امام زمان 001.mp3
2.12M
#صوت_مهدوی
#امام_زمان ۱ ( ادامه دارد)
🎤سخنران استاد شجاعی
صوتی فوقالعاده تاثیر گذار
#صوت_مهدوی
#استاد_شجاعی
✌در آسـتانہے ظــهور✌
پیامی از یک غسال : ۴ تا میت تا الان غسل داده شدن ، دو تا موضوع خواستم بگم چون امروز شاهدش بودم ، 👈
#ماه_رجب نزدیکه ها
خانم ها ازاینجا👆🏻 حتما حتما چندبار بخونید، ومطالب بعدیشو 👌🏻
خودتون و نجات بدید
بعدماه رجب و ماه شعبان به مهمانی بزرگی دعوتیما 😍
مهمانی خدا☝️🏻
ماه مبارک رمضان 🌙
باطهارت ماه رجب و شروع کنید 😇
حزب الله پيروز است و پيروزي خويشتن را مديون فقري است كه در پيشگاه غني مطلق دارد، و معراج تكامل او اين است كه وسيلهاي در خدمت تحقق ارادهي حق باشد و از همين است كه حزب الله اهل اطاعت است و سر به فرمان اولي الامر دارد.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین و جدیدترین #نماهنگ ویژه حادثه تروریستی کرمان منتشر شد
نماهنگ خط مقاومت با صدای علیرضا آزاد
شاعر محمدتقی عارفیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💔
#گلزار_شهدای_کرمان💔
#ایران_تسلیت💔
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهدای عضو فاطمه دهقان یکی از شهدای جنایت کرمان
و زهرای ۲ سالهای که مجهولالهویه نماند
🔹زهرا ممتحن کودک ۲ ساله اهل خراسان رضوی است که بعد از انفجارهای تروریستی کرمان، مجهولالهویه شناخته میشد اما با فضای مجازی شناخته شد و با دست مهر کرمانی ها به آغوش خانواده بازگشت.
🔹زهرا دختر فاطمه دهقان، برادرزاده معاون حقوقی رییس جمهور است که شهید شد و اعضای بدنش را نیز به چهار انسان هدیه کرد
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
#جانم فدای تو #سلام امام زمانم #صبحت بخیر و خوشی
عجیب بوی آخرالزمان میاد😱
خیلیا تو گناه غرق شدن😡
مذهبیا هم فراموش کردن،،منتظر امام زمان (عج) بودن به معنی بیکارنشستن نیست‼️😏
منتظر امام زمان (عج) باید ببینه،کی، کجا و چطور میتونه کمک حال امامش باشه⁉️🤔
کسانی به امام زمانشان می رسند،،،که اهل سرعت باشند...
و اِلا تاریخ کربلا نشان داده،قافله ی امام حسین (ع)معطلِ کسی نمیمونه...‼️
خلاصه،بیاید یار امام زمان (عج) باشیم نه بار...😔
#دنیابدونتومعنایینداره🥺
#اَللّهُــمَّعَجـِّــللِوَلیِّــکَالفَــرَج 🪴
✌در آسـتانہے ظــهور✌
مادر شهیده فائزه رحیمی: "چادراتون رو محکمتر سر کنید تا دشمنان ببینند و بمیرند" مادر شهیده در سالروز
🔴 دختری که از کهنهسربازان سبقت گرفت
🔹«مدام میگفتند دخترها نمیتوانند شهید شوند. حالا کجا هستند که فائزه را ببینند؟ ببینند چنین دخترانی هم داریم که با شهادت، عاقبتبهخیر میشوند.»
🔺 این صحبتهای مادر شهید مجید قربانخانی در مراسم تشییع پیکر دختر شهیدی است که تمام معادلات را در میدان شهادت بر هم زده است.
