ما و نشانه های ظـهـــــور
📌روزانه شاهد اتفاقات زیادی هستیم و اخبار متنوعی را می شنویم،
🔸در نقطه ای زمزمه ای از یک ویرانی می آید و در نقطه دیگر توفانی خانمان برانداز رخ میدهد.
🔸در كشوری زلزله شدید رخ می دهد و در كشور دیگری جنگ و كشتار وحشیانه اتفاق می افتد.
🔸در کشوری سیل رخ میدهد و در کشوری دیگر بیماری فراگیر بلای جان مردم شده است
🔸پشت سر هم و بدون حتی لحظه ای توقف این جریانها به وقوع می پیوندند...
🔸مردم اگر این همه اخبار و اطلاعات را خود به خود از یاد نبرند، خود تلاش میكنند كه آنها را فراموش كنند.
🔸آیا هیچ از خود پرسیده ایم شاید برخی از این اتفاقات نوید نزدیک شدن لحظه دیدار و زمان ظهور مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد!؟
🔸بسیاری از مردم اصلاً نمی دانند كه نشانه ظهور یعنی چه؟
چون تا به حال چیزی در این باره نشنیده اند و خود هم به دنبال جست وجوی چنین مطلبی نبوده اند.
🔸لذا با دیدن چنین جریان هایی هیچ چیز به ذهن آنها نمی آید و بی تفاوت رد می شوند كه گویی اتفاقی نیفتاده است.
🔸نتیجه مواجه شدن بعضی دیگر هم با این وقایع چیزی جز ایجاد شک و شبهه در اذهان آنها نیست.
آن هم به حدی كه قدرت تشخص خود را به كل از دست داده و مبهوت و متحیر میشوند.
در بی خبری نمانیم،
خبرهای مهمتری در راه است ...
🌷❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖🌷
🍀🍀🍀میزنم سبزه گره تا گره ای وا گردد
سالمان سال ظهور گل زهرا گردد
میزنم سبزه گره نیتم اینست خدا
یوسف گمشده ی ارض و سما برگردد
اللهم عجل لولیک الفرج
سیزده بدر مهدوی🍀🍀🍀🍀
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
⭕️ درخواست حاجت در محضر قرآن در شب های دهه دوم ماه مبارک رمضان
🌸 عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: تَأْخُذُ الْمُصْحَفَ فِي الثُّلُثِ الثَّانِي مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَتَنْشُرُهُ وَ تَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ تَقُولُ: «اللَّهُمَ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِيهِ ، وَ فِيهِ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَكْبَرُ وَ أَسْمَاؤُكَ الْحُسْنَى ، وَ مَا يُخَافُ وَ يُرْجَى أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقَائِكَ مِنَ النَّارِ» وَ تَدْعُو بِمَا بَدَا لَكَ مِنْ حَاجَةٍ
💚 حضرت باقر عليه السّلام فرمود:
🌼 در ثلث دوم #ماه_مبارک_رمضان (يعنى از شب دهم تا شب بيستم) قرآن كريم را در مقابل خود بگشا و بگو:
🦋 «اللَّهُمَ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِيهِ ، وَ فِيهِ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَكْبَرُ وَ أَسْمَاؤُكَ الْحُسْنَى ، وَ مَا يُخَافُ وَ يُرْجَى أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقَائِكَ مِنَ النَّارِ»
👌 سپس هر حاجت كه مى خواهى طلب كن.
