هزار ترجمه دارد؛ در مورد سحر یهودیان [22:19]
* آلبرت انیشتین؛ اولین گزینه معرفی شده برای ریاست جمهوری در اسرائیل [25:57]
* حییم وایزمن (کاشف اَسِتون)؛ جانشین هرتسل و اولین رئیسجمهور اسرائیل [29:17]
* حمایت انگلیس از یهودیان به شرط ورود آمریکا به جنگ جهانی اول [33:31]
* ادعای مضحک برخی بر قصد تشکیل حکومتی با دو دولت در فلسطین؛ بررسی بیانیه بالفور [35:49]
* کمتر از 10 درصد سهم یهودیان و مابقی سهم فلسطینیان؛ مصوبه سازمان ملل [50:06]
* إنما طلبت ما أخذ منا لان فيه مغزل فاطمة (سلاماللهعلیها) ومقنعتها وقلادتها وقميصها [58:31]
⏰ مدت زمان: ۱:۱۰:۴۶
📆 ۱۴۰۳/۰۵/۲۵
#آخرالزمان
#شام
#ظهور
#یهود
#مشهد
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
روضه.mp3
15.34M
🔸روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
* دستی از غیب بر دوش زوار اربعین
* اگر میدانستند در زیارت امام حسین علیه السلام چه خیری است؛ برای برطرف کردن موانع زیارت اربعین شمشير به روی هم میکشیدند...
♨️مگر کربلا چه خبر است؟
#امام_حسین #کربلا #اربعین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 #ره_توشه_زوار قسمت 9
به هیچ عنوان از دست ندین
🚩 زائر امام حسین چند نفر و چگونه افرادی رو میتونه شفاعت کنه؟!
✅با ارسال پست برای دوستان، شما هم سهیم باشید.
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
4_5922740749924832615.mp3
37.39M
#سخنرانی
📝«مسیر پر نعمت»
🎤 #استاد_رائفی_پور
🔹 جلسه سوم
📆 ۳۰ مردادماه ۱۴۰۳
🕌 موکب مع امام منصور
▪️#اربعین #امام_حسین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
4_484897422556790927.mp3
6.39M
#مناجات #امیرالمومنین❤️
#التماس_دعای_فــرج😍
قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد
ايمان به جز ازعشق علي پايه ندارد
گفتم بروم سايه لطفش بنشينم
گفتا كه علي نور بود سايه ندارد
ترجمه و متن دعا 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/237
متن ترجمه و دعای #امین_الله👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/243
#امام_زمان عج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زیارتآلیاسین+دعا۩فرهمند.mp3
7.37M
#زیارت_آل_یاسین
🎤 بانوای گرم استادفرهمند
🌹 #سلام_علی_آل_یاسین🌹
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
متن دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/111
متن و ترجمه دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/229
#امام_زمان عج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5785009438028989691.m4a
3.38M
سيدابن طاووس مي فرمايد
اگراز هرعملي در #عصر_جمعه غافل شدي از :صلوات
#ابوالحسن_ضراب_اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است
💎 * فواید عجیب صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی+متن صلوات*
🎗️ *۱- دعای حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شامل او خواهد شد*.
🎗️ *۲- موجب نجات از فتنه های آخر الزمان خواهد شد*.
🎗️ *۳- دعا واستغفار ملائکه شامل او خواهد شد.*
🎗️ *۴- موجب وسعت روزی می شود.*
🎗️ *۵- موجب آمرزش گناهان انسان می شود*
🎗️ *۶_ نور امام زمان* *در دل انسان زیاد می شود*
🎗️ *۷- از گرفتاری های عالم آخرت نجات پیدا خواهد کرد*
🎗️ *۸- بدون حساب یا باحساب آسان به بهشت خواهد رفت*
🎗️ *۹- کارهای بد او به خوبی مبدل می شود.*
🎗️ *۱۰- موجب برطرف شدن غصه و اندوه می شود.*
🎗️ *۱۱- موجب کمال ایمان می شود.*
🎗️ *۱۲- موجب اجابت دعا می شود.*
🎗️ *۱۳-موجب دفع بلا می شود.*
🎗️ *۱۴-مادامی که مشغول دعاست مشمول رحمت خداوند خواهد بود*
🌸 *صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی رو می توانیم هر روز بخوانیم*
*این صلوات معجزه می کند به فضل الهی.*
خواندن سوره #قدر و #توحید در عصر #جمعه هر کدوم 100بار توصیه شده
💌
متن دعا 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/62
متن و ترجمه دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/222
*اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج بِحَقِّ زِینَب کُبری*
#امام_زمان عج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#اطلاعیه
#ختم_دوره_258
#ختم_قرآن_دسته_جمعی(هفتگی)
اعضای محترم #کانال
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ رو آغاز می کنیم.🌷 😍
💠 روزهای جمعه«ختم قرآن» برای خشنودی و سلامتی و تعجیل در فرج مولا و هدیه به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و تمام اموات مومنین و مومنات و سلامتی مریضان و
به نیت شفای بیمار مد نظر
صاحب خونه شدن تمامی مستاجرها و آزادی زندانیان بی گناه و دوری از گناه و ازدواج و خوشبختی جوانان و موفقیت در درس و دانشگاه و به نیت بچه دار شدن زوجینی که نمیتوانند بچه دار بشن و همچنین حوائج شخصی
و همچنین به نیت
برای نجات از شر فتنه های آخر الزمان و در امان بودن و نگه داشتن دین و ایمانمان
همچنین به نیت
#سال_فرج_مولاعج
وهمچنین هدیه
🌺✨✨#_حضرت_سیدالشهدا_و_شهدای_کربلا🌺✨
و همچنین حاجت روایـــے شما دوستـان برگزار می شود .
