💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۱۳۵
مهیا با احساس اینکه کسی روبه رویش نشست؛ سرش را بالا آورد....با دیدن شهاب، اشک هایش، گونه اش را خیس کرد. آرام زمزمه کرد.
ــ شهاب!
شهاب، به چشمان سرخ و پر اشک مهیا نگاه کرد.
ــ جانم؟!
گریه اجازه حرف را به مهیا نمی داد.شهاب میدانست، مهیا الان به چه چیزی فکر می کرد. خودش لحظه ای به این فکر کرد، که اگر شهید شود؛... و مهیا برای دیدنش اینگونه زار بزند و دیگران را التماس کند؛ عصبی شد.
ـــ مگه من به مامان نگفتم نزاره بیای؟!
مهیا اشک هایش را پاک کرد.
ــ انتظار نداشتی تو این موقعیت ولت کنم؟!
شهاب لرزد بر دلش افتاد. لیوان آب را به دست مهیا داد.
ــ بیا یکم بخور...
پسری از جمعیت جدا شد و به طرف آن ها آمد.
ــ شهاب!
شهاب سر برگرداند.
ــ جانم؟!
ــ حاج آقا موسوی گفتند بیاید. می خواند شهید رو دفن کنند.
ــ باشه اومدم!
شهاب، نگران مهیا بود. نمی توانست اورا تنها بگذارد. مهیا که از چهره و چشمان شهاب قضیه را فهمید؛ دستش را روی دست شهاب گذاشت.
ــ شهاب برو من حالم خوبه.
ــ بیا ببرمت تو ماشین، خیالم راحت باشه.
ــ باور کن شهاب! حالم خوبه! سارا و مریم پیشمن تو برو...
شهاب سری تکان داد. دست مهیا را فشرد.
ــ مواظب خودت باش!
ــ باشه برو!
شهاب از او دور شود....مهیا دوست نداشت برود. دوست داشت کنارش می ماند و او را آنقدر نگاه میکرد، تا مطمئن شود؛ که هست و هیچوقت تنهایش نمی گذارد.مهیا با دخترها به سمت جمعیت رفتند. کار خاکسپاری تمام شده بود و مرضیه سرش را روی قبر گذاشته بود و با گریه امیر علی را صدا می کرد.
صدای مداح در فضای غم انگیز معراج پیچید.
🎙عشق؛ عشق بی کرونه...
اشک؛ از چشام روونه...
حق؛ رزق و روزیمونو...
تو؛ روضه میرسونه...
عشق یعنی ، نوکر روسفید شدن...
عشق یعنی ، مثل شهید حمید شدن...
عشق یعنی ، تو سوریه شهید شدن...
کاش میشد ، جدا بودم از هر بدی...
کاش میشد ، شبیه حجت اسدی...
رو قلبم ، مهر شهادت میزدی...
نغمه ی لبات، اعتقاد ماست...
راه سوریه، راه کربالست...
کلنا فداک......
صدای گریه مرضیه بلندتر شده بود.
مهیا دستش را روی دهانش گذاشته بود. تاصدای هق هقش بالا نرود.نگاهی به شهاب انداخت، که به دیوار تکیه داده بود؛ و شانه های مردانه اش تکان می خوردند.
احساس می کرد، خیلی خودخواه است که شهاب را از آرزوهایش جدا کرده...آن هم به خاطر اینکه نمی توانست، نبود شهاب را تحمل کند.به خاطر خودش، به شهاب ظلم کرده بود.
مهیا احساس بدی داشت.... دائم در این فکر بود، که او که همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب_س داشت. الان که همسرش می خواست، برای دفاع از حرم بجنگد؛جلویش را گرفته بوداو جلوی شوهرش را گرفته بود....مهیا لحظه ای شوکه شد. خودش تا الان اینجور به قضیه نگاه نکرده بود.
🎙من ، خاک پاتم آقا...
باز ، مبتالتتم آقا...
حرف دلم همینه...
هر شب ، گداتم آقا...
عشق یعنی ، محافظ علم باشم...
عشق یعنی ، تو روضه غرق غم باشم...
عشق یعنی ، #مدافع_حرم باشم...
نغمه ی لبم ... ذکر هر شبم ...
نوکر حسین_ع ... مست زینبم_س ...
کلنا فداک ......
دل خورده باز، به نامت...
هر شب میدم، سلامت...
