✌در آسـتانہے ظــهور✌
قسمت شانزدهم : ارتباط وفای به عهد غدیر با ظهور بی وفائی ادامه یافت! میدانیم که پیامبر اکرم ، صلی
قسمت هفدهم :
ارتباط وفای به عهد غدیر با یاری امام زمان عجل الله و استغاثه ظهورخواهی
تکرار قابل تامل آیه ای از قرآن
پیغمبر اکرم ؛ صلی الله علیه و آله هنگام ایراد خطبه ی غدیر برای استحکام سخنانشان بطور مکرر از آیات قرآن استفاده کردند ؛ آیاتی از کلام وحی را پشتیبان مطالب کلیدی سخنانشان قرار دادند ؛ یعنی عمده ی مطالبشان را به اتکاء قرآن بیان کردند؛ به تعبیر دیگر برای اثبات عموم مطالبشان از قرآن خرج کردند دلیل و شاهد آوردند؛ ایشان در طول خطبه؛ هم سوره ها ی کامل (حمد و عصر) را بعنوان دلیل فرمایشاتشان قرائت کردند و هم آیات متعددی از سوره های مختلف قرائت فرمودند و جز در دو مورد زیر از آیات تکراری استفاده نفرمودند :
۱- جهت توجیه توقف شان در جحفه و ایراد خطبه که جبرئیل دستورش را از طرف خدا آورده بود آیه تبلیغ را در دو جای خطبه قرائت فرمودند
۲ - وقتی لزوم بیعت و وفای به آن را نسبت به ائمه دوازده گانه بیان می فرمودند آیه ۱۰ سوره ی فتح را دوبار تکرار فرمودند ؛ یکبار وقتی لزوم بیعت و وفای به آن را نسبت به امیرالمومنین می فرمودند و یکبار وقتی لزوم بیعت و وفای به آن را نسبت به همه ائمه می فرمودند.
(آیه ۱۰ سوره فتح :
إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا
ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻴﻌﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ، ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻴﻌﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ; ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻗﺪﺭﺗﻬﺎﺳﺖ . ﭘﺲ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ بیعت شکنی میکند ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ بیعت را ﻣﻰ ﺷﻜﻨﺪ ، ﻭ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ بیعتی که ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻓﺎ ﻛﻨﺪ ، ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ.)
نیاز به اثبات نیست که چنانچه مسلمانان به بیعت غدیر وفادار بودند تمامی ائمه در جایگاهی که در غدیر برایشان تعیین شده بود قرار می گرفتند و نکته ی مهم در تکرار قرائت این آیه فهماندن لزوم وفای به عهد غدیر برای تک تک ائمه است ( نه تنها لازم بود بعد از پیامبر مسلمانان در مورد امیرالمومنین به عهد و بیعت غدیر وفا کنند بلکه مردمِ هر دوره لازم بود بر وفای بر عهد غدیر نسبت به یک یک ائمه بایستند و بی وفائی نکنند.)
وفای به عهد غدیر نسبت به هریک از ائمه و در این زمان نسبت به امام عصرارواحنافداه لازم و واجب است.
و در این زمان استغاثه از مهمترین کارهای عملی وفای به عهد با امام حاضر است زیرا با این حرکت ما در عمل و شفاف و علنی اعلام می کنیم که درخواست ظهور ان حضرت را داریم و در یاری ایشان اماده ایم. هیچ چیز به اندازه پیاده روی ظهورخواهی و استغاثه نمی تواند بیانگر این حقیقت باشد.
لذا در روز غدیر که از خاص ترین ایام سال است در اعلام وفای به عهد خود با امام زمانمان و تجدید بیعت با ان حضرت کاروان استغاثه برگزار کرده و ظهور ان حضرت را از خداوند مطالبه می کنیم.
یک وجه این حرکت این است که اعلام کنیم : خداوندا ما به عهدی که در غدیر با پیامبر خاتم و امیرالمومنین علیهمالسلام در رابطه با یاری امام زمان خود بستیم وفا کردیم و اعلام می کنیم که اماده یاری امام حاضر خود هستیم.
این بحث ادامه دارد
قسمت هجدهم:
ارتباط وفای به عهد غدیر با استغاثه ظهورخواهی
عهد غدیر بر عهده ی ما هم هست!!!
