eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
ساس می کردم از گرسنگی داره سرم گیج میره ضعف کرده بودم چون دیروز نه صبحانه خورده بودم نه نهار و نه شام البته شام به لطف حافظ کوفت و زهر مار نوش جان کرده بودم رفتم پنیر و نون و عسل از یخچال برداشتمو بی سرصدا پشت میز نشستم و شروع کردم به خوردن صبحانه وقتی حافظ وارد آشپزخونه شد منو مشغوله صبحانه دید نگاهم به پشت سرش خشک شد منتظر بودم سروکله اون دختره پیدا بشه اما انگار خبری از اون نبود شونه ای بالا انداختم حتما داخل اتاق خواب بود و این آقا اصلا دلش نیومده نامزدش رو بیدار کنه 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 الان نامزدش نبود فرصت خوبی بود می تونستم تمام حرفامو بهش بزنم دلم نمیخواست دیگه صداش کنم منتظر بودم به سمت من بچرخه تا حرفمو بزنم دیگه نمیخواستم اسمش رو به زبون من بیاد هر چی منتظر شدم که بچرخه سمتم ولی نچرخید انگار قرار نبود به من نگاه کنه بالاخره از عصبانیت زیاد با مشت روی میز کوبیم نگاهی به من انداخت و گفتم حرف دارم باهات بشین پشت میز نشست و برای خودش چایی ریخت و منتظر بهم خیره شد منم مثل خودش بهش خیره موندم و بعد از کمی مکث گفتم هر چه زودتر باید این صیغه ای که خوندیم رو باطل کنیم دیگه از تو خوشم نمیاد ماتش زد خیلی بهم نگاه میکرد ولی هیچ حرفی نمیزد اما من تصمیم خودم رو گرفته بودم دیگه نمیخواستم با حافظ هیچ رابطه شرعی چه سوری بین منو این ادم باشه چون من هیچ کاری و خطایی نکرده بودم این که بخوام برای جواب دادن به خواستگارم فکر کنم اصلا کار خطایی نبود اما این ادم این مردی که جا نماز آب میکشی و خدا و پیغمبر ورد زبونش بود با من بازی و خیانت کرده بود و این کلمه در مورد نامزادی شو با دختر عموش به من چیزی نگفته بود و از من پنهان کرده بود منو خیلی بدجور درگیر خودش کرده بود ولی سکوت کردم حافظ میخواست حرفی بزنه ولی یه هویی خودم به حرف اومدم و گفتم شنیدی که چی گفتم من میخوام این صیغه ای که بین منو تو هست هر چه زودتر باطل بشه کم کم پوزخنده روی لبش جون گرفت چشماشو ریز کرد و گفت فکر نمیکردم اینقدر سریع بخوای این صیغه رو باطل کنی! انگار خیلی عجله داری برای رفتن به اونور آب... انگار عجله داری برای رسیدن به پسر عموت... 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ مامان بازی زن برای شوهرش! به وسیله به عهده گرفتن همه مسئولیت ها خانومها فکر میکنند اقایون فراموش کار اند. به همین دلیل مسئولیتها را خودشان به عهده میگیرند. و نمی‌گذارند اقایون کار کنند. دقیقا مثل بچه ها و دائما به مرد گوش زد میکند. چون فکر میکنه او سر به هواست. مثلا زنگ میزنه به شوهرش به او میگوید دخترمان را لب استخر نکاری ها. یا خانوم رفته مسافرت زنگ میزنه به مرد میگه 9 شب یادت نره اشغال را دم در بزاری ها. یا به او میگوید یادت باشه بری حموم یا یادت باشه فلان کار را بکنی و....دقیقا مثل بچه ها محترم مامان شوهرت نباش! ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://chat.whatsapp.com/GiG8qcW34mmJMUgK8Iufyp
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ چگونه یک همسر تمام عیار داشته باشیم؟ گفت و گویی لذت بخش مهارت های ارتباطی قوی، یکی از بهترین ویژگی های یک زن و شوهر است. هریک از شما به خوبی با یکدیگر برخورد کنید و از داشته های کلامی و غیر کلامی خود در ارتباطات به خوبی استفاده کنید مطمئنا در زندگی به مشکل حاد برنمی خورید چرا که می توانید با گفت وگوهای سازنده مسائل را حل کنید. اگر شما اهل گفت و گو باشید،برای تک تک مسائل زندگی راه حل مشترک پیدا خواهید کرد.برای گفتگو با همسرتان زمان اختصاص دهید وببینید با هم صحبتی وهمفکری با همسرتون چقدر مسائل ومشکلات اسانتر بنظر میرسند. را باید مدنظر داشته باشید که هیچ کس و هیچ چیز واقعا بی عیب و نقص نیست و شما می توانید با رفتار درست و احترام متقابل پله های یک شراکت خوب را طی کنید. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://chat.whatsapp.com/GiG8qcW34mmJMUgK8Iufyp
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ درک متقابل همسران موفق: از مهمترین پایه های زندگی مشترک ، درک متقابل است ؛ یعنی هم مرد و هم زن ، هر دو دوست دارند که همسرشان آنها را درک کند. کردن به چه معناست؟ درک کردن یعنی 🔖به همسر خود بفهمانیم که قدر و منزلت کارهای او را دانسته و به آن احترام میگذاریم. 🔖روحیّات و حساسیّتهای او را شناخته و آن را در نظر می گیریم. 🏷به شرایط و موقعیت های خاص او توجّه کرده و خواسته های خود را متناسب با آن تنظیم می کنیم. ایده ها و اهدافش را در نظر گرفته و در مسیر آن حرکت می کنیم. و سلایق ونیازهای او را شناخته و در رفتار و گفتارمان به آن توجّه می کنیم راه های تفهیم درک متقابل: 1⃣سپاس گزاری از همسر 2⃣تعریف کردن از کار همسر 3⃣پوزش وعذر اوردن به جهت ناتوانی 4⃣گفتگوی آرام و منطقی با همسر 5⃣تعدیل توقعات متناسب با شرایط و واقعیت ها ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://chat.whatsapp.com/GiG8qcW34mmJMUgK8Iufyp
