#انچه_مجردان_باید_بدانند
⁉️ درس بخونم؟ ازدواج کنم؟ #درس_و_ازدواج_با_هم؟ 🤔🙄
شاید خیلی هاتون الان بین اینجور سوالات مونده باشید.. یه راه حل خوب برای رهایی از این دوراهیها استفاده از قانون 10-10-10 هست..
این قانون میگه برای هرکدوم از این کارها سه تا سوال کن. مثلا برای ازدواج این سه تا سوال رو از خودت بپرس:
1- اگه الان ازدواج کنم، تا 10 روز دیگه چه اتفاقی میفته؟
2- اگه الان ازدواج کنم، تا 10 ماه دیگه چه اتفاقی میفته؟
3- اگه الان ازدواج کنم، تا 10 سال دیگه چه اتفاقی میفته؟
همین سوالات رو برای بقیه کارها مثلا ادامه تحصیل، هم بپرس.. بعد بشین به جوابهات فکر کن.. مطمئن باش خیلی راحت می تونی تصمیم درست رو بگیری.
📚 #داستان_کوتاه
👈 #میزبان_خسیس
🌴 آورده اند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟!
🌴 پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد... با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم ... این گونه بود که دست خالی برگشتم.
🌴 پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم.😐
#ختمے_سریع_الاجابـه
از مرحوم میرداماد نقل است هرکس سوره یس را در هفت روز هر روزی سه مرتبه بخواند وبعد از قرائت سوره دعا معروف
یا مَنْ تُحِلُّ بِه عَقْدِ الْمَکارِهِ ..
را نیز یک مرتبه بخواند سریعاً دعایش به اجابت خواهد رسید.ان شاالله
اما شروع این ختم متفاوت میباشد
✨شروع از یکشنبه برای طلب #عزت و #مقام
✨شروع از روز دوشنبه برای پیروزی و #ظفر بر #مشکلات
✨شروع از روز سه شنبه برای #دفع_شر کسی که قصد او را کرده است و دفع شر دشمن
✨شروع از روز پنج شنبه برای طلب #رزق_و_روزی و وسعت در آن
✨شروع از روز جمعه برای #ازدواج
❗️به جهت نیتی که دارید،حسب مطلب بالا،از همان روز این ختم را شروع کنید
🕯حاجت روا باشید🕯
📖 @hajatravee
#نماز_اول_وقت
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
💠شیعیان مارا موقع نماز اول وقت امتحان کنید که چقدر برآن محافظت دارند.
🦋 @Ya_mahdya
✨🌹✨
از سختی تمامی دوران دلم گرفت
از این همه گناه فراوان دلم گرفت
از این همه دورویی وبی مهری و نفاق
از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت
نوری که بی توجلوه کند تارمیشود
حتی بهشت بی تو همان نار میشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨شبت بخیر همه ی دنیای من ✨
@zohornzdikhst
#سلام_امام_زمانم
❣از سختی تمامی دوران دلم گرفت🌹
❣از این همه گناه فراوان دلم گرفت🌹
❣از این همه دورویی وبی مهری و نفاق🌹
❣از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت🌹
❣نوری که بی توجلوه کند تارمیشود🌹
❣حتی بهشت بی تو همان نار میشود🌹
#صبحتون_مهدوی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#بهترین_کلامها_در_مورد_امام_زمان_عجل_الله
@zohornzdikhst
کارگاه انصاف_13.mp3
11.19M
#کارگاه_انصاف ۱۳
▪️مهربانترین انسانها ؛
دستگیرترینشان هستند از دیگر بندگان خدا!
-آنان که فقر بندگان خدا،
چه فقر مادی و چه فقر روحی، برایشان ساده نیست، و برای رفع آنها، با تمام وُسعِشان، به میدان میآیند؛
میتوانند در دریافت صفت #انصاف موفق باشند.
#استاد_شجاعی
@zohornzdikhst❤
نماز هرچیز چیست؟
و در الدر المنثور است كه احمد و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: وقتى مرگ نوح فرا رسيد به دو فرزند خود گفت: من شما را امر مى كنم به تسبيح و حمد خدا، چون اين دو كلمه نماز هر چيز است، و با همين دو كلمه است كه هر چيزى روزى مى خورد.(المیزان.ذیل تفسیر سوره اسرا )
May 11
#سیره_فاطمی
⭕️اخلاق فاطمه(سلام الله علیها) و علی(علیه السلام) در خانه
🔻روزی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) به خانه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) آمدند و مشاهده نمودند که امیرالمومنین علی(علیه السلام) در حال پاک کردن عدس هستند.
رسول الله به امام علی فرمودند:
🔻«مردی که در امور منزل به همسرش کمک کند، خداوند به او پاداش یک سال عبادتی می دهد که روزهایش را روزه گرفته باشد و شب هایش را شب زنده داری کرده باشد. همچنین پاداش صابرانی مثل یعقوب و داوود و عیسی به او عنایت می کند.
هر مردی که در خانه در خدمت عیال باشد و کار منزل را ننگ و عار نداند، خداوند متعال نام او را در دیوان شهیدان قرار می دهد و پاداش هزار شهید را نصیبش می کند.»
📚جامع الاخبار ، صفحه ١٠٢
#داستانهای_آموزنده
@zohornzdikhst
#جایگاه_منتظران
🌹امام سجاد (علیه السلام) خطاب به ابو خالد کابلی :
ای ابوخالد! همانا اهل زمان غیبت او که اعتقاد به امامتش دارند و در انتظار ظهورش هستند از مردم همه زمانها بهترند،
زیرا خدای تبارک و تعالی چنان عقل و فهم و معرفتی به آنها عنایت فرموده که غیبت برای آنها بمنزله مشاهده است، خداوند آن ها را در آن زمان مثل كسانى قرار داده كه با شمشير در پيش روى پيغمبر (عليه دشمنان دين) پيكار كردهاند،
آن ها #مخلصان_حقيقى و شيعيان راستگوى ما هستند كه مردم را به طور آشكار و نهان به دين خدا ميخوانند. و هم فرمود: انتظار فرج از بزرگترين گشایش ها است.
📚 كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص: 319 باب31، ح2
➖➖➖➖➖➖➖
✅فواید نگاه کردن به قرآن
✍️ قرآن کریم به قدری با برکت است که حتی نگاه به صفحات آن، موجب تعالی انسان می شود. برخی فواید آن عبارتتد از:
💠 تقویت بینایی
💠 درمان ورم ملتحمه چشم
💠 چندین برابر شدن ثواب قرائت
💠 مطرود کردن شیطان
💠 ازدیاد عقل و ...
امام صادق علیه السلام می فرمایند: کسی که قرآن را از روی صفحات آن بخواند، از بینایی اش بهره برد و مبتلا به ضعف بینایی نمی شود و از عذاب پدر و مادرش کاسته می شود، هر چند کافر باشند.
📚 الکافی، ج2 ص613
✅فوايد آية الڪرسۍ:
🍃خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما ميشوند......
🍃هنگام ورود به منزل، قحطي و فقرهرگز به منزلتان نمی آيد......
🍃خواندن بعد از وضو،شخصيت شما را70درجه بلند مرتبه تر می سازد......
🍃خواندن قبل ازاستراحت، فرشته هاتمام شب رامحافظتان خواهندبود......
🍃خواندن بعد ازنمازواجب، فاصله شما تابهشت فقط مرگ است.....
بین الطلوعین الظهور.mp3
10.9M
#تلنگری
#PowerfulIran
امامصادق علیهالسلام؛
الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ.
شبهات به کسی که زمانه خود را بشناسد هجوم نمیآورد!
💥 #زمان_شناسی بزرگترین عامل در حفظ انسان، از ریزشهای آخرالزمان، و حل شدن در جریان فتنههاست!