عهد غدیر یعنی بیعتی که پیامبر در روز غدیر برای حکومت هریک از ائمه از حاضرین گرفتند و بنا به دلایل عقلی و نقلی که بیان می کنیم بر عهده ی هر معتقدی به غدیر میباشد:
۱- پیامبر بصراحت آنچه در غدیر فرمودند را بر حاضر و غائب؛ شاهد و آنکه شاهد نیست؛ متولد شده و متولد نشده؛ تا قیامت حجت قرار دادند!
(وقد بلّغتُ مااُمِرتُ بِتَبلیغِه حُجَهً علی کل حاضرِِ و غائبِِ و علی کل احدِِ مِمّن شهِد او لَم یشهد وُلِد اَولم یُولَد)
۲ - پیامبر مسئولیت رسانه شدن را به حاضران که به غائبان و پدران به فرزندان برسانند محول نمودند.
(فَلیُبَلّغِ الحاضرُالغائبَ وَ الوالدُ الولدَ الی یوم القیامه)
۳ - هیچ کدام از ما نبودنمان در محلی که در صدر اسلام وجوب نماز و روزه و..... بر پیامبر نازلشد را بهانه ی عدم انجام آن فرائص قرار نمی دهیم؛ یعنی لازم نیست برای پذیرش عهد و بیعت غدیر
روز ۱۸ ذیحجه سال دهم در غدیر حاضر میبودیم و تعهد می دادیم تا اکنون آن بیعت را بر عُهده ی خود احساس کنیم.
۴ - عهد و بیعت غدیر از نظر معصومین علیهم السلام یک پیش فرض است؛ لذا در دعای عهد یاد داده اند بگوئیم : اِنّی اُجَدِّدُ = من عهدم را تجدید می کنم نه اینکه الان عهد می بندم؛ عهد را که بسته ام؛ همین که شیعه ام این عهد بر عهده ام آمده است همانطور که نماز و دیگر واجبات بر عهده ام میباشد.
چنانچه بخواهیم به بیعتی که بر عُهده داریم عمل کنیم باید امامِ زمان را (ظهورخواهی) برای همان بخواهیم که در غدیر تعیین شد(حقی از طرف خدا برای امام)
یعنی استغاثه ظهورخواهی داشته باشیم با این نیت که امام زمان ارواحنافداه به حق حاکمیت جهانی خویش برسد و از زندان غیبت نجات پیدا کند؛ نه برای خلاصی خودمان از مصائب و مشکلات....
ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ دانشجویان معترض امروز ؛
سربازان و شهدایِ دولت موعود!
#استاد_شجاعی
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
میدونی الان باید کجا باشی؟💔 امروز روز زیارتی امام رضا علیه السلام هست، جهت #ثبت_نام_زیارت_نیابتی ر
📝 امروز پُر از حال و هوای طوسم
با صحن و سرا و گنبدت مانوسم
بدجور دلم هوای مشهد کرده 😢
در حسرتِ یک زیارتِ مخصوصم
#امام_رضا
1_1623593616_۲۴۶.mp3
3.31M
🔴 توصیه هایی برای زائران بیت الله الحرام
🎙 #ابراهیم_افشاری
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ اینگونه دختر عالمه تربیت کنیم
آب دستتونه بذارید زمین، محصول تربیت سیدنا الشهید، رئیسی مظلوم و همسر مکرمه عالمه را ببینید ...
🌹🔹 ویژگی های گفته نشده شهید جمهور، در بیان دختر فاضله ی ایشان در سوگواره شهیدان پرواز اردیبهشت
🌷________🕊________🌷
...در کنار تمام ویژگیهای گفته شده، این را هم بدانیم که وجود شهدای خدمت، خاصه دکتر رئیسی یک نعمت بزرگ برای ایران و جامعه اسلامی در جهان بود.
رئیس جمهوری که در بستر اطاعت از ولایت، هم قوانین را مجری بود هم از خط قرمزهای ولایت عدول نکرد.
این نعمت ارزنده روز قیامت پاسخ دارد ای عبدالله.
پاسخش در دنیا، انتخاب یک فرد شبیه شهید جمهور است و در عقبی هم اجر این انتخاب نصیب ات.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 56 بعد از ظهر مهراب زودتر از سرکار برگشت. به نظر خیلی خوشحال میومد. یه پرس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁جدال عشق و نَفس🍁
پارت 57
داشتم با خودم فکر میکردم میثم کاش منم با خودت میبردی نمیخواستم به این آقای خیال باف جواب پس بدم.