📚 الكافي، ج ۲ ص ۶۲۹
🌷 چه حاجتی بالاتر از حاجت تمام انبیاء و اسباب خشنودی دل حضرت زهراء سلام الله علیها
🤲 الهی به عظمت قرآن عجل لولیّک الفرج
#رمضان #بهار_قرآن
ظهور بسیار نزدیک است
اللهم عجل لولیک الفرج
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
#صاحبناالغریبــ⁵⁹ 🌼
اے طبیب دل بیمار جهان، تعجیلے
دردمندان تو را حسرت درمان تا چند
#کجایی_آقاجان...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
⭕️هم اکنون پیکر مطهر شهدای مدافع حرم "میلاد حیدری" و "مقداد مهقانی" به میهن عزیزمان بازگشت.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
☑️از شام بلا شهید آوردن
🔻برنامه های وداع، تشییع و خاکسپاری شهید مقداد مهقانی و شهید میلاد حیدری به شرح زیر اعلام شده است :
* ورود پیکر شهدا به میهن اسلامی:
عصر امروز ( یکشنبه ۱۳ فروردین ماه ۱۴۰۲)
* تشییع پیکر شهید میلاد حیدری در قرچک ورامین دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۵
* آیین وداع با پیکر شهدا:
دوشنبه ۱۴ فروردین ماه از ساعت ۲۳ در معراج مسجد ارک
* آیین تشییع شهدا در تهران و انتقال پیکر شهیدان به استان های همدان و گلستان:
سه شنبه ۱۵ فروردین ماه ۱۴۰۲ ساعت ۹ صبح از میدان آیینی امام حسین (ع)تهران با حضور اقشار مختلف مردم
* برگزاری مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر شهدا صبح چهارشنبه ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۲:
پیکر مطهر شهید میلاد حیدری در قروه استان کردستان
پیکر مطهر شهید مقداد مهقانی در جعفرآباد استان گلستان
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام بر عطشان
🔴اولین قبری که بعد از ظهور شکافته میشود قبر کیست⁉️
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فتنه اردیبهشت!
قرار است بعد از عید چه اتفاقی بیفتد؟
🔻بررسی روند اتفاقات اخیر نشان میدهد در ادامه جنبش زن، زندگی، آزادی اکنون نوبت عنکبوت مقدس است؛
🔻با شدت پیدا کردن برنامه گسترش برهنگی با گرم شدن هوا، فتنه بعدی تحریک برخی افراد احمق به ظاهر متدین و عصبانی کردن آنها برای کشاندن آنها به کف خیابان است.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
#مهدویت_در_قرآن
🔴 بعضی آیات مهدویت جزء یازدهم
1️⃣ توبه: 111 👈🏻 رجعت مؤمنان
2️⃣ توبه: 119 👈🏻 با امام مهدی علیه السلام باشید.
3️⃣ یونس: 20 👈🏻 فضیلت صبر و انتظار فرج
4️⃣ یونس: 50 👈🏻 نزول عذاب بر مردم آخرالزمان
5️⃣ یونس: 64 👈🏻 بشارت ظهور به مؤمنان، قبل از مرگ آنان
6️⃣ یونس: 98 👈🏻 مسخ شدن بعضی از دشمنان حق، قبل از ظهور
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج)
🔵 جزء یازدهم
🌕 یاوران حضرت مهدی اولیاءالله هستند
#آیات_مهدوی
#رمضان_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تفسیر آیات مهدوی (۱۱)
🌕 سوره حدید آیه ۱۶
♦️موضوع: وظایف منتظران
🔵 ویژه ماه مبارک رمضان
🎙 #استاد_اباذری
#رمضان_مهدوی
#تفسیر_آیات_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴#فــــــــــــوری | پیکر حاج احمد متوسلیان در تهران است
کانال اخبار سپاه قدس نوشت:
🔻 در پی برخی تبادلات چندین سال گذشته با فالانژیست های لبنانی، پیکر سردار حاج احمد متوسلیان به همراه سه تن دیگر تحویل گرفته و وارد تهران شد.
🔻هر ساله در ١۴ تیرماه در سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان و همراهانش، برخی افراد با مطرح کردن شایعات متعدد در خصوص اسارت و زنده بودن ایشان داغ دل مادر شهید و ملت ایران را تازه میکنند.
🔻 باید یکبار برای همیشه این حقیقت تلخ را پذیرفت و پرونده شایعات هرساله را بست؛ سردار حاج احمد متوسلیان به شهادت رسیده و پیکر مطهرش در تهران است.شهید حاج قاسم سلیمانی نیز در آن دوران در جریان تبادلات بوده و این حقیقت را پذیرفته بودند.
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔪 وقتی کارد به استخوان رسید ...
✅️ حجت الاسلام و المسلمين سید علی رضوی کشمیری نقل کردند:
🌌 یک شب زمستانی به اتفاق اخوی و عموزاده خدمت آقای مجتهدی مشرف شدیم. ایشان تنها بودند و به علت تمام شدن نفت، اتاق آقا سرد شده بود.
