eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
14.8هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
422 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و وقت بخیر از امروز به بعد بنابر درخواست اعضا هر روز ساعت ۷عصر رمان داریم رمان جذاب و خواندنی (مهاجرت شوم) امیدوارم از خواندنش لذت ببرید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
فکر می کنم اسمم بهار باشه. یه دختر ایرانی الاصل و ۲۴ سال از عمرم می گذره. اما زیاد مطمئن نیستم اسمم دقیقا همین باشه! نمیدونم درست و غلط چیه، فقط می دونم جایی از زمونه گیر افتادم که نه راه پس دارم و نه راه پیش! سال هاست که کسی اسمم رو صدا نکرده! دقیقا از ده سال پیش که راهم رو و خانواده ام رو در این دهکدۀ جهانی گم کردم... چی به من گذشت که الان و این جا و درست در انتهای خط ایستادم و می خوام که گذشته ام رو مرور کنم؟ خودم هم درست یادم نمیاد و می خوام با این نامه تمامش رو مرور کنم! الان که این نامه رو می نویسم، سعی دارم چهرۀ پدر و مادر و خواهر و برادرم رو مجسم کنم اما دیگه نمی تونم. انگار که هرگز وجود نداشتن و جزیی از گذشته ام نبودن! نمی دونم، شاید از درد بیش از حدیه که دارم یا گذر زمان چهرۀ اون ها رو برام بی رنگ کرده... حالا که اثر مواد کم کم از تنم بیرون میره، درد من هم هی بیشتر می شه! برای همینه که از شدت درد بی هوش نمی شم! چون ذره ذره بر می گرده به وجودم و ذره ذره بهش عادت می کنم! شاید مسخره به نظر بیاد که مشکل خانوادۀ ما این بود که بی طرف بودیم و بین قبیله مجاور و قبیله پدری گیر افتاده بودیم. پدر بزرگم که پدرِ پدرم بود، می خواست که بابای من هم راه برادرش رو بره و تو کوه و کمر بجنگه؛ اما بابام می گفت تفنگ دست گرفتن و آدم کشتن کار من نیست! یک بار پدربزرگم پیش روی ما سه تا بچه ها تف انداخت تو صورت پدرم و گفت: « تو مرد نیستی و باید لچک ببندی به سرت!» دلم می خواست می تونستم و گردنش رو می شکستم! پدرم مرد مهربون و آرومی بود. می گفت «این جنگ و جدال مال کسیه که دلش دعوا می خواد! من دلم جنگ و دعوا نمی خواد و به همین سوپرمارکت کوچیکی که دارم قانعم!» وقتی با ما بچه ها حرف می زد، می گفت «که جنگ رفتن و دعوا و قلدری فقط اسمش قشنگه؛ اما هر دفاعی یه کشتنی هم به همراهش داره! اما کشتن یک انسان خط قرمزیه که اگر ردش کردی دیگه نمی تونی برگردی و کشتن یک انسان دیگه کار من نیست. بگذار به من بگن ترسو!» اما با این حال راحتمون نمی گذاشتن و در امان نبودیم. همیشه شیشه های مغازه رو می شکستند. خیلی مواقع پدرم با سر و صورت زخمی به خونه بر می گشت و حسابی از رفتار مردم و فشار جامعه در عذاب به سر می بردیم. تا این که یک شب نیمه های شب مادرم خیلی آروم بیدارم کرد و گفت:« پاشو حاضر شو می خوایم بریم.» گیج خواب بودیم. دور و بر امتحانات خرداد بود و من هم فرداش امتحان ریاضی داشتم.سیزده ساله ام بیشتر نبود. نیمه شب بیدارمون کرد و گفت که داریم از ایران فرار می کنیم! البته تا حدودی در جریان فرارمون از ایران بودم، اما مامان و بابا سفارش اکید کرده بودند که نه تو مدرسه راجع بهش به کسی حرف بزنیم نه به فامیل ها چیزی بگیم! انگار پدرم رو تهدید کرده بودند که شب می ریزن تو خونه مون و سر زن و بچه اش رو می بُرند. نیمه شب بدون هیچ توشه ی راهی راه افتادیم. من و پرستو و سامان پشت وانت دراز کشیدیم و تو راه های پر از چاله و چوله هی عقب وانت این طرف و اون طرف پرت می شدیم ♦️♦️♦️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝♦️♦️♦️♦️
