eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ظهور تکمیل کنندۀ بعثت رسول الله 🔹حرکتی که پیامبر گرامی اسلام در روز بیست و هفتم رجب آغاز کردند و مأموریتش را شروع نمودند (بعثت ) هنوز به پایان نرسیده است. 🔹با ظهور امام عصر و تشکیل حکومت مهدوی همۀ آرمان‌های دین اسلام تحقق پیدا می کنند و هدف اصلی بعثت پیامبر گرامی اسلام محقق خواهد شد. 🟢 آری محمدی دیگر در راه است.... نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷مبارک است به خلق و خدا نبوت تو 🌷خجسـته باد به عالم ظهور دولت تو مبعث رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم تبریک و تهنیت باد♥️ نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۸ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
امشب راس ساعت ۹شب همزمان با کل کشور از حرم امام رضا سوره ی یاسین خوانده میشود .هر کجا هستید همه با هم همنوا شوید ..عزیزان شبکه سراسری اعلام کرد وگفت در هر جایی که هستید اهل بیت رو واسطه قرار دهید وبرای سلامتی و فرج آقا امام زمان ..سوره ی یاسین خوانده شود ...خواهشمند یم که راس ساعت ۹ با کل کشور سوره ی یاسین فراموش نشود...لطفا پیام و تا جایی که میتونین نشر دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#راهنمای_سعادت💖 پارت66 اینجا قبلا اتاق دخترم بود. وقتی فهمیدم میخوای بیای رفتم و تمیزش کردم. برو و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖 پارت67 شفاف تر برامون توضیح بده چی داری میگی؟ شهاب رو به من گفت: - ببین من چیز زیادی نمیدونم همه چی توی دفتر خاطرات مادرت هست و دقیق توضیح داده شده! من می‌دونم مادرت ایرانی نبوده و بعداز اینکه مسلمون شده به ایران مهاجرت می‌کنه و با پدرت ازدواج می‌کنه. به گفته‌ی بهروز، چون مادرت تک فرزند بوده و خیلی وقته که از پدر و مادرش دور بوده الان اومدن ایران و دارن دنبال مادرت میگردن و هنوز نمیدونن که مادرت از دنیا رفته. مثل اینکه میخوان وارثشون رو پیدا کنن و همه‌ی اموالشون رو به نامشون بزنن! الان بهروز دنبال فرصته که تورو ببره پیش خودش و باهاش کار کنی یا اینکه می‌کشنت! اون دختره اسمش چی بود؟ آها رها حتی اون عکسارو هم بهروز خان بهش داده بود. توی اون پارتی هایی که میومدی از همون اول که همو دیدیم همش یه نقشه بود. منم مجبور بودم همکاری کنم وگرنه منو میکشتن! من که همینجوری خشکم زده و بود و نمیدونستم که چی بگم؟! امیرعلی گفت: - چطور بهت اعتماد کنیم؟ چطور حرفاتو باور کنیم؟ از کجا معلوم حرفایی که زدی واقعی باشه؟ ببین اصلا حرفایی که زدی با عقل جور در نمیاد! شهاب خندید و گفت: - درسته، اصلا با عقل جور در نمیاد اما چه بخواید و چه نخواید باید باور کنید چون واقیعت داره و این حرفایی که زدم همش توی دفترچه‌ی مادر نیلا هست و اون دفترچه دست بهروز خانِ..! امیرعلی عصبانی شد که بازم منو با اسم صدا زد و دستاشو مشت کرد که به صورت شهاب بزنه که من مانع شدم و با بدنی که می‌لرزید گفتم: - امیرعلی ولش کن بریم! داشتیم می‌رفتیم که شهاب داد زد و گفت: - فقط خواستم کمکتون کنم و بگم بهروز خان خیلی وقته فکر همه چیو کرده و به زودی میاد سراغتون..! من شمارم رو به صاحب اون مغازه میدم چون مطمئنم به زودی به کمکم نیاز دارید پس سریع تر با این موضوع کنار بیاید. سوار ماشین شدیم که امیرعلی گفت: - تو که حرفاشو باور نکردی؟ ببین نیلا همینطور که خودش گفت اینا همش نقشه بود اصلا از کجا معلوم این نقشه‌ی جدیدشون نباشه؟ اصلا به خودت استرس و نگرانی وارد نکن، باشه؟ نگاهم فقط به جلو بود و حرفای امیرعلی رو درست نشنیدم چون صدا های زیادی تو ذهنم اکو می‌شد و سردرد بدی گرفته بودم! به خونشون رسیدیم و پیاده شدیم. من زودتر از امیرعلی داخل رفتم و فرشته خانوم تا منو دید گفت: - کجا بودید عزیزدلم؟ بیا بریم سفره رو بکشیم مطمئنم گشنته! گفتم: - ببخشید اما میل ندارم و به سمت اتاق دویدم! امیرعلی هم بعداز من اومدم و شنیدم که به مادرش گفت: - مامان غذاشو بده من براش ببرم اون الان باید تنها باشه فکر کنم به زمان نیاز داره! رفتم توی اتاق و در رو قفل کردم! امیرعلی دسته‌ی در رو کشید و فهمید در رو قفل کردم بخاطر همین گفت: - نیلا بچه نشو بیا غذاتو بخور از دیروز تا الان هیچی نخوردی! هیچی نگفتم که دوباره گفت: - غذاتو میزارمش پشت در خودت بیا بردارش اما وقتی برگشتم باید خورده باشی! امیرعلی رفت توی اتاق خودش و منم دوباره خودم موندم و تنهایی های خودم..! قلبم به تندی میزد! با مشت های آروم روی قلبم ضربه میزدم و می‌گفتم: - دلم برات میسوزه که عضوی از بدن منی! بمیرم برات که هیچوقت آروم و قرار نداری! اشک می‌ریختم اما خیلی آروم و با دست جلوی دهنم رو گرفته بودم تا صدای هق هق هام بیرون نره، چون دوست نداشتم کسی از بیرون صدای منو بشنوه! نویسنده: فاطمه سادات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🎁 💖 پارت68 جلوی دهنم رو گرفته بودم که صدای هق هق هام بیرون نره چون دوست نداشتم کسی از بیرون صدای منو بشنوه! یعنی واقعاً مامانم ایرانی نبوده؟ اصلا نمیتونم باور کنم! نکنه اتفاقایی که براشون افتاد و مردن همش نقشه بوده؟ واقعاً دارم گیج میشم..! بهروز کی بود؟ چی از جون من می‌خواد؟ یه حسی بهم میگه پدر و مادرمو همون نامرد کشته! اما کی بود؟ یادم میاد توی پارتی هایی که میرفتم همه حرف از بهروز خان میزدن! اما هیچوقت نفهمیدم کیه و کجاست! سرم خیلی درد می‌کرد که دلم می‌خواست سرمو به دیوار بکوبم. یک میز گوشه‌ی اتاق گذاشته بود و یه تقویم روش گذاشته شده بود! اتفاقی نگاهم بهش افتاد و فهمیدم فردا تولدمه! حتی تولدمم یادم نبود! بعداز اینکه پدر و مادرم از دنیا رفتن زمان خیلی دیر برام گذشت و هرسال موقع تولدم می‌رفتم سر قبرشون و اونجا پیششون بودم یادم میاد مثل دیوونه ها می‌نشستیم و باهاشون حرف می‌زدم و اشک می‌ریختم. همش می‌گفتم چرا تنهام گذاشتین چرا توی سختی ها رهام کردین؟ از زمین و زمان شاکی بودم! فکر می‌کردم تولد هجده سالگیم بهتر از اینها باشه! فکر می‌کردم همه چی درست میشه. اما چی شد؟ درست موقعی که همه چی داشت خوب پیش می‌رفت دوباره زمین و زمان بهم ریخت! مثل اینکه واقعاً یه بدشانس و بدبختم! اون موقع ها خدا رو درست نمی‌شناختم و بهش اعتقادی نداشتم اما الان چی؟ الان که تغییر کردم چی؟ خدایا واقعا هنوزم نمیخوای منو ببینی؟ از ناله کردن خسته شدم و سرم رو روی بالش گذاشتم و فارغ از هرچیزی به خواب رفتم. (از زبان امیرعلی) همش توی فکر نیلا بودم. غذاشو نخورده بود! واقعا چرا این دختر باید اینهمه سختی بکشه؟ برای خودم متاسفم که حتی ذره‌ای نمی‌تونم حالشو خوب کنم. روی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد! این موقع شب کی میتونست باشه؟ گوشی رو برداشتم و نگاهی به شماره انداختم! ناشناس بود! جواب دادم که صدایی از پشت گوشی گفت: - بهتره هرچه زودتر اون خانوم کوچولو رو از خودت دور کنی وگرنه بد میبینی! اخمی کردم عصبانی گفتم: - ببین مردک حرف دهنتو بفهما وگرنه بد میبینی! از پشت تلفن خندید و گفت: - چرا عصبانی میشی برادرِ رزمنده؟ ببین من عادت ندارم واسه چیزی که از اول مال من بوده بیخودی حنجره‌ی خودمو پاره کنم و داد بزنم، بهتره فردا خودت بری و بهش بگی ما بدرد هم نمی‌خوریم و تمام! شنیدی چی گفتم؟ خنده‌ای از روی عصبانیت کردم و با خشمی که سعی داشتم کنترلش کنم گفتم: - ببین من نمیدونم کی هستی و چی از جون زندگیمون می‌خوای اما کور خوندی اگه فکر میکنی میتونی نیلا رو ازم بگیری! خندید و گفت: - مثلا الان فکر کردی خیلی شجاعی؟ ببین من هزاران نفر مثل تورو نابود کردم تو دیگه کی باشه؟ اگه فردا کاریو که بهت گفتم انجام ندی جون نیلا خانومت به خطر میوفته حالا بشین خوب فکراتو بکن. بعدم خنده‌ای وحشتناک کرد و گوشی رو قطع کرد! نویسنده: فاطمه سادات
💖 پارت69 بعدم خنده‌ای وحشتناک کرد و گوشی رو قطع کرد! اگه بلایی سر خودم میاوردن برام مهم نبود اما نیلا نباید اتفاقی براش بیوفته. حتی توی فکرمم نمیگنجه که بخوام از نیلا جدا بشم اصلا امکان نداره! اصلا خودم به درک نیلا چه ضربه ای می‌خوره این وسط؟ سوالات زیادی توی سرم بود همش با خودم می‌گفتم نکنه بلایی سرش بیارن! تا صبح بیدار موندم و به خیلی چیزا فکر کردم. چشام کلا قرمز شده بود و بغضی توی گلوم بود! من نمیتونستم اجازه بدم اونا بلایی سر نیلا بیارن پس باید باهاشون کنار میومدم. ساعت شش صبح بود. گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم! در حالی که با صدای نحسش بلند بلند می‌خندید، گفت: - چیشد فکراتو کردی؟ بغض کرده گفتم: - من دقیقاً باید چکار کنم که نیلا سالم بمونه و هیچ صدمه‌ای نبینه؟ خندید و گفت: - خوشم میاد عاقلی! فقط کافیه وقتی بیدار شد برسونیش خونشون و همونجا بهش بگی ما دیگه بدرد هم نمیخوریم و همه چی رو تمومش کنی! بعدش افراد من میان و میبرنش از بابت همه چی هم خیالت راحت نمیزارم هیچ صدمه‌ای ببینه البته اگر تو دست از پا خطا نکنی. اوکی شد؟ غمگین گفتم: - تو دقیقا کی هستی؟ چرا داری این بلاها رو سرمون در میاری؟ تهدید وار گفت: - بهتره هیچوقت نفهمی من کیم! اینطوری به نفع هردومونه..! کاریو که گفتم انجام بده و حواست باشه دیگه هیچوقت حق نداری ببینیش! سعی کردم جلوی خودمو بگیرم که صدام جلوش نلرزه و گفتم: - باشه! و گوشی رو قطع کردم. نمی‌دونم تصمیم درستی گرفتم یا نه اما من فقط میخوام نیلا هیچ صدمه‌ای نبینه. ممکنه وقتی ترکش کردم منو یه خیانتکار یا نامرد فرض کنه اما برام مهم نیست تا زمانی که سالم باشه و صدمه‌ای بهش وارد نشده باشه! رفتم پایین دیدم نیلا هم توی آشپزخونه داره کمک مامان می‌کنه! خداروشکر مثل اینکه آروم شده بود و تقریباً با همه چی کنار اومده بود. سلام و صبح بخیری گفتم که مامان و نیلا با خوش رویی جوابم رو دادن. سفره‌ای کشیدن و دور هم صبحانه خوردیم. مثل اینکه آخرین باری بود که دور هم صبحانه میخوردیم! رو به نیلا گفتم: - نیلا صبحانت رو خوردی حاضر شو بریم بیرون! مامان گفت: - دوباره نرید بیرون نیلا غمگین برگرده ها وگرنه من میدونم و تو! غمگین لبخندی زدم و از مامان بابت صبحانه تشکر کردم و رفتم توی اتاقم..! بنده خدا نمیدونست امروز قراره آخرین روزی باشه که نیلا رو میبینه. چند دقیقه بعد صدای باز شدن در اتاق نیلا رو شنیدم که نشون می‌داد به اتاقش برگشته! در زدم و وقتی اجازه داد وارد اتاقش شدم و گفتم: - نیلا همه‌ی وسایلت رو جمع کن. نیلا با تعجب گفت: - مگه کجا میخوایم بریم؟! نویسنده: فاطمه سادات
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ ﴿ سوره علق آیه ۱﴾ بخوان به نام پروردگارت كه آفريد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
4_5965043398946587667.mp3
11.64M
لااله الاالله، محمد رسول الله..
💠به امر رب خود لبیک گوییم؛ 💠به همراه ملائک جمله گوییم؛ 💠سلام و رحمت حق بر محمد؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔵 تفاوت بعثت با ظهور 🔺 بعثت: «او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد» 🔺 ظهور: «تا آن (دین) را بر همه آيين‏ها غالب گرداند»(توبه، 33) 🔹 سنت خدای حکیم در مورد این است که مردم چه بخواهند و چه نخواهند خداوند رسولش را می فرستد «تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجت شود)»(نساء، 165) 🔹 اما قانون خدا دربارۀ این است که باید «مردم قيام به عدالت كنند»(حدید، 25) خواست و تلاش و زمینه سازی مردم، تعیین کننده است؛ اگر آن چه را که در توان دارند به کار گرفتند و مرد میدان عمل بودند، نصرت و امداد الهی شامل حالشان خواهد شد و حجتِ حق، خاتم اوصیاء، بقیة الله الاعظم اذن ظهور می یابد و عالَم گلستان می شود. 🌕 آری! «خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمى‏ دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند!» ( رعد آیه 11) 🔺و این خواستن را باید در میدان عمل نشان داد که ما «ابا الفضلی» هستیم نه زبیری و خوارجی. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
1_2409510306.mp3
3.94M