🪔 از قضا در ماشین، ظرف نفتی داشتیم، لذا نفت را آوردیم و اتاق را گرم کردیم.
لحظاتی بعد متوجه شدیم ایشان شام هم که نخورده اند.
🥛در داخل ماشین مقداری شیر موجود بود، به سرعت شیر را آوردیم و پس از جوشاندن، مقداری نان در آن ریختیم، سپس همگی نان و شیر خوردیم. بعد از صرف غذا آقا فرمودند:
🔸 «آقاجان! تا دست نگیری، دستت را نخواهند گرفت».
▫️ ما از ایشان درخواست کردیم که تحفه ای از حضرت مولا برایمان بگیرند؛ آقا برای لحظاتی به حالت خلسه فرو رفته و بیان داشتند:
🔸 «حضرت می فرمایند:
💎 هر وقت کارد به استخوان رسید، یک حمد و سه قل هو الله (سوره توحید) بخوانید و بیست و یک صلوات بفرستید؛ مشکل به خواست خدا حل میشود.»
⬅️ لاله ای از ملکوت، جلد ۲، صفحه ۱۴۹.
خانمی داستانی برایم گفت که نه حزب اللهی بود و نه چادری....!
✍گفت روز ۱۳فروردین امسال طبق روال سالهای گذشته وسایل لازمه گردش را در ماشین جا بجا میکردم...
پیر زن خوش رویی مقابل خانه اش در یک صندلی کوچک نشسته بود و ذکر میگفت با تسبیح...!
ما همگی حرکت کردیم و رفتیم به طرف طبیعت که روز سیزده را بدر کنیم...
برای اینکه به ترافیک طاقت فرسای عصر نخوریم یک ساعت به غروب مانده از پارک جنگلی به طرف خانه حرکت کردیم...!
—وقتی که رسیدم به محله خودمان با کمال تعجب دیدم که همان پیر زن همسایه نشسته بر در خانه اش و مشغول پاک کردن برنج است...
برایم عجیب بود، چون تنها روزی که هیچ کس در شهر نمی ماند، این پیرزن تنها نشسته بود و مشغول کارش بود...
کنجکاو شدم و رفتم جلو و سلام کردم.. خیلی گرم سلامم را جواب داد و احوالم را پرسید...
بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب و کنجکاوی ام را در حد یک سوال از پیر زن همسایه پرسیدم که:
مادر جان چرا تنها نشستی؟
خب پاشو برو گردشی، تفریحی چیزی!!
من از صبح که رفتم شما اینجا بودی تا حالا.....!!
—پیر زن گفت دخترم بشین....!
کنارش نشستم...!
از کیف پول کوچکش که در بغلش گذاشته بود عکسی در آورد که دنیا بر سرم خراب شد.
عکس چهار فرزند شهیدش را به دستم داد و یکی یکی اسم شان را با تاریخ شهادت و محل شهادت گفت برایم....
ماتم برده بود...
دست روی عکس آخری گذاشت و گفت این عکس رضاست که میگن تو اروند غواص بود ولی هنوز از اون خبری نیست...
—گفت منتظرم شاید کسی بیاد و خبری بده...!
بنده خدا پدرش سه سال پیش به رحمت خدا رفت...
حالا منم و خودم تو این تنهایی، که منتظرم شاید از رضام خبری بیارن...
محسن و احمد و صادق بهشت زهران ولی دلم پیش رضاست تا نیاد نمیتونم کاری کنم..
به خودم آمدم دیدم که صورتم خیس اشک هست و اصلا حواسم نبود که مادر هم مثل من غرق در اشک بود...
رویش را بوسیدم و برگشتم خانه
👈و الان فهمیدم که من امنیت و عزت و تفریحم را مدیون مادرانی هستم که دست گل به آب دادند.
