4.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج_و_خانواده
💍 با کی ازدواج کنیم ⁉️
🎤 دکتر عزیزی
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#تلنگر ❗️
انتخاب همسر
انتخاب کسی نیست که همیشه شما را شاد کند؛
انتخاب کسی است که حتی وقتی بدجور اعصاب تان را به هم میریزد، باز هم میخواهید با او باشید.
📕 #عشق_کافی_نیست
✍🏻 #مارک_منسن
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
19.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عصر یک روز معمولی تو خونه ی مادربزرگه😍🐣
همه مون بهترین خاطراتمون به خونه ی باصفای مادربزرگامون برمیگرده ،همون خونه ای که توش اجازه هر کاری رو داشتیم و کسی حق نداشت به ما بگه بالا چشمتون ابروعه چون مادربزرگه دعواش میکرد🥲…
واقعا یادش بخیر خدا رحمت کنه پدر و مادر بزرگ های در قید حیات نیستند.😔
#پدربزرگ_مادربزرگ
تقدیم به نگاه زیباتون 🌳🌾🍃🍃
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
هدایت شده از کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خورشت غوره مسما 🥰 (به سبک شکوفه بانو )
مواد لازم برای خورشت غوره مسما
۴ تیکه مرغ
نصف لیوان غوره بدون دانه
بادمجان و گوجه
رب گوجه
فلفل و نمک و زردچوبه
۲ عدد پیاز متوسط
اول مرغ ها را در روغن سرخ میکنیم
بهش ۳ لیوان آب جوش اضافه میکنیم با دمای متوسط میزاریم بپزه
پیاز را نگینی کرده و سرخ میکنیم رب گوجه و ادویه را بهش اضافه میکنیم تفت میدهیم تا رنگ رب گوجه باز شود
بعد غوره را بهش اضافه میکنیم و تفت می دهیم این مواد را به مرغ اضافه میکنیم نمک خورشت را اندازه میگیریم گوجه و بادمجان را سرخ میکنیم ۱۰ دقیقه آخر به خورشتمان اضافه میکنیم.
اینجا حالخوب زندگی شمالی در جریانه 🌾🌾🌾🌾🌱🌱🌱
تقدیم نگاه زیباتون 🍃🍃🍃
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/3221422761C0641bc6448
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
هدایت شده از کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
22.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باقالی پخته با دو جاری گیلانی
اونم اگه تازه محلی از تو باغت بچینی
تو هوای ابری و بهاری عجیب میچسبه
جای همگی خالی😍
اینجا حالخوب زندگی شمالی در جریانه 🌾🌾🌾🍃🍃🍃
تقدیم به نگاه زیباتون 🌻🌻🌻🍃🍃🍃
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/3221422761C0641bc6448
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#فرزندپروری
👨👩👧 ۷ نشانه از اینکه شما
《والد خوبی 》 هستید:
1️⃣ فرزندتان #مشکلاتش را با شما در میان میگذارد
2️⃣ شما فکر نمیکنید که #نمره_خوب همهچیز است.
اگر فرزند شما نمره بدی در مدرسه گرفت او از گفتن آن به شما نمی ترسد.
3️⃣ #فضای_شخصی هر کس در خانه مورداحترام است.
بسیاری از والدین فکر میکنند کودکان قبل از ورود به اتاق باید در بزنند؛ اما والدین خودشان این قانون را رعایت نمیکنند.
4️⃣ از فرزند خود #عیب_جویی نمیکنید.
والدین خوب فرزندان خود را سرزنش نمیکنند و آنها را احمق، چاق یا تنبل نمینامند
5️⃣ #اشتباهات خود را میپذیرید و عذرخواهی میکنید.
همه اشتباه میکنند، هم کودکان و هم بزرگسالان
6️⃣ #علایق خود را به فرزندتان تحمیل نمیکنید.
کودکان باید کارهایی را انجام دهند که دوست دارند و البته به نفعشان هم هست انجام دهند نه کارهایی که شما دوست دارید
7️⃣بین شما و فرزندتان #اعتماد وجود دارد
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
✍زندگیای رو بساز كه از درون قشنگ باشه،
نه اينكه فقط ظاهرش خوب باشه.