#حجاب
#امام_زمان
#کرمان
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💗#نگاه_خدا 💗 قسمت42 فهمیدم که اومده نجاتم بده ،باهم درگیر شدن منم از ترس فقط گریه میکردمو عقب میرفت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت43
سلما : سارا جان ، بیدار شو ناهار بخوریم -من گشنم نیست شما بخورین
سلما: سارا گریه کردی؟
-( چشمام پر اشک شد ) نه چیزی نیست
سلما: چرا ،یه چیزی شده بگو چی شده؟
- تو رو خدا اذیتم نکن سلما ،لطفن تنهام بزار
سلما: باشه چشم سلما رفت و من دوباره شروع کردم بهگریه کردن ،هوا تاریک شده بود
در اتاقم باز شد ،نگاه کردم بابا رضاست
اومد کنار تخت نشست بابا رضا: سارا بابا ،
- جانم بابا
بابا رضا: چیزی شده ،چرا نمیای غذا نمیخوری؟
- فک کنم مریض شدم ،حالم خوب نیست
( بابا دستشو گذاشت روی سرم)
: واییی تب داری سارا،پاشو بریم دکتر - نه بابا جون قرص بخورم خوب میشم ( بابا از اتاق رفت بیرون و با سلما اومد ، سلما هم دیدن حالم فهمید که تب کردم )
سلما: عمو رضا نگران نباشین من امشب میمونم کنارش قرص هم میدم بخوره که تبش بیاد پایین
بابا رضا قبول کرد و رفت سلما هم رفت با قرص و یه تشک اب اومد کنارم نشست
سلما: پاشو این قرص و بخور
- دستت درد نکنه
( تمام تنم شروع کرده بود به لرزیدن )
سلما: مامان گفت که امروز با لباس خیس اومدی خونه سارا نمیخوای چیزی بگی
- ( بغضم ترکید ، ماجرا رو واسش تعریف کردم ،اونم شروع کرد به کریه کردن)
سلما: واییی سارا من که گفتم همراه ما بیا بیرون، اگه یه بلایی سرت میاومد ما جواب عمو رضا رو چی میدادیم ( منم فقط گریه میکردم)
سلما: حالا خدا رو شکر که اون اقا اومد نجاتت داد ( سلما گفت که احتمالن یه طلبه باید باشه چون عبا همراهش بود)
تا صبح سلما بالا سرم بود و پاشویم میکرد
صبح که بیدار شدم دیدم سلما نیست
لباسمو پوشیدم رفتم بیرون
خاله ساعده داخل آشپز خونه بود داشت غذا درست میکرد تا منو دید اومد سمتم
خاله ساعد: وااایییی ،چرا بلند شدی از جات ،برو تو اتاقت برات یه چیزی بیارم بخوری
- خاله جون سلما کجاست؟
خاله ساعده: رفته علی اقا رو برسونه فرودگاه ،الاناست که برگرده. ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت44
خاله ساعده صبحانه رو آورد توی اتاق ،خوردم
نیم ساعت سلما اومد خونه
وارد اتاقم شد
سلما: به خانم خانومااا ،خیلی واسه مامان خانوم ما عزیزین که صبحانه اتو آورده توی اتاق
- ببخشید دیشب تا صبح نخوابیدی !
سلما: (اومد کنارم دستشو گذاشت رو پیشونیم) نه خدا رو شکر تب نداری ،من برم لباسمو عوض کنم میام - سلما به کسی که چیزی نگفتی؟
سلما: چرا اتفاقن به همه گفتم ،فقط مونده خاجه حافظ شیرازی...
- بی مزه نزدیکای ظهر بابا و عمو حسین اومدن خونه ،بابا رضا اومد توی اتاقم
بابا رضا: خدا رو شکر که بهتری
( لبخندی زدم )
بابا رضا: سارا جان واسه غروب بلیط گرفتم برگردیم -
( خیلی خوشحال بودم که بر میگردیم خونه): باشه بابا جون
موقع ناهار سلما با غذاش بازی میکرد و چیزی نمیخورد ( منم با اینکه حالم خوب نبود ،نمیخواستم کسی چیزی بفهمه گفتم)
- سلما جوون به همین زودی دلت واسه علی اقا تنگ شده غذا نمیخوری؟
( همه خندیدن و سلما سرخ شد )
بعد ناهار رفتم اتاقم وسیله هامو گذاشتم داخل چمدون دیدم سلما دم در اتاق داره نگام میکنه - بفرما داخل دم در بده...
سلما: نمیشه نرین سارا هنوز دوسه روز مونده تا تعطیلات تمام شه - یه عالم کار دارم باید برگردیم ،تازه میخوام واسه حاج بابا برم خاستگاری
( اومد بغلم کرد): من که از دلت باخبرم چه جوری میخندی تو دختر ( حرفی نزدم)
بابا رضا: سارا بابا اماده ای بریم فرود گاه - اره بابا جون ( خاله ساعده رو بغل کردم ) : خاله جون خیلی خسته شدین این مدت
خاله ساعده: ای چه حرفیه سارا جان تو هم مثل سلمایی برام - میدونم
رو به سلما کردمو : خیلی دلم برات تنگ میشه ،حتمن زود بیاین ایران ( سلما اشک میریخت و چیزی نمیگفت ،فقط منو سلما میدونستیم علت این گریه ها چیه).