#چشم_انتظار
#کتاب_مرواریدهای_بی_نشان
#ناصرکاوه
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
هر عزیزی که طالب است
بسم الله الرحمن الرحیم
این دعا بسیار مجرب است
واگر در غیر امر فرج استفاده شود برای شخص مشکل ایجاد خواهد شد
یا بعد از نمازهای یومیه ولی در قنوت بهتر وموثر تر است
🌺🌺🌺🌺
«اللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِروحِ عَليِّ بْنِ اَبيطالِبِ الَّذي لَمْ يُشْرِكْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ» (أنْ تُعَجِّلَ فَرَجَ وَلِیِّکَ القائِمِ المَهْدِیّ)
🌺🌺🌺🌺
خداوندا! به روح عليّ امیرالمؤمنین علیه السلام قَسَمَت مي دهم، آن روح مطهّري كه در اين عالم كون و فساد، از زماني كه قدم به رَحِم مادرش فاطمه بنت اسد علیهاالسلام گذاشت تا وقتي كه از دنيا رحلت فرمود، يك طرفة العين و يك چشم به هم زدن، به خدا شرك نياورد، و هميشه موحّد بود؛ صمد پرست بود. (به آن روح قسمت می دهم که فرج ولیّت، امام زمان علیه السلام را برسانی)
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
این دعا بخاطر شدت تاثیر ابتدا در تلفظ ثقیل خواهد بود و حتی ممکن است حالات عجیبی را ایجاد کند اما با توجه قلبی به حضرت علیه السلام ریحان خواهد شد
ان شاالله
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت89
امیر آخر کلاس اومد دنبالمون با هم رفتیم خونه
سارا توی راه فقط حرف میزد ومیخندید ولی امیر فقط از داخل آینه به من نگاه میکرد و چیزی نمیگفت منم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادمو چشمامو بستم بعد از رسیدن به خونه
به مامان سلام کردمو وارد اتاقم شدم
لباسامو عوض کردم رفتم بیرون از داخل یخچال یه کم میوه برداشتم ،یه بطری آب هم برداشتم ،برگشتم توی اتاق
مامان هم با تعجب نگاهم میکرد
روی تخت دراز کشیدمو مشغول میوه خوردن شدم
از یه طرفم داشتم از داخل گوشی دنبال چند تا آهنگ مداحی میگشتم که روز استقبال پخشش کنیم
در اتاق باز شد و امیر وارد اتاق شد
بدون توجه بهش به کارم ادامه دادم
به زور خودشو روی تخت کنارم جا کرد
امیر: چیکار میکنی؟
- دارم دنبال چند تا آهنگ مداحی میگردم
امیر : منم داخل گوشیم چند تا مداحی دارم میخوای برات بفرستم
- اره بفرست
امیر : آیه نگاهم کن کارت دارم
- بگو میشنوم
امیر گوشیمو از دستم گرفت و نگاهم کرد
منم سرمو سمتش چرخوندم و نگاهش کردم
امیر: آیه من هیچ وقت نمیزارم تو با کسی که دوستش نداری ازدواج کنی ،بابا هم اگه این حرف و زده از روی عصبانیت بوده
- امیر من دیگه به احساس خودمم شک دارم ،یعنی دیگه نمیتونم کسی و دوست داشته باشم ،تمام حس و عشقم سوخت و رفت ،تو کمکم کن امیر ،مثل همیشه که کمکم کردی ،کنارم بودی
امیر دستی به موهام کشید : هستم ،همیشه کنارتم ( بعد با خنده گفت)،تو هم لطفا اگه از کسی خوشت نمیاد نگو که یه نفر دیگه رو میخوای
- چشم
امیر: پاشو بریم بیرون ،اینا چیه میخوری ؟تا صبح ضعف میکنی؟
- باشه ،تو برو ،من میام...