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
به راستی در تاریکیست که ما نور را مییابیم.
برای همین وقتی دچار اندوهیم، نور از همه چیز به ما نزدیکتر است🌱
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
مهم نیست چندتا آدم توی این دنیا دوستت داشته باشند.
تا وقتی نتونی حقیقت رو به اونها بگی، تنها هستی و احساس تنهایی میکنی ...
📕 خواهر_خاموش
✍🏻 دایان_چمبرلین
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#فرزندپروری
✍لطفا قبل از بچه دار شدن، پرونده هاي ناتمام گذشته را ببندید و با گذشته خود صلح کنید.
🔹آسيب هايي كه والدينتان به شما زده اند را شناسايي کنید تا از تكرار آن در ارتباط با فرزندتان جلوگيري شود.
❌اجازه ندهيد فرزندتان قرباني خستگي ها، عصبانيتها، ناكامي ها و شكستهاي شما شود.💯
💮توانايي آنرا داشته باشید كه در اوج خستگي و خشم، تشخيص دهيد خشم شما از فرزندتان نيست
پس به بهانه كارهايي كه ميكند سر او خالي نکنید.
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
ادامه رمان عبور از سیم خاردار نفس #پارت173 ــ این که دوساعته خودت رو اینجا مشغول کردی بعدشم خوابیدی
از حرفهایی که شنیده بودم حیران بودم. باورم نمیشد مژگان اینقدر آسیب پذیر باشد. سیگار کشیدنش آن هم وقتی حامله است، برایم شوک بود.
آرش که انگار متوجه ی حال من شده بود گفت:
–باید کمکش کنیم راحیل، اون اصلا تحمل سختی رو نداره. دست به کارهای عجیب و غریب میزنه، حالا که حاملس بیشتر باید بهش محبت کنیم.
من با مامان هم صحبت کردم اونم مشکلات مژگان رو تا حدودی می دونست.
مامان واسه همین با مژگان اینقدر مدارا می کنه.
بعد مِن و مِنی کردو گفت:
– اوایل ازدواجشون هم نمی دونم سر چی با کیارش دعواشون شده بود که دست به خودکشی زده بود.
هینی کشیدم و گفتم:
ــ واقعا؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت:
ــ بفهمه اینارو بهت گفتم ناراحت میشه، من فقط خواستم تودلیل رفتارهام رو بدونی. یا دلیل محبتهای مامان یا سفارشهای زیاده کیارش.
از حرفهایی که توی ماشین به آرش زده بودم خجالت کشیدم و دیگه روم نمیشد توی چشم هاش نگاه کنم.
" خدایا من رو ببخش"
چشم دوخته بودم به ظرف بستنیام.
شروع کرد به خوردن بستنیاش وگفت:
ــ بخور دیگه، آب میشه.
زمزمه کردم:
ــ میل ندارم.
وقتی قاشقم را پر از بستنی کردو گرفت جلوی دهانم نگاهش کردم.
بالبخند گفت:
ــ تو حق داشتی، من باید زودتر باهات حرف میزدم.
قاشق را از دستش گرفتم.
ــ خودم می خورم.
چند قاشق بستنی خوردم و ظرفش را عقب کشیدم.
ــ واقعادیگه نمی تونم.
ظرف بستنیام را برداشت وبا قاشق من شروع به خوردن کرد.
ــ دهنی بود آرش.
–پس برای همین خوشمزه تره.
لبخند ی زدم و خوردنش را تماشا کردم.
ازحرف زدن انرژی گرفته بود.
دوباره سوار ماشین شدیم. هنوز شرمنده بودم از حرفی که زده بودم.
"آخه دختر تو این همه صبر کرده بودی نمیشد چند دقیقه دیگه دندون رو جیگر می ذاشتی"
ــ راحیل.
ــ بله.
–یه سوال.
