eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت22 صبح زود از خونه زدم بیرون یه دربست گرفتم ،رفتم سمت دانشگاه وارد محوطه دانشگاه شدم که یکی صدام کرد برگشتم نگاهش کردم سارابود - سلام عروس خانم ،اینجا چیکار میکنی ناسلامتی امشب شب خواستگاریته سارا: نمیخواستم بیام ،ولی منصوری تماس گرفت گفت حتما باید بیای تازه گفت تو هم باید باشی - عع من چرا ؟ سارا: نمیدونم بریم ببینیم چیکار داره با سارا سمت اتاق بسیج حرکت کردیم ،بعد از در زدن وارد اتاق شدیم - سلام سارا: سلام منصوری: سلام بچه ها بشینین کارتون دارم رفتیم روی صندلی که کنار میز بود نشستیم منصوری: یه مشکلی پیش اومده ،بچه هایی که هر ساله پکیج برای راهیان نور درست میکردن الان نمیتونن درست کنن ،گفتم بیاین اینجا تا یه فکری بکنیم ببینیم چیکار باید بکنیم سارا: ببخشید من و آیه اسممونو واسه این سفر خط زدیم منصوری:عه چرا؟ سارا:خوب نمیتونیم بیایم دیگه ( با حرف سارا خندم گرفت، به منصوری نگاه کردم) - درسته که نمیتونیم بیایم ولی پکیج و درست میکنیم منصوری یه لبخندی زد: خدا رو شکر ،من تنها امیدم شما بودین - خوب حالا باید چیکار کنیم منصوری: باید برین بسیج برادران اونجا آقای هاشمی کمکتون میکنه با شنیدن اسم هاشمی اخمام رفت تو هم ،یه روزه اومده کل کارو سپردن بهش سارا: باشه ،چشم با سارا از اتاق بیرون رفتیم
💗 قسمت23 - سارا چرا تو اسمتو خط زدی واسه راهیان نور سارا: خوب، چیزه ! دلم نمیخواد تنها برم - دیونه ،نه به داره نه بباره همینجور حرف میزدیم که رسیدیم دم در اتاق بسیج برادران یه کم چهره مونو جدی کردیم و چند تقه به در اتاق و زدیم وارد شدیم آقای هاشمی با تعداد از پسرای دانشگاه در حال بگو به خند بودن با دیدن چهره ی خندان هاشمی من و سارا هاج و واج نگاهش میکردیم که یکی از پسرا پرسید: ببخشید کاری داشتین ؟ یه دفعه به خودم اومدم که گفتم :خانم منصوری ما رو فرستادن راجب پکیج راهیان نور یه دفعه هاشمی گفت: بله بفرمایید داخل،بعد به پسرایی که دورش نشسته بودن گفت : بچه ها خسته نباشین شما میتونین برین یعنی با این حرفش خندم گرفت ،خوبه که نیششون تا بنا گوششون باز بود خیلی هم خسته شده بودن منو سارا کنار ایستادیم که آقایون تشریفشونو بردن هاشمی: بفرمایید بشینین منو سارا هم رفتیم نشستیم هاشمی: به نظر من یه پکیج ساده درست کنیم مثلا،یه سجاده به رنگ لباس بسیجی با یه تسبیح و یه مفاتیح ریز ،نظر شما چیه؟ سارا: به نظرم خوبه - ولی به نظر من خیلی ساده است،چون شاید بعضی ها برای اولین باره که به این سفر میان باید یه چیزی درست کنیم ذوق و شوق رفتنشون زیاد بشه هاشمی سرشو برگردوند سمت من چشم تو چشم شدیم ،یه دفعه رنگ آبی چشماش منو جذب خودش کرد یه دفعه سرمو پایین کردمو به دستام خیره شدم هاشمی: خوب شما چه نظری دارین؟ - نمیدونم ،باید فکر کنم هاشمی یه لبخندی زد ،با این لبخندش فکر کردم داره منو مسخره میکنه بلند شدم و نگاهش کردم: جوک گفتم که خندیدین ؟ هاشمی لبخندشو محو کرد: نه ولی اینجور شما با نظرم مخالفت کردین فکر کردم حتما پیشنهاد خودتون بهتر از پیشنهاده من باشه با جدیت گفتم: معلومه که هست ،فردا بهتون پیشنهادمو میگم ،فعلا با اجازه از اتاق بیرون رفتم ،سارا هم پشت سرم اومد بیرون سارا: چت شد یهو آتیشی شدی؟ - ای کاش میتونستم خفه اش کنم با دستادم ،دیونه زنجیری منو مسخره میکنه سارا: وااا ،آیه ! بنده خدا که چیزی نگفت ،راستش من خودمم خندم گرفت تو این حرف و زدی ،آخه دختر کم عقل ،لااقل فکر میکردی بعد نظرت و میگفتی - ول کن سارا اعصابم خورده،میزنم داغونت میکنم سارا: باشه بابا ،الان داغونم نکن ،داداش بیچاره ات افسردگی میگیره ... خندیدم و رفتیم سمت کافه دانشگاه تا ساعت دو کلاس داشتیم آخرین کلاسمون هم با هاشمی بود...
💗 قسمت24 وارد کلاس شدیم با سارا رفتیم ته کلاس نشستیم طوری که از دید هاشمی دور باشیم اینقدر این مرد خشک و بی روح بود که بیشتر بچه ها سرکلاسش یا خواب بودن یا درحال گوشی بازی بودن بعد چند دقیقه وارد کلاس شد شروع کرد به حضور و غیاب کردن رو اسم من که رسید اسممو خوند و بعد از اینکه حاضر گفتم چند لحظه فقط نگام میکرد آروم زیر لب به سارا گفتم: این چشه سارا ،چرا اینجوری نگاه میکنه سارا: چه میدونم ،حتمن داره نقشه میکشه چه جوری حذفت کنه ... - کوفت ،نخند! میگم این زنش چه جوری این اخلاقش و تحمل میکنه سارا: بچه ها میگفتن مجرده - ععع،پس بگو ،معلوم نیست چند بار رفته خواستگاری جواب رد شنیده سارا زد زیر خنده که هاشمی نگاهش و به سمت ما کرد و یه اخمی کرد و چیزی نگفت یه لگد به پای سارا زدم - هیییس داره نگاهمون میکنه بعد کلاس از دانشگاه خارج شدیم از سارا خداحافظی کردم رفتم سمت خونه داخل کوچه شدم که یه دفعه رضا رو دیدم که از خونه خارج شد با دیدنش صدای بوم بوم قلبمو میشنیدم نفسم بند اومده بود به آرومی سلام کردم و از کنارش رد. شدم چند قدم نرفتم که صدام زد رضا: آیه ! یعنی دیگه رسما گفتم الان سکته میکنم برگشتم سمتش همینجور که سرم پایین بود گفتم - بله رضا: میخواستم در مورد یه چیزی باهات حرف بزنم - بفرمایید درخدمتم همین لحظه امیر با ماشین وارد کوچه شد رضا: باشه یه موقع دیگه ،فعلا با اجازه - به سلامت ( گندت بزنن امیر که همیشه مثل خروس بی محل میمونی) امیر از ماشین پیاده شدو با رضا مشغول حرف زدن شد منم از داخل کیفم دسته کلیدمو درآوردمو در حیاط و باز کردم روی پله نشستم تا امیر بیاد پوستشو بکنم بعد چند لحظه امیر با یه دسته گل و شیرنی وارد حیاط شد...
