eitaa logo
❤عشـــق مـن مهــــدی❤
1هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
8.9هزار ویدیو
104 فایل
🔸مهـــــدویت 🔸اخــبارظهــــور و منطقه 🔸حدیث واخلاق 🔸️خانواده مهدوی کپی از کانال ازاد است اقا تنهاست. حرفی اگر بود👇 https://harfeto.timefriend.net/17283860346838 ارتباط با مدیر @Yamahdibeia تبادل نداریم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
جوانان گرفتارعشق ⬅️زن پاکدامن نیز ممکن نیست پرده حیا را بدرد و ممکن نیست ناموس خود را آلوده سازد حتی اگر این منجر به از دست دادن جانش شود... 📒داستان بسیارزیباوقابل تأمل... خَطّاب در کتابش «عدالت آسمان» نقل می‌کند که حدود چهل سال پیش در بغداد قصابی بود که با فروش گوشت زندگی می‌گذرانید... او پیش از طلوع خورشید به مغازه‌ی خود می‌رفت و گوسفند ذبح می‌کرد و سپس به خانه باز می‌گشت و پس از طلوع خورشید به مغازه می‌رفت و گوشت می‌فروخت... یکی از شب‌ها پس از آنکه گوسفند ذبح کرده بود به خانه باز می‌گشت در حالی که لباسش خون آلود بود... در همین حال از کوچه‌ای تاریک فریادی شنید... به سرعت به آن سو رفت و ناگهان بر جسد مردی افتاد که چند ضربه‌ی چاقو خورده بود و خون از او جاری بود و چاقویی در بدنش بود... 🔪چاقو را از بدن او درآورد و سعی کرد به او کمک کند در حالی که خون مرد بر لباس او جاری بود، اما آن مرد در همین حال جان داد... مردم جمع شدند و دیدند که چاقو در دستان اوست و خون بر لباسش و خود نیز هراسان است... ❌او را به قتل آن مرد متهم کردند و سپس به مرگ محکوم شد... هنگامی که او را به میدان قصاص آوردند و مطمئن شد مرگش حتمی است با صدای بلند گفت: 🗣 ای مردم، به خدا سوگند که من این مرد را نکشته‌ام، اما حدود بیست سال پیش کس دیگری را کشته‌ام و اکنون حکم بر من جاری می‌شود... 👈سپس گفت: ✍️بیست سال پیش جوانی تنومند بودم و بر روی قایقی مردم را از این سوی رود به آن سو می‌بردم... یکی از روزها دختری ثروتمند با مادرش سوار قایق من شدند و آنان را به آن سو بردم... روز دوم نیز آمدند و سوار قایق من شدند... 💓با گذشت روزها دلبسته‌ی آن دختر شدم و او نیز دلبسته‌ی من شد... او را از پدرش خواستگاری کردم اما چون فقیر بودم موافقت نکرد... سپس رابطه‌اش با من قطع شد و دیگر او و مادرش را ندیدم... قلب من اما همچنان اسیر آن دختر بود... ✌️پس از گذشت دو یا سه سال... در قایق خود منتظر مسافر بودم که زنی با کودک خود سوار قایق شد و درخواست کرد او را به آن سوی نهر ببرم... ⛵️هنگامی که سوار قایق شد و به وسط رود رسیدیم به او نگاه انداختم و ناگهان متوجه شدم همان دختری است که پدرش باعث جدایی ما شد... از ملاقاتش بسیار خوشحال شدم و دوران گذشته و عشق و دلدادگی‌مان را به او یادآور شدم... ❗️اما او با ادب و وقار سخن گفت و گفت که ازدواج کرده و این پسر اوست... 👿 اما شیطان تجاوز به او را در نظرم زیبا جلوه داد... به او نزدیک شدم، اما فریاد زد و خدا را به یاد من آورد... به فریادهایش توجهی نکردم... آن بیچاره هر چه در توان داشت برای دور کردن من انجام داد در حالی که کودکش در بغل او گریه می‌کرد... 😱هنگامی که چنین دیدم کودک را گرفتم و به آب نزدیک کردم و گفتم: اگر خودت را در اختیار من قرار ندهی او را غرق می‌کنم... او اما می‌گریست و التماس می‌کرد... اما به التماس‌هایش توجه نکردم... 