eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 دعای بعد از نماز برای امام زمان (عج) 🔵 آیت الله سید علی قاضی (ره): 🟡 بعد از هر نماز حتما برای امام زمان علیه السلام دعا کنید وبدون دعا کردن برای آن حضرت از سجاده کنار نروید. !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا آنقدر پشت خط ماندند... تا خدا جوابشان را داد...! 🍃 جمعه، شب اموات و شهدا🌹 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ارباب میشد این بار برام آبرو داری کنی واسه ی کربلا م خودت یه کاری کنی سلام اربابم ای امید قلب بی تابم سلام اربابم دلم گرفته و دریابم ....😭 جمعه زیارتی ارباب بی کفن https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال چرا باید بعد از ۱۴۰۰ سال برای امامان مراسم جشن و میلاد یا عزا به پا کنیم؟ 🎙 استاد الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1658430465.mp3
8.81M
زیارت عاشورا.... با صدای حاج قاسم سلیمانی 🥀🖤
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت 17 وارد دانشگاه شدم ،تو محوطه یه نگاهی کردم سارا رو ندیدم ،رفتم سمت دفتر بسیج دانشگاه درو باز کردم ،دیدم سارا و خانم منصوری و آقای صادقی و آقای هاشمی نشستن دور میز - ببخشید ،فکر کردم خانم شجاعی تنهان صادقی: بفرمایید داخل ،منتظرتون بودیم درو بستم رفتم کنار سارا نشستم آقای صادقی : خوب ،خانم منصوری لیست و به خانم شجاعی و خانم یوسفی تحویل بدین تا کارای رفتن و انجام بدن منم لیست آقایون و میدم به آقای هاشمی در ضمن از افرادی که اسم نوشتن بخواین تا یه هفته دیگه مدارکاشون باید حتما آماده باشه و تحویل بده ،در غیر این صورت اسمشون خط میخوره و افرادی که ذخیره هستن جایگزین میشن از حرفاش متوجه شدم داره درباره راهیان نور صحبت میکنه با دیدن هاشمی خیلی تعجب کردم نمیدونم چرا کارای بسیج و به اون متحول کردن بعد از مدتی صادقی و هاشمی بلند شدن و رفتن منصوری هم لیست بچه ها رو به ما داد و رفت به سارا نگاه میکردم ،دلم میخواست تک تک موهاشو بکنم سارا : چیه مثل زامبیااا داری نگام میکنی ؟ - چرا اسم منو نوشتی ؟ سارا: من ننوشتم ،هاشمی نوشت! - هاچرا؟ سارا: نمیدونم ،منصوری اسم افرادی که عضو اصلی بسیج هستن و بهش داد اونم. منو و تورو انتخاب کرده - خوب چیکاره اس که نیومده شده همه کاره سارا: منصوری میگفت ،تو سپاه کار میکنه ،چند سالی هست که مسئول بردن افراد به راهیان نوره ،صادقی میشناستش - آها ،ولی من نمیام سارا: چرا؟ - من که بهت گفته بودم دلم نمیخواد تنها برم سارا: خوبه حالا،تو باید تا کی صبر کنی تا آقا رضا لطف کنن بیان خواستگاریت ؟ - دیگه نزدیکه... سارا : وایی شوخی نکن ،کی میان ؟ - نمیدونم ،ولی معصومه از عمو و زن عمو شنیده که تا عید باید محرم شیم... سارا: ععع چه خوب ،پس به منصوری میگم که یه نفر دیگه رو جای تو بزاره - اره همینکارو بکن ،چون من نمیام سارا: بریم که کلاس چند دقیقه دیگه شروع میشه - بریم @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت 18 بعد از تمام شدن کلاس با سارا رفتیم سمت پارک نزدیک دانشگاه روی یه نیمکت نشستیم اصلا نمیدونستم چه جوری سر صحبت و باز کنم توی دلم صد تا فوحش به امیر دادم سارا: چیزی شده آیه؟ - هااا، اره نمیدونم چه جوری بگم سارا: وااا مگه میخوای خواستگاری کنی که خجالت میکشی .. - اره سارا: چی؟ - این داداش خل و چلم نمیدونم تو رو کجا دیده که یک دل نه صد دل عاشقت شده ،الان کچلم کرده از صبح تا حالا صد بار زنگ زده یاد آوری کرد که باهات صحبت کنم سارا ساکت شد و چیزی نگفت خندیدم : یعنی میدونستم اینقدر با شنیدن این حرف خانم و با وقار میشی که هر روز اینو بهت میگفتم.... سارا: لووس - خوب نظرت چیه ؟ سارا: در باره چی؟ - در باره جنگ جهانی ایران و عراق .. خل جان ،خوب در باره این داداش عاشق من سارا: خوب ،من که نمیشناس زیاد داداشت رو - خوب خواستگاری و آشنایی بیشتر و واسه همین روزا گذاشتن دیگه ،بزار بیاد صحبتاتونو بکنین اگه خوشت نیومد ازش که با تیپا بندازینش بیرون ،اگه هم که خوشت اومد بگیرینش واسه خودتون من یه نفس راحت بکشم سارا: دیونه ... - به مامان بگم زنگ بزنه خونتون اجازه بگیره ( سارا سرشو پایین بردو با لبه مقنعه اش ور میرفت ،با دیدن لپ قرمزش زدم زیر خنده ) - یعنی نمردمو یکی از من خجالت کشید ،پاشو بریم که الان امیر تو حیاط خونه در حال رژه رفتنه و منتظر من یه دربست گرفتم و رفتم سمت خونه وقتی که رسیدم از ماشین پیاده شدم از داخل حیاط خونه عمو اینا صدای بی بی می اومد زنگ در و زدم معصومه در و باز کرد معصوم: سلاام بر زنداداش آینده - سلام هولش دادم که برم تو حیاط خونه معصومه: ببخشید کجا همینجوری سرت و انداختی پایین داری میری؟ - به تو چه؟ خونه عمومه با دیدن بی بی که روی ایون نشسته بود ،دویدم سمتش و خودمو انداختم توی بغلش - سلام بی بی جون خوبی؟ بی بی سرمو بوسید: سلام عزیزم ،خسته نباشی مادر - ممنون معصومه: یه جور رفتی تو بغل بی بی انگار چند سالیه که ندیدیش ،زشته دختر ،داری عروس میشی اینکارا رو کمتر بکن یه دمپایی نزدیکم بود پرت کردم سمتش که خورد تو سرش... معصومه: آخ ..هدف گیریت هم خوبه ،بیچاره داداش بد بخت من... با گفتن این حرفش خندم گرفت که یه دفعه یه صدا از توی حیاط خونمون اومد امیر: آیه ؟ ؟ - جانم امیر: سه ساعته منتظرتماااا - اخ اخ اخ ،یادم رفت الان میام معصومه: چی شده؟ - بعدأ بهت میگم بی بی: آیه مادر ،برو باز بیا اینجا - باشه معصومه: ای خدااا ،لااقل یه کم ناز کن بعد بگو چشم - فعلا من برم تا امیر سکته نکرده بی بی رو بوسیدم و رفتم... @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت 19 امیر دست به سینه دم در منتظرم بود ،با اخم نگاهم میکرد - چیه ،چرا اینجوری نگام میکنی امیر: خوبه که از صبح منتظر تماس تو ام ،چرا گوشیت و جواب نمیدی ؟ - دیونم کردی خوب،بازم میخواستی حرفای تکراری بزنی ،تازه اگه از پشت تلفن بهت میگفتم معلوم نبود با شنیدنش چه اتفاقی برات می افتاد گفتم خودم بیام از نزدیک بگم که اگه اتفاقی افتاد زود ببرمت بیمارستان امیر: یعنی چی؟ مگه چی گفت ؟ - چی میخواستی بگه، دختره آبرو برام نزاشت ،هر چی تو دهنش بود بارم کرد ،میگفت من کجا داداش خل و چلت کجا،، از دیدن قیافه در هم امیر خندم گرفته بود ولی زود رومو ازش برداشتم و رفتم سمت پله ،کفشامو درآوردم از پله ها میرفتم بالا که امیر کنار حوض نشسته بود و به زمین نگاه میکرد یه لبخندی زدمو رفتم داخل خونه - مامان،ماماااااان؟ مامان: تو اتاقم رفتم سمت اتاق مامان و بابا درو باز کردم دیدم مامان درحال مرتب کردن لباس داخل کمده - سلام مامان : سلام عزیزم - میگم مامان ،پسرت عاشق شده مامان: برووو ،دیگه گول حرفاتو نمیخورم - وااا ،مامان جدی میگم ،عاشق سارا دوستم شده مامان: جدی میگی؟ - اره ،امروز با سارا صحبت کردم ،شماره خونشونو بهتون میدم زنگ بزن با مادرش صحبت کن مامان: امیر کجاست؟ - بیچاره بهش گفتم دختر خوشش نمیاد ازت ،لب حوض کز کرده... مامان: ای خدااا چیکارت کنه ،بیچاره الان از غصه دق میکنه که - نترس مامان جون ،پوستش کلفته چیزیش نمیشه مامانم بلند شد و رفت سمت حیاط منم بدو بدو دویدم سمت اتاقم درو قفل کردم تا امیر حمله ور نشه تو اتاقم لباسامو درآوردم و عوضشون کردم یه روسری رنگی گذاشتم روی سرم ،بلوز شلوار اسپرت پوشیدم یه دفعه صدای امیر و شنیدم هی میکوبید به در امیر: آیه درو بازکن ،آیه تا صبح همینجا میشینم تا بیای بیرون پوستت و بکنم @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت20 یعنی فقط داشتم به خط نشوناش میخندیدم یه ساعتی توی اتاق نشستم دیگه حوصله ام سر رفته بود دلم میخواست برم پیش بی بی از صدای غر غر کردن امیر مشخص بود به در تکیه داده خیال بلند شدنم نداره یه فکری زد به سرم چادرمو سرم کردم گوشی رو گرفتم تو دستم شماره سارا رو گرفتم با شنیدن صدای سارا با صدای بلند حرف میزدم و در و باز کردم امیر با کلافگی نگام میکرد - سلام سارا جان خوبی؟ چه خبر ؟ امیر فکر میکرد دارم دروغ میگم داشت می اومد سمتم که گوشی رو گذاشتم رو اسپکیر که امیر با شنیدن صدای سارا عقب رفت نقشم گرفت همینجور که با سارا صحبت میکردم به مامان گفتم که میرم پیش بی بی و از خونه زدم بیرون بعد از سارا خداحافظی کردم و به سمت خونه عمو دویدم زنگ آیفون و زدم در باز شد وارد حیاط شدم عزیز رو ایوان نبود وارد خونه شدم زن عمو از آشپز خونه اومد بیرون - سلام زن عمو : سلام عزیزم - بی بی کجاست؟ زن عمو : اتاق معصومه - باشه ،منم میرم اتاق معصومه زن عمو: باشه برو ،معصومه رفته حمام ،الاناست که بیاد بیرون - باشه فعلا با اجازه.. زیر لب نق میزدم از حمام رفتن بی موقع معصومه ،در اتاق معصومه رو باز کردم یه دفعه با دیدن رضاو روی تخت با تاپ حلقه ای خشکم زد و درو بستم بلند گفتم : یاا خداااا و از ترس از خونه زدم بیرون و رفتم خونه خودمون تپش قلب گرفتم ،رضا تو اتاق معصومه چیکار میکرد، ای خدااا معصومه خدا بگم چیکارت کنه الان این گندی که زدمو چه جوری جمعش کنم روی تخت نزدیک حوض نشسته بودم دستمو گرفتم روی سرم به این فکر میکردم که با چه رویی دوباره رضا رو ببینم گوشیم زنگ خورد نگاه کردم معصومه بود - الو معصومه: کجا رفتی تو؟ - خدا چیکارت کنه دختر ،رضا تو اتاق تو چیکار میکرد ؟ معصومه: رضا؟ اتاق من؟ - نه اتاق من ،پس اتاق کی ،من اومدم اتاقت ،رضا توی اتاقت بود ،،واااییی خداا معصومه: آها یادم اومد ،یادم رفت بهت بگم من و رضا اتاقامونو عوض کردیم - درد و عوض کردیم ،یعنی تو نباید به من میگفتی ؟ معصومه: وااا ،حالا چه اتفاقی افتاده که مثل باروت میمونی ؟ - رضا لباسش مناسب نبود ،معلوم نیست الان چی فکر میکنه در مورد من معصومه: خوبه حالا،خوبه که چند وقت دیگه محرم هم میشین بیخیال ،،بیا منتظرتم - نه نمیام معصومه جان ،باشه یه وقت دیگه معصومه : باشه هر جور راحتی -فعلن خداحافظ معصومه : خداحافظ @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝به طاها به یاسین به معراج احمد... 🎙 نماهنگ زیبا و معروف و دلنشین علی فانی https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
بسم الله الرحمن الرحیم 🔰 فرازی از خواهی عبد بی حیا بدرگاه معبود......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم بخیر و خوشی حیف از این آقا ڪہ بی یاور میان ما رهاست بر دلش هر دم هجوم غصہ ها و اشڪهاست خوش بہ حال آنڪہ با اخلاص گردد نوڪرش بر لبش گوید دمادم حضرت مهدی ڪجاست.. !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞هر صبح، بر سر عهدی که با شما بستیم، هستیم 🤝دعای عهد أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الفرج
✍ روزی که سلام فرمانده رو می‌خوند، فکرشم نمی‌کرد اسمش تو سلام فرمانده ۲ بیاد !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا