5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ترفندِ تبدیل موبایل به پاوربانک
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
#همسرداری
قابل توجه آقایون عزیز
کمک به همسر در امور خانه و نگهداری از بچهها باعث میشود که زن فرصت و حوصلهی کافی برای روابط عاشقانه و محبتآمیز با شما را داشته باشد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
#نکاتهمسرداری
🔴 بیرون نروید!
💠 اگر شوهرتان، اکثر اوقات شبانهروز بخاطر مشغله، بیرون از منزل است ساعاتی که داخل خانه است سعی کنید بهخاطر او بیرون نروید.
💠 گاهی رفتن به بازار یا مهمانی را بهخاطر حضور شوهر در خانه ترک کنید. و علت نرفتن خود را به همسرتان بیان کنید تا توجه و فهم شما را مشاهده کند.
💠 گذشتن از خواسته خود بخاطر همسر، شما را بیشتر محبوب کرده و بیشتر به یکدیگر نزدیک میشوید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#تلنگر
از زن دیگر تعریف کردن ممنوع!!
خانم ها ، هیچوقت و هرگز جلوی همسرتون از خانم، دوست یا آشناتون تعریف نکنید !
واااای فلانی چقد خوشگله
خیلی خوش تیپه
خیللللی باحاله
و ....
این کارتون هم باعث میشه همسرتون نسبت به اون فرد حساس شه.
هم باعث میشه وجهه شما تحت تاثیر قرار بگیره
❌اصلا درست نیست جلوی همسرتون از کس دیگه ای تعریف کنید ،البته به همین میزان بدی گفتن و تخریب دیگران هم درست نیست !
#خوبی گفتن اگر از یه زن باشه شوهرتونو نسبت به اون علاقمند میکنه.
اگه از یه مرد باشه شوهرتونو نسبت به اون متنفر میکنه و رفتار شوهرتون با شما هم تغییر میکنه
♥️
🍀
♥️🍃🍃♥️💫
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤:
#بددهنی_کودکان
🔴برخورد با بد دهنی در کودکان
📝 بد دهنی کودکان موضوع کمیابی نیست و خانواده های زیادی از آن شکایت دارند. بچه ها دائما از طریق بزرگترها، تلویزیون و مدرسه کلماتی را می شنوند و بدون آنکه معنی دقیقش را بداند به عنوان حرف بد یاد می گیرد و تکرار می کند. اما اینکه شما به عنوان پدر و مادر و یا مربی کودکان چگونه با چنین مواردی برخورد نمایید، نیاز به کمی مهارت و صبر و حوصله دارد.
🔑 اگر شما هم با این مشکل مواجه شده اید ، توصیه هایی که در ادامه آمده است را مطالعه کنید.
🔹 الگوی خوبی برای بچه ها باشید.
احتمالا بسیاری از والدین می دانند فرزندانشان از آنها الگو می گیرند و از خودشان حرف های بد را یاد می گیرند ولی عجیب آن که وقتی کودکشان حرف بدی می زند باز هم او را سرزنش و تنبیه می کنند.
🔹 توجه بیش از حد نداشته باشیم.
توجه بیش از حد به اعمال بدی که کودکان انجام می دهد باعث می شود آنها به تکرار رفتارهای بد ترغیب شوند.
🔹 تعجب زیاد نکنیم .
بسیاری از ما عادت کردیم وقتی کودکمان حرف بدی می زند با گفتن کلماتی مانند: «ای وای! چه حرف زشتی!» «آخ آخ!» و … او را متوجه اشتباهش بکنیم اما با این کار احتمال این که او به گفتن این کلمات حریص تر شود زیاد است زیرا معمولا وقتی ما را از انجام کاری منع می کنند به امتحان کردن آن مشتاق تر می شویم.
🔹 جایگزین های مناسب را یاد دهیم.
برای این که به کودکتان بیاموزید که موقع عصبانیت حرف بد نزند، به او بگویید به جای گفتن حرف بد، احساسش را بیان کند، مثلا در مقابل تمسخر دیگران احساسش را این طور بیان کند: من از دست تو خیلی عصبانی هستم چون منو پیش دیگران مسخره کردی.
📚 البته باز هم تاکید می نماییم که این تمام راه حل های ممکن در برخورد با بد دهنی کودکان نیست و لازم است شما مهارت خویشتن داری و خلاقیت در پیدا کردن جایگزین مناسب برای عبارت نامناسب را تمرین و تقویت نمایید.
