فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
√ من « مرگ بر اسرائیل» نمیگم!
این دور از انسانیته که برای کسی مرگ آرزو کنید!
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_موشن | #استاد_شجاعی
برای اینکه بتونی اخلاق بدت رو ترک کنی؛
اول باید به نفرت برسی!
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 امشب، ماه گرفتگی جزئی در ایران است و خواندن نماز آیات واجب است
🔹از ساعت ۲۳:۵ دقیقه تا ساعت ۰۰:۲۲ دقیقه بامداد
🔵 در کمتر از دو دقیقه به صورت تصویری #نماز_آیات رو بیاموزیم.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
☑️#مهم🚨| ابوعبیده خطاب به مسلمانان : ما از سران کشورهای عربی و اسلامی نمیخواهیم که ارتشهای خود را به حرکت درآورید و از مقدسترین مقدسات حمایت کنید و یا از پیامبر (ص) خود در مقابل اهانتهای صهیونیستها دفاع کنید، اما آیا این مقدار ضعیف و ناتوان شدهاید که قادر به ارسال آمبولانس و کمکهای انسانی برای این ملت تحت محاصره نیستید؟
🔥این نبرد در تاریخ امت اسلام سرنوشتساز است
#طوفان_الأقصی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔹اردوغان: اسرائیل بدون حمایت غربیها ۳ روز هم دوام نمیآورد
🔹حماس گروه تروریستی نیست؛این رژیم اسرائیل است که از تروریستها در سوریه و عراق حمایت میکند.
🔹غرب اصلیترین مسئول اتفاقاتی است که در غزه میافتد و بهطور کامل از کشتار کودکان فلسطینی دفاع میکند.
🔹آنها تا دیروز برای اوکراین اشک تمساح میریختند اما امروز از اسرائیل دفاع میکنند و دستانشان به خون آلوده است.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🔹اردوغان: اسرائیل بدون حمایت غربیها ۳ روز هم دوام نمیآورد 🔹حماس گروه تروریستی نیست؛این رژیم اسرائ
تلآویو دیپلماتهای ترکیه را اخراج کرد
🔹به دنبال سخنان امروز شنبه « رجب طیب اردوغان» رئیسجمهور ترکیه علیه رژیم صهیونیستی، منابع خبری از اخراج دیپلماتهای ترکیه از فلسطین اشغالی خبر دادند.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
امام زمان 003.mp3
1.99M
📝چرا این همه "اللهم عجل لولیک الفرج" های ما، به اجابت نمی رسد ؟
🎤استاد#شجاعی
🔻چرابا اینهمه ظلم، که عالم را احاطه کرده است؛
ظهور منجی،اتفاق نمی افتد؟
▫️#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔶 تظاهرات کمسابقه در لندن برای حمایت از فلسطین
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🎥تظاهرات هزاران نفر در هند، ترکیه، اندونزی و مالزی برای حمایت از فلسطین
🔺تظاهرات دهها هزار نفری در هند در حمایت از غزه به دعوت حزب انجمن اسلامی هند برگزار شده است.
🔺تظاهرات گسترده در استانبول نیز به نشانه همبستگی با غزه و محکومیت حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی علیه مردم این باریکه برگزار شد.
🔺مردم اندونزی در شهر جاکارتا هم در حمایت از فلسطین و غزه و محکومیت جنایتهای رژیم اسرائیل تظاهرات میلیونی برگزار کردند.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✨#مولای_من💚
🍁بغضِ غم دوریت گلوگیر شده
تعجیل بکن ، آمدنت دیر شده...
🍁از کودکی ام منتظرم برگردی
برگرد ببین منتظرت پیر شده...
#امام_زمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خونها اسرائیل را غرق خواهد کرد
♦️پیکر دهها تن از شهدایی که شب گذشته در قتل عام غزه در شمال غزه به شهادت رسیدند.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تواعتقاد به امام زمان داری؟؟
پس چرا؟؟؟؟
•♥️🫧••پیشنهاد تماشا
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌چند پاسخ محکم و مستدل
به آنهایی که میگویند امام زمان وجود ندارد؟!