⛔️ هرگناهۍیہ‌اثرِخاص‌داره.. مثلــابعضۍازگناه‌هانعمت‌هاروازمون‌میگیرن حال‌خوب‌رومیگیرن اشڪ‌برا؎سیدالشھدارومیگیرن آدما؎خوب‌روازمون‌میگیرن رفیقا؎خوب جاها؎خوب ودرعین‌حال‌هم‌حواسمون‌نیست💔:)
شنیدی میگن.... به هر چی علاقه داشته باشی و باشی... ارزشت همونقدره؟ حالا فکر کن... اگه عاشق بشی چی میشه..!💚 اسمی نه ها واقعی.. به احترامش دیگه گناه نکن...💔
يه جملہ رو قاب ڪنيم بزنيمـــ گوشہ ے ذهنموݧ 🗣،هر وقت خواستيم عملۍ انجام بديم يه نگاهۍ بہ ايݩ تابلو بندازيمــــ👀 ...........دونه............ ..................دونه............. .........................گناهان ............ .................................."ما".......... .......................................لحظه............. ...............................................لحظه....... .......................................ظهور.............. .....................مهدی فاطمه............ ............رو عقب.................... ...ميندازه............. اقا جان شرمنده ایم که مدام شرمنده ایم ... |
_ مـیشـنوی؟🧐 + چــیــو🤨 _ همین صدای قشـنگــو😍 + نه منـکه صــدایــی نمی شنوم کدوم صـدا رو مــیگــی‼️ _ یـه نـفر داره صـدا میـزنه این صدا رو باید با دلــت بشــنوی💛 + حـالـا چــی میـگه؟!🤔 _ میگــه هَل مِـن نـاصِرٍ ینصرنــی ؟ آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟💔 + ایــن صــدای کــیه💔 چه صدای زیبایی🥺 از سوالش پیداست فرد غریبی ست 💔 _ او امام زمان ، مهدی صاحب الزمان ( عج ) است او هر روز ما را صــدا میکند هر روز طلب یار میکند ما هم باید جــواب ایــن آقــای مـهـربـون رو بـدیم 💖 آماده ای؟!😍 هَـل مِـن نـاصِرٍ یَنصُرنـی ؟!💔(: آماده ای جواب آقامون رو بدیم؟! _ آره آره😍✋🏻 + پس با من تکرار کن . . .👇🏻 _نَـعَم یــا مَـولـای یــا صــاحــب الزمــان 😍 بِــاَبــی اَنـتَ و اُمّــی یــا ابــاصــالـح المـهـدی♥️ بــله ای مـولای من ، ای صاحب الزمانم 😍 پدر و مادرم فدایت ای پدر صالحان ، مهدی جان♥️
آقا نخون نخون که اگه خوندی مجبوری باید کپی کنی منم خوندم مجبور شدم کپی کنم😁 نخوووون😒 عجب آدمی هستی تو دیگه... . . . . . . . . . خیلی دلت میخواد بخونی باشه . . . . . . . . . برو پایین 👇🏻 . . . . . . . آره برو ..👇🏻 . . . . . . . . 👇🏻اینم مطلب 👇🏻 . . . . . . برچهره دل ربای مهدی (عج) صلوات اگه این پیامو تو گروه دیگه نذاری تا آخر عمر مدیونی 😍 واسه گل روی امام زمان بفرست !!!
وقتی‌که‌میگوییم: خداکندکه‌بیایی شایداومیفرماید: خداکندکه‌بخواهی..! ...💔
「🌲❄️」 یک بار عکسے بہ من نشان داد کہ دیوارنوشتہ‌اے را در پاسخ بہ دیوار نوشتہ‌هاے تکفیرےها نشان می‌داد. می‌گفت تکفیرےها براے ایجاد رعب و وحشت میان مردم بر روے دیوارها شعار می‌نویسند. در عکسے کہ بہ من نشان داد شخصے در حال نوشتن چیزے در زیر شعارے بود کہ تکفیرےها نوشتہ بودند. پرسیدم: این دارد چہ می‌نویسد؟ گفت: از دوستان ماست و در زیر نوشتہ آن ها نوشتہ «جیش‌الخمینےفےسوریا». می‌گفت تکفیرےها از نام «خمینے» و از شیعیان ایرانے وحشت دارند. 「 🎙」
﷽ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَیْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّهِ وَ الرَّخآءِ اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِكْفِیانى فَاِنَّكُما كافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ. !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
درجوشن‌ڪبيریڪ‌عباٰرتۍهست: "یٰـآڪَريٖم‌ُالصَّفْـح"یعنۍ... یڪ‌جور؎تورومۍبخشہ‌انگاٰرنہ‌انگاٰر ڪہ‌توخطاٰیۍمرتڪب‌شد؎..ッ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┏⊰⊱♥️⃟🌸⊰⊱━━━━┓ @zoohoornazdike ┗━━━━⊰⊱♥️⃟🌸⊰⊱┛