من و پرستو داشتیم از خوشحالی بال در می آوردیم و سامان هم خوابیده بود. ما از آینده ای که در انتظارمون بود حرف می زدیم و هی خیال پردازی می کردیم. رویا پردازی شیرینی بود. یک آینده پر از آرامش و خوشبختی و بدون جنگ! پرستو می گفت که دلش می خواد دکتر بشه، پولدار بشه، یه خونه ی خیلی بزرگ و چه و چه و چه... اما من فقط دلم می خواست بزرگ بشم و با یه مرد مهربون ازدواج کنم. دو تا هم بچه داشته باشم. یک پسر یک دختر! اما واقعیت فرار و پناهندگی چیز دیگه ای بود؛ اولین مرحله رد شدن از مرز بود. پدرم که نمی خواست پدرش بفهمه داریم از ایران فرار می کنیم، پاسپورت نگرفته بود، چون می دونست بی برو برگرد خبر به گوش پدرش می رسه و نمی شد که قانونی اقدام کنیم. برای همین هم تصمیم گرفته بود زمینی و با کمک قاچاقچی بریم. تو کوه و کمر از تنها چیزی که خبری نبود گرمای خرداد ماه بود. از سرما هر چی لباس تو کوله پشتی هامون بود تنمون کرده بودیم و باز هم سردمون بود. تمام مدت و طول مسیر کوه نوردی و دره نوردی بود. پاهام تاول زده بود و فرصتی برای توقف و استراحت وجود نداشت. بابا و مامان سامان رو که اون موقع ۵ سالش بود نوبتی کول می کردن که سریع تر حرکت کنیم و حرکت مون به خاطر بچه کند نشه. مرد قاچاقچی ای که ما رو می برد اسمش معراج بود. میان سال به نظر می رسید و مثل قرقی هم سریع و چابک بود بر خلاف ما که عادت به این حجم پیاده روی رو نداشتیم. مخصوصا ما بچه ها که همه ی پیاده رویِ طول عمرمون رفتن به مدرسه و بازی تو کوچه بود! خیلی جاها باید می پریدیم و از روی رودخونه ها رد می شدیم. برای معراج خان مثل آب خوردن بود، اما حساب کن منِ سیزده ساله چه طور باید دورخیز می کردم و از مسافت یک و نیم متری می پریدم؟ مطمئنن به سختی و زحمت و گاهی هم میان پریدن به آن طرف رود نمی رسیدم و مجبور می شدم سرمای خیس شدن تو آبِ رود رو تحمل کنم. دیگه بی خیال تمیزی و حمام و این جور چیزها شده بودیم. من هنوز به بلوغ نرسیده بودم و مشکلی نداشتم اما پرستو اون چند روز رو پر درد و با استرس شدید گذروند و مجبور بود خصوصی ترین اتفاق دخترانه اش رو در اون شرایط سخت و با وجود یک مرد غریبه، بدون هیچ امکانات بهداشتی ای، و در اوج خجالت تحمل کنه و بگذرونه! معراج خان یک لحظه تنهامون نمی گذاشت و تمام مدت وعده و وعید می داد که تا روستای بعدی چیزی نمونده! روستا هم که می گفت یه خونه بود و یه طویله که شب ها همون جا می خوابیدیم و باز هم هیچ امکاناتی برای نظافت و بهداشت داخلش پیدا نمی شد. آدم وقتی تنهاست فکر می کنه فقط خودشه که مشکل داره. اما تو راه دیدیم که فراری مثل ما زیاده و چه بسا که اوضاعشون از ما هم وخیم تر بود. برخی رو به موت بودن و برخی بچه هاشون رو در راه فرار از دست داده بودن! نه فقط از ایران که از همه جا آدم بود، افغانی، عرب، ترک و... پیش خودم گاهی فکر می کردم اصلا کسی مونده که پناهنده نشده باشه یا همه تو کوه و کمر هستن؟ ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ 📚📚📚قسمت بعدی رمان ساعت ۷عصر فردا همراه ما باشید ❤️❤️❤️
هدایت شده از ٠
1_10163253.mp3
7.42M
سلسله صوت های زن و شوهر جنسی ٧ بهترین زندگی خانم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
1_10163253.mp3
7.42M
سلسله صوت های زن و شوهر جنسی ٧ بهترین زندگی خانم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_389783606555315608.mp3
17.04M
استاد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#‌آقایان_‌بدانند پسری جذابه که ...👆😊 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#‌آقایان_‌بدانند یه دختر... با همه چی کنار میاد اما با بی توجهی کنار میره... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
یک زن از تمام مردانگی یک مرد چیزی نمیخواهد جز....👆 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
جواب نيش و کنايه 🔹 اولا که شما نيش و کنايه رو با نيش و کنايه جواب ندين دوما اينکه يکي از کارهايي که مي شه کرد اينه که جلوي بقيه کلي تحويلش بگيرين! البته خيلي بستگي به شرايط داره ها. يه طوري نشه که اون هي نيش بزنه شما هي مهربون باشين. ولي اگر توي يه سري موقعيت ها تحويلش بگيرين همه حق رو به شما ميدن و شما در موضع قدرت قرار مي گيرين. شايدم بعد از يه مدت شرمنده شد يا حداقل دست از سرتون برداشت. 👈پيش خودتونم بگين :" من به اينجور افراد نيازي ندارم..." اين حس باعث مي شه ازشون کينه به دل نگيرين. کينه کمتر، به خودتون آرامش بیشتری میده ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