شاهم تا وقتی که من...
هستم بی بی، غالمت...
عشق یعنی ، همش باشی به شور و شین...
عشق یعنی ، میون بین الحرمین....
عشق یعنی ، فقط بگی حسین_ع حسین_ع ...
من خداییم ... باز هواییم ...
از عنایتت ... #کربالییم ...
کلنا فداک ......
نگاهی به مرضیه انداخت... و در دل خودش گفت.مگر مرضیه همسرش را دوست نداشت؟! پس چطور به او اجازه داده بود، که برود؟! چاگر دوستش نداشت، که اینگونه برای نبودش زار نمی زد!
نگاهش دوباره به طرف شهاب سو گرفت.
به شهاب نگاهی کرد. به شهابی که با آمدن اسم سوریه و حضرت زینب_س گریه اش بالاتر می رفت.
مهیا احساس بدی داشت. از جمعیت جدا شد.احساس خودخواهی او را آزار می داد.
آرام زمزمه کرد.
ــ من نمیتونم جلوشو بگیرم... نمیتونم...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۱۳۶
مهیا دستی نوازش گونه بر موهای شهاب کشید.... شهاب چشم هایش را از خستگی بسته بود.... بعد از مراسم تدفین، بهمسجد برگشته بودند و بعد از نماز و نهار، و جمع کردن وسایل؛ با خستگی زیاد، به خانه برگشته بودند.... تا می خواستند وارد خانه شوند؛ شهاب دست مهیا را گرفت و او را به طرف تخت که در حیاط بود، برد. مهیا که بر تخت نشست، شهاب سرش را بر روی پاهایش گذاشت و چشمانش را بست.
ــ شهاب زشته پاشو...
ــ کسی نیست! بزار یکم بخوابم. سرم خیلی درد میکنه...
مهیا لبخندی زد و موهای شهاب را نوازش کرد.به چهره شهاب؛ نگاهی انداخت. احساس کرد از تصمیمی که گرفته، مردد شده. در دلش گفت:
ــ چطور میتونم دیگه شهاب رو نبینم؟!!
قطره اشکی ناخواسته از چشمانش چکید. و بر روی صورت شهاب افتاد. چشمان شهاب آرام باز شدند و به چشمان
مهیا خیره شد. آرام گفت:
ــ چرا گریه میکنی؟!
اشک بعدی روی گونه اش سرازیر شد. شهاب دستش را بالا آورد و اشک هایش را پاک کرد.
ــ به مرضیه فکر میکردم!
ــ به چیه مرضیه خانم فکر میکردی؟!
با بغض گفت:
ــ که الان چطور میتونه با جای خالی همسرش کنار بیاد.
شهاب با اخم گفت:
ــ اولا بغض نکن! دوما امیر علی خیلی وقته دست داعش بوده، همسرش کنار اومده بود با نبودش.
ــ نه شهاب! الان فرق میکنه! اونموقع ذره ای امید داشت؛ که همسرش برگرده. اما الان ... همسرش زیر خاکه و دیگه کنارش نیست.
شهاب لبخند خسته ای زد.
_ ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...بل احیکم عند ربهم یرزقون... و فکر نکنید شهدا مرده اند بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی میگیرند...
دل مهیا آرام گرفت...
جواب لبخند شهاب را با لبخند داد...تردید داشت برای گفتن حرفش؛ اما باید آن را میگفت. به چشمان بسته شهاب، نگاهی انداخت و گفت:
ــ شهاب!
_تو امروز نمیزاری من بخوابم. بیا برو خونتون خانم...
مهیا موهایش را محکم کشید.
ــ ای خانم! موهام رو کندی!!
ــ خوب کردم
سکوت بین هردو برقرار شد.مهیا نفس عمیقی کشید و دوباره شهاب را صدا کرد.
ــ شهاب!
اینبار شهاب با لحن دلنشینی، که لرز بردل مهیا انداخت؛ گفت:
ــ جانِ شهاب؟!
مهیا جلوی ریختن اشک هایش را گرفت.
ــ چند روز دیگه مونده تا اعزام به سوریه؟!
شهاب نگاهی به چشمان پر ازشک مهیا انداخت.
ــ مگه من نگفتم، دیگه بحثش رو نکن. من بهت گفتم دیگه نمیرم. پس چرا الان چشمات اشک میریزند؟!
ــ برو...