✨✨✨✨✨✨
نکته های طلایی رفتار با کودکان و نوجوانان
درکانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
وقتی فرزندتان کاراشتباهی انجام
میدهد،به اوبگویید؛بخاطرراستگویی اش،درمجازات اوتخفیف قائل میشوید
به اویاددهیدکه راستگویی درهرحال،بهتر ازدروغگویی است،حتی اگرعواقبی درپی داشته باشد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
اعتمادبنفس فرزند
مصادیقی ازسوءرفتارعاطفي با كودك👇
والدين،كودك را باخشونت راهنمايي كنند.
كودك را به زور وادار به اطاعت كنند.
هراشتباه جزئي كودكان را سرزنش كنند.
به كودكان حق اظهارنظر ندهند.
از ابراز احساس عاطفي كودكان جلوگيري كرده و آنان را ناتوان وبيعرضه قلمداد كنند.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
دوران کودکی تکرار شدنی نیست.
بگذاریم فرزندمان بچگی ایمن و شادی داشته باشد.
کودکان را به دنیا نیاورده ایم تا زیر بار حجمی از توقعاتمان، آرزوهای برباد رفته ما را برآورده سازند.
ناکامی های ما، از آن ماست...
فرزندمان را به قیمت فخرفروشی به اقوام و دوستان، تبدیل به بزرگسالانی ناخشنود نکنیم.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
پدر عزيز صفات و ویژگیهای مردانه را با رفتارهای خود به پسرتان ياد دهيد.
منظور از صفات مردانه؛ خشن، سلطهجو، خود رای، زورگو و... بودن نیست،
بلکه به معنای قاطعیت، مسئولیتپذیری، منطقی بودن و توانایی ایجاد تغییر در موقعیتهای سخت و دشوار است.
رفتار پدر باید توام با محبت ومهربانی باشد.
بدون مهربانی، الگوی مردانه پدر را بیتاثیر میکند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
جالبه بدونید :
از روی حالت دست نوزادان میتوان فهمید که گرسنه هستند یا سیر!
نوزادی که دستش را مشت کرده عموما گرسنه است و نوزادی که دستش را باز کرده سیر شده است!
+ بفرستید برا اونایی که نوزاد دارن :))
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🔷اتفاقات را توصیف کنید، نه کودک را
🔹وقتی پسرتان به سر دخترتان فریاد می زند، او را «پسر بد» خطاب نکنید. بلکه دقیقا عنوان کنید که «از داد زدن سر خواهرت دست بردار؛ زیرا این کار تو و او را آزار می دهد و باعث می شود که او احساس ناراحتی کند.»
🔹همین قانون برای تمجید نیز صادق است؛ دخترتان را «دختر خوب» خطاب نکنید. در عوض، در مورد اعمال او اظهار نظر کنید که مثلا “تو کار خوبی کردی که برادرت را بخشیدی.”
🔹این نوع جمله بندی به مغز او کمک می کند تا مفاهیم مفیدتری در مورد رفتار خود بسازد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
❤️ رمان جدید ❤️
💜نام رمان:فرار از جهنم💜
💚نام نویسنده :شهید مدافع حرم طاها ایمانی💚
💙تعدادقسمت: 66💙
💛با ما همـــراه باشیـــــن 💛
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
☔️ رمان جذاب #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #اول
اتحاد، عدالت، خودباوری
من متولد ایالت «لوئیزیانا» ، شهر «باتون روژ» هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا🇺🇸 داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن ... .
هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن ... فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن ...
و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم ...
شعار مدارس و دانشگاه های🏫 ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه ...
این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره ... ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم ...
ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود ...😕
.
برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد ... چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره ...😐☝️
برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم ...
برای ما فقط یک مفهوم بود ...
جنگ ... جنگ برای بقا ... جنگ برای زنده موندن ... .
.
بله ... من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها🔥 و دلال های مواد مخدر، 🔥دزدها، 🔥آدمکش ها 🔥و فاحشه ها🔥 بود ...
منطقه ای که هر روز توش درگیری👊 بود ... تجاوز،🔥 دزدی،🔥 قتل🔥 و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود ...
درسته ... من وسط جهنم متولد شده بودم ... و این جهنم از همون روزهای اول با من بود ... .
.
من بچه ی یه 🔥فاحشه دائم الخمر🔥 بودم
که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم بامن بود ...
من وسط 🔥جهنم🔥 به دنیا اومده بودم...
ادامه دارد.....
📚 #نویسنده_شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #دوم
یک روز شوم
صبح ها 🏙که از خواب بیدار می شدم ...
