eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ بیانات مهم سید عبدالملک بدرالدین الحوثی رهبر خطاب به دولت‌های غربی و عربی و دریایی آمریکا در و باب‌المندب در حمایت از محاصره دریایی اسرائیل؛ کشورها نباید خود را در خدمت به اسرائیل قربانی کنند! در صورتی‌که آمریکا سرزمین ما را هدف قرار دهد، ما نیز ناوگان و منافعش را هدف قرار می‌دهیم. 🔻 سید عبدالملک بدرالدین الحوثی: 🔹 اقدامات ما دریانوردی و کشتی‌های بین‌المللی را هدف قرار نمی‌دهد، بلکه تنها به کشتی‌های صهیونیستی و مرتبط به آن ضربه وارد می‌کند. 🔸 ما باید علیه موضع‌گیری‌های خصمانه آمریکا گام برداریم، چرا که به ضرر دریانوردی بین‌الملل است. 🔹 به همه گوشزد می‌کنم که اقدامات آمریکا را رد کنند، چرا که به منافع‌شان ضربه می‌زند. اقدامات آمریکا به هیچ وجه ما را از اقدامات اصولی‌مان باز نمی‌دارد. 🔸 به دنبال وارد کردن دیگران به کارزار حمایت از کشتی‌های خود است. سایر کشورها نباید خود را در خدمت به اسرائیل قربانی کنند! 🔺 حمایت مردمی در در قضیه ، از همه‌ی مردم جهان، جلوتر است. 🔹 مردم ما هر جمعه راهپیمایی میلیونی برگزار می‌کنند و شعار می‌دهند: الله اكبر، الموت لامريكا، الموت لاسرائيل، اللعنة علي‌اليهود، النصر للاسلام 🔸 در صورتی‌که سرزمین ما را هدف قرار دهد، ما نیز ناوگان و منافعش را با موشک‌ها و پهپادهای‌مان هدف قرار خواهیم داد. 🔹 اگر آمریکا نظامیانش را به یمن اعزام کند، بداند که با شرایطی سخت‌تر از آنچه که در و روبرو شده، مواجه خواهد شد. 🔸 انتظار مردم ما از ما در برابر دشمن صهیونیستی، بیشتر از چیزی‌ست که در حال حاضر انجام می‌دهیم. ما در حال افزایش توان خود برای حملات موثرتر هستیم. 🔹 برخی از حکومت‌های عربی، حتی موضعی در حد موقعیتی که ممکن است یکی به حاکمان آنها بی‌حرمتی کرده باشد هم، اتخاذ نکردند! 🔸 عملیات ما در دریا، فقط اسرائیلی‌ها یا کسانی را که به بنادر آنها می‌روند، هدف قرار می‌دهد. 🔹 شرم و ننگ بر کسانی که از دشمن صهیونیستی حمایت و به آنها کمک می‌کنند. ❤️ السلام علیک یا اباعبدالله 🇮🇷🇵🇸🇾🇪 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ... پویش یلدای مهدوی... ⏳در طولانی ترین شب سال، آقا جان به عشق آمدنت "همه با هم همزمان ساعت 21:00 دعای فرج میخوانیم" الهی عظم البلا... 🤲 تا نیایی گره از کار جهان وا نشود https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای طائب نابودی اسرائیل، باید قبل ظهور اتفاق بیفتد امام خمینی: ۱_نابودی رژیم پهلوی ۲_تشکیل انقلاب اسلامی ۳_سپردن پرچم بدست حضرت مهدی(عج) https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۳۳ و ۳۴ ارمیا: _اگه کمکی از من برمیاد در خدمتم. +کاری نیست. خانواده‌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۳۵ و ۳۶ _چرا زندگی ما اینجوریه؟ دلم بوی غذا میخواد؛ دلم روشنی خونه رو میخواد. دلم میخواد یکی نگرانم بشه، یکی دردمو بفهمه! یکی براش مهم باشه چی میخورم. چی میپوشم! یکی باشه که منتظر اومدنم باشه، یکی که صداش قلبمو به تپش بندازه! داره چهل سالم میشه و قلبم هنوز سرد و تاریکه! داره چهل سالم میشه و هنوز کسی بهم بابا نگفته. حسرت بابا گفتن یه عمر رو دلم موند، حالا باید حسرت بابا شنیدن رو به دل بکشم. خسته‌ام یوسف... به خدا دیگه نمیکشم. ارمیا داره میمیره! خسته شده! قلبش از بی‌دلیل تپیدن خسته شده! چرا خدا به بعضیا همه چیز میده و به یکی مثل من هیچی نمیده، اون مرد همه چیز داشت. همه‌ی آرزوهای منو داشت! خونه، زندگی، همه چیز داشت. زن داشت، بچه داشت! زنش حامله بود، بچه داشت و رفت. بچه‌ای که تمام آرزوی زندگی منه! همه‌ی آرزوهای منو یک جا داشت. یه خونه پر از نور و زندگی... یه خونه با عطر زندگی! عطر غذای خونگی که با عشق پخته شده! زنی که به خاطر نبودت زمین می خوره و بلند میشه. یه بچه که تا چند وقت دیگه با دستای کوچیکش انگشت دستتو بگیره و بابا صدات کنه... اون همه چیز داشت، یه پدر مثل حاج علی! یه زن مثل آیه، یه خونه مثل قصر قصه‌های پریا. همه رو گذاشت و رفت. به خاطر کی؟ به خاطر چی؟ چی ارزش جونتو داشت؟ به خاطر اون عربایی که وقتی بهشون نیاز داری بهت پشت پا میزنن! رفته و مُرده و همه‌ی داشته‌هاش رو جا گذاشته! زنشو جا گذاشته، بچه‌شو جا گذاشته، همه‌ی دنیا رو جا گذاشته. اون چیزایی رو جا گذاشته که من یک عمر حسرت داشتنشو کشیدم. من به اون مرد حسودی میکنم... من امروز آرزو کردم کاش جای اون بودم! آرزو کردم کاش اون زندگی مال من بود! اون زن با همه‌ی معصومیت و نجابتش مال من بود!اون بچه قراره به دنیا بیاد، مال من بود... که تو آغوش من خوابش میبرد... که لبخند میزد برام و دنیام رو رنگ میزد. آرزو کردم حاج علی پدرم بود... که پشتم باشه، پناهم باشه! حاج علی پدر آرزوهامه... من همه‌ی آرزوهامو دیدم... دیدم که مال یکی دیگه بود، کسی که لیاقتشو نداشت و ازشون گذشت... هنوز حرف داشت. ارمیا خیلی حرفها داشت. دهان باز کرد که باز هم بگوید که صدای اذان صبح در خانه پیچید؛ ارمیا حرفش را خورد و نعرهاش را آزاد کرد: _بسه خدا... بسه! تا کی میخوای صدام بزنی؟ تا کی صبح و ظهر و شب صدا میزنی؟ اینجا کسی نیست که جوابتو بده! من نمیخوام صداتو بشنوم! نمیخوام بیام پیشت. من سجده نمیکنم... سجده نمیکنم به تویی که منو یادت رفته! به تویی که منو رها کردی! من نمیخوام بشنومت... مسیح و یوسف با این درگیری‌های ارمیا آشنا بودند... خیلی وقت بود که ارمیا با خودش سر جنگ داشت. **** آیه چادر نمازش را سر کرد. قد قامت الصلواة کرد و قامت بست به حمد خدای خودش، خدای تنهایی‌هایش، خدای عاشقانه‌هایش... سلام را که داد، سر سجاده نشست. صدای نماز خواندن پدر را میشنید. به یاد آورد: 🕊-قبول باشه بانو! _قبول حق باشه آقا! 🕊-حالا یه صبحونه میدی؟ یا گشنه و تشنه برم سرکار؟ _خودتو لوس نکن، انگار تا حالا چندبار گرسنه مونده! 