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 داشت کنایه میزد داشت توپ و به سمت زمین من پرتاب می کرد یعنی من عجله داشتم برای رسیدن به معراج و میخواستم ازش جدا بشم چه بهتر نمی خواستم بفهمه که من به خاطر حضور اون دختر توی این خونه به خاطر نامزدی که بینشون هست و به خاطر دروغی که به من گفته می خواستم هر چه سریع تر این صيغه رو باطل کنم نمیخواستم از خودم ضعف نشون بدم من ترمه بودم هرگز توی هیچ جایی توی هیچ کاری پیش هیچ کسی کم نمی آوردم یه لقمه کوچیک نون پنیر توی دهنم گذاشتم کامل جلوی جوییدمش و قورتش دادم و گفتم دقیقا همین طوره می خوام زودتر به پسرعموم برسم اگه مشکلی نداشته باشی.. دیدم که فکش قفل شد و رگای گردنش بیرون زد و دستش زیر میز پنهان کرد تا مشت شدنشو نبینم اما برام مهم نبود اصلا مهم نبود از پشت میز بلند شد و به سمت بیرون رفت نمیتونستم دنبالش برم جلوش رو بگیرم با این پایه ی شکسته ام پس با صدای بلند گفتم جواب منو بده یادت رفت نشنیدم کی بریم برای تمام کردن این مسخره بازی؟ به سمتم چرخید عصبی بهم نگاه کرد و گفت مسخره بازی ؟ تو اون محرمیت و صیغه بینمونو مسخره بازی میدونی؟ دست به سینه شدم و گفتم دقیقا همینه میدونم یه مسخره بازیه و دوست دارم زودتر از شرش خلاص بشم کمی مکث کرد و گفت - آخر همین هفته تمومش میکنیم آخر همین هفته میشد یه روز دیگه چرا این قدر لفتش میداد؟ چرا طولش میداد؟ چرخیدم و رو به خودش گفتم آخر هفته خیلی دیره چرا باید این همه صبر کنیم بهتر نیست زودتر تمومش کنیم به سمت بیرون رفت و گفت 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 اونجایی که محرم شدیم قرار داد نوشتیم تا آخر هفته بسته اس مجبوریم که صبر کنیم اینو گفت از آشپزخونه بیرون رفت عصبي ليوان جلومو روی زمین انداختم و هزار تیکه شد نمی خواستم طول بکشه نمیخواستم باز صبر کنم می خواستم زودتر خلاص بشم میخواستم از اینجا برم بهتر بود به معراج جواب بله می دادم و باهاش از این خراب شده میرفتم چرا باید اینجا باشم؟ عصبی از جام بلند شدم پشت سرش راه افتادم و گفتم اما من می خوام هر چه زودتر به معراج بله بدم تو که مشکلی نداری؟ صیغه ای که خوندیم سوریه و الكي بهش بله میگم آخر هفت باطلش میکنیم عصبی شده با صدای خش دارش که تا حالا ازش نشنیده بودم گفت بفهم چی میگی ترمه شاید برای تو بازی باشه مسخره باشه اما تو محرم منی نمیتونی وقتی که با من محرمی به کسی دیگه جواب بله بدی نگران نباش یه هفته خیلی زود میگذره میتونی بعدش به چیزی که میخوای برسی وقتی ام باطلش کردیم به مدت چند ماه نمیتونی با کسی باشی چون این قانونه باید چند ماه صبر کنی نباید بری با کسی دیگه كلافه خندیدم و گفتم منو مسخره خودت کردی این مزخرفاتی که داری میگی چیه دستی به موهاش کشید و گفت - این اصلا به من ربطی نداره که باید برای همه هست برای تو هم هست و من توش هیچ کارم به سمت پله ها رفت منو اونجا تنها گذاشت عصبانی دیوونه كلافه بی حوصله شده بودم کم مونده بود به خودزنی برسم بشینم خودمو کتک بزنم 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 به اتاقم رفتم شماره توسکا رو گرفتم وقتی جواب داد با همون عصبانیت و کلافگی گفتم میای اینجا حالم بده خیلی تنهام نگران گفت الان میام عزیزم نگران نباش تا یه ساعت دیگه اونجام یک ساعت نمیدونم چطور گذروندم اما بالاخره صدای زنگ خونه به صدا در اومد توسکا وارد اتاق شد ازش خواستم در رو ببنده نزدیکم شد و روی تخت نشست به خوبی ترمه اتفاقی افتاده؟ دلم انقدر از دست حافظ پر بود که دیوونه شده بودم رو به توسکا گفتم حوصلم سر رفته نظرت چیه بریم بیرون گشتی بزنیم؟ اشاره ای به پای من کرد و گفت - اما تو با این پات کجا میخوای بیای؟ کلافه نفسمو بیرون دادم و گفتم اگه پام سالم بود مطمئن باش بهت زنگ نمی زدم که ازت کمک بخوام برای همین صدات کردم که بیای کمکم کنی حالا بگو به نظرت چی کار کنیم؟ کمی فکر کرد و گفت - یه دوست پسر جدید پیدا کردم خیلی آدم پايه ايه زنگ بزنم بیاد دنبالمون ؟ اگر در حالت عادی بودم و اعصابم آروم بود اگر حالم خوب بود اینقدر عصبانی نبودم هرگز این پیشنهاد شو قبول نمی کردم هیچ وقت با هیچ دوستم همراه دوست پسرش بیرون نرفته بودم از این کار متنفر بودم دلیلی براش نمی دیدم اما الان برای اینکه از اینجا برم بیرون برای اینکه به حافظ بفهمونم من عروسک خیمه شب بازی اون نیستم قبول کردم. سریع به دوست پسرش زنگ زد و اون گفت تا یک ساعت دیگه خودشو به اینجا میرسونه و میاد دنبالمون حالا وقتش بود که به خودم برسم و برای این گشت و گذار آماده بشم جلوی آیینه نشستم نگاهی به صورتم کردم آرایشی که صبح کرده بودم هنوز سر جاش بود کمی تجدیدش کردم رژم و پررنگ تر کردن
