eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت90 از هیئت اومدم بیرون که محسن و ساحره اومدن کنارم ... ساحره: کجا میخوای بری سارا - میخوام برم بیمارستان محسن: سارا خانم ما میخوایم بریم غذا ببریم واسه بچه های پرورشگاه شما هم همراه مابیاین میرسونیمتون ساحره: اره راست میگه اول میریم پرورشگاه بعد میریم بیمارستان منم قبول کردمو همراهشون رفتم به پرورشگاه رسیدیم ساحره: سارا جان تو ،تو ماشین بشین ما میریم غذا رو میدیم و میایم - باشه صدای بچه ها رو از پشت در میشنیدم ،صدای خنده ها و جیغ هاشون از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل پرورشگاه حیاط پر بود از بچه های قد و نیم قد رفتم داخل سالن واییی خدااا چقدر بچه اینجاست یعنی هیچ کدومشون پدر و مادر ندارن یه کم که جلو تر رفتم دیدم داخل یه اتاق چند تا نوزاد هست رفتم داخل کنار تختشون وقتی بهشون نگاه کردم غمم فراموشم شد ،این بچه ها غمشون از منم بیشتر بود با خودم نذر کردم اگه امیر بیدار شه بیایم اینجا دوتا بچه به فرزندگی قبول کنیم دیدم ساحره اومد داخل ساحره: تو اینجاییی کل کوچه و ساختمونو گشتم بیا بریم توی راه یه عالمه دسته دیدم که تو دستاشون پرچم یا حسین و یا ابوالفضل بود چشمم به پرچما دوخته شده بود که گوشیم زنگ خورد بابا رضا بود ، - جانم بابا بابا رضا : کجایی سارا جان ،هر چی زنگ در و میزنم جواب نمیدی - خونه نیستم بابا ،یه سر رفته بودم هیئت الانم با آقا محسن و ساحره جان داریم میریم بیمارستان چیزی شده؟ بابا رضا: امیر به هوش اومده ،اومدم دنبالت ببرمت بیمارستان که خودت الان تو راهی ( زبونم بند اومده بود،چی شنیده بودم، یا ابولفضل ) ساحره: چی شده سارا ،اتفاقی افتاده ،با تو ام دختر - امیییر ساحره : امیر چی؟ - به هوش اومده ساحره: واااایییی خدایا شکرت محسنم از خوشحالی از چشماش اشک میاومد و با استین پیراهنش اشکشو پاک میکرد رسیدیم بیمارستان تن تن از پله ها رفتیم بالا مریم جون تا منو دید اومد سمتم و بغلم کرد: واییی سارا امیر به هوش اومده... رفتم از پشت شیشه نگاه کردم دیدم دکترو پراستارا دورشو گرفتن فقط هی میگفتم یا ابوالفضل ،و راه میرفتم دکتر اومد بیرون - چی شده آقای دکتر دکتر: خدا رو شکر هوشیارشون بر گشته فردا انتقالشون میدیم بخش از خوشحالی فقط گریه میکردم وضو گرفتم رفتم سمت نماز خونه دو رکعت سجده شکر به جا آوردم و شکر میکردم از خدایی که امیر به من برگردوند... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 💗 قسمت 91 بعد چند روز امیر و مرخص کردن ،و رفتیم خونه ناهید جون و بابا رضا خیلی اصرار کرده بودن که امیرو ببریم خونه شون ولی من دوست داشتم بریم خونه خودمون یه روز صبح رفتم نون گرفتم و اومدم خونه صبحانه رو اماده کردم - برادر کاظمی ، بیدار شین دیر میشه هااا امیر : خواهر سارا نمیشه یه کم دیر تر بریم - نه خیر ، تا الانش هم به خاطر بهبودی کامل شما صبر کردم امیر: چشم خواهر الان میام صبحانه مونو خوردیم،اماده شدیم منم چادرمو سرم کردم - بریم من آماده ام امیر اومد کنارمو نگاهمون به هم گره خورد امیر : چقدر خوشگل شدی سارای من -خدا رو شکر که این چشمارو دوبارع میبینم سرمو گذاشتم روی قلبش،همیشه بزن ،برای من برای زندگیمون سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت پرورشگاه وارد پرورشگاه شدیم امیر چشماش میدرخشید با دیدن بچه ها خانم معصومی مسئول پرورشگاه اومد سمتمون با هم احوالپرسی کردیم رفتیم داخل ساختمون رفتیم داخل یه اتاق که ۷-۸ تا نوزاد یک ،دو،سه ماهه بودن از خوشحالی دست امیرو فشار میدادم خانم معصومی ما رو تنها گذاشت و رفت ما مونده بودیم و این همه فرشته کوچولو امیر: ساراجان انتخاب چه سخته - اره واقعن، یه دفعه صدای گریه یه بچه بلند شد رفتم سمتش و بغلش کردم باورم نمیشد که تو بغلم آروم شده باشه امیر: سارا جان همین و ببریم... منم قبول کردم اخر بعد از یه ساعت با یه پسره سه ماهه رفتیم پیش خانم معصومی خانم معصومی خندیدو گفت: سارا جان آخر کاره خودتو کردی ( من هفت خان رستمو رد کردم تا بتونم اجازه