عمو حسین مارو برد فرودگاه
عمو حسین و بابا رضا همدیگه رو بغل کردن و خدا حافظی کردن سوار هواپیما شدیم
سرمو گذاشتم روی دستای بابا
- بابا جون
بابا رضا: جانم بابا
-میشه تادو سه روزکسی نفهمه که رسیدیم؟
بابا رضا: چرا سارا جان
-میخوام یه کم استراحت کنم ...
بابا رضا: چشم بابا...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت45
دو سه روز گذشت و از فردا باید میرفتم دانشگاه
صبح یا صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
نگاه کردم عاطفه بود -الوووو
عاطی: یعنی من دستم بهت برسه پوستت و میکنم
- باز چی شده
عاطی: دو روزه برگشتی ،اطلاع نمیدی ،ترسیدی بیام دنبال سوغاتیم
- شرمنده خسته بودم حوصله کسی و نداشتم
عاطی: الان من شدم کسی؟ باشه اشکال نداره - قهر نکن دیگه ،اتفاقن کارت داشتم میخواستم ببینمت
عاطی: فعلن که وقت ندارم ،زنگ بزن از منشیم وقت بگیر
- حتمن منشیت هم آقا سیده!
عاطی: نه خیری ایشون رییس هستن - ای مرد زلیل
عاطی: پنجشنبه میام دنبالت با هم بریم بیرون ،سوغاتیمو هم همرات بیار باز نگم - باشه بابا تو منو کشتی بلند شدم لباسامو پوشیدم ،سوار ماشین شدم و رفتم دانشگاه ،دانشگاه خلوت بود ،رفتم سر کلاس ، فک کنم ۱۲ نفر بودیم
خیلی غیبت داشتن
کلاسم که تمام شد رفتم داخل کافه دانشگاه یه کیک و نسکافه خردیم رفتم روی یه میز نشستم
که گوشیم زنگ خورد
خاله زهرا بود، حتمن اونم فهمیده برگشتیم - سلام خاله جون خوبین؟
خاله زهرا: سلام عزیزم ،رسیدن به خیر ،سفر خوش گذشت؟
- عالی بود
خاله زهرا: سارا جان میخواستم بگم واسه پنجشنبه میخوایم بریم خاستگاری ،عروس خانم تاکید کردن حتمن تو هم باید باشی ،،میای دیگه - اره خاله جون میام
خاله زهرا: قربون دختره فهمیدم برم - کاری ندارین خاله جون من باید برم سر کلاسم
خاله زهرا: نه عزیزم برو به سلامت
الان اینو چیکارش کنم ،به عاطفه چی بگم
دوسه روز گذشت و با غیبت یاسری خیلی خوشحال بودم ،که لااقل یه کم ذهنم اروم تره.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت46
پنجشنبه صبح زود بیدار شدم چون میدونستم عاطفه زود میاد دنبالم
رفتم حمام دوش گرفتم
لباسمو پوشیدم
رفتم پایین یه کم صبحانه خوردم که صدا زنگ آیفون و شنیدم ، رفتم دیدم عاطفه است
درو باز کردم
کیفمو برداشتم ،سوغاتی عاطی رو هم گرفتم رفتم ( سوار ماشین شدم با عاطفه روبوسی کردم )
- بفرما اینم سوغاتی شما
عاطی: ای واااییی چرا زحمت کشیدی ما که راضی نبودیم...
- خوبه حالا اگه نمیآوردم دارم میزدی
عاطی: اره واقعن ،کجا بریم - نمیدونم یه جا بریم زود برگردیم که امشب میخوایم بریم خاستگاری
عاطی: واییی بادا بادا مبارک بادا ،ایشالله خاستگاری تو - کوفت
عاطی: پس بریم اول گلزار - باشه بریم
رسیدیم بهشت زهرا من رفتم سمت مزار مامان فاطمه ،عاطی هم اومد یه فاتحه ای خوند و رفت سمت گلزار شهدا
نشستم کنار قبر ،سرمو گذاشتم روی سنگ ،و بغضمو شکستمو گریه کردم ،واییی که چقدر خسته ام مامان ،ای کاش تو بودی و من رفته بودم ،حتمن میدونی امشب چه خبره ،ای کاش قلبم وایسته و نرم به این خاستگاری
حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار
دیدم عاطفه مثل همیشه نشسته داره درد و دل میکنه برگشتم چشمم به شهید گمنام خورد ..شهیدی که دورو اطرافش همه اسم و نشان داشتن ولی این شهید بی نام نشان بود ...