خط چشم پر رنگ تر کردم دوباره ریمل زدم و موهام باز گذاشتم... 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 توسکا که روی تخت دراز کشیده بود و مخصوصا مشغول چت کردن با دوست پسرش بود چند باری بهش گفتم بذار بیاد باهاش حرف میزنی این جوری که تو داری بهش پیام میدم تا فردا صبح هم اینجا نمی رسه توسکا با خنده میگفت - اون دست فرمونش حرف نداره هم حرف میزنه هم رانندگی میکنه خیالت راحت .. وقتی بالاخره چت کردنش تموم شد نگاهی به من انداخت و سوتی کشید و گفت چه خبر دختر چقدر خوشگل شدی میخوای قاپ دوست پسر منو بدزدی؟ اخمی کردم و گفتم میزنمتا من به دوست پسر تو چی کار دارم این همه آرایش کردم به خودم رسیدم که وقتی دارم میرم بیرون حافظ ببينه کنارم نشست و گفت - چرا نمیگی چی شده؟ اتفاقی افتاده ؟ خجالت میکشیدم بگم این آدمی که کم کم داشت توی دلم برای خودش جایی دست و پا میکرد بهم دروغ گفته خجالت میکشیدم بگم نامزد داره! بدون شک بهم میگفت خنگی چون که متوجه نشده بودم بهم می خندید اما چاره ای جز گفتن نداشتم اگر به توسكا حرفی نمیزدم قطعأ منفجر میشدم نگاه ازش گرفتم آهسته زمزمه کردم چیزی که می خوام بگم باور کن نمیتونی هضمش کنی منم هنوز هضمش نکردم توسکا کنجکاو سرمو به سمت خودش چرخوند و گفت حرف بزن ترمه بگو چی شده خب چرا ادمو میترسونی؟ كلافه گفتم این آقای استادی که تو همش ازش تعریف می کنی صبح تا شب اسمش ورد زبونته و بهم میگی قدرشو نمیدونم و فلانه... زن داره ! یعنی زن که نه نامزد داره و بهم دروغ گفته از من پنهانش کرده و من الان با یه ادمی صیغه خوندم که نامزد داره... توسکا ناباور با چشمای گرد شده بهم خیره شده بود همان طوری که فکر میکردم اونم مثل من ناجور شوکه شده بود از جاش بلند شد و گفت 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 - من چشمایه این حافظ از جاش در میارم چطور تونست از تو مخفی کنه؟ اونم چیزی به این بزرگی رو! باید باهاش حرف بزنیم ... دستشو کشیدم و گفتم بیخیال توسكا من نمی خوام فکر کنه برای من اهمیتی داره باهاش حرف زدم زودتر می خوام این صيغه باطل بشه چون می خوام با پسر عموم ازدواج کنم این بار متحير تر بهم خیره شد و گفت چی داری میگی ترمه بخاطر این استاد زندگیتو خراب میکنی؟ میخوای ازدواج کنی بخاطره استاد؟ دوباره کنار خودم نشوندمش و گفتم به خاطر دروغ استاد نیست پسر عموم خواستگارمه همه بچگیم عاشقش بودم و الان عشقه اون موقع هام شده خواستگار پروپاقرص م ا بهتره که بهش جواب بله بدم و از استاد دور بشم... حافظ تمام ذهنیت منو نسبت به خودش خراب کرد من اونو به ادم خیلی خوب به آدم درست و صادق میدیدم اما الان دیگه برام هیچ اهمیتی نداره دیگه دوسش ندارم یعنی من که احساس میکردم کم کم میخواستم دوسش داشته باشم دیگه همچین حسی بهش ندارم بدم اومد دیگه از حافظ... کلافه تو اتاق چرخی زد و گفت اگه برات اهمیتی نداره این همه آرایش می کنی به خودت میرسی که وقتی داری میری بیرون تو رو ببینه و حرص بخوره ؟ عزیز دلم به خودت چرا داری دروغ میگی تو دوسش داری تو خیلی دوسش داری برای همینه که حالت خوب نیست به خاطر این که چون دروغ بزرگی بهت گفته میخوای ازدواج کنی؟ اما خواهش می کنم از سر عصبانیت تصمیم نگیر زندگیتو به خاطر استاد خراب نکن ترمه کاری نکن که بعدا پشیمون بشی... خوب میدونستم حق با توسکاس اما الان عصبی بودم و فقط و فقط میخواستم که کاری کنم حافظ هم مثل من عصبانی بشه 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 - من چشمایه این حافظ از جاش در میارم چطور تونست از تو مخفی کنه؟ اونم چیزی به این بزرگی رو! باید باهاش حرف بزنیم ... دستشو کشیدم و گفتم بیخیال توسكا من نمی خوام فکر کنه برای من اهمیتی داره باهاش حرف زدم زودتر می خوام این صيغه باطل بشه چون می خوام با پسر عموم ازدواج کنم این بار متحير تر بهم خیره شد و گفت چی داری میگی ترمه بخاطر این استاد زندگیتو خراب میکنی؟ میخوای ازدواج کنی بخاطره استاد؟ دوباره کنار خودم نشوندمش و گفتم به خاطر دروغ استاد نیست پسر عموم خواستگارمه همه بچگیم عاشقش بودم و الان عشقه اون موقع هام شده خواستگار پروپاقرص م ا بهتره که بهش جواب بله بدم و از استاد دور بشم... حافظ تمام ذهنیت منو نسبت به خودش خراب کرد من اونو به ادم خیلی خوب به آدم درست و صادق میدیدم اما الان دیگه برام هیچ اهمیتی نداره دیگه دوسش ندارم یعنی من که احساس میکردم کم کم میخواستم دوسش داشته باشم دیگه همچین حسی بهش ندارم بدم اومد دیگه از حافظ... کلافه تو اتاق چرخی زد و گفت اگه برات اهمیتی نداره این همه آرایش می کنی به خودت میرسی که وقتی داری میری بیرون تو رو ببینه و حرص بخوره ؟ عزیز دلم به خودت چرا داری دروغ میگی تو دوسش داری تو خیلی دوسش داری برای همینه که حالت خوب نیست به خاطر این که چون دروغ بزرگی بهت گفته میخوای ازدواج کنی؟ اما خواهش می کنم از سر عصبانیت تصمیم نگیر زندگیتو به خاطر استاد خراب نکن ترمه کاری نکن که بعدا پشیمون بشی... خوب میدونستم حق با توسکاس اما الان عصبی بودم و فقط و فقط میخواستم که کاری کنم حافظ هم مثل من عصبانی بشه 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 با صدای زنگ گوشیه توسكا حرفامون نیمه تموم شد دوست پسرش جلوی در بود و منتظر ما هر دو از جا بلند شدیم وعصامو برداشتم و همراهش از اتاق بیرون رفتیم حافظ توی باغ نشسته بود و کتاب میخوند با دیدن ما نگاهی به من و سر و وضعم کرد و از جاش بلند شد و به سمتم اومد میدیدم که اخم کرده ابروهاشو به هم گره زده بود ولی برام اهمیتی نداشت نزدیکمون که شد گفت - کجا به سلامتی ؟ و اشاره ای به سر و وضع من کرد به قدم جلوتر رفتم و گفتم داریم میریم بیرون هوایی بخوریم بازومو از پشت کشید و مجبورم کرد بایستم و گفت - کجا داری میری ترمه یه دور زدن این هم آرایش میخواد؟ بازوم از دستش بیرون کشیدم و گفتم به تو هیچ ربطی نداره دوست داشتم این همه آرایش کنم ! توسکای بیچاره که دید اوضاع قمر در عقربه از ما فاصله گرفت و به سمت بیرون رفت من موندم و حافظی که هر دو عصبی بودیم روبروم ایستاد و گفت: - با این پای گچ گرفته میخوای کجا بری اونم با این آرایشی که روی صورته ؟ مگه من بهت نگفتم نیاز به آرایش کردن نداری؟ پوزخندی زدم و گفتم آخه به تو چه ربطی داره؟ من دوست دارم این مدلی برم بیرون تو چیکاره ی منی؟ بادی به غبغب انداخت و سینه سپر کرد و گفت شوهرتم انگار یادت رفته! بلند خندیدم بعد از اینکه خنده ام تموم شد گفتم تو اون صیغه صوری رو واقعی میدونی اون صیغه نامه برای من هیچ اهمیتی نداره انقدر از کلمه شوهر استفاده نکن و از این فازها بیا بیرون خواهش می کنم حالم بد میشه ... 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 ازش فاصله گرفتم دوباره با قدم های بلند خودشو بهم رسوند و گفت - منم باهات میام... با چشمای گرد شده رو بهش گفتم کجا به سلامتی من و توسکا با دوست پسرش میریم بیرون جایی برای تو نیست اصلا شمارو نمیبریم وقتی حرفمو شنید بیشتر عصبی شد و رگای گردنش بیرون زد به سمت در رفت و از باغ خارج سریع شد با این عصا آهسته دنبالش می رفتم وقتی به بیرون رسیدم دیدم داره با توپ پر با توسكا حرف میزنه خودمو بين حرفشون انداختم و گفتم این جا چه خبره چون من این جا زندگی می کنم تو حق نداری هیچ وقت برای رفت و آمد من تصمیم بگیری اصلا به تو ربطی نداره من دوست دارم الان با دوستام برم بیرون و چرخ بزنم و تو هیچ حقى نداری الان مخالفت کنی. حافظ دوباره منو کنار زد و رو به دوست پسر توسكا که یه پسر قد بلند و چهارشونه با صورتی بامزه و خیلی شیرین بود گفت ممنونم که میخواستین همسر منو ببرین گردش اما تا وقتی که خودم هستم نیازی به این کار نیست که با شما بیاد توسکا بهم خیره مونده بود نمیدونست چی کار کنه نمی خواستم بیشتر از این آبروش جلوی دوست پسر جدیدش که تازه پیدا کرده بره رو بهش گفتم شما برید بعدا من خودم بهت زنگ میزنم دختر بیچاره سریع سوار ماشین شد دوست پسرش اما به سمت امیرحافظ اومد و گفت - اگه مشکلی نباشه میتونیم چهارتایی با هم بریم شمام میتونی همراه ما بیای... 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸
_141 از این پیشنهاد عصبی شدم اما خوب میدونستم که حافظ قبول نمی کند حافظ باهاش دست داد و تازه انگار ازش خوشش اومده بود که با خونسردی گفت انشاالله یه وقت دیگه حتما با هم میریم اما امروز نه بعد از خداحافظی اونا رفتن و من عصبانی به در تكيه دادم نمی خواستم برم داخل دیگه نمیخواستم تو این خونه بمونم حافظ درو باز کرد و کنارش ایستاد و چند باری اسممو صدا کرد اما توجهی نکردم و دوباره بازوی بیچاره ی من اسير دستش شد من و داخل با خودش کشید عصبانی گفتم دست به من نزن نمیخوام دستت بهم بخوره و چه طوری باید بهت بفهمونم؟ اما حافظ بی اعتنا به حرف من دستشو زیر پام انداخت و منو به سمت ساختمون برد توی پذیرایی روی مبل نشوند و گفت میرم آماده بشم اگه دلت میخواد بری و چرخ بزنی و بگردی باید به خود من بگی نه غریبه ها عصبانی گفتم من چرا نمیتونم حرفامو بهت بفهمونم؟ خواهش می کنم تمومش کن چیزی بین من و تو نیست تو برای من به غریبه ای هیچ فرقی با دوست پسر توسکا نداری چرا باید با اون نرم و با تو برم اینو برام بازش کن استاددددد.... استاد و کشیده گفته بودم به سمتم چرخید و گفت فکر نمی کردم اومدن پسرم عموت اينطور تورو تغییر بده اما شاید حق داشته باشی عشق اوله آدم هر حماقتی میکنه برا عشق اول درست مثل من.. بهش نزدیک شدم و گفتم خواهش می کنم زودتر اونو باطل کن می خوام تموم بشه می خوام خلاص بشم تو هم خلاص میشی... از این جا رفتنم به نفع توام میشه تو هم راحت میشی میتونی به زندگیت برسی با خیال راحت ... به سمت اتاقم رفتم حالم اصلا خوب نبود چرا تو هرکاری دخالت می کرد چرا همیشه این طور بود چرا همیشه طلبکار بود یه نگاه به خودش نمینداخت نمی گفت وقتی من با نامزدم اومدم اینجا ترمه ی بدبخت چیکار باید بکنه؟ اون حتی از من خر خواستگاری هم کرده بود! به اتاق که رسیدم لباسام و از تنم جدا کردم. چند باری موهامو چنگ زدم و صدای فریادم و توی گلوم خفه کردم عادت داشتم وقتی عصبانی بودم داد و بیداد میکردم اینجا خونه خودمون نبود که من داد و بیداد کنم و مادر پدرم نازم و بخرن و آرومم کنن.. 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 اینجا کسی رو نداشتم پشیمون بودم کاش با مادرم پدرم می رفتم اگه از اینجا می رفتم آروم تر بودم نبودم؟ اما چیزی توی قلبم داشت داد میزد که میرفتی دلت برای این آدم تنگ میشد دلت خیلی برای این آدم تنگ میشد.. شاید دوش گرفتن حالمو بهتر می کرد حولمو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم با کمک دیوار راه می رفتم این گچ پام آنقدر سنگین بود که اصلا نمی تونستم باهاش راحت راه برم وقتی نزدیک حمام رسیدم حافظ جلوی راهم سبر شد نگاهی به من و حوله ی توی دستم انداخت و گفت - داری میری حمام؟ این آدم از رو نمیرفت نه ؟ سکوت کردم و دستم و روی دستگیره در گذاشتم جلوی راهم سر شد و گفت الان عصبی هستی با این پاتم راحت نمیتونی حمام کنی! اول باید گچ پا تو را به چیزی بپوشونی بعد این طوری که نمیشه ! کلافه راهمو کج کردم به سمت آشپزخونه تا بتونم یک کیسه فریزری چیزی پیدا کنم برای پوشوندن پام. دنبالم راه افتاده بود تنهام نمیذاشت انگار عهد بسته بود که یک لحظه منو آروم نذاره... قبل از من به سمت یکی از کشوهای کابینت رفت و یک کیسه فریزر خیلی بزرگ بیرون کشید پایین پام نشست و شروع کرد به پوشوندن گچ پام خودم نمی تونستم انجام بدم و مجبور بودم که ساکت بشینم تا اون برام این کارو بکنه کارش که تموم شد ایستاد و گفت - حالا میتونی بری حمام. بهش پشت کردم دوباره به سمت حمام رفتم پشت سرم داشت میومد ایستادم و گفتم چیه مثل سایه پشت سرم راه افتادی؟ چی از جونم میخوای؟ اما اون خودشو بهم رسوند از من جلوتر زد در حمام برام باز کرد و گفت - برو تو همین جا پشت درم کاری داشتی چیزی خواستی صدام کن. 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 لبمو با زبونم تر کردم و به دندون گرفتم نمی خواستم حرف بزنم از کنارش گذشتم وارد حمام شدم و در به هم کوبیدم بهش تکیه کردم چند باری موهامو چنگ زدم تا داد و بیداد نکنم شير آب و باز کردم و لباسامو در آوردم نگاهی توی آینه قدى حمام به خودم انداختم. چند وقتی می شد که به بازوهای مردونه این آدم عادت کرده بود شبا توی بغلش می خوابیدم و اون کنار گوشم شعر می گفت و من از شعر خوشم نمیومد مخصوصأ از شعر کسایی مثل حافظ مولانا و فلان من شعر کم می خوندم اما اگر میخوندم شعرهای نو رو بیشتر دوست داشتم اما از وقتی پامو تو این خونه گذاشته بودم حتی به شعر علاقه مند شده بودم حافظ توی تار و پود وجودم تاثیر گذاشته بود و اینو نمی تونستم کتمان کنم . زیر دوش ایستادم باید از فکرش بیرون میومدم باید به معراج فکر میکردم باید به عشقی که توی بچگی تجربه کرده بو