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت90
همه چیز سریع پیش رفت ،دقیق همون چیزی که میخواستیم شد
اینقدر بچه ها قشنگ گوشه حیاط و درست کردن واسه استقبال شهید که هیچ کس باورش نمیشد
اینقدر سریع همه کارا انجام بشه
صبح زود با زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم
لباسمو پوشیدم ،مقنعه امو سرم کردم
چفیه ای که از راهیان نور هدیه گرفته بودم و دور گردنم انداختم ،چادرمو سرم کردم کیفمو برداشم ،یه مفاتیح کوچیک هم برداشتم داخل کیفم گذاشتم
از اتاق بیرون رفتم
سمت اتاق امیر رفتم
شروع کردم به در زدن
- سارا،،،سارا،،،پاشو دیگه ،،کلی کار داریم امروز
یه دفعه از داخل آشپز خونه صدای سارا اومد
سارا: چه خبرته ،من الان نیم ساعته آماده م
- عع چه سحرخیز شدی ! پاشو بریم
امیر: آیه بیا یه چیزی بخور ،معلوم نیست تا غروب چیزی بخوری یا نه
مامان: صبر کنین چند تا لقمه واستون درست میکنم دانشگاه بخورین
سارا: مامان جون ،الان آیه رو ابراست چیزی نمیخوره زحمت نکشین
- اگه تمام شد حرفاتون ،من تو حیاط منتظرم
تو کوچه منتظر امیر و سارا شدم
بعد از مدتی سوار ماشین شدیم
و حرکت کردیم سمت دانشگاه
از ماشین پیاده شدیم و سریع رفتیم سمت جایگاهی که درست کرده بودیم
یه نگاه کردم دیدم همه چی آماده است
فلش و از کیفم دراوردم دادم به یکی از بچه های بسیج که بزنه به باند
بعد از مدتی صدای مداحی کل دانشگاه رو پیچید
سارا: چه قشنگه ،الان همه میان اینجا
یه دفعه دیدم منصوری و صادقی و هاشمی دارن میان سمت ما
بعد از سلام کردن ،صادقی گفت دارن میرن معراج تا شهید و برای استقبال بیارن
ما هم رفتیم وسایل پذیرایی رو واسه مهمانها آماده کنیم
یه دفعه هاشمی اومد و به من گفت : خانم هدایتی اگه دوست دارین میتونین همراه ما بیاین..
اصلا باورم نمیشد
از خوشحالی اشک میریختم
سارا زد بازوم : اه ،همیشه اشکش دمه مشکشه ،ما آخر نفهمیدیم تو از خوشحالی گریه میکنی یا از ناراحتی
با حرفش منصوری و هاشمی خندیدن
منصوری: برو آیه جان ،معلوم نیست که شهید و بیارن توی جمعیت بتونی باهاش درد و دل کنی
وسیله ها رو گذاشتم روی زمین و کیفمو برداشتمو پشت سر هاشمی حرکت کردم
با اومدن صادقی
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم...
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت91
توی راه حال عجیبی داشتم ،اولین بار بود میخواستم از نزدیک یه شهید و ببینم
بعد از مدتی رسیدیم به معراج
جمعیت زیادی اومده بودن
یه آمبولانس دم در ورودی ایستاده بود
به همراه آقای هاشمی و صادقی واردمعراج شدیم در اتاق که باز شد با دیدن تابوت که با پرچم ایران تزیین شده بود پاهام سست شده بود
صدای گریه های افرادی که دورو برم بودند به گوشم میرسید به سختی خودم رو به تابوت رسوندم نشستم روی زمین
تا چند دقیقه فقط نگاه میکردمو اشک میریختم « شهید زیباست ،شهید قشنگ است،با دیدن شهید هم خوشحالی هم ناراحت » سرم رو روی تابوت گذاشتمو آروم گریه میکردم
بعد از داخل کیفم مفاتیح رو بیرون آوردمو مشغول خوندن زیارت عاشورا شدم
بعد از اتمام زیارت عاشورا
چند نفر داخل شدند و پیکر شهید رو سمت آمبولانس هدایت کردن
آنقدر اصرار کردم که تا راضی شدن سوار آمبولانس بشم
تا برسیم به دانشگاه فقط گریه میکردمو خدا رو شکر میکردم به خاطر این موهبتی که برام قرار داده
بچه های دانشگاه از سر جاده اصلی منتظر بودن جمعیت زیاده اومده بودن
آمبولانس مجبور شد بایسته
در آمبولانس و که باز کردن همه فریاد یا حسین و یا زهرا سر دادن
پیکر شهید روی شانه بچه ها بدرقه میشد
دوساعتی گذشت تا تونستن شهید رو برسونن به جایگاهی که براش درست کرده بودیم
وقتی حرف از شهید میشه مهم نبود چه اعتقادی داری،چه پوششی داری ،با دیدن شهید دلت میلرزه
با چشم هام دیدم دختر پسرهایی که وضع ظاهریشون مناسب نبود
ولی وقتی پیکر روی دوششون بود فقط گریه میکردن و التماس از شهید که نگاهشون کنه
مراسم تا غروب طول کشید همه چیز به لطف شهید گمنام خوب پیش رفت
بعد از اتمام مراسم شهید و دوباره با آمبولانس بردن
هیچ کس حال خوبی نداشت ،
نه نه میشه گفت همه حالشون خوب بود ،چون این حال ،حالی نبود که کسی تا حالا تجربه کرده باشه
بعد از اتمام مراسم به همراه سارا یه دربست گرفتیم رفتیم خونه
وقتی برگشتیم خونه ،همه از قیافه گریونمون فهمیدن که حالمون خوب نیست
سارا بدون هیچ حرفی رفت اتاق امیر،
منم رفتم توی اتاق خودم
روی تختم دراز کشیدمو به اتفاق هایی که افتاده بود فکر میکردم...
