✌در آسـتانہے ظــهور✌
🛑هم اکنون حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به غزه #خـــدایا_امام_مـن_کجـاست #برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــ
🚨 #فوری
🔺 یکی از خبرنگاران الجزیره موفق شد از طریق پیامک با شبکه خود در ارتباط باشد.
🔹حال ما خوب نیست، همه جا اعضای بدن است، موشکها بین پیر و جوان فرقی نمیگذارند و صدای بمباران جنونآمیز قطع نمیشود
الهی بدم المظلوم،عجل لولیک الفرج🇵🇸
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🚨🚨حملات توپخانهای ارتش اسرائیل به مناطق مسکونی غزه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🚨🚨🚨حملات توپخانهای ارتش اسرائیل به مناطق مسکونی غزه #خـــدایا_امام_مـن_کجـاست #برسان_بحق_دُخت_فاط
خانوادههای فلسطینی ساکن اروپا و آمریکا که اقوام ایشان در غزه هستند اظهار میکنند امکان هیچ ارتباطی با آنها وجود ندارد. نه اینترنت و نه تلفن. همه قطع هستند. اسرائیل با کمک آمریکا تمام ارتباطات را قطع کرده تا در خاموشی اطلاعات کشتار را انجام دهد.
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🚨🚨🚨حملات توپخانهای ارتش اسرائیل به مناطق مسکونی غزه #خـــدایا_امام_مـن_کجـاست #برسان_بحق_دُخت_فاط
یکی از اهالی غزه نوشته بود؛ برادران..
ما با کمبود کفن برای دفن شهدا مواجهیم..
برای ما کفن بفرستید تا اجسادمان را بپوشانیم..
یاد این فرازهای زیارت ناحیه مقدسه افتادم
-أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیات
سلام بر آن بدن های عریان و برهنه..
-أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان
سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون كفن..
الهی بدم المظلوم،عجل لولیک الفرج💔🇵🇸
#طوفان_الاقصی
#گهواره_تا_معراج
#فلسطین
#غزه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت228 –من درک میکنم که شما از روی دلسوزی این کار رو میکنید ولی کارتون ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت229
قاشق را پر از غذا کردم..
–چی؟
اخمهایش در هم گره خورد.
–میگم به امیرزاده اوکی دادی؟
قاشق را جلوی دهانش گرفتم.
–نههنوز.
با دست ضربهای به قاشق زد و فریاد کشید.
–مگه پیام ندادم زودتر بهش جواب بده، عروسی کنید بره پی کارش؟ چیه همش افتادید دنبال تحقیق، هی تحقیق، تحقیق...
ول کنید دیگه.
محتویات قاشق نقش زمین شد و من هاج و واج خیره به ساره ماندم.
صدایش را پایین آورد.
–اگه بهت حرفی می زنم واسه خاطرِ جبران محبتاییه که خودت و اون پسره در حقم کردید.
این هلما فکرای خوبی برات نداره، زودتر ازدواج کنید و برید یه جای دور زندگی کنید. تازه امروز فهمیدم می خواد اذیتت کنه. میدونستی اون گل رو هلما گذاشته بود جلوی در مغازه؟ اون فکر نمیکرد تو بیای مغازه، فکر کرده مثل هر روز امیرزاده میاد.
بریده بریده پرسیدم:
–آخه...چرا...این طوری میکنه؟
من که با هلما مشکلی ندارم. اصلا مگه اون از امیرزاده بدش نمیاد؟ پس چرا براش گل میفرسته؟
ساره نیشخند زد.
–اون از امیرزاده بدش نمیاد اتفاقا از تو بدش میاد.
ابروهایم بالا رفت.
–از من؟ ولی امیرزاده میگفت هلما بعد از طلاق اون قدر خوشحال بوده که جشن طلاق گرفته. من که بدی بهش نکردم بخواد...
ساره پوزخند زد.
–من نمیدونم خدا به جای این همه خوشکلی چرا به این دختره یه جو عقل نداده.
–منم نمیدونم اون چرا از من بدش میاد؟
ساره از حالت نشسته به حالت دراز کش درآمد.
–چه میدونم؟ شاید از حسادته. اون فکر میکنه چون خوشکله از همه برتره و همه باید به حرفش گوش کنن. اون فکر میکنه با خوشکلیش میتونه دوباره امیرزاده رو دنبال خودش بکشونه، ولی چون تیرش به سنگ خورده انگار وارد یه مبارزه شده و هر جورم شده می خواد برنده بشه. ناراحت نشیا از این که امیرزاده دنبال یکی افتاده که از هلما خیلی...