🙈سپس سر کودک را در آب کردم تا هنگامی که به مرگ نزدیک می‌شد سرش را از آب بیرون می‌آوردم ... او این را می‌دید و می‌گریست و التماس می‌کرد اما خواسته‌ی من را نمی‌پذیرفت... باز سر کودک را در آب فرو بردم و به شدت راه نفس او را بستم و مادرش این را می‌دید و چشمانش را می‌بست... کودک به شدت دست و پا می‌زد تا جایی که نیرویش به پایان رسید و از حرکت ایستاد... او را از آب بیرون آوردم و دیدم مرده است؛ جسدش را به آب انداختم... 😔سراغ زن رفتم... با تمام قدرت مرا از خود راند و به شدت گریه کرد... او را با موی سرش کشیدم و نزدیک آب آوردم و سرش را در آب فرو بردم و دوباره بیرون آوردم، اما او از پذیرفتن فحشا سرباز می‌زد... وقتی دستانم خسته شدند سرش را در آب فرو بردم... آنقدر دست و پا زد تا آنکه از حرکت افتاد و مُرد... سپس جسدش را در آب انداختم و برگشتم... 👤هیچ‌کس از جنایت من باخبر نشد و پاک و منزه است کسی که مهلت می‌دهد اما رها نمی‌کند... مردم با شنیدن داستان او گریستند... آنگاه حکم بر وی اجرا شد... 📖﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّلِمُونَۚ﴾ [إبراهيم: 42] «و الله را از آنچه ستمگران انجام می‌دهند غافل مپندار» ✅به داستان این دختر پاکدامن دقت کنید... چگونه فرزندش در مقابل چشمانش کشته شد و جان خود را از دست داد اما به هتک عفت خود راضی نشد... 😔اما این عفت و پاکدامنی کجا و حال برخی دختران این زمانه کجا... برخی حاضر می‌شوند عفت خود را با یک📞تماس تلفنی یا یک هدیه‌ی شیطانی بفروشند یا در پی سخنان شیرین یک فاسق یا شبهه‌ی یک منافق بروند...
... ✍ پسر آیت الله تعریف می کند: روزی با پدر می خواستیم برویم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بیرون خانه، دیدم بدون عبا هستند. گفتم عبایتان کجاست؟ گفتند مادرتان خوابیده و عبا را رویشان کشیده‌ام. به ایشان گفتم بدونِ عبا رفتن، آبروریزی است! ایشان گفتند اگر آبروی من در گروی این عباست و این عبا هم به بهای از خواب پریدنِ مادرتان است، نه آن عبا را می‌خواهم، نه آن آبرو را... من از این آبرو صرف‌نظر می‌کنم! 📚منبع: خبرگزاری حوزه
🔆 (خویی) (عج) در زمان مرحوم آقاي حاج شيخ محمّد حسين محلاّتي جدّ مرحوم آية اللّه آقاي حاج شيخ بهاءالدّين محلاّتي شخصي با لباس مندرس و کوله پشتي وارد مدرسه خان شيراز مي شود و از خادم مدرسه اطاقي مي خواهد. خادم به او مي گويد: بايد از متصدّي مدرسه که آن وقت شخصي به نام سيّد رنگرز بوده درخواست اطاق بکني. لذا آن شخص به متصدّي مدرسه مراجعه مي کند و درخواست اطاق مي نمايد. او در جواب مي گويد: اينجا مدرسه است و تنها به طلاّب علوم دينيّه حجره مي دهيم. 🔅آن شخص مي گويد: که اين را مي دانم ولي در عين حال از شما اطاق مي خواهم که چند روزي در آنجا بمانم. متصدّي مدرسه ناخودآگاه دستور مي دهد که به او اطاقي بدهند تا او در رفاه باشد. آن شخص وارد اطاق مي شود و در را به روي خود مي بندد و با کسي رفت و آمد نمي کند. خادم مدرسه طبق معمول، شبها درِ مدرسه را قفل مي کند 🔅 ولي همه روزه صبح که از خواب برمي خيزد مي بيند در باز است. بالاخره متحيّر مي شود و قضيّه را به متصدّي مدرسه مي گويد. او به خادم مدرسه دستور مي دهد امشب در را قفل کن و کليد را نزد من بياور تا ببينم چه کسي هر شب در را باز مي کند و از مدرسه بيرون مي رود. صبح باز هم مي بيند در مدرسه باز است و کسي از مدرسه بيرون رفته است. 