🕊-هیچ بار بانو، تا تو هستی من وضعم خوبه! آیه پشت چشمی نازک کرد. مردش، بلند خندید. صبحانه خوردند؛ او و مردش هر صبح این هفت سال را کنار هم، قبل از طلوع خورشید صبحانه خورده بودند. کلاهش را به دستش میداد و در دل قربان صدقه‌اش میرفت و زیر لب آیةالکرسی میخواند برای مردش. وقتی به خودش آمد ، میز را دو نفره چیده بود. پدر نگاهش میکرد... چشمان حاج علی پر از غم بود. چند باری آیه را صدا زده بود، اما آیه محو در خاطرات بود و به یاد نمی‌آورد. با صدای پدر به خود آمد و اول نگاهی به پدر و بعد به میز انداخت. آهی کشید و گفت: _یه صبحونه پدر، دختری بخوریم؟ صدای اعتراض رها بلند شد: _چشمم روشن، حالا بدون من؟ زیر آبی؟! آیه لبخند ملیحی زد: _گردن من از مو باریکتره خانم دکتر، بفرمایید! رها پشت چشم نازک کرد و صندلی عقب کشید و در حال نشستن جواب داد؟ الان به من گفتی دکتر که منم بهت بگم دکتر؟ آیه هم کنارش جا گرفت: _انقدر تابلو بود؟ _خیلی... چقدر حاج علی مدیون بودن این دختر در خانه‌اش بود... دختری که گاهی عجیب شبیه آیه میشود با آن چادر گلدارش. ساعت هنوز هفت نشده بود ، که تلفن زنگ خورد، نگاهها نگران شد. آیه به یاد آورد... تلفن زنگ خورد..حاج علی تلفن را جواب داد، سلام کرد.چند دقیقه سکوت و صدای حاج علی که گفت : _ "انا لله و انا الیه الراجعون..." حاج علی به سمت تلفن رفت؛ گوشی را برداشت و سلام کرد. چند دقیقه سکوت و بعد آهسته گفت: _باشه، ممنون؛ یا علی! تماس قطع شد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۳۹ و ۴۰ تماس قطع شد. نگاهش طفره میرفت از چشمان آیه، اما آیه عطر مردش را استشمام میکرد. _داره میاد! سوالی نبود، خبری بود؛ مطمئن بود و میدانست، اصلا از اول میدانست. این صبحانه برای اوست... آیه که برخاسته بود، روی صندلی نشست. رها بلند شد و به سمتش دوید. آیه که نشست، دنیای حاج علی ایستاد... خدایا دخترکش را توان بده! به داد این دل بِرَس! به داد تنها داشته حاج علی از این دنیا برس! ای خدای فریاد رَس! به داد بی‌پناهی این قلب‌ها برس! رها با صدرا تماس گرفت. بار اولی بود که به او زنگ میزد. همیشه صدرا بود که خبر میگرفت. +رها! چیشده؟ اتفاقی افتاده؟ _سلام... دارن میارنش، الان زنگ زدن. +الان میام اونجا! تماس را قطع کرد. لباس پوشید. جواب مادر را سرسری داد. در راه یاد ارمیا افتاد و به او زنگ زد. ارمیا خواسته بود اگر خبری شد به او هم خبر بدهد. تماس برقرار شد و صدای گرفته‌ی ارمیا را شنید: _بفرمایید! +صدرا هستم؛ صدرا زند. منو به خاطر دارید؟ _بله. اتفاقی افتاده؟ خبری شده؟ +دارن میارنش، من تو راه خونه‌شونم. _منم الان حاضر میشم و راه میافتم. +اونجا میبینمت... رفاقتی بین آنها نبود، اما دلیل مشترکی داشتند؛ دلیلی که آنها را به یک خانه میکشاند.ارمیا سریع لباس پوشید، کلاه موتور سواری‌اش را برداشته بود که مسیح جلویش را گرفت: _کجا میری؟ تو حالت خوب نیست با این وضع کجا میری! +دارن میارنش، باید برم اونجا! _چرا باید بری اونجا؟ +باید برم! نمیتونم بهت بگم چرا، چون خودمم نمیدونم چرا! _منم باهات میام. یوسف: _منم میام. میخوام این خانواده رو ببینم. ارمیا کلافه شد. _باشه بیایید اما زود آماده بشید، دیرم شده! همه به سمت خانه‌ی سیاهپوش آیه رفتند. همسایه‌ها جمع شده بودند...اهالی محل آمده بودند... کوچه پر بود از جمعیت... بوی اسپند بود و همهمه... بوی عزا بود... بویی شبیه آمدن محرّم انگار.... آیه اشکهایش را ریخته بود، گریه‌هایش را کرده بود. چشمهایش دو کاسه‌ی خون بودند؛ کاش میتوانست در این غم خون گریه کند! از صبح چشم به راه بود. پدر را فرستاده بود گل بخرد. دسته‌گل زیبایی از گلهای یاس برای او که جانش را برای حفظ حریم یاس‌ها داده بود. دم در آپارتمان نشسته، انتظار همسر کشید.... همسرش به خانه می‌آمد...بعد از دو هفته به خانه می‌آمد، هم‌نفس‌اش می‌آمد... بیا نفس! بیا هم‌نفس... بیا جان من! بیا که سرد شده خانه‌ات. خانه‌ای که تو گرمای آن هستی! بیا امید روزهای سردم... بیا که پدرانه‌هایت را خرج دخترکت کنی... بیا که عاشقانه هایت را خرج بانوی قصه‌ات کنی! رها کنارش بود، تمام ثانیه‌ها؛ حتی لحظه‌ای که نماز ظهر میخواند؛ حتی لحظه‌ای که نهارش را نخورده رها کرد و دم در چشم به راه نشست... تمام لحظه‌ها خواهرانه خرج آیه‌اش میکرد. مردی، کمی آنطرف‌تر میان دوستانش، خیره به زنی که گاه می‌افتد روی زانو و گاه با کمک برمیخیزد و گاه کمر خم میکند،چقدر حسرت دارد این زندگی و این عشق؛ اگر روزی بمیرد،... کسی برای او اینگونه روی زانو افتان و خیزان میشود؟ اصلا کسی برایش اشک میریزد؟ فاتحه میخواند؟ شبهای جمعه کسی به دیدارش می‌آید؟ چقدر سخت است بدانی جواب تمام سوال‌هایت یک "نه" به بزرگی تمام دنیاست. کمی آن سوتر، مرد جوانی به همسری نگاه میکرد کرد که تمام دنیا همسرش میدانند و داشته‌هایش میگفتند : "خون‌بس زن نیست، اسیر است؛ خدمتکار است!" که حق زندگی را از همسرش میگرفتند، که رویایی داشت در مقابل رهایش! رهایی که چه زیبا همدلی میکرد برای دوستش. لحظه‌ای از گوشه ذهنش گذشت : "کاش لحظهای که برادر خاک کردم، تو کنارم بودی!" چقدر حسرت داشت یاد نبود مرهمی روی قلب زخم خورده‌اش. صدرا نگاهی به ارمیا کرد. نگاه خیره‌اش به آیه حس بدی در دلش انداخت، اگر جای آن شهید بود و کسی به همسرش... افکارش را برید، پس راند به گوشه‌ای دور از ذهنش. جنس نگاه ارمیا نبود... عاشقانه نبود... در نگاهش موج میزد، این نگاه را به حاج علی هم داشت. چیزی در این مرد برایش عجیب بود. آرام به کنارش رفت: _تو چرا اینجایی؟ +خودمم نمیدونم. _دلم برای زنش میسوزه! +دلم برای خودش میسوزه که اینهمه داشته و قدرشو ندونسته. _از کجا میدونی که قدرشو ندونسته؟ +چون همه رو جا گذاشته و رفته، به همین سادگی! _شاید دلیل مهمی داشته، خیلی مَرده به خاطر دیگران از جونش گذشته! +برای کشورش اگه میمرد یه حرفی، دلیلش هرچی که بود، برای من مسخره‌ست! _حتما دلیل محکمی بود که از این زن عاشق گذشته و رفته! +شاید عاشقش نبوده! _برادرم تازه مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن و سال‌ها..... نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۴۱ و ۴۲ _برادرم تازه ها مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن، و سالها برای رسیدن به هم صبر کردن. روزی که جنازه‌ی برادرمو آوردن اونقدر ضجه زد، اونقدر خودشو بچه‌ی تو شکمشو زد که همه میترسیدن اتفاقی برای بچه بیفته! هنوز پاشو تو خونه نذاشته که یادآوریش حالشو بد میکنه؛ اما به نظر من این زن ! خودشو ! داد و فریاد ؛ انگار دوست دیده بشه، نگاهها رو به سمت خودش ! هربار دیدمش چشماش کاسه‌ی خون بود اما هنوز صدای گریه‌هاشو . این زن با زن داداش من خیلی فرق داره، شاید چون همسراشون فرق داره! سکوت بینشان برقرار شد. سکوت بود و اندیشه‌ی این زن! مسیح و یوسف چشم در خانه می‌چرخاندند، خانه‌ی حسرت‌های ارمیا...خانه‌ی آرزوهای ارمیا... حاج علی با همکاران مرد‌ِ آیه زد. حواس آیه در پی مردش بود. بدون شنیدن حرفها هم میدانست مردش نزدیک است، مردش دارد می‌آید.اگر یعقوب باشی، بوی پیراهن یوسف را استشمام می‌کنی...دستهایش یخ کرد... پاهایش میلرزید. قلبش یک در میان میزد.. "آرام باش قلب من! آرام باش که یار می‌آید! آرام باش و بگذار بار دیگر نگاه در چشمانش بدوزم و عطر تنش را به جان کشم! بگذار دیدار تازه کنم آنگاه دیگر نزن! دیگر کاری به کارت ندارم، الان صبرکن قلب من! بوی لاله‌ی سرخم می‌آید. " صدای لااله‌الا‌الله می‌آید. بوی اسپند می‌آید.آیه دست به چهارچوب در گرفت. شهید را تمام شهر به خانه آورده بودند. "چگونه رفته‌ای که شهر را سیاهپوش کرده‌ای مرد؟ چگونه دنیا را زیر و رو کردی؟ این شهر به بدرقه‌ی تو آمده‌اند؟ این شهر را تو زیر و رو کردی؟ نگاه کن... شهری سیاه پوشیده‌اند! بی‌انصاف! دلت به حال من نسوخت؟ دلت به حال قلب بی‌پناهم نسوخت! بی‌انصاف!این شهر که تو را نمیشناسد اینگونه سیاهپوشند، من که دلم بند دل توست، چگونه تاب بیاورم وداع را؟مگر اینجا کربلاست که اینگونه مرا می‌آزمایی؟ من آیه‌ام... من که زینب نیستم! من که ایوب نیستم مرد!" در آسانسور باز شد... قامت مردش نمایان شد.. "بلندشو مرد! بلند شو که مهمان داری! تو که رسم مهمان‌نوازی بلد بودی! تو که مهمان‌نواز بودی! تو که با پای خود رفتی، با پای خود باید برگردی! بلندشو مرد سرو قامت من! بلندشو که تاب ندارم اینگونه دیدنت را! بلندشو که تو را با آن لباسهایت دوست دارم! بلندشو تا من قربان صدقه‌ات روم! بلندشو مرد من! قرار نبود بی‌ من سفر روی! قرار نبود مرا راهی این جهنم کنی و خودت عازم بهشت شوی!" ارمیا به مردان کلاه سبز مقابلش نگاه میکرد. "خدای من! اصلا فکرش را نمیکرد که به خانه‌ی همکارش آمده است!" آیه قامت مردش را وجب میکرد. آخرین دیدار است: _بابا! میخوام صورتشو ببینم! +الان نه بابا جان! الان وقتش نیست! آیه التماس‌گونه گفت: _خواهش میکنم، اگه نبینمش میمیرم بابا! کنار تابوت نشست. حاج علی صورتش را باز کرد. آیه دست بر صورت سفید شده‌ی مردش گذاشت: _سلام! اومدی؟ ایندفعه زود اومدی!همه‌ش دو سه ماه میرفتی! حالا هم که زود اومدی، اینجوری؟ حتی نموندی دخترکت رو ببینی؟ مگه عاشق دختر نبودی؟ مگه چند سال انتظار اومدنشو نکشیدی؟ حالا که داره میاد تو کجا رفتی؟ کجا رفتی آخه؟ من تنها نمیتونم از پس زندگی بربیام! مهدی دخترت چند روزه تکون نخورده ها! دست روی قلب مردش گذاشت... تپش نداشت، سرد بود و خاموش! سرش را خم کرد و گوشش را به قلب مردش چسباند. به دنبال صدای قلب مردش میگشت. آه کشید... مردش رفته بود! هیچ امیدی نبود. یک نگاه دیگر مرا مهمان کن.. یک نگاه دیگر! "کجا رفتی مرد من؟ دخترت هواتو کرده آقای پدر! دخترت دلتنگ نوازشه... دخترت دلتنگ دخترِ بابا گفتناته... پاشو مهدی! پاشو آقا! قلبم جون زدن نداره آقا! دستام جون نداره! بدون تو نفس کشیدن سخته! زندگی بدون تو درد داره! آیه رو تنها گذاشتی؟ بهشت و تنها تنها برداشتی؟ من چی؟ چطور به تو برسم؟ قرار ما پرواز نبود! قرار ما پا به پای هم بود! نه بال پرواز و پریدن تنها! شهادتت مبارک..." رها هق میزد! حاج علی میشنید، اشک میریخت. صدرا نگاه به صورت مهدی دوخته بود. ارمیا نگاه به مردی داشت ، که خوب می‌شناخت. که روزهای زیادی را کنارش گذرانده بود. مردی که حالا میدانست اصلا هیچ شناختی از او نداشته. "شهادتت مبارک همرزم!" آیه که بلند شد، همه بلند شدند. خانه را سکوت فرا گرفته بود. گویی همه مسخ وداع آیه بودند...حاج علی که خم شد و صورت سیدمهدی را بست، مردان کلاه سبز بار دیگر شهید را روی دوش بلند کردند. مسیح و یوسف با چند همکار خود مشغول صحبت بودند. چقدر سخت است که رفیق از دست بدهی و ندانی!..... نویسنده؛ سَنیه منصوری
الله الرحمن الرحیم اله الا الله الملک الحق المبین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شُکر، خالقی را که برایش بزرگی و کوچکی خواسته من معنایی نداره خدایم ، مگر نه اینست که "یدالله فوق ایدیهم " تو در راس همه امور هستی ، پس مقیاس برای تو معنی ندارد که چه آرزویی بزرگ است و کدام کوچک است. از رحمت بی انتهایت میخواهم : درهای رحمتی که دور از انتظارمان بود به روی مان باز کنی و زندگیمان را بر طبق مصلحت زیبایی که به صلاح مان هست تغییر دهی . آمین❤️ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلندترین شب سال است ولی به یلدای شب انتظار تو نمی رسد 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#یلدا بلندترین شب سال است ولی به یلدای شب انتظار تو نمی رسد 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
امام زمانم صبح آخرین روز پاییز بخیر و خوشی مولا جانم امشبم با تو اگر سحر شد یلداست❤️ یلدایت مبارک امیدوارم امشب آخرین شب یلدای غیبت باشد🍃 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
  | ویژه 🍉 راستی عزیز، شالتُ بافته، عزیزُ چشم‌براه نذاری/ بابابزرگ میگه بگم یه امشبُ، گوشی نیاری / شیرینی شبای یلدا، مزه‌ی این دورهمی‌شه / وقتی که باهمیم می‌بینم، هیچی خونواده نمیشه / امشب همه هستن، حیفه تو نباشی یه امشبو میشه، که مهمون ما شی؟ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2