#امام_زمان ♥️
#انتشارباشما
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاهکن پارت234 – ولی اخه اون آدمهایی که من تو خونهی ساره دیدم به نظر خیلی مودب و مهرب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت235
ماجرای همون گلی که پشت در مغازه بود، چرا نگفتید که اون رو هلما...
بی خیال گفت:
–چه لزومی داشت که بگم؟ اعصاب شما رو خرد کنم که چی بشه؟
نگاهش کردم.
–که آگاه بشم، که بدونم دور و بَرم چه خبره، که آدما رو بشناسم، که بفهمم اونی که تو ظاهر باهام خوبه، پشت سرم می خواد زندگیم رو ازم ...
حرفم را نیمه رها کردم. روی آن را نداشتم بگویم تو زندگی من هستی.
لبخند زد.
–پیاده شید بریم مغازه براتون توضیح بدم.
وارد مغازه که شدیم چراغ ها را روشن کرد رو به من پرسید:
–شما از کجا فهمیدید؟ دوست تون گفت؟
پشت پیشخوان رفتم.
–چه فرقی میکنه؟ مهم اینه که...مکث کردم تا جملهی بهتری بگویم و او ادامه داد.
–مهم اینه که حرفایی زده و باعث شده شما زود قضاوت کنید.
ببینید من از الان بهتون بگم از این به بعد ممکنه هلما خیلی کارا انجام بده، برای این که شما رو نسبت به من بدبین کنه،
اگر اون ماجرا رو بهتون نگفتم چون نمیخواستم ذهن تون رو درگیرش کنم حداقل تا وقتی که تکلیف مون روشن بشه.
من برام عجیبه که بعد از اون همه حرفایی که من بهتون در مورد کارای هلما گفتم و کارایی که خود هلما می کنه شما هنوز نشناختینش...!
به نظرم باید یه کم با دقت بیشتری آدمای اطرافتون رو رصد کنید.
در دلم حرفش را تصدیق کردم و به فکر فرو رفتم.
چند مشتری پشت سر هم وارد مغازه شدند و امیرزاده همهشان را یکی یکی راه انداخت.
من حتی سرم را بلند نکردم همان جا روی صندلی پشت پیشخوان نشسته بودم و سربه زیر فکر میکردم.
با صدای نازک زنی که از امیرزاده قیمت میپرسید سرم را بلند کردم و با دیدن تیپ آن زن ماتم برد و نگاهم را بین امیرزاده و او چرخاندم.
امیرزاده در آن طرف پیشخوان روی چهارپایه نشسته بود و سرش پایین بود و در حال ثبت کردن اجناس فروخته شده داخل دفتر بود. ولی آن زن با حرکاتی که انجام میداد تلاش میکرد که توجهش را جلب کند.
قیمت هر چیزی را میپرسید و وقتی جواب میگرفت زیر لب یک بد و بیراه می گفت و غُر می زد که چرا این قدر همه چیز را گران کردهاند.
آن قدر تیپش جلف و توی چشم بود که یک لحظه نگران امیرزاده شدم.
زن به امیرزاده نزدیک شد. شالش را روی دوشش انداخته بود و گاهی دستش را روی موهای فرش که خیلی زیبا بلوند کرده بود و تا زیر کمرش بودند میکشید.
آرایشش در عین غلیظی، بسیار زیبایش کرده بود.
من نگاهم را نمیتوانستم از او جدا کنم آن قدر که تیپ و کارهایش برایم عجیب بود.
تقریبا در چند سانتیمتری امیرزاده ایستاد و به تابلوی شعری که درست پشت سر امیرزاده روی دیوار آویزان بود اشاره کرد و گفت:
–آقا ببخشیدا من هی میپرسم، می خوام یه هدیهی شیک و قیمت مناسب واسه دوستم بخرم، اینه که...
امیرزاده نگاه گذرایی به تابلو انداخت و به من اشاره کرد.
–از ایشون بپرسید.
خانم تازه چشمش به من افتاد. با این که از من فاصله داشت بوی عطرش مشامم را پر کرده بود.
