eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
❤ بسم رب الشهدا ❤ (سلام الله علیها) ⭐ دو شب قبل از اینکه امین حرفی از سفر به سوریه بزند، خوابی دیده بودم که نگرانی من را نسبت به مأموریت دو چندان کرده بود. ✔خواب دیدم یک صدایی که چهره‌ای از آن به خاطر ندارم، نامه‌ای برایم آورد که در آن دقیقاً نوشته شده بود"جناب آقای امین کریمی فرزند الیاس کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) منصوب شده است" و پایین آن امضا شده بود. 😢گریه امانم نمی داد، 🔹گفت «زهرا این طور بروم خیلی فکرم مشغول است. نه می‌توانم تو را در این وضعیت بگذارم و بروم و نه می‌توانم سفر را کنسل کنم تو بگو چه کنم؟» 🔸 گفتم «به من قول بده که این اولین و آخرین سفرت به سوریه باشد.» قول داد آخرین‌بار باشد. 🔹گفتم «قول بده که خطری آنجا تهدیدت نکند.» 🔸خندید و گفت «این که دیگر دست من نیست!» 🔹گفتم «قول بده سوغاتی هم نخری. تو اصلاً بیرون نرو و در همان حرم بمان.» 🔸 گفت «باشه زهرا جان. اجازه می‌دهی بروم؟‌ پاشو قرآن را بیاور...» اشک‌هایم امانم نمی‌داد... ✳واقعاً از صمیم قلبم راضی نشده بودم فقط به احترام امین و برای اینکه به عشقش برسد و آرام شود ساکت شدم. اما به هیچ عنوان راضی نشدم که شوهرم به آنجا برود و خطری او را تهدید کند. 🔹گفت «برویم خانه حاجی؟» پدرم را می‌گفت. قبول نکردم. 🔹گفت «برویم خانه پدر من؟»  نمی‌خواستم هیچ‌جا بروم. 🔹گفت «نمی‌توانم تو را اینطور بگذارم و بروم. تمام فکر و ذهنم پیش تو می‌ماند. پس بگذار بگویم آنها به اینجا بیایند.» 🔸گفتم «نه، حرفش را نزن! می‌خوام تنها باشم. می‌خواهم گریه کنم.» 🔸گفت «پس به هیچ‌وجه نمی‌گذارم تنها بمانی.» 🍃با وجود تمام تلاش‌هایم، امین اما به اهدافش اعتقاد و ایمان داشت.  امین وابستگی زیادی به زن و زندگی‌اش داشت اما وابستگی‌اش به چیزهای دیگری خیلی بیشتر بود. 👈با ما همراه باشید....
❤ بسم رب الشهدا ❤ ❌ آن خواب سوریه ذهنم را آشفته کرده بود. وقتی که راضی نشد بماند، به او گفتم 🔸 «امین درست است که من راضی به رفتن تو نیستم اما یک خوابی دیدم که می‌دانم حضرت زینب(سلام الله علیها) تو را دعوت کرده.»  با خودم فکر می‌کردم خانم فقط برای زیارت امین را دعوت کرده. 🔹به من گفت «چطور زهرا؟»  خوابم را برای او گفتم و گفتم که حس کردم امضا حضرت زینب (سلام الله علیها) پای نامه بود... 💟 به قدری خوشحال شده بود که حقیقتاً این خوشحالی با تمام شادی‌هایی که همیشه از او می‌دیدم بسیار بسیار متفاوت بود. اصلاً از خوشحالی در پوست خودش نمی‌گنجید. 🔹می‌گفت «اگر بدانی چقدر خوشحالم کرده‌ای زهرا جان، خانمم، عزیزم...»  عصبانی‌تر ‌شدم. ترس یک لحظه رهایم نمی‌کرد. 🔸گفتم «بله، شما که به آرزویت می‌رسی، می‌روی سوریه، چرا که نه؟ چرا خوشحال نشوی مرا که تنها می‌گذاری؟ مرا می‌خواهی چکار؟» 🔹 گفت «انصافاً خودت که خوابش را دیده‌ای دیگر نباید که جلویم را بگیری.» 🔸گفتم «خوابش را دیده‌ام اما این فقط خواب است!» 🔹 گفت «نگو دیگر! انگار انتخاب شده‌ام.» 🍃برای نرفتنش به او می‌گفتم «امین می‌دانی عروسی بدون تو خوش نمی‌گذرد.» 🔹 می‌گفت «باور کن برای من هم رضا خیلی عزیز است اما اگر عروسی برادر خودم، حسین هم بود باید می‌رفتم. قول می‌دهم جبران ‌کنم... ان‌شاء الله اربعین به کربلا می‌رویم.» 🔸گفتم «ان‌شاء الله... سلامتی تو برای من بس است.» 💕وابستگی خاصی به هم داشتیم. واقعاً ارتباطمان عجیب و غریب بود.  29 مرداد 94، اولین اعزامش به سوریه بود که حدود 15 روز بعد برگشت. 🌟با اینکه رضا تنها برادرم است و خیلی برای ازدواجش شوق داشتم اما در روز جشن همه فهمیدند که من چقدر آشفته و ناراحتم. غمگین و ماتم‌زده فقط نشستم و با هیچ‌کس حرف نمی‌زدم. مهمان‌ها از مادرم می‌پرسیدند همسر زهرا کجا رفته که زهرا اینطور می‌کند! ادامه دارد ...