▫️زمان شناسی چیست؟
▫️زمان شناس کیست؟
#استاد_عالی
#استاد_شجاعی
@zohornzdikhst🌹❣❤
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
مهرتوراخدا
بہ گل وجانمان سرشٺ
دنیاے درڪنارتو
یعنے خودبهشٺ
باید زبانزد همہ دنیاڪنم تورا
باید ڪہ مشق نام تورا
تاابدنوشٺ
#صبحتون_مهدوی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#بهترین_کلامها_در_مورد_امام_زمان_عجل_الله
@zohornzdikhst
*همه بخونن*
🔴 *چوبکبریتهای_زندگی*
💠 بسیاری از اشیاء #کوچک در شرایط عادی، ضایعات به حساب میآیند و حتّی در سطل زباله انداخته میشوند. مثل یک میخ کوچک، #سوزن سرم، یک چوب کبریت، پیچ و مهره ریز و دهها چیز بیارزش دیگر که کسی تلاش جدّی برای نگهداری آنها نمیکند. امّا گاه در شرایط سخت و #حسّاس همین اشیاء بیارزش نقش حیاتی ایفا میکنند. سوزن سرم جان یک بیمار و چوب کبریتی جان انسانی را از #سرما نجات میدهد.
💠 در زندگی مشترک، گاه یک رفتار یا جمله کوچک و به ظاهر ناچیز، آبی بر روی #آتش دعوا و تشنّج است و از فتنهای بزرگ جلوگیری میکند. هر رفتار و جملهی سادهای که بتواند همسر را از لجبازی، #عصبانیّت و جدل دور کند گوهری ارزشمند است.
💠 برای نمونه برخی رفتارها و جملات ساده و #کوچک را که در حال عصبانیّت همسر کارگشاست ذکر میکنیم:
🔅بوسیدن پیشانی همسر
🔅 مالش مهربانانهی شانههای همسر
🔅سکوتِ متواضعانه به هنگام عصبانیت شدید وی
🔅آوردن آب قند برای او
🔅لبخند زدن با ژست پذیرش نظر او
🔅 جملات کوتاه مثل "خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت میکنم"،"منو #ببخش اگر ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر میکنم"،"از دستم #راضی باش" و صدها رفتار کوچک و جملهی کوتاه و ساده که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط و کم شدن علاقه و #محبّت بینتان نجات میدهد.
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت_پنجم
_خیره انشاءالله!
آیه که چشم باز کرد، صدای بسته شدن در خانه را شنید. چشمش به قاب
عکس روی میز کنار تخت افتاد... عکس دونفره! کاش بودی و با کودکت
حداقل یک عکس داشتی مرد من!
چشمش را بست و به یاد آورد:
-من میدونم دختره! دختر باباست این فسقلی!
آیه: نخیرم! پسر مامانشه؛ مثلا من دارم بزرگش میکنما! خودم میدونم
بچه پسره!
-حالا میبینی! این خانوم کوچولوی منه، نفس باباشه!
آیه ابرو در هم کشید و لب ورچید:
_بفرما! بهخاطر همین کارای توئه که میگم من دختر نمیخوام! دختر
هووی مادره؛ نیومده جای منو گرفته!
-نگو بانو! تو زیباترین آیهی خدایی! تو تمام زندگی منی... دختر میخوام
که مثل مادرش باشه... شکل مادرش باشه! میخوام همهی خونه پر از تو
باشه بانو!
َ لبخند به لب آیه آمد؛ کاش پسری باشد شبیه تو! من تو را می رد
خواهم!
تلفن همراهش زنگ خورد. آن را در کیفش پیدا کرد. نام "رها" نقش بسته
بود... "رها" دوست بود، خواهر بود، همکار بود. رها لبخند بود... لبخندی
به وسعت تمام دردهایش!
********************
رها پالتویش را بیشتر به خود فشرد. از زیر چادری که سوغات آیه از
مشهد بود هم سرما میلرزاندش! باید چند دست لباس گرم می خرید؛
شاید میتوانست اندکی از حقوقش را برای خود نگاه دارد. خسته شده
بود از این زندگی؛ باید با احسان صحبت میکرد تا زودتر ازدواج کنند.