🔅آنها بخاطر آنکه اين اتّفاق از شبي که آن شخص به مدرسه آمده افتاده است به او ظنين مي شوند و متصدّي مدرسه با خود مي گويد حتما در کار او سرّي است ولي موضوع را نزد خود مخفي نگه مي دارد و روزها مي رود نزد آن شخص و به او اظهار علاقه مي کند و از او مي خواهد که لباسهايش را به او بدهد تا آنها را بشويند و با طلاّب رفت و آمد کند، ولي او از همه اينها ابا مي کند و مي گويد من به کسي احتياج ندارم. مدّتي بر اين منوال مي گذرد تا اينکه يک شب مرحوم آقاي حاج شيخ محمّد حسين محلاّتي (جدّ مرحوم آية اللّه حاج شيخ بهاءالدّين محلاّتي) و متصدّي مدرسه را در حجره خود دعوت مي کند و به آنها مي گويد چون عمر من به آخر رسيده قصّه اي دارم براي شما نقل مي کنم و خواهش دارم مرا در محلّ خوبي دفن کنيد. ✅ اسم من عبدالغفّار و مشهور به مشهدي جوني اهل خوي و سرباز هستم. من وقتي در ارتش خدمت سربازي را مي گذراندم روزي افسر فرمانده ما که سنّي بود به حضرت فاطمه زهراء (سلام اللّه عليها) جسارت کرد من هم از خود بي خود شدم و چون کنار دست من کاردي بود و من و او تنها بوديم آن کارد را برداشتم و او را کشتم و از خوي فرار کردم و از مرز گذشتم و به کربلا رفتم، مدّتي در آنجا ماندم سپس در نجف اشرف و بعد در کاظمين و سامراء مدّتها بودم. روزي به فکر افتادم که به ايران برگردم و در مشهد کنار قبر مطهّر حضرت عليّ بن موسي الرّضا (عليه السّلام) بقيّه عمر را بمانم. 🔅ولي در راه به شيراز رسيدم و در اين مدرسه اطاقي گرفتم و حالا مشاهده مي کنيد که مدّتي است در اينجا هستم. آخرهاي شب که براي تهجّد بر مي خواستم مي ديدم قفل و در مدرسه براي من باز مي شود 🔅و من در اين مدّت مي رفتم در کنار کوه قبله و نماز صبح را پشت سر حضرت وليّ عصر روحي فداه مي خواندم و من بر اهل اين شهر خيلي متاءسّف بودم که چرا از اين همه جمعيّت فقط پنج نفر براي نماز پشت سر امام زمان (عليه السّلام) حاضر مي شوند. مرحوم حاج شيخ محمّد حسين محلاّتي و متصدّي مدرسه به او مي گويند انشاءاللّه بلا دور است و شما حالا زنده مي مانيد بخصوص که کسالتي هم نداريد. او در جواب مي گويد: نه غيرممکن است که فرمايش امامم حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) صحيح نباشد همين امروز به من فرمودند که تو امشب از دنيا مي روي. بالاخره وصيّتهايش را مي کند ملافه اي روي خودش مي کشد و مي خوابد 🔅و بيش از لحظه اي نمي کشد که از دنيا مي رود. فرداي آن روز مرحوم آقاي حاج شيخ محمّد حسين محلاّتي به علماء شيراز جريان را مي گويد و مرحوم آقاي حاج شيخ مهدي کجوري و خود مرحوم محلاّتي اعلام مي کنند که بايد شهر تعطيل شود و با تجليل فراوان مردم از او تشييع کنند. 🔅بالاخره او را در قبرستان دارالسّلام شيراز، طرف شرقي چهار طاقي دفن مي نمايند و الا ن قبر آن بزرگوار مورد توجّه خواص مردم شيراز است و حتّي از او حاجت مي خواهند و مکرّر علماء و مراجع تقليد مثل مرحوم آية اللّه محلاّتي به زيارت قبر او مي رفتند و مي روند. قبر او در قبرستان شيراز معروف به قبر سرباز يا قبر توپچي است.