رفتم نزدیک سنگ قبرش نشستم ، میگن که شماها زنده این راسته؟
چرا خواستی بی نام و نشان باشی؟
چرا دوست نداشتی مثل بقیه عکست روی سنگ باشع؟ مادر نداشتی؟
مادرت دل نداشت؟
چه طور حاضر شدی چشم به راهش نگه داری؟
سرمو گذاشتم روی سنگ وگریه ام شدت گرفت؟ نمیدونم دلم به حال تو گریه میکنه یا دلم به حال بدبختی های خودم
یه دفعه چشمم به یه کفش مردانه افتاد
سرمو برداشتمو و از جام بلند شدم
رومو برگردوندم ،چشم هامو زبونم قفل شده بود اینجا چیکار میکرد کاظمی بود ( سرش پایین بود) برام خیلی عجیب بود
گفت: ببخشید میشه برید کنار من بشینم اینجا
منم ازش فاصله گرفتم
نگاه کردم از جیبش یه قرآن کوچیکی درآورد شروع کرد به خوندن ...
عاطی: سارا اینجایی کل مزارو گشتم بیا بریم دیر میشه (عاطفه ،دستمو گرفت و از اونجا دور شدم)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 #نگاه_خدا 💗
قسمت47
سوار ماشین شدیمو رفتیم پاتوق همیشگیمون توی راه اصلا حرفی نزدم
رفتم داخل کافه روی یه میز نشتیم
عاطی: سارا اتفاقی افتاده؟
چرا اصلا حرفی نمیزنی؟
( منم کل ماجرا رو براش تعریف کردم )
عاطی: دختره دیونه اون پسره جونتو نجات داد ،تو برو بر نگاش کردی؟
- زبونم و مغزم قفل کرد با دیدنش ،نمیدونستم چیکار کنم
عاطی؛ اشکال نداره ،دفعه بعد اومدی ازش تشکر کن
- نمیدونم اگه دفعه بعدی هم باشه
نزدیکای غروب بود که عاطفه منو رسوند خونه
رفتم تو اتاقم لباسامو دراوردم یه کم دراز کشیدم
ای کاش میتونستم نرم امشب ،
اصلا حالم خوب نبود ،
صدای باز شدن در ورودی و شنیدم
بابا رضا بود ،میدونستم که بابا رضا هیچ وقت بهم نمیگه که بیا امشب ،واسه همین از توکمد لباس عیدی که بابا خریده بود و پوشیدم رفتم بیرون - سلام بابا رضا
بابا رضا: سلام ساراجان - من اماده م شما هم برین یه لباس قشنگ بپوشین باهم بریم (بابا رضا چیزی نگفت فقط گفت ) چشم ،بابا اماده شد و سوار ماشیم شدیم و حرکت کردیم توی راه فقط به اتفاق این مدت فکر کردم ،یعنی اینا همه یه نشونه اس؟
بابارضا: ساراجان رسیدیم ( نگاه کردم ،مادر جون و آقاجون با خاله زهرا زودتر از ما رسیدن ولی داخل نرفتن )
پیاده شدم و با اقا جون و مادر جون و خاله زهرا روبوسی کردم و رفتیم داخل وارد خونه شدیم احوال پرسی کردیم رفتم یه جا نشستیم همه سکوت کرده بودیم که خاله زهرا یه دفعه گفت: مریم خانم اینم سارا خانم ما که گفتین حتمن باید بیاد
دنبال صدا میگشتم که مریم کیه
مریم : بله خیلی خوش اومدن ( یه خانم چادری که با دستاش چادرشو روی صورتش محکم نگه داشت )
مریم خانم : ببخشید اگه میشه من با سارا خانم صحبت کنم( واا مگه من دامادم که میخواد صحبت کنه)
یه نگاهی به بابا رضا کردم که با چشماش اشاره کرد که بلند شم
منم از جا بلند شدمو همراه مریم رفتم
رفتیم داخل یه اتاقی نگاهم خیره شد به چند تا عکس روی میز
مریم : این آقا مجتبی همسرم بودن ، یکی از مدافعین حرم بودن که شهید شدن
(از تو چشماش هنوز میشد عشق ونسبت به شوهرش دید )
مریم: من میخواستم اول با شما صحبت کنم،میدونم خیلی سخت بوده برات که امشب اینجا حضور داشته باشی ، من یه پسر یک سال و نیمه دارم نمیتونم از خودم جداش کنم ،از تو هم میخوام که منو مثل یه دوست قبول کنی ،چون میدونم هیچ وقت مثل یه مادر نمیشم برات ( یعنی این شهید هنوز بچه اش هم ندیده ،چه طور تونست دل بکنه از زندگیش و بره شهید بشه ،از حرفاش خیلی خوشم اومد ،خانم معقول و باشخصیتی بود)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#الله_اکبر
🔹 مقاومت عراق حیفا را هدف گرفت
🔹 در ادامه مسیر مقاومت در برابر رژیم اشغالگر و حمایت از غزه و در پاسخ به جنایات رژیم غاصب علیه غیرنظامیان فلسطینی، مقاومت عراق طی روزهای گذشته با یک موشک دور برد الارقب(کروز پیشرفته) یک هدف حیاتی را در حیفای اشغالی هدف گرفت.