مادرم تازه، مست 🍾و بدون تعادل برمی گشت خونه ...
در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد ...
دوباره بعد از ظهر بلند می شد ...قهوه، یکم غذا، آرایش و ....
من،👉 هر روز صبحانه 🍳🍯بچه ها رو می دادم ... در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه ...
بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج💵 زندگی باشم ....
پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد ...😣
گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم ...😡👋
ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد ....
همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید ...
سر کلاس درس نشسته بودم ... مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد ... همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن ... مکث می کردن ...
و دوباره ... ..
تمام وجودم یخ کرده بود ...
ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم ....😰
معلم مون دم در کلاس ایستاده بود ... نگاه عمیقی به من کرد ... «استنلی» لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم ...
از جا بلند شدم ...
هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد ...🚶😰
اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود ...
ادامه دارد....
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #سوم
خداحافظ بچه ها
نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان🏥 رسوندم ...
.
قفل در شل شده بود ... چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد ... .
.
بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون ...
نمی دونم کجا می خواستن برن ... توی راه یه ماشین 💨🚙با سرعت اونها رو زیر گرفته بود ...
ناتالی درجا کشته شده بود ...
زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره ...
آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود ...
.
بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن ... هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود ... .
.
زمانی که من رسیدم،
قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود ... داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن ...
.
نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم ...
شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم ... 😳😧حس می کردم من قاتل اونهام ... باید خودم در رو درست می کردم ...
نباید تنهاشون می گذاشتم ... نباید ... .
.
مغزم هنگ کرده بود ...
می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن ...
داد می زدم و اونها رو هل می دادم ... سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم ... تمام بدنم می لرزید ... شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود ...
التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت ... .
.
خدمات اجتماعی تازه رسیده بود ... توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده ...
غرق خون ... #تنها ... .😖
ادامه دارد....
📚
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #چهارم
خشونت از نوع درجه
تمام وجودم آتش گرفته بود ...😡
برگشتم خونه ...
دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد ...
اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون ... اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن ... .😡
.
زجر تمام این سال ها اومد سراغم ... پریدم سرش ...
با مشت و لگد می زدمش ...😡👊✋ بهش فحش می دادم و می زدمش ...
وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم ... .
.
بچه ها رو دفن کردن ...
اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم ...
توی مصاحبه👥 خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد ... دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم ...
تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود ... .
.
فقط به یه سوالش جواب دادم ...
الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ ... فکر می کنی کار درستی کردی؟ ...😠
.
درست؟ ...
باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد ... محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم ...
فقط به یه چیز فکر می کنم ...
دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو ... .😡🔪
.
من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم ...
.
بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم ...
یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار ... با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت ...
_توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B.... توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی ... .😡
.
من یه بار توی جهنم 🔥زندگی کرده بودم ... قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم ...
این قانون جدید زندگی من بود ...
به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم #عدالت و #انسانیت وجود نداره ...
اینجا یه جنگل بزرگه ... برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی ... .🐅
.
از پرورشگاه فرار کردم ...
من ... یه نوجوان 13ساله👦 ... تنها ... وسط جنگلی از دزدها،🔥 قاتل ها،🔥 قاچاقچی ها🔥 و فاحشه ها🔥 ...
ادامه دارد....
.
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
📚
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #پنجم
زندگی در خیابان
شب رفتم خونه ...🌃🏡
یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون ..
شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم ...
دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم ... می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس👮 گزارش کرده باشن ...
اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم ... شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم ...
توی سطل های آشغال🗑 دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم ...
تا اینکه دیگه خسته شدم ... زندگی خیلی بهم سخت می گذشت ... .😖
.
با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی🔥 ... اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد ...
ترس و استرس وحشتناکی داشت ... دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم ...
کم کم حرفه ای شدیم ... با نقشه🗺 دزدی می کردیم ... یه👥👥 باند 👥👥تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم ...
تا اینکه یه روز «کین» پیشنهاد خرید اسلحه 🔪🔫داد و کار توی بالای شهر 🏘رو داد ... .
.
من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد ... کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید ...
توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی ... اگر سراغ قاچاقچی ها🔥 هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود ...
اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته ... .
.
بین بچه ها دو دستگی شد ...
یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت «کین» ... حرف حالی شون نبود ...
در هر صورت از هم جدا شدیم ... قرار شد هر کس راه خودش رو بره ...
ادامه دارد....
📚