فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بیحضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد!
اللّهم عجل لولیک الفرج 💔
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️| شده ای دلتنگ امام زمان عجل الله
🎙استادشجاعی
#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#امام_زمان
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🚨ایران در رشد اقتصادی از الگوی توسعه منطقه جلو زد!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🚨 #فوری / درخواست آمریکا از کشورهای عربی (عمان): جلوی حملهی رهبر #یمن را بگیرید!
📌 در صنعا اما تصمیم گرفته شده...
✅ یمنیها که پیش از این، شرط توقف اقداماتشان را، توقف جنگ تحمیلی ارتش جهود در #غزه اعلام کرده بودند، صراحتا اشاره کردند که دیگر، حتی اگر #جنگ_غزه متوقف شود، جنگ ما با #اسرائیل متوقف نخواهد شد.
‼️ سرویسهای اطلاعاتی #آمریکا به رژیم صهیونیستی آماده باش و هشدار دادهاند!
✍ کی فکرشو میکرد که یک روزی یمن اینقدر قدرت بگیره که #اسراییل رو بزنه! ناوگانهای بزرگ دریایی #امریکا و #انگلیس و ناتو رو به سخره بگیره! و یک تنه، حیثیت و آبروی غربیهارو ببره!
✍ اگر قبل از انقلاب اول ملت یمن در سال ۲۰۱۱، کسی میگفت که یمنیها ۱۲، ۱۳ سال بعد، ناو هواپیمابر آمریکا و ناوشکنهای فوق پیشرفتهی #ناتو رو میزنن، با ۲۰۰۰ تا ۲۵۰۰ کیلومتر فاصله، #تل_آویو و حیفا و ایلات رو ناامن میکنن، هواگردها و پهپادهای آمریکایی رو هدف میگیرن و اجازهی عبور هیچ کشتی و نفتکشی به مقصد اسرائیل رو نمیدن، قطعا اون فرد مورد تمسخر قرار میگرفت. اما شد. اینه عاقبت استقامت در راه خدا
✍ و البته #بشارت بزرگ علمایی چون رهبر روشنضمیر حفظهمالله و مرجع بزرگ شیعیان، علامه بهجت رحمهالله علیه
🔥 یمن وارد جنگ مستقیم با صهیونیستها شده. #ایران در کنار یمن هست و هر دو در کنار ملت #فلسطین. #وعده_صادق دیگهای تو راهه، البته با فرمولی دیگر 🚀
⌛️ #فروپاشی_اسرائیل قطعی شده و اونا یک گام بلند دیگه به سمت نابودی نهایی، نزدیکتر شدند.
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
♨️لیستی که ستاد کشوری مردمی دکتر پزشکیان برای کابینه دولت چهاردهم معرفی کرد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
♨️لیستی که ستاد کشوری مردمی دکتر پزشکیان برای کابینه دولت چهاردهم معرفی کرد https://eitaa.com/joinc
خدا کنه دروغ باشه
خـدااااا کنه....
✍اگر کسی میخواهد
با امام زمانش ارتباط
روحی برقرار کند،
آقا او را دوست داشته باشد
و سراغ او بیاید، باید دنبال کسب
صفات نیک و حمیده باشد.
⚡️صفات نیک را در خودتان بگیرید.
با خودتان قول و قرار بگذارید.
اگر شما برای هر صفت نیک چهل روز
تمرین کنید، آن صفت جذب روح شما
و خلقوخوی شما میشود، در نفس شما
ضبط میشود و بدی هم همینطور است.
-حاجآقا #زعفریزاده🌱
#خودسازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️وزیر اطلاعات: متلاشی شدن شبکه موساد پر افتخارترین اقدام وزارت اطلاعات در دولت سیزدهم بود.
خداحافظ، وزیر انقلابی..❤️
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی
هرگاه دنیا برایت تنگ شد؛
زیارتِ عاشورا را بخوان که،
سلام بر حُسین'ع' حیات است...(:🌿♥️
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺یک محور، یک هدف؛
🎥 موشکهای یمنی آماده نابودی اسرائیل
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
♨️لیستی که ستاد کشوری مردمی دکتر پزشکیان برای کابینه دولت چهاردهم معرفی کرد https://eitaa.com/joinc
💢در حالی که زیاد خبرهای خوبی از روند انتخاب وزرای بعدی به گوش نمیرسد، برای شهرداری تهران نیز گزینه پیشنهاد میدهند؛
هرچند این پیشنهاد بیشتر سالوسانه به نظر میرسد اما کاش اگر واقعا سابقه، تخصص و توان مدیریتی خانم سلیمانی را مناسب میدانند، لااقل از او در کابینه جناب پزشکیان استفاده کنند!