آنقدر آرام گفت که شهاب شک کرد، به چیزی که شنید.
ـ چی گفتی؟!
مهیا با بغض و صدای لرزان گفت:
ــ برو سوریه! من نمیتونم جلوت رو بگیرم.
شهاب سر جایش نشست.
ــ مهیا حالت خوبه؟! لازم نیست به خاطر من این حرف رو بزنی...
مهیا اشک هایش را پاک کرد.
ــ به خاطر خودم گفتم! برو سوریه...
ــ مهیا باور کنم؟!
ــ آره! ببخشید که از اولش قبول نکردم.
شهاب مهیا را در آغوش گرفت.شانه های هردو از گریه میلرزید.
مهیا از شهاب جدا شد.
ــ ولی قول بده زود برگردی!
شهاب سری به عالمت تایید تکان داد.
ــ قول بده شهید نشی!
شهاب خندید.
ــ چرا فک میکنی من شهید میشیم دختر؟!
مهیا به چشمان پر از اشک و لبخند شهاب، نگاهی انداخت.
ــ اینقدر خوبی که حس میکنم زود از پیش من میری!
شهاب بوسه ای بر پیشانیش نشاند.
ــ برمیگردم مطمئن باش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وعده سید نصرالله محقق شد؛ دو شهرک برای اولین بار هدف حملات حزبالله
🔹المیادین به نقل از رسانههای اسرائیلی از وقوع چندین انفجار در الجلیل و جولان و شلیک ۵۵ موشک و راکت به مواضع اسرائیلی خبر داد.
🔹به گفته رسانههای اسرائیلی، نطوعا، زرعیت، شومرا، کفار بلوم، بیت هیلل، عامیر، کریات شمونه و سده ناحمیا هدف حملات راکتی قرار گرفتند.
🔹آژیر هشدار نفوذ پهپاد در الغجر و شعار یشوف در الجلیل به صدا درآمده و شهرکهای دان و دفنا برای نخستین بار شاهد حملات حزبالله بودند.
🔹حزبالله هم در بیانیهای از حمله با دهها راکت کاتیوشا به شهرک دفنا خبر داد که این حمله برای اولین طی نبرد صورت گرفتهاست.
🔹برخی شهرکهای اسرائیلی برای اولین بار هدف حملات حزبالله قرار گرفت؛ حملاتی که سیدحسن نصرالله وعده آنها را پیش از این داده بود و اکنون شهرکنشینان آنها طعم ورود به جنگ و تحمل حملات را چشیدند.
💢 ضمن محکوم کردن حمله به الحدیده؛
حزبالله: اقدام احمقانه دشمن صهیونیستی خبر از مرحله مهمی در منطقه میدهد
🔸حزب الله لبنان تجاوز اخیر رژیم صهیونیستی به بندر الحدیده یمن را محکوم، و تأکید کرد این تجاوز خائنانه با حمایت تمامعیار آمریکا، ادامه تجاوز آمریکایی-انگلیسی به یمن و تحریم ادامهدار آن طی سالهای طولانی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇾🇪 نیروهای آتش نشانی همچنان در تلاش برای مهار آتش مخازن تاسیسات نفتی بندر الحدیده یمن هستند.
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🚨⚠️ 🇾🇪آخرین اخبار حمله رژیمصهیونیستی به #یمن_مظلوم 🔻حمله ۱۳ جنگنده به یمن 🛩 🔻هدف قرار گرفتن بندر خ
#دوستان برای پیروزی مردم یمن و نابودی اسراییل و دشمنان اسلام همگی، مخصوصا در قنوت نماز وتر
دعا کنید. و اگر در توانتون بود دعای جوشن صغیر بخوانید 🤲
ان شاء الله با پیروزی جبهه حق به ظهور امام زمان (عج الله) نزدیک و نزدیکتر شویم.
◾️ ثوابی برابر ثواب شهدای کربلا
امام رضا علیهالسلام:
«اگر دوست داری #ثوابی_همسان با ثواب کسانی که با حسین (ع) به شهادت رسیدند، برای تو باشد، هرگاه که به یاد او میافتی بگو:
«یا لیتنی کنت معهم فافوز فوزاً عظیماً»
[ای کاش من با ایشان بودم تا به فوز و پیروزی بزرگ نائل میشدم]»
◌ عیون أخبارالرضا(ع)، ج۱ ص ۲۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا