eitaa logo
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
166 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
72 فایل
ایݩجـاسربازۍدر رڪاب‌آقاروٺمریݧ مےڪݩیم✌🏻 پاٺوق‌عاشقـٰاۍ‌حاج قاسمッ شرایط تب♥ https://eitaa.com/joinchat/1755906139C60435d31ee ッرفیق ب گوشیمდ https://eitaa.com/joinchat/1748828251C89d6ed222b انتقادات وپیشنهادات: https://harfeto.timefriend.net/16081016251053
مشاهده در ایتا
دانلود
•『🌿』• ⚠️ خدامیگہ‌جلو‌چشممی‌بنده‌من! حواسم‌بھت‌هسٺ.. چہ‌حس‌قشنگیہ(: بودن‌خدایی‌کہ‌همیشه‌مراقبمونہ آخدا! ممنون‌کہ‌هستی‌و‌هوای‌ماروداری شکرکہ‌‌کنارمونی‌ومراقب‌مونی...♥️(:
•🌿💚• ⚠️ وقتےخدا با اون همہ عظمتش میبخشھ♥️ و محبت میکنھ...بندھ کۍ باشھ کھ نبخشھ و تلافے کنھ؟!
⚠️ میگفت↓ میدونی‌ڪِی از‌چشم‌ِخدا‌میوفتی؟! 💔 زمانی‌ڪه‌آقا‌‌امام‌‌زمان‌ سرشو‌بندازه‌ پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌تو خجالت بڪشه ولی تـو‌انگار‌ نـه انگار..! رفیــق نزار‌ڪارت‌ بـه اون‌جاها‌ برسـه!!🚶🏻‍♀💔
⚠️ ترڪ ‌گناھـ..🌱 ‌دل‌آقا‌رو‌شاد‌میڪنھ"♥️ بیا؛نامردے‌نڪنیم‌! بہ‌نیت‌تعجیل‌در‌ظھورش🌙 بہ‌رسم‌رفاقت‌گنـاه‌نڪنیـم. شرمندگـےبس‌نیس؟!🙃
⚠️ چراوقتےحالمون‌بده‌شروع‌میڪنیم‌ به‌گذاشتن‌پروفایل‌واستورۍهاۍدِپ؟!🙄 بیایم‌وقتےکه‌حالمون‌خوب‌نبودباخدامون‌حرف‌ بزنیم ...دورکعت‌نمازبخونیم 🚶🏻‍♀ حتےشده‌یك‌صفحه‌قرآن"!(:♥ بخداآروم‌میشیم((:🌱
. همیشھ تو قنوت نمازش بلند میخوند؛ اَللّٰھم احْفِظْ قٰائِدنَا الْخٰامِنِھ‌اۍٖ😌♥️ 🌿
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#پارت_سیزدهم #من_میترا_نیستم خلاصه ای از زندگينامه و خاطرات: رزمنده (مهری کمایی): من و (مهری کمای
پدرم بیشتر سر کار بود و چندان در خانه نبود. به همین دلیل، وقتی مهران بزرگتر شد. برای ما حکم پدر را پیدا کرد.مهران با وجود مهربانی زیاد، خیلی متعصب بود. ما هرگز، مانند دختران مدرسه‌ای دیگر، لباس نمی‌پوشیدیم. مانتوهای ما فوق‌العاده گشاد و ماکسی بود. علاوه بر سخت‌گیری‌های مهران، مادر ما را طوری تربیت کرده بود که خودمان همه مسائل را رعایت می‌کردیم. با مردها، خصوصاً غیرمحارم خیلی کم حرف می‌زدم. من و مینا و میترا درس احکام و قرآن را از دختر همسایه‌مان اقدس کریمی یاد گرفتیم. به همراه مینا و میترا و برادران در راهپیمایی شرکت می‌کردیم. بعد از پیروزی انقلاب، جوّ آبادان به خاطر خلق عرب متشنج شده بود. طرفداران خلق عرب می‌خواستند خرمشهر را بگیرند و خلیج عربی درست کنند.مجاهدین در مدارس و خانه‌ها اعلامیه می‌ریختند. یک بار با بچه‌های محل جمع شدیم و نزدیک خانه تیمی مجاهدین رفتیم، مجاهدین به طرف ما کوکتل مولوتف ریختند. ما هم به ساختمان آنها حمله کردیم و همه چیز را به هم ریختیم. بعد از تشکیل انجمن اسلامی برای بالا بردن معلومات عقیدتی و مذهبی در کلاسهای انجمن شرکت می‌کردیم، همچنین در دوره امدادگری مسجد محل شرکت می‌کردیم. با بچه‌های جهاد برای کمک به روستائیان به روستاها می‌رفتیم. در روستا زمینها را شخم می‌زدیم. تابستان سال 59 سپاه برایمان کلاس نظامی (آموزش اسلحه و میدان تیر و ...) گذاشت. در 31 شهریور 59 با مهری در حال رفتن به جلسه کانون فتح (زیر نظر آموزش و پرورش) بودیم که ناگهان آژیر خطر کشیدند. حمله هوایی شد. خانه ما نزدیک پالایشگاه بود. مرتب پالایشگاه را می‌زدند
🥀 فردای آن روز، مردم با هر وسیله‌ای که گیرشان آمد، از شهر بیرون می‌رفتند. چند روز بعد با خواهرم مینا برای کمک به بیمارستان هلال احمر رفتیم. هنوز امدادگری و پرستاری از مجروحان را خوب بلد نبودیم. روز بعد به مسجد پیروز در ایستگاه 7 منطقه پیروزآباد که برای رزمندگان غذا درست می‌کردند و نیرو کم داشتند، رفتیم. خانواده‌مان تصمیم گرفتند که با دختران(من ـ مینا ـ شهلا ـ میترا) و برادر کوچکتر (شهرام)) از آبادان خارج شویم. بعد از مدتی با لنج دوباره به آبادان برگشتیم. من و مینا در بیمارستان شرکت نفت امام خمینی آبادان پذیرش گرفتیم و همراه دیگر دوستان شبها در خوابگاه آنجا می‌خوابیدیم، چون خانواده‌ام به اصفهان رفته بودند. در بیمارستان علاوه بر آموزش امدادگری، کارهای فرهنگی هم می‌کردیم. در خردادماه 60 بسیج خواهران آبادان تأسیس شد و ما هم علاوه بر امدادگری در بیمارستان، در بسیج هم فعالیت می‌کردیم. ....
⚠️ حیا ازموقعی‌کم‌رنگ‌شد‌🙄 که‌فکرکردیم خلوت‌بانامحرم‌فقط‌درجایی‌گناه‌محسوب‌میشه‌ که‌سقف‌داشته‌باشه:)!🚶🏻‍♀💔
⚠️ آدم ها دو دسته اند: 1⃣یا با توبه می میرند 2⃣یا با گناه دفن میشن دوست عزیزی که گناه شده برات نقل و نبات🍭 مرگ خبر نمیکنه🚶🏻‍♀💔 📵شاید فردا نباشی
⚠️ گاهـےنصف‌غصہ‌هامون‌بخاطراینہ‌ڪه‌باور نداریم‌اگہ‌خدابخواد‌یہ‌چیزی‌بشہ‌عالمم‌نخوان میشہ،واگہ‌خدانخوادمحالہ‌بشہ..!😉 +غصہ‌چیومیخوریم..؟!🚶‍♀🌸