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت92
یه هفته ای گذشت و امتحان میان ترم شروع شده بود سارا هم مثل همیشه تو خونمون تلپ شده بود
هر چند دقیقه یه بار میاومد داخل اتاق و یه سیر گریه میکرد که هیچی نمیفهمه از درس ها
مشغول درس خوندن بودم که در اتاق باز شد و سارا وارد اتاق شد
- سارا اگه باز میخوای گریه کنی ،برو بیرون
سارا: عه ،منو باش که اومدم یه خبری بهت بدم ،بیخیال اصلا میرم بمون تو خماری
- بیا حالا ناز نکن
سارا از خدا خواسته پرید روی تخت
سارا: یه چیز بگم باز سکته نمیکنی
- بابا راز داریت منو کشته
سارا خندید و گفت: اگه بدونی امشب چه خبره
- من در تعجبم ،من که دختر این خانواده ام خبرا همیشه آخر به دستم میرسه ،تو سیگنالت به کی وصله که اینقدر اخبار داغ به دستت میرسه
سارا: حالا دیگه...
- حالا بگو امشب چه خبره ،میخوام درسمو بخونم
سارا: اول قول بده ،آمپرت بالانزنه تا بگم
- من تو رو میبینم به خودی خود آمپرم بالا میزنه ولی تو بگو سعی خودمو میکنم
سارا: هیچی پس نمیگم
- عععع لوس نشو دیگه بگو
سارا: امشب قراره خواستگار بیاد برات
- چییییییییی؟
سارا: آیه قاطی کردی باز فاز دیونه ها رو گرفتی پوستت و قلفتی میکنم
- کی هست حالا؟
سارا: اینو نمیدونم ،فقط میدونم دوست امیره!
- دوست امیر؟،امیر کجاست ؟
سارا: عع قرارمون یادت نره دیگه ،الان اگه امیر باز بفهمه بهت گفتم ،باز مثل خودت قاطی میکنه
- بهت گفتم امیر کجاست ؟
سارا: مامان فرستادش واسه امشب خرید کنه
- پاشو برو بیرون
سارا: آیه قول دادیااااا
- باشه ،برو بیرون
عجب گیری افتادماااا ،خداایا من چه گناهی کردم که گیر دوتا دیونه افتادم
سارا رفت و من داشتم حرص میخوردم از دست امیر ،چه طور تونست زیر قولش بزنه...
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت93
اینقدر عصبانی بودم که نمیتونستم کاری انجام بدم بلند شدم رفتم توی حیاط روی تخت نشستم منتظر امیر شدم یه ساعت بعد امیر وارد حیاط شد ایستادم دست به سینه کلافه نگاهش میکردم امیر با دیدن قیافه عصبانیم اومد سمتم
امیر: میتونم الان حدث بزنم که کلاغه خبرا رو رسونده برات چیزی نگفتم
امیرم خونسرد نشست روی تخت
امیر: میگم چیکار کنم که سارا حرف تو دلش بمونه ؟ به نظرت فلفل بریزم تو دهنش خوبه؟
از حرفش خندم گرفت ولی باز همچنان قیافه کلافه گی رو به خودم گرفته بودم
امیر: بشین صحبت کنیم
نشستم کنارش گفتم: مگه خودت قول ندادی تا زمانی که من عاشق نشدم کمکم کنی کسی پاشو تو خونه نزاره؟
امیر: من قول دادم با کسی که دوستش نداری نمیزارم ازدواج کنی ،نه اینکه نزارم کسی نیاد تو خونه
- ولی امیر..