❤ بسم رب الشهدا ❤ 💟فردای آن شب، وقتی به سوریه رسید به من زنگ زد. 🔹گفت «زهرا اگر بدانی خوابت چقدر مرا خوشحال کرده!  برای همه دوستانم تعریف کرده‌ام.» 🔸گفتم «واقعاً یک خواب این همه تو را خوشحال کرده؟» 🔹گفت «پس چی؟ این‌طور حداقل فهمیدم با همه ارادتی که من به خانم زینب (س)دارم، خانم هم مرا قبول کرده...» 🔸گفتم «خب مطمئناً  تو را قبول کرده با این همه شوق و ذوق‌ات...» خوشحالی‌اش واقعی بود. هیچ‌وقت او را این‌طور ندیده بودم.  با خوشحالی و خندان رفت.... هر روز با من تماس می‌گرفت گاهی اذان صبح، گاهی 12 شب و ... به تلفن همراه‌ام زنگ می‌زد. 💕روی یک تقویم برای مأموریت‌اش روزشمار گذاشته بودم. هرروز که به انتها می‌رسید با ذوق و شوق آن روز را خط می‌زدم و روزهای باقی‌مانده را شمارش می‌کردم... ❤وقتی برگشت، مقداری خوردنی از همان‌هایی که خودش آنجا خورده بود برایم آورده بود می‌گفت «چون من آنجا خورده‌ام و خوشمزه بود، برای تو هم خریدم تا بخوری!» 🍃تقصیر خودش بود که مرا خیلی وابسته خودش کرده بود... حتی گردو هم از آنجا برایم خریده بود. ✔وقتی هم مأموریت می‌رفت اگر آنجا به او خوردنی می‌دادند، خوردنی‌ها را با خودش می‌آورد. این درحالی بود که همیشه در خانه میوه، تنقلات و آجیل داشتیم. ✳وقتی از اولین سفر سوریه برگشت 14 شهریور بود. حدود 12:30 بامداد از مهرآباد تماس گرفت که به تهران رسیده است. نگفته بود که چه زمانی برمی‌گردد.خانه مادرم بودم. پدر، مادر و خواهرهایم را از خواب بیدار کردم و به آنها گفتم امینم آمد ! همه از خواب بیدار شدند و منتظر امین نشستند. 🔴حدود ساعت 3-2 امین رسید. تمام این فاصله را دائماً پیامک می‌دادم و می‌گفتم «کی می‌رسی؟» آخرین پیام‌ها گفتم «امین دیگر خسته شدم 5 دقیقه دیگر خانه باش! دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.» 🌠آن شب با خودم گفتم «همه چیز تمام شد.»آنقدر بی‌تاب و بی‌قرار بودم که فکر می‌کردم وقتی او را ببینم چه می‌کنم؟ می‌دوم، بغلش می‌کنم و می‌بوسمش. شاید ساکت می‌شوم! شاید گریه می‌کنم! دائماً لحظه دیدن امین را با خودم مرور می‌کردم که اگر بعد 15 روز او را ببینم چه می‌کنم؟ حال خودم نبودم. آن لحظات قشنگ‌ترین رؤیای بیداری من بود...  امینِ من، برگشته بود... سالم و سلامت... 🌹و حالا همه سختی‌ها تمام می‌شد!  مطمئناً دیگر قرار نبود لحظه‌ای از امین جدا شوم...  بی او عمری گذشت... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ادامه دارد.....
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 اجتماع بزرگ مردم مشهد برای گلباران حرم امام رضا علیه السلام در شب ولادت امام جواد علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم یا قاضی الحاجات
💫 مولا جان یا صاحب الزمان! میلاد آقا جوادالائمه سلام الله علیه را محضرتان تبریک میگوئیم. نمی‌دانم در عرش با مولا جوادالائمه دیدار میکنی یا در کاظمین، کنار ضریحش؟ هر کجا رفتی یاد ما هم باش یا ابا صالح ...🤲
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2