🔷عزیزان جهت اتمام ختم همکاری کنند
💠 دوستان جزو هایی که تیک کنارشون خورده انتخاب شده هستند بقیه رو انتخاب کنید
#توجه
💠 جزء مورد نظر رو به شخصی مدیریت اعلام کنید 💠
💠 فرصت خواندن جزو:از امروز تا جمعه هفته آینده
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن،اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
با توکلـ به نامـ اعظمتـ یا رحمانـ یا رحیمـ
﷽📖 #جزء1) کاربر خانم قنبری
﷽📖 #جزء2) کاربر خانم قنبری
﷽📖 #جزء3) کاربر خانم قنبری
﷽📖 #جزء4) کاربر خانم زهرا
﷽📖 #جزء5) کاربر خانم عبداله پور
﷽📖 #جزء6) کاربر خانم فاطمه رضایی
﷽📖 #جزء7) کاربر خانم فاطمه رضایی
﷽📖 #جزء8) کاربر خانم انصاری
﷽📖 #جزء9) کاربر خانم انصاری
﷽📖 #جزء10) کاربر خانم مولوی
_🔰____🔰____🔰_____🔰_
﷽📖 #جزء11) کاربر خانم محمدی
﷽📖 #جزء12) کاربر خانم زهرا اعتباری
﷽📖 #جزء13) کاربر خانم خلیلی
﷽📖 #جزء14) کاربر خانم براتی
﷽📖 #جزء15) کاربر خانم مولوی
﷽📖 #جزء16) کاربر خانم خلیلی
﷽📖 #جزء17) کاربر خانم ترکی
﷽📖 #جزء18) کاربر خانم میرزایی
﷽📖 #جزء19) کاربر خانم میرزایی
﷽📖 #جزء20) کاربر خانم میرزایی
_🔰____🔰_____🔰_____🔰_
﷽📖 #جزء21) کاربر خانم لبیک یا مهدی
﷽📖 #جزء22) کاربر خانم زارعی
﷽📖 #جزء23) کاربر خانم دهنمکی
﷽📖 #جزء24) کاربر خانم امیدی
﷽📖 #جزء25) کاربر خانم امیدی
﷽📖 #جزء26) کاربر خانم فاطمه براتی
﷽📖 #جزء27) کاربر خانم عبداله پور
﷽📖 #جزء28) کاربر خانم
﷽📖 #جزء29) کاربر خانم زارعی
﷽📖 #جزء30) کاربر خانم فرخی
❣ الّلهُــــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
به لطف دوستان ختم کامل قران انجام وبه پیشگاه مقدس آقا صاحب الزمان (عج) هدیه خواهد شد.
#توجه
💠 جزء مورد نظر رو به شخصی مدیریت اعلام کنید 💠
دوست عزیزی که جزء سی رو میخونه ان شاءالله ختم قرآن رو هم بخونه بی زحمت 😍🌸
تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان عج 14 مرتبه #صلوات 😍🌸
اجرکم عندالله🌺🌺🌺
💠 ♥️تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
➖➖➖➖➖➖:
@zohoreshgh
👤ارتباط با مدیریت:
🌸 دوستان عزیز
برای انتخاب و اعلام شماره جزءهای قرآنی لطفا عضو گروه بشید.🌸
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1145241787C9085a19747
مورخ
#1403_06_01
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
💔 #غروب_جمعه
🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