از جایم بلند شدم و بعد از گفتن قیمت پرسیدم:
– شما واسه دوست تون اسباب بازی میخواید یا تابلو؟ چون دیدم قیمت اسباببازیا رو هم میپرسیدید.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت236
با بیمیلی گفت:
–واسه بچه ش اسباب بازی می خوام واسه خودش فکر کنم تابلو بگیرم خوشش بیاد. ولی قیمت هاتون خیلی گرونه، چه خبره؟ بعد به طرف امیرزاده برگشت و با لحن شوخی پرسید:
–آقا میشه ارزون تر بدید؟ جای دوری نمیره، حداقل شما...
امیرزاده نگاهم کرد و گفت:
–خانم اگه چیزی رو پسندیدن، بهشون یه تخفیف هم بدید.
پرسیدم:
–میخواید تابلو رو براتون بیارم؟
خودش به طرف تابلو رفت و دستش را دراز کرد تا تابلو را از روی دیوار بردارد.
–من خودم میارم.
برای این کار مجبور بود به طرف امیرزاده متمایل شود. مانتویش با لباس امیرزاده برخورد کرد و امیرزاده خودش را عقب کشید و دیدم که زیر لب ذکر میگوید.
تابلو را روی پیشخوان گذاشت و با عشوه گفت:
–وای من از این کارای دست خیلی خوشم میاد، فقط ارزون بدیدا.
نگاهم را روی ناخن های کاشته شدهی رنگین کمانیاش سُر دادم. گفتم:
–هر چیزی قیمتی داره، وقتی ارزون بدیم یعنی ارزشش رو پایین آوردیم.
امیرزاده سرش را بلند کرد و با لبخند نگاهم کرد.
شاید فهمیده بود چرا این حرف ها را می زنم.
خانم عصبانی شد.
–اِ، پس الان همه چیز گرون شده یعنی ارزششون بالاست؟ الان هر کس هر قیمتی دلش بخواد می ذاره روی جنساش، قانون و این چیزام که اصلا حالیشون نیست.
پوزخند زدم.
–مگه شما خودتون به قانون اهمیتی می دید؟
حرصی گفت:
–من مغازهای ندارم که...اشاره به شالش که روی دوشش بود کردم.
–نیاز به مغازه نیست همین الان قانون مملکت رو زیر پا گذاشتین. کسی که خودش قانون رو رعایت نمی کنه نباید از دیگران توقع داشته باشه..
پشت چشمی برایم نازک کرد.
–این از لج هموناست که مملکت رو این جوری کردن.
لبخند زدم.
–به این فکر کنید که هر کسی مثل شما فکر کنه و از روی لج بازی قانون رو رعایت نکنه چی میشه؟
صورتش را جمع کرد.
تو کشورای دیگه حجاب ندارن مگه چه اتفاقی میوفته؟
–خب اونا قانون شون نیست. کشورای دیگه هر شهروندی قانون رو رعایت نکنه یا کوچکترین قانون شکنی بخواد بکنه زانو می ذارن رو گردنش و خفش می کنن. برای همین اونا حتی به قانون شکنی فکر نمی کنن چه برسه بخوان به خاطر لج بازی با دولت و دیگران بیقانونی کنن.
کلافه گفت:
–شما از کجا می دونید؟ مگه شما رفتید؟
–جاریم که چند سال اون جا زندگی کرده واسم تعریف کرده.
امیرزاده دوباره نگاهم کرد و این بار لبخندش پهنتر از قبل بود. دفترش را بست و رو به آن خانم گفت:
–شما باید حساب خدا رو از بندههاش جدا کنید.
اگر از دست بنده های خدا ناراحتید چرا نافرمانی خدا رو میکنید؟ شما در حقیقت دارید با خدا لج میکنید نه بندههاش.
لج کردن با خدا مثل اینه که بخوای نور خورشید بهت نرسه، شما خودت رو توی تاریک ترین جا هم پنهون کنی، مگه خورشید ضرر میکنه؟ اون نورش رو سخاوتمندانه همه جا پهن می کنه، این وسط فقط خودتون ضرر میکنید.
چون بعد از یه مدت که نور خورشید بهتون نرسه مریض می شید.
خدا مهربون تر از اونه که بخواد شما رو از نورش محروم کنه، سرپیچی ازش فقط خودتون رو مریض می کنه.
بعد همان طور که بلند می شد زمزمه کرد:
–نمیدونم چرا ما آدما تمام تلاشمون رو میکنیم که از مهربونی خدا دور بمونیم.