با صدای گریه ی آمین از خواب بیدار شدم و بغلش کردم بهش شیر دادم ولی نخورد و فقط گریه میکرد.
تا صبح رو پام تکونش دادم ولی نمیخوابید.
نمیدونم ساعت چند بود که خوابش برد و منم از خستگی بهتره بگم بیهوش شدم.....
با صدای مهراب از خواب بیدار شدم و دیدم حاضر و آماده بالاسر من وایساده.
--سلام خانم خواب آلو.
--سلام ساعت چنده؟
--۸صبح.
دلم میخواست بالشو بکوبم تو صورتش.
با کمک مهراب بلند شدم و بی هوا دستش رفت سمت روسریمو و داشتم میافتادم که لباسشو چنگ زدم.
--چرا روسریتو درست نکردی موهات بیرونه؟
یه جوری میگه انگار من تو خواب حواسم بوده.
روسریمو مرتب کرد و با یه دستش آمینو بغل کرد و دست دیگشو حلقه کرد دور شونه هام.
گاهی وقتا به اینکه مهراب بهم محرم نیست فکر میکردم و از عذاب وجدان گریم میگرفت اما نمیدونستم باید چیکار کنم.
با صدای مهراب برگشتم سمتش
--چیه تو فکری؟
--هیچی......
از سفارت سوار اتوبوس شدیم تا برسیم لب مرز ایران.
تو راه به قدری خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.....
آمین از خواب بیدار شد و شروع کرد گریه کردن.
بهش شیر دادم تا خوابش ببره ولی گریش بیشتر شد.
ترسیدم و مهرابو از خواب بیدار کردم.
--چی شده؟
همینجور که آمینو تکون میدادم گفتم
--هرکاری میکنم نمیخوابه.
از من گرفتش تا آرومش کنه ولی نشد.
مردم معترض شده بودن و هر کی یه چیزی میگفت.
مهراب آمینو داد دست من و رفت پیش راننده.
از طرفی عصبانی شده بودم و از طرف دیگه میترسیدم بچم طوریش شده باشه.
مهراب برگشت
--چیشد؟
--هیچی بابا گفتم برگرده شهر یه قطره بگیرم.
--این همه راهو؟
--پس چی انتظار داری بزارم بچه از گریه هلاک شه؟
--حالا از کجا میدونی بچه چشه؟
--چیزی نیست احتمالاً کولیک داره.
آمینو گرفت تو بغلش و شروع کرد باهاش حرف زدن.
از استرس هی پامو تکون میدادم و حس بدی داشتم.
نمیدونم چقدر گذشت که رسیدیم و مهراب آمینو داد دست من.
تفنگشو برداشت از اتوبوس پیاده شد.
از پنجره بیرونو نگاه میکردم.
از خلوت بودن اونجا دلم شور افتاد.
مهراب رفت تو داروخونه و چند ثانیه بعد برگشت.
همین که داشت میومد سمت اتوبوس یدفعه یه تانک از پشت یه دیوار اومد و مهراب از ترسش دوید سمت اتوبوس و همون موقع یه سرباز داعشی با تفنگ بهش شلیک کرد.
راننده اتوبوس خواست اتوبوسو برگردونه که سربازای داعشی ریختن تو و اسلحه هاشونو به سمت ما نشونه گرفتن.
از ترس محکم بچمو بغل کرده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم.
زبونم قفل شده بود.
بگم اون لحظه معجزه شد دروغ نگفتم!
چند نفر از داروخونه اومدن بیرون و تانکو منفجر کردن.
بعد از پشت سر به سربازای داعشی شلیک کردن و مهرابو آوردن تو و به راننده گفتن سریع حرکت کنه.
با دیدن کتف خونی مهراب جیغ زدم و شروع کردم گریه کردن.
تو همون حال لبخند بی جونی زد
همین که نشوندنش رو صندلی کنار من بدون
اینکه به فکر محرم و نامحرمیمون باشم دستشو گرفتم و با صدای لرزونی گفتم
--ح..حالت خوبه؟
خندید و از درد چهرش جمع شد.
تو همون حالت گفت
--نگران نباش.
به آمین نگاه کرد و دستشو بوسید.