دم فکر میکردم نه به این آدمی که یه دروغگو بود و بس.. نمیدونم حمام کردنم چقدر طول کشید که ضربه ای به در حمام خورد زیر اب صدای حافظ و شنیدم - نمیخوای بیای بیرون حالت خوبه؟ محکم به در زدم و گفتم از اینجا برو اونجا واینسا چرا تنهام نمیذاری بذار راحت باشم برو... نمیدونم رفت یا نه اما سکوت کرد دوباره شير آب و باز کردم گریه ام می آمد دلم می خواست گریه کنم اما نمی خواستم خودمو بشکنم میخواستم خودمو قوی نشون بدم نمیخواستم ضعیف باشم. بعد از حمام طولانی حوله ام و تنم کردم و پامو از در که بیرون گذاشتم حافظ و کنار دیوار روی زمین نشسته دیدم. از جاش بلند شد و گفت - می خوای کمکت کنم ؟ از کنارش رد شدم دوباره جلوی راهمو گرفت کنار پام نشست و اون کیسه ای که روی پام کشیده بود و باز کرد چرا اینکارو میکرد دوست داشت آزارم بده؟ دوست داشت این چیز رو همیشه به یاد بیارم و عصبی بشم چرا دست از سرم بر نمی داشت؟ 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 ازش فاصله گرفتم به کمک دیوار به سمت اتاقم رفتم بازم میدونستم داره پشت سرم میاد قرار نبود از من دور بشه وارد اتاقم شدم دیگه نذاشتم داخل بیاد در قفل کردم و عصبی به درد تکیه دادم کاش زودتر آخر هفته می شد تا من از اینجا برم می خواستم همین الان به مادرم زنگ بزنم و بهش بگم که جواب من به معراج بله اس... گوشی رو برداشتم چند باری اسم مادرم لمس کردم اما در آخر پشیمان شدم بهتر بود وقتی کارو یک سره و تموم می شد بهشون خبر میدادم این طوری خیلی بهتر بود... خودم میدونستم اینا بهانه اس چون یه دل نبودم برای بله دادن به معراج خودمم نمیدونستم چی می خوام چی نمیخوام! شب که شد ضربه ای به در اتاق خورد سکوت کردم باز صدای حافظ بلند شد بیا تا شام بخوریم نمیخوای از اتاق بیای بیرون؟ نه نمیخواستم شام بخورم نمی خواستم از اون اتاق بیام بیرون دلم می خواست خودم اونجا حبس کنم پس حرفی نزدم دوباره صداش بلند شد - ترمه بیداری حالت خوبه یه چیزی بگو دختر نگرانتم به سمت در رفتم و بازش کردم توی چارچوب در ایستادم و گفتم من حالم خوبه اشتها ندارم چیزی نمی خوام بخورم فقط می خوام بخوابم البته اگه تو اجازه بدی. وارد اتاق شد روی تخت نشست و گفت این کارا چیه که می کنی من که بهت گفتم آخر هفته باطلش میکنیم قرار نیست که یک هفته تمام با جنگ و دعوا بگذرونیم من و تو همخونه ایم حتی اگه به قول تو دروغی باشه و سوری اما مجبوریم با هم زندگی کنیم. خندیدم و گفتم هیچ اجباری در کار نیست من آخر هفته که این مسخره بازی تموم بشه و همه چیز باطل بشه برمیگردم یزد دیگه اینجا نمیمونم . 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 چون بهم دروغ گفتی فقط منتظرم صیغه باطل بشه میرم تا با نامزادت راحت باشید و خوش بگذره بهتون دیدم یه هویی رنگ از روش رفت یه جوری شد خوب دیدم چشماش رنگ دیگه گرفت از جاش بلند شد و سریع اومد نزدیکم ایستاد و گفت - ولی اینجا تو داری داخل دانشگاه درس میخونی نمیتونی بزاری بری پوزخندی زدم و گفتم فقط میخوام برم دیگه دانشگاه هم نمیخوام میزارم کنار اصلا برم شاید رفتم خارج از کشور کانادا یا یه جای دیگه درس خوندم وقتی با معراج از اینجا بریم اون ور آب دانشگاه به چه دردم میخوره یه هویی بازوم توی دستش گرفت و فشار داد و گفت: _ تو این همه زحمت نکشیدی که به خاطر این پسر عموت همه چیز رو بزاری کنار و بری حق نداری همچین کاری کنی و بری باید همین جا بمونی و درستو ادامه بدی زود دستمو بیرون کشیدم از دستش و گفتم به تو هیچ ربطی نداره من هرکاری دلم بخواد و دوست داشتم انجام میدم آینده خودم به خودم مربوطه اگه نرم اگه بخوام ادامه تحصيلم بدم و همین جا درس بخونم دیگه تو این خونه و پیش تو نمیمونم زندگی کنم با اون نامزادت کلافه دستی به صورتش کشید چنگی به موهاش زد و اعصابی گفت من با تو چه کنم ترمه! _ چت شده ؟ _ اتفاقی افتاده؟ تو چرا این طوری شدی اون حرفات این کارات چه معنی میده چرا به طور کلی عوض شدی ترمه دیروز و پریروز نیستی! خیلی خیلی عوض شدی 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ من زندگی کردن را یاد گرفته ام. برای یک خوب نباید به هیچ چیز و هیچ کس وابسته شد ... وابستگی فقط درد دارد ! آدمِ وابسته ، جایگاه و ارزش و شخصیتش یادش می‌رود ... آدمِ وابسته ، با دستانِ خودش تحقیر می‌شود. که باشی ؛ محدود می‌شوی ، از قطارِ موفقیت جا می‌مانی. یعنی بپذیری بعضی‌ها شعار نمی‌دهند و واقعا بخاطرِ خودت می‌روند. بعضی از دست دادن ها به نفعِ توست ... در این دایرهٔ سرگردان ، "عشق" به کارِ آدم نمی آید. دنبالِ واقعیت‌ها باش ... گام‌هایِ موفقیتت را محکم‌تر بردار ... حس می‌کنم از دور بهتر می‌شود هوایِ کسی را داشت ! حس می‌کنم ، بعضی نداشتن‌ها ؛ با ارزش‌ترین داشته‌هایِ آدم است ... ! ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ ⛔️ هشدار ⛔️ ✅ گله گذاری و انتقاد رو با این جملات همراه نکنید: 🔅 دیگه صبرم تموم شد 🔅 اصلا دارم دیونه میشم 🔅میخوام سر به بیابان بزارم خانومها زیاد از این جمله ها میگویند و در این صورت اقایان واقعا فکر میکنن شما دارین فرو میریزید .واقعا همه چیز تموم شده. چون شماها همه چیزو در اون لحظه بزرگ می کنید و اصولا مردها واقعی تر حرف می زنن برای همین فکر می کنن این جملات واقعیه! ‼️اقایان میخوان باهاشون اینطوری حرف نزنین تا به حرفتون درست گوش بدن... "دکترشاهین فرهنگ" ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫
🔰 *تمرین تحمل سختی‌ها در کودکان خردسال* 🔻 لازمه کودک رو از دوره خردسالی با این مسئله آشنا کنیم که نمی‌تونه به هر چیزی که دوست داره، برسه. اما نه با تذکر و دعوا کردن بلکه با مهربونی و صبوری. مثلا در مقابل پسربچه‌‌ای که به سوییچ ماشین علاقه داره و سوییچ همه رو با گریه ازشون می‌گیره یا کودکی که دوست داره دائم چراغ‌های خونه رو خاموش و روشن کنه، دعواش نمی‌کنیم که به سوییچ بابا دست نزن! یا چراغُ خاموش و روشن نکن! البته همراهیش هم نمی‌کنیم تا هر کاری دوست داره انجام بده؛ بلکه با مهربونی حواسش رو از اون موضوع پرت می‌کنیم. مثلا می‌گیم برو توپت رو بیار با هم بازی کنیم، یا بریم کتابات رو بیاریم و با هم بخونیم یا بریم تو آشپزخونه ببینیم چیکار داریم یا ... . چون باهاش دعوا نکردیم، شخصیتش حفظ شده، چون با مهربونی برخورد کردیم، امیر بودنش در این سن حفظ شده و و چون خواسته‌اش رو تأمین نکردیم، در ضمیرش نقش بسته که به هرچیزی که می‌خواسته نرسیده. 👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴 https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
*👩‍👧‍👦مادر نصف‌ تن روانی کودک و 👨‍👦‍👦پدر نصف دیگر تن روانی کودک است.* ❌هرگاه به هر دلیلی همسرتان را در حضور فرزندتان تخریب می کنید و... ⚠️نیمی از تنه روانی فرزندتان را از بین میبرید و آسیب مستقیم و غیر قابل ترمیم به فرزندتان میزنید. ✔️مشکلاتتان را با همسرتان بدون توهین و تحقیر حل کنید مخصوصا مقابل فرزندانتان... 👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴 https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
👈 ویژه کودکان ✅ بازی با کاغذ 🔻 کاغذ های دور ریختنی و روزنامه باطله، یکی از ابزار های مناسب برای بازی است. 🔸 بچه ها در همان ماه های اول که دستشان قدرت گرفتن چیزی را پیدا می کند، از مچاله کردن کاغذ ها لذت می برند. ⚜ پاره کردن کاغذ هم بازی جذابی برای کودکان است. اگر شما هم با او همراه شوید و در حین پاره کردن کاغذ ها سر و صدا کنید، بچه بسیار خوشحال تر می‌شود. 🔹 کاغذ های مچاله شده را شبیه به توپ کنید. یک قابلمه را در فاصله ای مناسب گذاشته و سعی کنید کاغذ های مچاله شده را در داخل آن بیندازید. این بازی را با جوراب های گلوله شده هم می شود انجام داد. موسیقی کاغذ مچاله و پاره کردن کاغذ برای کودک یک آهنگ طبیعی لذت بخش و بی نظیر است. ♦️ شکل های بسیاری را با کاغذ می شود درست کرد که در اصطلاح به این کار «اریگامی» گفته می شود. 📚 برگرفته از کتاب بازی بازوی تربیت، محسن عباسی ولدی، ص۵۵ 👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴 https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
🔰 *چیکار کنیم نوجوان دچار انحراف جنسی نشه؟* 🔻 اینکه بچه‌ها سمت جست‌ و جوی مسائل غیر اخلاقی در فضای مجازی می‌روند، تنها تحت تاثیر محیط و دوست نیست. بلکه بخشی از آن اقتضای فیزیولوژی بدن در آن سن است. یعنی در سن بلوغ یک نیاز جدید در بدن نوجوان در حال آشکار شدن است که باید مدیریت شود. برای مدیریت در این سن لازم است تغذیه مناسب داشته باشد و غذاهای پرکالری مصرف نکند، پدر و مادر پوشش مناسب در برابر بچه‌ها داشته باشند و ساعات تنهایی بچه‌ها زیاد نباشد. باید بچه ها را کمک کرد که انرژی های مازاد بدنشان را تخلیه کنند. به خصوص در شرایط آموزش مجازی، حتما باید برنامه طراحی کرد و به صورت منظم همراه بچه‌ها به کوه رفت. ❤️💜❤️💛❤️🧡❤️ 👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴 https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