مقاومت عراق این ویدئو را از لحظه شلیک موشک به سوی حیفا منتشر کرد
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🌿🌺﷽🌿🌺
بنام او که یکیست در تمام خلقـــت...
🦋ایمان یعنی تو بفهمی برای چی آفریده شده ای.
🌺🍃یعنی بفهمی که الله، اله توست و تنها کسی است که لیاقت عشقورزی و مهرورزی را دارد. هر کمالی در هر کسی میبینی، اصلش دست خداست. پس ما در واقع عاشق خدا هستیم.
یکی از مراتب ایمان این است که تو بفهمی چقدر محبوب هستی. این شیطان است که ما را با لغزشها و گناهانمان از چشم خودمان میاندازد و ما را پیش خودمان و خدا بیآبرو میکند. روابط ما و خدا را شکرآب میکند. در حالی که خداوند تبارک و تعالی با ما اینطور نیست که ما وقتی گناه کنیم، از چشمش بیفتیم یا نتوانیم جبران کنیم. اصلا اینطور نیست. اهل بیت هم اینطور نیستند.
❤️🍃خدا بینهایت ما را دوست دارد. خدا دشمنانش را هم دوست دارد. خدا میگوید اگر آنهایی که از من فرار میکنند، میدانستند من چقدر دوستشان دارم و چقدر به آنها اشتیاق دارم، از شوق من میمردند. چه برسد به دوستانم. ما این را نمیفهمیم. یکی از چیزهایی که ما باید به آن ایمان بیاوریم، این است که ما بفهمیم که اهل بیت ما را خیلی دوست دارند.
❤️🍃پس ایمان بیاورید به اینکه خدا ما را خیلی دوست دارد و برای ما خیلی ارزش قائل است. این خیلی مهم است. تا این را نفهمید، نمیتوانید رابطه عاشقانه داشته باشید و خودتان را بالا بکشید
❌تا برق قطع نشود قدر داشتن برق را نمیدانیم.
❌تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست نمی فهمیم دوش گرفتن چه موهبتی می تواند باشد.
❌تا وقتی تنمان سلامت است نمیفهمیم یک دندان خراب، یک سردرد تخیلی، یک دیسک کمر ناقابل میتوانند چه روزگاری از آدم سیاه بکنند.
❌تا وقتی شب کار نباشید نمیفهمید گذاشتن سر روی بالش چقدر رویایی و لذتبخش است.
❌تا وقتی پدر و مادر هستند نمی فهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوست داشتنی است.
🦋برای حس کردن خوشبختی شاید خیلی امکاناتنیاز نباشد.
🦋فکر کردن به این که فقط تو از بین میلیونها موجود شانس زندگی کردن پیدا کرده ای ، خودش میتواند یک قوت قلب بزرگ باشد.
🦋فکرکردن به اینکه زندگی هرچند سخت و هرچند کوتاه به تو فرصت بودن داد و آن میلیون های دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند اگر لبخند به لب نیاورد ولی ما را کمی فکری که می تواند بکند.
🦋بعد شاید بشود از چیزهای کوچکِ زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل یک لامپ روشن بالای سر، یک دوش آب گرم، یک تن سالم، یک خواب راحت و یک خانواده بیشتر لذت برد.