شک ندارم بعد از شنیدن این صوت از امروز به بعد یه جور دیگه و با یه شوق دیگه صلوات میفرستی... 🎙️ فایل صوتی حاج آقا پارسا ثواب صلوات فرستادن بر پیامبر لطفا با دقت بشنوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا نباید نگاهمون به دنیا باشه؟ مگه دنیا چیه؟ ما معنی دنیا رو درک نکردیم معنی دنیا یعنی پست وقتی روی ما به سمت پستی و فانی باشه، باقی رو فراموش کردیم. و ابدیت و از دست دادیم. روی ما باید به سمت خدا باشه چطوری؟ به این صورت که👇 🌸حرف بزن... اما طوری حرف بزن که بدانی خدایت راضی است و به تو لبخند میزند! 🌸گوش کن...ا اما طوی گوش کن که مطمئن باشی اگر خدایت از تو پرسید گوشَت چه چیزهایی شنیده ، شرمسار نباشی... 🌸نگاه کن... اما طوری نگاه کن ، که چشمهایت آیینه ای از وجود خدا باشد! پر باشد از خدا و هرچه می بینی خدا را یادت بیاورد... 🌸فکرکن ... اما به کسی و به چیزی فکر کن که خدا را از یادت نبرد... طوری فکر کن که آخرش یک سر نخی از خدا پیدا کنی! 🌸عاشق باش... اما طوری عاشق باش، که لیاقت قلب و عشق تو را داشته باشد و ان جز خداوند نیست، لا اله الا الله 💚 🌸عاشق زمینی ها باش! اما نه طوری که زمین گیرت کند و از رسیدن به آسمان و آن عشق ابدی باز مانی!... در همه حال به سمت خدا باش و "عاشق خدا باش"...❤️ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💞﷽ 💞 ✨ثواب قرائت و تدبّر در آیات قرآن کریم امروز را هدیه میکنیم به حضرت صاحب الزمان(عج) وان شاء الله برای تعجیل درفرج وعاقبت بخیرشدنمان در تمام لحظات زندگی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹السّلام علیکَ ایُّها المقدَّمُ المأمول... 🌹سلام بر تو اي پيش نهاده آرزو شده 📚فرازی از زیارت آل یاسین 💎💎 سلام بر تو ای مولایی که آرزوی آمدنت بهترین آرزوهاست و آرزومندان و منتظرانت، برترین مردم تاریخ... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
کربلایی‌سیدحجت_بحرالعلومی_دعای_عهد.mp3
8.5M
عهد بستیم در آخرالزمان محقق کننده‌ے ظـــهور باشیم @zoohoornazdike
شهدا شرمنده ایم.... رفقا نشینن دست روی دست بذارن بعد که کار از کار گذشت بگن شهدا شرمنده ایم! والله اون دنیا شهدا یقه همه مون رو میگیرن شهدا شرمندگی هیچکسی رو نمیخوان شما بلند شو یه حرکت بزن اون دنیا شرمنده شهدا هم نمیشی بعضیا هیچ قدمی برای اسلام و انقلاب بر نمیدارند فقط یاد گرفتن بگن شهدا شرمنده ایم. شرمندگی شما به چه درد شهدا و نظام و انقلاب میخوره؟ شهدا رهرو میخوان ادامه دهنده راه میخوان تماشاچی نمیخوان
🔰 | 🔻دکتر چمران با یک روز و دو روز شناخته نمی‌شود ، در دنیا خیلی کم داریم افرادی که این گونه باشند، آنهایی هم که پیدا شدند شرایط و جایگاه شهید چمران را نداشتند و این گونه شد که در انقلاب نیامدند، عوامل زیادی باعث شد که شهید بیاید در این میدان، اول خواست خدا بود. نبوغ ذاتی خود شهید چمران بود و آنچه باید بیش از هر چیزی به آن‌اشاره کرد، خلوص عرفان و همه چیز را برای خدا خواستن دکتر بود؛ چون هیچ وقت برای خودش، دوستان و گروهش فکر نمی‌کرد، فقط و فقط برای خدا بود، خدا هم استعداد خاصی را در وجود او قرار داده بود، یک نابغه در ریاضیات،در فیزیک، خیلی تیز و باهوش بود و خدا هم راهنمایی‌اش کرد تا چنین تصمیمات بزرگی را در زندگی‌اش بگیرد که نظیر آن وجود ندارد. 🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