امیرزاده بعد از گفتن این حرف ها به طرف در مغازه رفت و رو به من گفت:
–من تا یه ساعت دیگه برمیگردم.
آن خانم هم بعد از گرفتن کلی تخفیف بالاخره یک تابلو خرید و رفت.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت237
دو روز بیشتر به مراسم بله برون نمانده بود.
پشت پیشخوان روی صندلی نشسته بودم و به پیامی که از طرف هلما آمده بود نگاه میکردم.
نوشته بود.
–چرا از دوستت یه خبری نمی گیری؟ حداقل به بچههاش یه سری بزن.
امیرزاده مرا منع کرده بود و نمیدانستم حالا باید چه کار کنم. نکند حال ساره بدتر شده باشد.
گوشی را بستم و به فکر فرو رفتم.
با شنیدن صدایش سرم را بلند کردم.
دور از پپیشخوان ایستاده بود و نگاهم میکرد.
–گر سلامم را نمی گویی علیک
در جوابم حداقل دشنام ده
از جایم بلند شدم.
–اِ...سلام... ببخشید من اصلا متوجهی اومدنتون نشدم.
به این طرف پیشخوان آمد و رو به رویم ایستاد.
–بفرمایید. راحت باشید.
به چی فکر میکردید که این قدر غرق بودید؟
وسایل دوخت و دوزم را از زیر پیشخوان برداشتم.
–راستش نگران ساره هستم. به نظرتون حالش بهتر شده؟
نیم نگاهی خرجم کرد.
–خبریه؟
پیام هلما را برایش خواندم.
فکری کرد و گفت:
–من شماره ی شوهر ساره خانم رو دارم. الان زنگ می زنم ببینم چه خبره.
بعد از چند دقیقه صحبت کردن گوشی را قطع کرد، پوفی کرد و دستش را لای موهایش کشید.
سوالی نگاهش کردم.
–چی شده؟ حالش خوب نیست؟
–خوبه، فقط بچههاش رو ول کرده با گروه شون یه سفر دو روزه رفتن.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
–گروه چی؟!
–همون گروه کذایی دیگه، اون وقت ساره خانم که خونه نیست به شما گفتن بری به بچههاش سر بزنی؟
نگاهم را به دست هایم دادم.
–میگم نکنه اون جا یه اتفاقی برای ساره افتاده؟
امیرزاده سرش را تکان داد.
–برای این که بیشتر بشناسیشون بهش زنگ بزن.
شمارهی ساره را گرفتم و با شنیدن صدایش متوجه شدم حالش خوب است.
پرسیدم.
–ساره تو با هلما رفتی مسافرت؟ صدایش رنگ تعجب گرفت.
–تو از کجا میدونی؟! جریان پیام دادن هلما را برایش تعریف کردم و گفتم:
–تو که اون روز در مورد رفتارای هلما کلی حرف زدی، مگه نگفتی دیگه ولش میکنی؟ پس چی شد؟
–اتفاقا از وقتی اومدیم این جا بهترم، هلما گفت...
وسط حرفش ارتباط قطع شد.
نگاهم را به امیرزاده دادم.
–قطع شد.
حق به جانب نگاهم کرد.
–قطع شد یا قطع کرد؟
–نمیدونم.
–اگه قطع شده باشه دوباره زنگ می زنه. مسافرت شون دو روز طول می کشه، میرن تو کوه و جنگل چادر می زنن، بعد از دو روز برمیگردن. اکثر اتفاقا بعد از همین مسافرت میوفته.
به قول خودشون میرن تو دامن طبیعت تا ازش آرامش بگیرن و به خدا برسن، اون وقت آرامش رو از خونوادهها میگیرن.
آهی کشیدم.
–ساره میگفت چهارسال طول می کشه که درساشون تموم بشه بعد دیگه...
حرفم را برید.
–دقیقا همین، جای سوال داره، اونا در عرض چهارسال به عرفان می رسن؟ به خدا میرسن؟ یا به هر چیزی که استادشون میگه؟ در حالی که درس خوندن و رسیدن به چیزایی که اونا میگن تمام عمر هم درس بخونی کمه و بازم بهش نمی رسی...
اونا خیلی راحت از ناآگاهی مردم سوء استفاده میکنن.