🦋بله آدمی قدر داشته هایش را تا وقتی که دارد نمی داند و هیچ بعید نیست ما آدمهای همیشه ناراضی، ما خدایگان نِک و ناله، ما رهروان هیچ وقت نرسیده به سرمنزل مقصود، وقتی قدر #زندگی را بفهمیم که دیگر زنده بودنی در کار نیست.
بابک اسحاقی
#معجزه_شکرگزاری
💚خداوند هرگز قولی نداده که ما را از مشکالت دور نگه می دارد. او هیچوقت نگفته است
که ما طوفانی در زندگی نخواهیم داشت ولی گفته است که در دل طوفان، به ما آرامش
می دهد.
خداوند این را آرامشی بالاتر از درک و فهم ما می نامد. به این معنی که با وجود مشکلاتی
که در زندگی شما وجود دارد شما هنوز آرامش خود را دارید.
👌گزارشات پزشکی خوب نبود، اما من نگران نیستم، چون می دانم که خداوند حواسش
به من هست.
من آن مقامی که برایش زحمت کشیدم را نتوانستم کسب کنم، ولی ناراحت نیستم
چون می دانم که خداوند مقام بالاتری را برای من در نظر گرفته است.
همکارانم با من بدرفتاری می کردند اما من ناراحت نمی شدم چون می دانستم خداوند
پشتیبان من است، همیشه حواسش به من هست.
💌شما باید از آرامش زندگی خودتان محافظت کنید شما برای اینکه نگران و مضطرب باشید خلق نشده اید.
🌿🌺﷽🌿🌺
ما وظیفه داریم دعاکنیم چه اجابت بشه چه
نشه قرار نیس هرچی بخوای از خدا بهت بده..
ادعونی یعنی: منو بخوان تا اجابتت کنم
نه اینکه هم بمن بگی هم به دیگران رو بزنی.
💫در دعا تکلیف مشخص نکن! حضرت یوسف ع
گفت خدایا زندان بهتره واسه من تا اینکه اسیر دام زنان بشم. یوسف تو زندان فهمید با دعایی که خودش کرده افتاده زندان بایدمیگفت خدایا نجاتم بده از شر زنان.
🤍حضرت موسی(ع) در صحرای سوزان، تک و تنها و خسته نگفت: خدایا من اب میخوام، گفت: خدایا من به
خیری که ازجانب تو بهم برسه نیازمندم.
💚خدا جریان را طوری چید که چاه ابی پیدا شد و حضرت موسی بخاطر آب دادن به بزغاله ها هم صاحب زن شد. هم مسکن هم شغل هم سرمایه هم امنیت..
این یه قانونه ان تنصرالله.... ینصرکم
خدا رو یاری کن تا خدا یاریت کنه..
حدیث داریم از دعا خسته نشو❌
👈یا اجابت شود.
👈یا مشابهش بهت میدن.
👈یا دفع بلا میکنن.
👈یا اونو به نسلت میدن
👈یا بجاش نسل صالح میدن.
👈یا ذخیره آخرت میکنن.
👈یا کفاره گناهات میکنن.
و قیامت که میبینی چی بجای دعاهای اجابت
نشدت دادن آرزو میکنی ایکاش هیچ حاجتمو
نمیدادن..
🍃هیچ دعایی پیش خدا گم
نمیشه تو صلاحت رو نمیدونی همیشه
بگو خدایا اگر اینکار خیر داره برام بهم بده..
استاد #قرائتی
💞﷽ 💞
#قرآن_صبح
✨ثواب قرائت و تدبّر در آیات قرآن کریم امروز را هدیه میکنیم به حضرت صاحب الزمان(عج) وان شاء الله برای تعجیل درفرج وعاقبت بخیرشدنمان در تمام لحظات زندگی.
💫#انتشارش_با_شما👇
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿
#نَشـــــــر=صَــــدَقِه جاریِه📲
┄┄┅┅┅❅⏰❅┅┅┅┄
پرهیزگار 454_۲۰۲۳_۱۲_۳۰_۰۸_۳۷_۱۳_۱۵۴.mp3
1.04M
💞﷽ 💞
قرائت و ترجمه صفحه 454
💫#انتشارش_با_شما👇
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿
#نَشـــــــر=صَــــدَقِه جاریِه📲
┄┄┅┅┅❅⏰❅┅┅┅┄┄