پارچه ای که دور آمین بود رو باز کردم و محکم بستم به بازوش.
خندید
--باریکلا کار بلد شدی.
گریم یه لحظه ام قطع نمیشد و دست و پام از ترس میلرزید.
با احساس گرمی دستم نگاهم افتاد به مهراب که دستمو محکم گرفته بود تو دستش.
قطره رو از تو جیبش درآورد ولی خونی شده بود.
با روسریم پاکش کردم و به آمین دادم خورد......
تا رسیدن به مرز ایران مردم و زنده شدم.
لب مرز یکی از نیروها اومد مهرابو ببره که مهراب قبول نکرد.
به زور از جاش بلند شد و دستشو گرفت سمت من.
--تو که دستت زخمیه!
اخم کرد و آروم گفت
--نه پس بزارم نامحرم بهت دست بزنه؟
دستشو گرفتم و با دست دیگه آمینو نگه داشتم و به هر سختی بود از اتوبوس پیاده شدیم.....
با دیدن سربازای ایرانی ناخودآگاه بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن.
مهراب متعجب گفت
--باز چیه؟
--اشک شوقه فکر کنم.
چند نفر اومدن تا بهمون کمک کنن.
مهرابو خوابوندن رو برانکارد.
یکی از سربازا اومد سمت من و کمکم کرد.
اونجا یه شب تو پادگان موندیم و فردای اون روز از مرز شلمچه رفتیم خوزستان و مهرابو بردن بیمارستان......
🍁جدال عشق و نَفس🍁
پارت 58
منتظر نشسته بودم رو صندلی و نمیدونستم تکلیفم چیه.
یه افسر پلیس اومد روبه روی من وایساد.
--شما چه نسبتی با این آقا دارین؟
استرس سرتاسر وجودمو گرفت،ولی یه حسی بهم میگفت راستشو بگم.
-- نسبتی ندارم.
--میتونید چند لحظه همراه ما بیاید؟
یه افسر خانم واسم ویلچر آورد و منو بردن تو یه اتاق.
یه مرد مسن اونجا بود و با دیدن من لبخند زد
--سلام دخترم.
--سلام.
افسرخانم یه گوشه وایساد و همون مرد مسن گفت
--قدم نو رسیده مبارک.
--ممنون.
--راستش میخوام چندتا سوال ازت بپرسم و انتظار دارم راستشو بگی.
--چشم.
همون موقع آمین از خواب بیدار شد و شروع کرد گریه کردن.
افسر خانم اومد سمتم بغلش کرد و خواست از اتاق بره بیرون
مضطرب گفتم
--ببخشید...
مرد مسن حرفمو قطع کرد
--نگران نباش دخترم میبردتش اتاق نوزادا.
خیالم راحت شد.
--شما همسر آقای میثم سبحانی هستید؟
--بله.
--خیالتون راحت من از تمامی قضایایی که اتفاق افتاده خبر دارم.
با یادآوری اون روزا بغضم شکست و گریم گرفت.
--ببخشید ولی من اصلاً نمیخواستم مشکلی بوجود بیاد.
--بله من شمارو درک میکنم و میدونم که در طی این چند ماه چقدر به نفع نیروهای سوری کار کردید.
میتونم بپرسم شما از کی با آقای مهراب راد آشنا شدید؟
همین که خواستم جواب بدم ضربه ای به در خورد و یه نفر اومد تو.
یه فلش گذاشت رو میز.
--اینو از بین وسایل شخصی سرگرد راد پیدا کردیم.
با شنیدن اسم سرگرد کنجکاو گفتم
--مهراب چیزه یعنی آقا مهراب پلیسه؟
مرد مسن خندید
--بله ایشون یکی از بهترین افسران نیروانتظامیه کشوره.
فلشو برداشت زد به لپ تاپ و چند ثانیه بعد صدای مهراب پخش شد.
--نمیدونم شمایی که این فیلمو میبینی از نیروهای خودی هستی یا غیر خودی.
نمیدونم وقتی داری این فیلمو میبینی من هستم یا رفتم پیش رفقام ولی ازت میخوام از همسر و فرزند بهترین دوست و رفیقم مراقبت کنی و نزاری تو زندگیشون سختی بکشن.
این اولین و آخرین خواسته ایه که به عنوان وصیت دارم.
با شنیدن این جمله بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن.