🔰 *با این دو کلید زندگیتون رو زیر و رو کنید!* 🔻 کل داستان روابط صحیح والدین دو مثلث است. اول، ارتباط صحیح مرد با زن است. ارتباط مرد با زن باید عاطفه محور باشد. مرد باید از لحاظ عاطفی زن را اقناع کند. پس اولین مثلث، مثلث عاطفه است. اگر مرد در حضور بچه‌ها به مادر محبت کند، چون بچه‌ها ذاتا به مادر گرایش دارند، عاشق پدر می‌شوند. مثلاً پدر در حضور بچه‌ها مادر را ببوسد، در آغوش بگیرد، احترام بگذارد، کلمات عاطفی بگوید و هدیه بدهد. پس کل داستان زن، محبت و عاطفه است. اما کل داستان مرد اقتدار است. مرد خیلی ابراز محبت نمی‌خواهد، امّا دریافت اقتدار و جایگاه از سویه همسر می‌خواهد. به همین دلیل اگر خانمی در حضور بچه‌ها به همسر خود چشم بگوید، چون بچه‌ها ذاتا از پدر حساب می‌برند و چشم می‌گویند، قطعاً به مادر هم چشم خواهند گفت. بچه‌ها چشم گفتن را از مادر یاد می‌گیرند. پس لازم است مادر، جلوی بچه‌‌ها پدر را سرزنش نکند و اگر حرف اشتباهی هم می‌زند بعدا و در خلوت بگوید، آنجا حرفت اشتباه بود و این معنای ولایت پذیری است. "دکتر سعید عزیزی" 💚❤️💚❤️💚❤️ 👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴 https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ هر روز برای صحبت با همسرتون وقت بگذارین!! شما باید در زندگیتون "قانونی" داشته باشین که بگه: «هرگز اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم»!!! گوشی های موبایل و کامپیوتر ها رو کنار بزارین! باید زمانی داشته باشیم که "دو نفری" تنها باشیم؛ رو در رو بشینیم و باهم حرف بزنیم. باید وقت کافی بزاریم و هر روز در یک "زمان خاص" و "فضایی صمیمانه" در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم. و این یعنی: «من دوستت دارم»! فقط 10 تا 20 دقیقه در روز!! برای ارتباط برقرار کردن، وقت کافی بزارین… اگه سرتون خیلی شلوغه خلوتش کنین!! به چیزهای دیگه نه بگید، اما به همسرتون نه نگید. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 .https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
🍀💔🍀💔🍀💔🍀💔🍀💔 💔 🍀 💔 توی زندگی، آدما با خيليا حرف می‌زنن، اما با همشون درد و دل نمی‌كن. درد و دل كردن، مثل جار زدن نقطه ضعفه. عين اين می‌مونه كه خودت رو در برابر يكی ديگه خلع سلاح كنی. حالا دیگه آدم بی‌دفاع با يه تلنگر زمين می‌خوره. اینه که همه‌ی حرفا رو نبايد گفت، همه‌ی اشكا رو نبايد ريخت، اما كسی كه تا پای درد و دل كردن می‌ره، يعنی ديگه چيزی واسه‌ی از دست دادن نداره. سخته يه روز، مو به موی خودت رو واسه يه نفر وا كنی، بعد همون يه نفر، كنار بشينه و آب شدنت رو تماشا كنه. 🍀 💔 . 💔🍀💔🍀💔🍀💔🍀💔🍀 https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
✅اختلاف ❣️همه زن و شوهر ها با هم اختلاف نظر دارن. ولی این باعث نمیشه که به خودشون اجازه بدن جلوی دیگران ولو نزدیک ترین افراد خانواده با هم بحث یا دعوا کنند.⚠️ 💟 شما ممکنه یادتون بره ولی اون فرد هیچ وقت یادش نمیره. بهتره وجهه اجتماعی خودتون رو حفظ کنین و برای اختلاف های بزرگ و حتی کوچیک جلوی دیگران بحث نکنین. 💞سعی کنین این عادت رو توی زندگیتون ایجاد کنین که که حرف زدن در مورد این جور مسائل رو به خلوت دو نفره ببرین ❌تازه عروسا این رو از اول توی زندگیتون تبدیل به عادت کنین که حرفای اینجوری رو ببرین توی جایی که فقط و فقط خودتون باشین. اگر هم چند سال از زندگی تون گذشته از همین الان شروع کنین. تکرار یه رفتار تبدیل به عادت میشه.... ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ ┏━🌸━━••••••••••━━━━┓ https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ ❌ خانم می‌پرسد: "تا این وقت شب کجا بودی؟" و شما پاسخ می‌دهید: "خونه زن دومم". ⛔️یا همسر شما می‌گوید: "اگر یک ماه آشپزی نکنم چیکار می‌کنی؟" می‌گویید:"خب طلاقت میدم!". بعد هم غش غش می‌خندید و در پاسخ ناراحتی همسرتان می‌گویید :"بابا شوخی کردم" همسر شما هم ناراحت می‌شود و شما او را "بی‌جنبه" خطاب می‌کنید. اما واقعا او بی‌جنبه نیست بلکه شوخی شما بسیار زشت و زننده است. بنابراین هرگز چنین شوخی‌هایی نکنید چون به راحتی جنجال به پا می‌کند و این شوخی زشت کم کم برای هر دوطرف عادی می شود. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ و خانم های عزیز هر مرد و یا زنی عیب و نقصی داره هیچ آدمی بدون عیب پیدا نمیشه ... و حتما اینم شنیدید که گل بی عیب خداست. میگفت شوهرم منو با بازیگرها مقایسه میکنه ،اون آقا نمیدونه که اول اینکه نباید تو زندگی مقایسه شکل بگیره و اگر مقایسه ای هم هست نباید با ظاهر بیرونی و حاضر و آماده مقایسه کرد چون هر آدمی در محیط بیرون سعی میکنه عیب های خودشو بپوشونه. آقای میگفت هر وقت از خونه برادرم میومدیم خانمم از اخلاق و رفتار خوب برادر من تعریف و تمجید میکرد ، تا فرصتی شد که با هم رفتیم مسافرت و تو مسافرت فهمید که این برادر من چه اخلاق های بدی هم داره و دیگه منو سرمه میکرد و به چشمش می مالید😁 پس لطفا مقایسه کردن تو زندگی رو بزارید کنار. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://chat.whatsapp.com/CQzHEGjqPHcEuN4MENei58