مکث کرد و نگاهش را با تردید به صورتم دوخت.
–منظورم اینه هلما همش میگه امیرزاده لیاقت نداشته که اون رو ول کرده تو رو چسبیده.
–ولی امیرزاده میگفت که هلما خودش درخواست طلاق داده. اصرارم داشته.
–آره میدونم. اگه اون در ظاهر رابطش با تو خوبه واسه اینه که هنوز نا امید نیست میگه شاید بشه تو رو هم مثل من وارد اون فرقه کنه.
با استرس پرسیدم.
–یعنی چی؟ من که از کارای تو و هلما سردرنمیارم. یعنی اون نمیخواسته طلاق بگیره ولی گرفته؟ توام دوست نداری به اون کلاسای عرفانی بری ولی میری؟
ساره کلافه شد.
–من نفهمیدم اون چه مرگشه، حتی نمی فهمم خودم چه مرگمه، انگار یکی تو گوشم میگه اگر ادامه بدم حالم بهتر میشه.
اون هلما هم اصلا تکلیفش معلوم نیست، یه وقتایی یه حرفایی در مورد امیرزاده میگه که آدم فکر می کنه زن یه داعشی بوده، یه وقتایی هم یه حرفایی می زنه که هر کی بشنوه تو عقل هلما شک می کنه که چرا طلاق گرفته.
نفسم را بیرون دادم و زمزمه کردم:
–آدم واسه کسی که ازش بدش میاد گل نمیفرسته که.
به ساره نگاه کردم.
–اگه این قدر کاراش هرتی پرتیه، خب حتی اگه دوباره ازدواج کنه بازم همون آش و همون کاسه میشه که...
–من که میگم همش از حسادته، چون مادرشم دیشب سرزنشش میکرد و میگفت چرا زندگیت رو خراب کردی؟ مشکلت اون قدر سخت نبوده که بخوای جدا شی، تو از روی لجبازی و غرورت جدا شدی.
–حالا هر چی بوده گذشته، اونم باید بره دنبال زندگیش.
ناگهان ساره بلند شد نشست و دستم را گرفت.
–تلما میتونی فراموشش کنی؟
وقتی حیرت مرا دید ادامه داد:
–منظورم اینه اگر به امیرزاده جواب رد بدی می تونی راحت واسه خودت زندگی کنی و هلما دیگه بهت کاری نداره. دیگه این همه استرس و...
اخم کردم.
–چی میگی تو؟ دنیا هم زیر و رو بشه من امیرزاده رو ول نمی کنم.
لیلافتحیپور
بگرد نگاه کن
پارت230
ارام گفت:
–اگه به ضرر امیرزاده باشه چی؟ اگر آسیب ببینه چی؟ چاقو خوردنش یادت رفته؟
چشمهایم گرد شدند.
–اون که تو دعوا بود، مگه هلما نگفت از بس از امیرزاده به اون پسره بد گفته...
حرفم را برید.
–ول کن هلما رو... اون گاهی اون قدر دیوونه میشه که حتی به خودشم آسیب می رسونه چه برسه به تو یا امیرزاده.
–ولی اون گفت نامزدش اون قدر ناراحت شده که...
دستش را درهوا تکان داد.
–نامزدِ چی؟ کشکِ چی؟ اصلا هلما با اون پسره محرم نیستن. گاهی زیر یه سقف زندگی می کنن ولی ...
دهانم باز ماند.
–مگه میشه؟!
–ازدواج سفید به گوشت خورده؟
هینی کشیدم و ساره زمزمه کرد.
–فقط کافیه حالم خوب بشه دیگه قید رفاقت با هلما رو می زنم. فقط می شینن تو اون کلاسا از مهربونی، انسانیت و آزادی و با هم خوب بودن و به هم کمک کردن میگن ولی وقتی وارد زندگی شون میشی تازه می فهمی چه رکبی خوردی. خودشون یه ذره مهربونی سرشون نمیشه.
خلاصه این که اگه بتونی این امیرزاده رو بذاری کنار خیلی به نفعته، برو جاری خواهرت شو، بیدردسر و با آرامش زندگی کن.
با خشم در ظرف غذا را بستم.
–میذارمش این جا بعدا بخورش.
نمیتوانستم حرف هایش را باور کنم.
–تو تا همین امروز صبح با هلما جیک تو جیک بودید. چی شد یهو؟ چیه؟ نکنه هلما بهت یاد داده که بیای این حرفا رو به من بزنی؟
ساره بیخیال نسبت به حرفای من گفت:
–من باید این حرفا رو می زدم، دیگه خودت میدونی. این امیرزاده همچین آش دهنسوزی هم نیست که این قدر سنگش رو...