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
💢سریال شهید رئیسی ساخته میشود؟
▪️واکنش جبلی به اظهارات ایرج طهماسب
رئیس صداوسیما:
🔶درباره ساخت سریال درباره شهید رئیسی و شهدای خدمت سرگذشت واقعی این شهدا را مطالعه کنند درام خوبی از آن استخراج شود و تیم تولیدی شکل بگیرد، در دستور کار قرار دارد.
🔷در دو سه سال اخیر در تلویزیون هیچ وقت دری بسته نبوده و نیست. درب صداوسیما به روی همه هنرمندانی باز است که بخواهند کارهای فاخر، جذاب و خوبی که با توجه به خواست و نیاز مخاطبین باشد، انجام بدهند.
🔶ما از حضورشان استقبال میکنیم و آنها را یاری خواهیم کرد و در خدمتشان هستیم. کما اینکه کسانی از همین چهرهها در حال تولید هستند و در خدمتشان خواهیم بود.
🔷تمام بازیهای المپیک را با توجه به اینکه حق پخش را خریداری کردهایم تقدیم مخاطبان خواهیم کرد.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت ۱۴۸ مهیا آرام چشمانش را باز کرد.... سردرد شدیدی داشت. ناخوداگاه آ
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۱۴۹
ــ یعنی چی مهیا؟!
مهیا صورتش را به طرف مخالف برگرداند.
ــ همینی که گفتم! من نمیخوام با شهاب حرف بزنم!
مهیا اصلا آمادگی هم صحبت شدن با شهاب را نداشت. می دانست به محض صدایش را بشنود، نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و چیزی میگوید و شهاب را ناراحت و دلخور میکند. پس ترجیح می داد با این حال خرابش با شهاب حرفی نزند.
مریم با شنیدن صدای شهاب از پشت تلفن، ناراحت گفت:
ــ سلام دادش خوبی؟!
ــ...
ــ ممنون.اونم خوبه!
ــ...
ــ داداش یکم حالش خوب نیست؛ نمیتونه صحبت کنه...
ــ....
ــ نه نه نگران نباش! تاثیرات آرامبخشاست.
ــ...
ــ چی بگم آخه، میگه نمیخوام صحبت کنم.
ــ...
ــ باشه چشم!
مریم گوشی را طرف مهیا گرفت.
ــ مهیا بیا صحبت کن! شهاب نگرانته!
مهیا دست مریم را کنار زد.
ــ مریم حالم خوب نیست؛ نمیتونم! تمومش کن...
ــ آخه مهیا! اینجور نمیشه؛ شهاب نگرانه... حرف بزن بزار از نگرانی در بیاد.
مهیا اشک هایش را پاک کرد و عصبی گفت.
ــ اگه نگرانه چرا ولم کرد رفت؟! چرا؟!
هق هق کرد.
ــ الان اون باید به جای تو کنارم بود؛ اون مواظب من بود نه تو...
مریم اشک هایش را پاک کرد و گوشی را به گوشش نزدیک کرد و با بغض گفت.
ــ داداش میدونم شنیدی همه چیو... ولی ناراحت نباش! اون الان حالش خوب نیست...
ــ...
ــ شهاب ما کنارشیم؛ نگران نباش قرار نیست اتفاقی بیفته!
ــ...
ــ داداش نگران نباش! چشم! چشم! حواسم هست!
ــ...
ــ خبرت میکنم.
ـــ...
ــ بسلامت! یاعلی_ع!
مریم تماسو قطع کرد و با نگرانی به طرف مهیا که پتو را روی سرش کشیده بود و هق هق می کرد؛ رفت. پتو را برداشت.
ــ مهیا عزیزم! آورم باش توروخدا!
_😭
ــ مهیا جان جوابمو بده...
_😭
اما مهیا جوابی جز گریه نداشت. مریم نگران، از اتاق بیرون رفت.مهیا چنگی به ملافه ی تخت زد و گریه کرد. درد زیادی داشت و نبود شهاب در کنارش اوضاع را بدتر کرده بود.هم دلتنگ شهاب بود و هم پشیمان از حرف هایی که زده بود.
مریم همراه دکتر و دو پرستار وارد شدند.
دکتر مشغول چک کردن چیزی شد و چیزهایی نوشت و به دست پرستار داد و از مریم خواست، که به بیرون بیاید؛ تا با او در مورد وضعیت مهیا صحبت کنند.مریم نگاه نگرانی به مهیا انداخت و همراه دکتر از اتاق خارج شد.پرستار آرامبخشی به مهیا زد؛ مهیا کم کم اثر آرامبخش را حس می کرد و در اخر زمزمه های دو پرستار را می شنید.