نگاهش کردم و او هم با لبخند مرموزی که روی لبش بود پرسید:
–اونوقت که جنابعالی با شوهر اسرا رفتی بیرون من کدوم قبرستونیم؟
ــ سعی کردم نخندم و شرمنده فقط سرم را پایین انداختم. خندیدوگفت:
ــ مگه جواب نمی خوای؟
ــ فراموشش کن آرش.
ــ ولی من می خوام جواب بدم.
کنجکاو نگاهش کردم.
ــ هیچ وقت این کارو نکن راحیل، چون ممکنه خواهر محترمتون بیوه بشن.
بعد بلند بلند خندید.
–شوخی کردم، راحیلم من بهت اعتماد دارم، فقط حسابی حسودیم میشه.
لبخندی زدم و از شیشه ی ماشین بیرون را نگاه کردم.
بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
–امروزم به خاطرتو سرکار نرفته برگشتم.
ــ چرا؟
ــ خب از اتاق بیرون نیومدی که ازت خداحافظی کنم، یه بارم خونه زنگ زدم مامان گفت، هنوز تو اتاقی، گوشیتم که جواب نمی دادی، نگران شدم دیگه.
ــ گوشیم؟
زود گوشیام را از کیفم درآوردم و نگاه کردم.
ــ عه سایلنته. از سایلنت خارجش کردم چهار بار زنگ زده بود.
ــ حالا من فکر کردم از قصد جواب نمیدی.
شاید غرور، شاید هم حسادت، یا منطقی که برای خودم داشتم اجازه نمی داد عذر خواهی کنم.
با همهی حرفهایی که در مورد مشکلات مژگان زده بود بازهم به او حق ندادم. باز هم همان سوال قبلی خودش را از مغزم سُر می داد روی زبانم، آنقدر این کار را کرد که بالاخره بیرون پرید.
ــ اگه مثلا شوهر اسرا هم یک بار خودکشی کرده باشه و مشکل روحی داشته باشه تو ناراحت نمیشدی که باهاش مدام جلوی توپچ پچ می کردیم و...
حرفم را ادامه ندادم. نگاهش هم نکردم.
ولی تحمل نگاه سنگینش برایم سخت بود.
ــ آرش جان من بهت اعتماد دارم، اگه نداشتم که سر سودابه اینقدر راحت کنار نمیومدم.
سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم ناراحت شده بود. ترمز کرد. به اطراف نگاه کردم.
" کی رسیدیم خونه که من متوجه نشدم."
نگاه دلخورش را از من گرفت و سکوت کرد.
دستهایش را در هم گره کرد و متفکر بهشان زل زد.
وقتی دیدم جواب نمیدهد تصمیم گرفتم پیاده شوم.
دستم رفت سمت دستگیره که با صدایش
متوقف شدم.
ــ اون در مورد رفتارهای کیارش حرف میزد و نمی خواست کسی بدونه، من بهت حق میدم ناراحت شی، حرفتم قبول دارم. ولی فکر می کنم یه کم سخت می گیری...
همانطور که سرم پایین بود آرام گفتم:
ــ به نظرم توی حرفهات انصاف نیست.
سکوت کرد. این بار در را باز کردم.
ــ شب بخیر.
پیاده شدم. سمت در خانه رفتم.
صدای قدم هایش را می شنیدم ولی اهمیتی ندادم.
کلید را از کیفم درآوردم و همین که خواستم در را باز کنم. شانه ام کشیده شد. با صدای عصبی گفت:
ــ نگاه کن من رو.
کافی بود نگاهش کنم تا همه چیز تمام شود، ولی این کار را نکردم. او باید بفهمد که کارش غلط است.
چانه ام را گرفت و بالا کشید و دوباره گفت:
ــ نگام کن.
دستش را پس زدم و کلید را به در انداختم و گفتم:
ــ بعدا حرف میزنیم الان همسایهها...
نگذاشت ادامه بدهم فوری گفت:
–با این که تقصیر من نیست ولی بازم معذرت می خوام. طاقت ناراحتیت رو ندارم فقط با من قهر نکن.
ــ من قهر نیستم،
#ادامهدارد...
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت175
نیازی هم به عذر خواهی نیست.
فقط خواهش می کنم خودت رو جای من بزار. خداحافظ.