اینطوری خودش خلاص میشد اما مادرش چه؟ او را تنها میگذاشت؟
به خانه رسید؛ خانه.ی نسبتا بزرگ و خوبی بود، اما هیچ چیز این خانه
برای او و مادرش نبود. زنگ را فشرد... کسی در را باز نکرد. میدانست
مادرش اجازهی باز کردن در را هم ندارد؛ هیچوقت این حق را نداشت.
این مادر و دختر هیچ حقی نداشتند، داستان تلخی بود داستان زندگی رهاومادرش...
امروز کلیدش را جا گذاشته بود و باید پشت در میماند تا پدر دلش
بسوزد و در را باز کند. ساعتی گذشت و سرما به جانش نشسته بود.
ماشین برادرش رامین را دید که با سرعت نزدیک میشود. ترمز سخت
مقابل در زد و با عجله پیاده شد؛ حتی رها را هم ندید! در را باز کرد و وارد
خانه شد... در را باز گذاشت و رفت. رها وارد شد، رامین همیشه عجیب
رفتار میکرد؛ اما امروز این همه دستپاچگی، عجیب بود!
وارد خانه که شد، به سمت آشپزخانه رفت، جایی که همیشه میتوانست
مادرش را پیدا کند.
رها: سلام مامان زهرای خودم، خسته نباشی!
_سلام عزیزم؛ ببخش که پشت در موندی! بابات خونهست، نشد در رو
برات باز کنم! چرا کلید نبرده بودی؟ آخه دختر تو چرا اینقدر بیحواسی؟
رها مادر را در آغوش گرفت:
_فدای سرت عزیزم؛ حرص نخور! من عادت دارم!
صدای فریاد پدرش بلند شد:
_پسرهی احمق! میدونی چیکار کردی؟ باید زودتر فرار کنی! همین حالا
برو خودتو گم و گور کن تا ببینم چه غلطی کردی!
رامین: اما بابا...
-خفه شو... خفه شو و زودتر برو! احمق پلیسا اولین جایی که میان اینجاست!
رها و زهرا خانم کنار در آشپزخانه ایستاده بودند و به داد و فریادهای پدر
و پسر نگاه میکردند. رامین در حال خارج شدن از خانه بود که پدر دوباره
فریاد زد:
_ماشینت رو نبریها! برو سر خیابون تاکسی بگیر! از کارت بانکیت هم
پول نگیر! خودتو یه مدت گم و گور کن خودم میام سراغت!
رامین که رفت، سکوتی سخت خانه را دربرگرفت. دقایقی بعد صدای زنگ
خانه بلند شد... پدرش هراسان بود. با اضطراب به سمت آیفون رفت و از
صفحه نمایش به پشت در نگاه کرد. با کمی مکث گوشی آیفون را
برداشت:
_بفرمایید! بله الان میام دم در...
گوشی را گذاشت و از خانه خارج شد. رها از پنجره به کوچه نگاه کرد.
ماشین ماموران نیروی انتظامی را دید، تعجبی نداشت! رامین همیشه
دردسرساز بود! صدای مامور که با پدرش سخن میگفت را شنید:
_از آقای رامین مرادی خبر دارید؟
_نخیر! از صبح که رفته سرکار، برنگشته خونه؛ اتفاقی افتاده؟!
مامور: شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
-من پدرش هستم، شهاب مرادی!
مامور: پسر شما به اتهام قتل تحت تعقیبن! ما مجوز بازرسی از منزل رو
داریم!
_این حرفا چیه؟ قتل کی؟!
مامور: اول اجازه بدید که همکارانم خونه رو بازرسی کنن!
این حرف را گفت، شهاب را کنار زد و وارد خانه شدند. زهرا خانم که چادر
گلدارش را سر کرده بود و کنار رها ایستاده بود آرام زیر گوش رها گفت:
_باز چی شده که مامور اومده؟!
رها: رامین یکی رو کشته!
خودش با بهت این جمله را گفت. زهرا خانم به صورتش زد:
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
═══✵☆✵═══