خودمو مقصر تیر خوردن مهراب میدونستم چون رفته بود واسه آمین من قطره بگیره که این بلا سرش اومد.
مرد مسنی که حالا فهمیدم اسمش سرهنگ امیریه با اطمینان گفت
--نگران نباش دخترم.
با اینکه میدونم واستون سخته تو این شرایط با یه بچه ولی چاره ای نیست.
ازتون خواهش میکنم آروم باشید.
افسر خانم اومد منو برد تو یه اتاق و کمکم کرد حموم کنم و لباسمو عوض کردم.
دراز کشیدم رو تخت و همون افسر خانم رفت بچمو آورد تو اتاق.
با دیدن آمین بغلش کردم و کلی قربون صدقش رفتم.
نمیدونم چقدر گذشت که بهم خبردادن مهراب به هوش اومده.
سرگرد رفیعی(همون افسر خانم) اومد تو اتاق و گفت مهراب میخواد منو ببینه.
وای خدایا حالا چجوری تو چشماش نگاه کنم؟
جبا اینهمه بلا که به خاطر ما سرش اومده!
ناچار بچمو خوابوندم رو تخت و سرگرد رفیعی منو برد پیش مهراب و از اتاق رفت بیرون.
با دیدنش شروع کردم گریه کردن و با صدای گریم برگشت سمتم
لبخند زد و با صدای بی جونی گفت
--تو که هنوز داری می گریی!
سرمو انداختم پایین و آروم گفتم
--حالت خوبه؟
--سرتو بگیر بالا ببینم.
-- همش تقصیر من بود که این بلا سرت اومد.
حس کردم عصبانی شد
--نخیرم اتفاق بود میخواست بیفته الانم سرتو بگیر بالا.
مکث کرد و ادامه داد
--دلم واست تنگ شده...
با این حرفش ضربان قلبم بالا رفت و حس کردم مغزم داغ کرده.
آروم سرمو گرفتم بالا و به یقه ی لباسش خیره شدم.
خندید
--ما چیکار کنیم که چشمای شما از یقه یه دوسانت بالاتر بیاد؟
خجالت کشیدم و مطمئن بودم گونه هام گل انداخته.
مهراب شروع کرد خندیدن
--خیلییی خب حالا آب نشی؟
راستی آمین کجاس؟
--اجازه ندادن بیارمش اینجا.
--اوخییی نمیدونی چقدر دلم براش تنگ شده.
خوب شد یادم اومد کادوی تولدتو ندادم بهت.
--منظورت همون کادوئیه که موند تو بیمارستان؟
خندید
--نبابا اون که کادوی آمین بود.
از تو کشو کنار تختش یه جعبه درآورد و درشور باز کرد گرفت سمتم
--بفرمایید.
با دیدن انگشتر عقیق زنونه و ظریف نقره ای ناخودآگاه لبخند زدم
خندید
--امیدوارم اندازه باشه.
انگشترو برداشتم و دستم کردم.
دقیق اندازه بود.
--خیلی ممنون.
--خواهش میکنم.
همون موقع سرگرد رفیعی اومد و منو از اتاق برد بیرون.
با دیدن آمین که از خواب بیدار شده بود و داشت دست و پا میزد شروع کردم باهاش حرف زدن.......
دوروز بعد مهراب از بیمارستان مرخص شد. همونجا پا مصنوعی گرفتم تا راحت تر بتونم راه برم.
خیلی واسم سخت بود ولی چاره ای نداشتم.
با صدای مهراب از فکر و خیال دراومدم و برگشتم سمتش
--چیه تو فکری؟
--هیچی.
به پنجره ی هواپیما اشاره کرد
--نگاه کن این ساختمونای بلند ،ماشینای گرون قیمت و خیلی چیزای دیگه که واسه ما خیلی با ارزشه اصلاً پیدا نیستن.
--منظورت چیه؟
تلخند زد.....
حلما
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌱 این روز با تمام روزها فرق میکند، با پای جان و دل به پابوس میآییم ... ♻️ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ مص
هرچند خود نتوانستم به
زیارت شما بیایم 😭
پس بر تو سلام و درود...
#امام_رضا جانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بیحضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد!
اللّهم عجل لولیک الفرج 💔
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی قشنگ و هنرمندانه بود.
#شهیدجمهور
#اللهمعجللولیکالفرج