خیال ظهور امید معنوی . اللهم عجل لولیک الفرج
... ‼️ مبادلهٔ زنان و دختران در مقابل مواد غذایی.... ☑️ آقا امام صادق علیه‌السلام فرمودند: در آن هنگام که سفیانی خروج می‌کند، مواد غذایی کم شده، قطحی به مردم روی می‌آورد و باران کم می‌بارد. ‼️شدت گرسنگی و عمق فاجعهٔ قحطی تا جایی ست که عده‌ای مجبور می‌شوند دختران و زنان خود را برای گرفتن اندکی غذا مبادله کنند: ‼️حضرت مهدی (عج) ظهور نمی‌کند تا آن که شخص (از شدت فقر و تنگدستی) دختر یا کنیز زیبای خود را به بازار می آورد و می‌گوید: کیست که این دختر را از من بخرد و در برابر آن خوراک بدهد؟ در این شرایط است که مهدی علیه‌السلام ظهور می کند. 📗نشانه‌هایی از دولت موعود 📗مستدرک الوسائل 📗الارشاد(شیخ مفید) 📗اعلام الوری، ص ۴۵۶ 📗کنز العمّال، ج۱۱، ص۲۴۹ کاری که قرار است فردا به اجبار از سر اضطرار انجام دهیم، امروز که در ساحل نجات هستیم انجام دهیم وگرنه باید منتظر بود امر به نهایت رسد... ☑️ رسول اکرم صلوات الله علیه فرمودند: «چهار فتنه بر شما فرود آید: در اولی خون‌ها مباح می شود؛ در دومی خون‌ها و ثروت‌ها مباح می‌گردد؛ در سومی خون‌ها و ثروت‌ها و ناموس‌ها مباح می‌شود؛ و در چهارمی آشوبی کور و کر جهان را مضطرب می‌سازد؛ آن چنان که کشتی غول پیکر آب های مجاور را مضطرب کند» 📗 روزگار رهایی ص ۸۹۶ ✍ این روایات برای کل جهان است و مختص به ایران عزیز نیست.. با درایت رهبر عزیز نائب عام امام زمان عج اسیب زیادی به کشور ما نخواهد رسید و باید در انتخابات آینده برای نجات کشور و ملت دولت_اسلامی تشکیل دهیم... ☑️ به حول و قوه الهی ایران عزیز و ملت ایران از این قحطی با قدرت و عبور خواهند کرد و اسیبی به مردم نخواهد رسید.. ‼️ بیشتر روایات مربوط به منطقه شامات است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آلوده ایم، حضرت باران ظهور کن آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن گاهی دلم برای شما تنگ می شود پیداترین ستاره ی پنهان ظهور کن اللّهم عجل لولیک الفرج .. سلام_امام_مهربانم صبحت بخیر آقا🌸🍃 سلام دوستان ظهور صبحتان امام زمانی ان شاءالله🌸🍃 @zohornzdikhst
هدایت شده از رستمی.
*دعـــــــــــای فـــــــــــــرج* 💚 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️ 💝💝💝دعــای ســـلامتی 💝💝امــام زمــــان(عج)* 💝"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا" 🌸🌸🌸 اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🏴
برای سلامتی استاد فاطمی نیا یک حمد شفا بخونیم