ــ مشکلش چیه؟!
ــ مریضه! نباید عصبی بشه!
ــ مگه چی شده حالا؟!
ــ شوهرش رفته سوریه!
ــ خوش گذرونی؟!
ــ اِ ساناز! سوریه جنگه! خوشگذرونی برا چی؟!
ــ نه گلم میرن سوریه عشق و حال بعد به اسم جنگ و رزمنده و نمیدونم چی کلی پول بهشون میدن!!!
ــ عجب آدمایی پیدا میشند میرن وسط میدون جنگ بخاطر پول!
مهیا دیگر چشم هایش بسته شد و نتوانست فریاد بزند و به آن ها بگوید...
که همسرش به خاطر پول نرفته...
برای عشق و حال...نرفته تا الان شما اینجا بدون هیچ ترس و نگرانی اونو قضاوت کنید...
رفته تا شما بتونید با این تیپ و موهای بیرون ریخته ی بلوندتان با امنیت بیرون بروید...رفته تا جنگی نباشد... تا خودتان و فرزندانتان بتوانند درس بخوانند... و به جایی برسن تا بشن دکتر و پرستار و... همسرم رو بازم قضاوت کن ...
نتوانست بگوید که که شهابم قهرمانه!!!...
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۱۵۰
مهیا در بالکن نشسته بود و خیره به مناره های مسجد در افکارش غوطه ور شده بود.
یک هفته ای از مرخص شدنش از بیمارستان میگذشت و دقیقا یک هفته ای از نبود شهاب...
در این مدت، شهاب دوبار زنگ زد و سعی کرد که با مهیا صحبت کند؛... اما مهیا حاضر نبود که حرفی با او بزند و همین باعث شد، آخرین بار انقدر شهاب عصبانی شود که صدای فریادش از پشت گوشی که در دست مریم بود هم؛ به گوش مهیا برسد. اما مهیا غیر از گریه کردن کاری نمی کرد و در جواب سوالات بقیه فقط سکوت می کرد.
دوباره نگاهش را به مناره دوخت....
هوا خنک بود. پتو را روی شانه هایش گذاشت و لیوان چای را به لبانش نزدیک کرد. بخار چای که به صورتش می خورد؛ احساس خوبی به او می داد و باعث می شد چشم هایش را ببندد... اما با یادآوری شهاب و علاقه ی زیادش به چای دارچین احساس کرد پلک هایش سنگین شدند.
چشمانش را باز کرد که اشک هایش روی گونه های سردش سرازیر شد. دستی برروی گونه هایش کشید که از سرمایشان تنش هم لرزید!
نگاهی به ساعت موبایلش انداخت. ساعت از دو شب هم گذشته بود؛ فردا کلاس داشت و باید در کلاس فردا حضور پیدا می کرد. لیوان چایی دارچینش که یخ زده بود را برداشت و به داخل خانه برگشت.
بعد از شستن لیوان به سمت اتاقش رفت....
از کنار اتاق قبلیش گذشت. لحظه ای مکث کرد و به یاد پنجره ی اتاقش که روبه اتاق شهاب بود؛ لبخند تلخی زد و به اتاق خودش رفت.
****
صبح با عجله بیدار شد....
کمی دیرش شده بود، سریع لباس هایش را تن کرد و چادر و کیفش را برداشت و به سمت آشپزخانه رفت.
ــ صبح بخیر!
مهلا خانم و احمد آقا با لبخند جوابش را دادند.
ــ مادر بیا صبحونه بخور...
ــ دیرم شده مامان یه ساندویچ برام درست کن! بابا بی زحمت یه آژانس بگیر برام...
اجازه اعتراض به مادرش نداد و سریع به طرف آینه رفت و چادرش را بر روی سرش مرتب کرد.مهلا خانم ساندویچ به دست به سمتش آمد.
ــ اینجوری که نمیشه مادر! بیا یه چایی بخور...
ــ دیرم شده مامان!
بوسه ای بر گونه ی مادرش نشاند. ساندویچ به دست، از احمد آقا خداحافظی کرد و سریع از پله ها پایین آمد.در را باز کرد که همان موقع آژانس دم در ایستاد. با مطمئن شدن از اینکه آژانس برای اوست سوار شد.
سلامی کرد و شروع به خوردن ساندویچ کرد.... وقتی سنگینی نگاه راننده را احساس کرد؛ ساندویچ را جمع چادرش را روی سرش مرتب کرد...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