گرفتن بچه روبگیرم ،،من و امیر با سن کمی که داشتیم اول اصلا قبول نمیکردن،بعد اینکه باید حتمن ۵ سال از ازدواجمون میگذشت ،بلااخره با کمک بابا رضا که پارتی بزرگی واسه ما بود تونستیم مجوزش و بگیریم ) رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم چون هنوز چیزی برای بچه مون نخریده بودیم چون تا لحظه اخر نمیدونستیم که پسر میخوایم انتخاب کنیم یا دختر بچه شروع کرد به گریه کردن من چون داشتم رانندگی میکردم بچه بغل امیر بود واییی قیافه اش دیدنی بود اصلا نمیدونست چه جوری نگهش داره اولین کاری که کردیم رفتیم از دارو خونه براش. شیر خشک خریدم و براش شیر درست کردیم که بچه تو بغل امیر خوابش برد کلی خرید کرده بودیم واسه فسقل پسرمون اون شب قرار گذاشتیم اسم پسرمونو ابوالفضل بزاریم... واییی که چقدر نازه ابوالفضل ،زندگیمون سرشار از عشق بود ولی با پا گذاشتن این هدیه خدا به زندگی ما عشقمونو بیشتر از قبل کرد وضو گرفتیم و نماز شکرانه خوندیم: ❤خدایا شکرت ❤ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
💗#نگاه_خدا 💗 قسمت 91 بعد چند روز امیر و مرخص کردن ،و رفتیم خونه ناهید جون و بابا رضا خیلی اصرار کرد
آخر شبهای آینده با رمان جدید در خدمت شما بزرگواران هستیم.🌺 چهره دلربای مهدی صلوات صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔴محل اختفای تروریست عبدالغفار نقشبندی نیز توسط سپاه منهدم شده است ، امیدوارم به درک واصل شده باشد... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔺دیروز عراق و سوریه و امروز نیز پاکستان / پیام حملات ایران چیست‌؟ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔸️موشک‌های بالستیک سپاه پاسداران در حالی دیشب به مقر موساد و پایگاه‌های تروریست‌ها شلیک شد که روی آنها هشتگ به یاد کودک شهید شده در حادثه تروریستی کرمان درج شده بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش پدر دختر کاپشن صورتی به انتقام امروز سپاه: دستشان را می‌بوسم
بنام یکـــــــتای بی همتــــــا... 💚نمیدانم کجای جهانی و در چه حس و حالی هستی، اما این را میدانم که مشکلت حل می شود، محکم باش، با قدرت، و لبخند بزن، بدان اینکار سطح انرژی ات را متفاوت می کند، لبخندت هدیه تو باشد، به هر آنکس که دیدی، یک لبخند بزن و دائم بخوان: من روز خارق العاده ای در پیش دارم، اگر در شغلی هستی که دستت میرسد تا کاری انجام دهی، هوای مردم را داشته باش، که خدا هوایت را بهشتی می کند، عزیز دل، رفیقِ ندیده، در این لحظه برایت می خواهم تا جانت لبریز از نور شود. 💚اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ خداوند سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند. آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی خارج می‌کند.
به کودکان نگاه کنید هنگامی که در کنار و یا آغوش پدر و مادرشان هستند، سرشار از آرامش و امنیت می‌شوند. بسیاری از انسان‌ها ظاهرا عبادت می‌کنند، اما با خداوندی که عبادتش می‌کنند الفتی ندارند! همان خدایی که منبع حقیقی آرامش در دنیا و آخرت است. لذا هرگز قلب آرام و مطمئنی ندارند و نخواهند داشت 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋یکی از مهمترین مراحل درخواست از خداوند داشتن احساس خوب است، باید کاری کنید که در زندگی روزمره احساس خوبی داشته باشید، در حالت طبیعی احساس شما بد است و شما با تمرین کردن احساستان را خوب می‌کنید. تمام ما قدرت این را داریم که بتوانیم احساسمان را خوب کنیم. 🦋راه‌های زیادی برای خوب کردن احساستان وجود دارد که مهم‌ترین آن شکرگزاری است. شکرگزاری یکی از مهمترین کارهایی است که شما در طول روز می‌توانید احساستان را خوب نگه دارید . 🌿🌺 بابت هر آنچه که در زندگیتان هست شکرگزاری کنید، بابت خواسته‌ها و اهدافتان شکرگزار باشید حتی اگر هنوز به آن هدف و خواسته‌ای که می‌خواهید نرسیده باشید باز هم بابت داشته هایتان شکرگذاری کنید. خدایا شکرت که همیشه و همه جا هستی ❤️🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا