کمی قدیم میخواهم
کمی محبت
کمی یکرنگی
کمی صداقت
کمی پدربزرگ
کمی مادربزرگ
باورکن نوستالژی ذهن من هنوزرنگ دارد
هنوزباورشان دارم
هنوزباورم دارند
کمی قدیم میخواهم
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کوچههای قدیمی را
باریک میساختند
تا آدما به هم نزدیکتر شوند
حتی در یک گذر
اما اکنون چقدر آوارهایم
در این همه اتوبان سرد
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
⭕️طالبان: زنان به دلیل عدم رعایت حجاب اجازه رفتن به پارکها را ندارند
🔻وزارت امر به معروف و نهی طالبان دستور داده است که زنان دیگر نمیتوانند به پارکهای تفریحی بروند.
🔻بر اساس تصمیم این وزارت، از روز چهارشنبه به زنان اجازه ورود به پارکهای تفریحی داده نمىشود.
🔻عاکف مهاجر، سخنگوی وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان، دلیل بستن دروازههای پارکها به روی زنان را در رعایت نکردن حجاب از سوی زنان میگوید
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🇮🇷برای #خمینی شدن باید #حسینی شد..🇮🇷 🌟رمان #سرزمین_زیبای_من 🌍قسمت #چهل 🌟به سفیدی برف همون چهره
🇮🇷برای #خمینی شدن باید #حسینی شد..🇮🇷
🌟رمان #سرزمین_زیبای_من
🌍قسمت #چهل_ویکم
🌟قلمرو
خون، خونم رو می خورد ...
داشتم از شدت عصبانیت دیوونه می شدم ... یعنی من حق نداشتم حداقل توی اتاق خودم آرامش داشته باشم؟ ...
در رو باز کردم و رفتم تو ... حتی دلم نمی خواست بهش نگاه کنم ... .
ساکم رو برده بود داخل ...
چند لحظه زیرچشمی بهم نگاه کرد ... دوباره از جاش بلند شد و اومد سمتم ...
سلام کرد و دستش رو برای دست دادن جلو آورد ... و اومد خودش رو معرفی کنه ...
محکم توی چشم هاش نگاه کردم و پریدم وسط حرفش ...
_اصلا مهم نیست اسمت چیه یا از کدوم کشور سفید اینجایی ... بیا این مدتی رو که مجبوریم کنار هم باشیم، با هم مسالمت آمیز زندگی کنیم ... اتاق رو نصف می کنیم و هیچ کدوم حق نداریم از خط رد شیم ...
و ساکم رو هل دادم سمت دیگه اتاق ...
دستش رو که روی هوا خشک شده بود؛ جمع کرد ... مشخص بود از برخوردم جا خورده و ناراحت شده ...
اما اصلا واسم مهم نبود ...
تمام عمرم، مجبور شده بودم جلوی سفیدها خم بشم ... هم قبل از ورود به دانشگاه، هم بعد از اینکه وکیل شده بودم ... حتی از طرف موکل های سفیدم بهم اهانت شده بود و زجر کشیده بودم ... حالا این یکی بهش بربخوره یا نه، اصلا واسم مهم نبود ... چه کار می خواست بکنه؟ ... دیگه توی اتاق خودم، نمی خواستم برده یه سفید باشم ...
هیچی نگفت و رفت سمت دیگه اتاق ... حس شیری رو داشتم که قلمرو خودش رو مشخص کرده ... و حس فوق العاده دیگه ای که قابل وصف نبود ...
برای اولین بار داشتم حس قدرت رو تجربه می کردم ...
کلاس های آموزش زبان فارسی شروع شد ...
صبح ها تا ظهر کلاس بودیم و تمام بعد از ظهر رو تمرین می کردم ... اخبار گوش می کردم ... توی سایت های فارسی زبان می چرخیدم و کلمات رو در می آوردم ...
سخت تلاش کردن، خصلت و عادت من شده بود ... تنها سختی اون زمان، هم اتاقی سفیدم بود ... شاید کاری به هم نداشتیم ... اما اگر یه سیاه پوست بود می تونستیم با هم دوست بشیم ... و اگر سوالی هم داشتم می تونستم ازش بپرسم...
به هر حال، چاره ای نبود ... باید به این شرایط عادت می کردم ... .
ادامه دارد..
نویسنده؛ شهید مدافع حرم #طاهاایمانی