امیر: آیه ،بزار این دوستم بیاد ،به خدا کچلم کرد از بس بهم گفت ،بزار بیاد حرفاشو گوش کن ،اگه خوشت نیومد بهش میگم بره پی زندگی خودش
- این چه دوستیه که خیلی راحت اومده باهات صحبت کرده در مورد خواهرت ،تو هم هیچی بهش نگفتی
امیر: آخه اینقدر پسر خوبیه که وقتی گفت، انگار داشت از من خواستگاری میکرد از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
- ععع پس به پای هم پیر شین
بلند شدم خواستم برم که امیر دستمو گرفت
امیر: آیه جان ،خواهری،قربونت برم ،عزیز دلم ،قشنگ من ،یکی یه دونه ی من ...
- اوووو چه خبرته ،من با این حرفا خر نمیشم
امیر: خواهش میکنم بزار امشب بیان ،فکر کن مهمانن ،اصلا باهاش حرف نزن ،بزار بیاد رفتش ،خودم بهش زنگ میزنم که جوابت منفیه قبول؟
یه مکثی کردمو گفتم : قبول. .
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت94
تا شب امیر صد بار اومد داخل اتاقم که نکنه به مغزم بزنه و اتاق و به هم بریزم
تازه یه دستمالم گرفته بود تو دستش افتاد به جون اتاقم ،از کاراش خندم میگرفت ،نمیدونستم چرا همچین کارایی رو میکنه
آخر سر هم رفت سمت کمد لباسم و یه دست لباس با یه روسری برداشت گذاشت روی تخت
نگاه مظلومانه ای به من کرد و گفت: با این لباسا مثل ماه میشی ،اگه میشه اینو بپوش
بعدم از اتاق رفت بیرون نمیخواستم اینکار و کنم ولی میدونستم اگه کاری که گفته انجام ندم باز مجبورم میکنه لباسمو عوض کنم
ساعت ۷ ونیم بود و من هنوز آماده نشده بودم
در اتاق باز شدو سارا وارد اتاق شد...
سارا:چرا هنوز آماده نشدی؟
- میگم سارا یه چیزی مشکوک میزنه
سارا: چی؟
- چرا از صبح مامان چیزی نمیگه؟ اصلا یه بارم نیومده بگه آیه آماده شو ،آیه دیر شده
سارا: خوب به جاش امیر جبران کرده ،صد بار بهت گفته ،واسه همین خیالش راحت بود
- اره راست میگی
سارا: پاشو ،الان میرسناا
- باشه
لباسمو عوض کردم ،چادر رنگیمو سرم کردمو رفتم سمت پذیرایی
با دیدن بابا ،خجالت کشیدمو رفتم داخل آشپز خونه روی صندلی میز ناهار خوری نشستم
مامان بادیدنم یه لبخندی زد و چیزی نگفت
کلافه به ساعت نگاه میکردم که زنگ خونه به صدا در اومد
بلند شدم رفتم سمت پذیرایی کنار سارا ایستادم امیر رفت در و باز کرد و بعد از چند دقیقه مهمونا وارد خونه شدن
یه لحظه با وارد شدن یه نفر خشکم زده بود
اصلا باورم نمیشد این آقا اومده باشه خواستگاری
سارا که از من بیشتر قافلگیر شده بود آروم زیر گوشم گفت: آیه من دارم همون کسی و میبینم که تو میبینی؟ مگه ممکنه ،هاشمی اینجا.... ،خواستگاری تو .....
همه بعد از احوالپرسی نشستن ولی من و سارا مثل چوب خشک ایستاده بودیم و نگاه میکردیم با صدای امیر به خودمون اومدیم رفتیم یه گوشه نشستیم...
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