عصبانی شدم.
–حالا که خونواده م رضایت دادن، من به خاطر امیرزاده، با هلما که سهله، شده با دنیا میجنگم. برامم مهم نیست اون می خواد چه غلطی بکنه، من کار خودم رو می کنم.
ساره دوباره شروع به ناله کردن کرد.
بلند شدم و غر زدم.
لیلافتحیپور
بگرد نگاه کن
پارت231
–توام آدم قحطی بود رفتی با هلما دوست شدی؟ لابد کتک زدن بچههاتم از اون یاد گرفتی؟ ساره، جون هر کی دوست داری دیگه بچهها رو نزن، گناه دارن...
چشمهایش نم زد.
–اصلا نمیدونم یهو چرا اون کار رو کردم.
چند روز پیشم که پا درد داشتم و اعصابم خرد بود دختررو زدم. بیچاره همچین سرش خورد به دیوار که از حال رفت.
هینی کشیدم و با بهت نگاهش کردم.
–اون بچه که همین جوری به زور رو پاش وایساده، چطوری دلت اومد؟!
–نمیدونم، یهو اون قدر عصبی میشم دیگه هیچی حالیم نمیشه، به قول شوهرم میگه اصلا انگار یه آدم دیگه میشی و انسانیت کردن یادت میره.
منم بهش گفتم:
–یعنی می خوای بگی من آدم نیستم؟ گفت چرا در ظاهر آدمی ولی مثل
یه گوسفندی که مثلا یادش بره که گوسفنده و کارای گوسفند بودنش رو انجام نده و علف نخوره و بچه ش رو شیر نده و آخرشم توسط انسان خورده نشه، می دونی اگه همهی گوسفندا این طور بشن چی میشه؟ بهم گفت توام یادت میره انسانیت داشته باشی.
من از اون روز دارم فکر میکنم چی میشه که من گاهی یادم میره انسان باشم.
پوفی کردم.
–این شوهرت این قدر میفهمه چرا اومده تو رو گرفته؟
چپ چپ نگاهم کرد.
–مگه من چمه؟
–تو هیچی، ولی اونایی که زیاد می فهمن همیشه تو عذابن از دست زنشون که... دلم نیامد ادامهی حرفم را بزنم.
زمزمه کرد.
–جدیدا خودشم خیلی واسه این که عاشقم شده به خودش بد و بیراه میگه.
نوچ نوچ کردم.
–حرفاشم شبیه حرفای امیرزاده س آخه طبق جزوههای امیرزاده، وقتی چیزای غیر انسانی تو وجود انسان باشه مثل همین خشم و غیره، آدما انسانیت شون کمتر میشه.
با عجله گفت:
–ولی من این همه وقت می ذارم میرم آموزش میبینم که این چیزایی که تو میگی از جسمم خارج بشه...
شانهای بالا انداختم.
–خب لابد برعکسه دیگه، تو داری اونا رو وارد بدنت میکنی که رفتارت این قدر عوض شده. در نتیجه اونا دارن بهت دروغ میگن.
با تامل گفت:
–آخه چرا باید این طور که تو میگی باشه؟ مگه به اونا چی میرسه بخوان این کار رو بکنن.
آهی کشیدم.
–امیرزاده میگه همهی این تلاشا برای کمک به حکومت شیطانه، حتی گاهی بعضیا اصلا این چیزا رو نمیدونن ولی ناخواسته دارن به شیطان خدمت می کنن.
لبهایش را روی هم فشار داد.
–برو بابا توام، اون امیرزاده هم یه حرفایی می زنه هر کی بشنوه فکر می کنه تو توهمه. هلما میگفتا من باورم نمی شد.
پشت چشمی برایش نازک کردم.
–حرفای اون همه از روی تحقیق و تجربه س الکی...
پوزخند زد.
–ول کن تلما...الان امیرزاده بگه شبه، تو خورشید به اون گندگی رو ندید میگیری میگی آره راست میگه شبه، اون وقت..
با عصبانیت حرفش را بریدم.
–اصلا گوش نکن به درک، توام برو مثل هلما خوشبخت شو، به قول مادربزرگم میگه هر کس رو از دوستاش بشناس، واقعا واسه خودم متاسفم که دوستی مثل...
همان موقع شوهر ساره وارد اتاق شد و رو به من گفت:
–دم در با شما کار دارن.
لیلافتحیپور