eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ⭕️ میدونی یعنی چی؟ 🔹 مدل دعاهای امام زمان اینه که باید از خواب بیدار شی: دعای ندبه، دعای عهد... یعنی تو خوابی. یعنی بفهمیم بی پدریم. مضطر بشیم، کما اینکه مضطر نیستیم. به خدا نیستیم... 🔸 مضطر میدونی یعنی چی؟ مُضطر اونیه که عزیزش تو سی سی یو باشه. خبر بیارن دکتر ازش قطع امید کرده. نمی بینیش دیگه. چطور میشی؟ غذا بیارن جلوت می تونی بخوری؟! اون موقع صبح جمعه نیاد دیوانه ای 🔺 این اضطراره که امام زمان رو می کشه پایین. به والله قسم سه شنبه شب مضطر بشیم، چهارشنبه ما امام زمان رو کشیدیم آوردیم. ول کن جمعه رو... ول کن سفیانی و... ❄️ تو مضطر نیستی، تو در عطش مهدی نمی سوزی... تا نخوایش هزار جمعه بگذره، هزار سفیانی ظهور کنه، او نخواهد آمد... چون امام رو باید خواست... 👤 " استاد علی اکبر " https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عید فطر 🌷امیرالمؤمنین علی(ع): امروز روزی است که خداوند آن را برای شما عید قرار داد و شما را نیز شایسته آن ساخت ؛ پس به یاد خدا باشید تا او نیز به یاد شما باشد و او را بخوانید تا خواسته هایتان را اجابت کند. 📚من لایحضره الفقیه،ج۱،ص۵۱۷ عیدتون مبارک! 🎉🎉🎈 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺عیدی از خدا چی بخواهیم🌺 خدا می‌گه من اینجا امام زمان هم دارما...💔 👤 تلنگریِ "خدایا کبریت داری؟" با سخنرانی استاد تقدیم نگاهتان ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
🔥تاریخی برای لبخند رضایت امام عصر(عج) 🔻از مدتها پیش دوستان و دشمنان منتظر ۲/۲/۲ بودند. 🔻دوستان منتظر لبخند رضایت امام عصر(عج) بودند و هم می خواستند محصول میلیاردها دلار عملیاتهای بی رحمانه رسانه‌ای و میدانی را در تکرار مظلومیت فرزند علی در کوچه‌های غربت درو کنند... 🔻و بالاخره عید فطر تاریخی فرا رسید... 🔻«سید علی» که تکبیر نمازعید را گفت، عظمتی فضای مصلی را فراگرفت که حاصل جان مجروح پیامبر و زخم‌های علی و اشک‌های فاطمه بود و شعاعی از «لمحمد ذخرا وشرفاو کرامتا و مزیدا» 🔻دوی دوی دو؛ روزی بود لبخند رضایت امام عصر از مردم ایران، در آینه سیمای «سیدعلی» درخشید...مردم کارشان را کامل انجام دادند... 🔻و البته روزی بود که مسئولان دریافت کردند که اراده‌های خود را بیشتر تقویت کنند و و هم‌افزایی کنند و اسیر حاشیه‌سازی‌ها نشوند. ✍حمیدرضا ابراهیمی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصب تمثال سید حسن نصرالله در بالای دیوار مشرف به اسرائیل نقطه صفر مرزی لبنان و فلسطین اشغالی ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه #گامهای_عاشقی💗 قسمت 154 در اتاق باز شد و مامان وارد اتاقم شد نزدیکم شد و ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت 155 وقتی منتظری ،زمان هر ثانیه یک ساعت میگذره ولی حالا که انتظار به پایان رسید زمان هر ساعت یه ثانیه میگذره روزها سپری شدند و سه روز مثل باد گذشت و فردا روز ویرانی بود ویرانی دلم... توی حیاط روی تخت نشسته بودمو به آسمان بی ستاره نگاه میکردم انگار ماه هم امشب تنها شده بود بعد چند دقیقه امیر هم به سمتم آمد و روبه روی تختم روی تخت دراز کشید سکوت کرده بود تو تاریکی شب اشکایی که از گوشه چشمش سرازیر میشد دیده میشد... _اشک ریختن های تو درد منو دوا میکنه؟ قلبمو آروم میکنه؟ زندگیمو برمیگردونه؟ امیر: شرمنده ام آیه ؟ شرمنده ام ! منم مخالف این کارم ،چون تو رو میشناسم ،چون از عشقت خبر دارم ... _تو برادرمی و از عشقم حرف میزنی ،علی که شوهرمه چرا این تصمیمو گرفت؟ امیر: شاید اونم از عشقت خبر داره و نمیخواد اذیت بشی لبخند بی جونی زدمو بلند شدم که به سمت خونه برم که امیر گفت: آیه صبح خودم میبرمت چیزی نگفتم و وارد خونه شدم مامان و بابا داخل پذیرایی نشسته بودن از چهره اشون مشخص بود که حال اونها هم خوب نیست به سمت آشپز خونه رفتم و یه لیوان آب با یه قرص خواب برداشتم و به سمتم اتاقم رفتم چون میدونستم امشب بی خوابی میزنه به سرم با خوردن قرص چند دقیقه ای نگذشت که خوابم برد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت156 با صدای زنگ اذان گوشیم چشمامو به زور باز کردم چشمام هنوز سنگین بود و میدونستم به خاطر تاثیر قرص خوابه بلند شدمو از اتاق بیرون رفتم بعد از وضو گرفتن به اتاقم برگشتم و سجاده مو پهن کردم با دیدن سجاده یاد نماز های دونفره مون افتادم با خوندن نماز صبح لباسمو پوشیدمو منتظر شدم تا هوا روشن بشه بعد از روشن شدن هوا کیفمو برداشتمو آروم از اتاق خارج شدم در ورودی که قفل بود آروم باز کردمو کفشمو پوشیدمو از خونه خارج شدم تقریبا یه ساعتی توی خیابونا میچرخیدم ساعت ۱۰ میبایست میرفتم دادگاه یه دربست گرفتم و رفتم سمت تپه نور الشهدا نیاز به آرامش داشتم آرامشی که این مدت جایش را به طوفان داده بود بعد از یه ساعت رسیدیم از ماشین پیاده شدمو به اطراف نگاه کردم جمعیت زیاد نبودن ،شاید به خاطر اینکه وسط هفته بود از پله ها بالا رفتم مثل همیشه وسطهای راه نشستم و نفس تازه کردم و دوباره به راهم ادامه دادم بعد از رسیدن به سمت مزار شهدا رفتم کنار شهدا نشستم انگار منتظر یه تلنگری بودم تا اشکهام جاری بشه حساب زمان از دستم رفته بود به ساعتم نگاه کردم ساعت از ۱۰ گذشته بود یه دفعه یه صدایی از پشت سرم شنیدم میدونستم که تو هم میای اینجا! برگشتم نگاهش کردم باورم نمیشد علی رو به روی من بود انگار داشتم خواب میدیدم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت ۱57 رومو ازش گرفتم و به شهدا نگاه کردم نزدیکم شد... علی: آیه حلالم کن ! من هر کاری که کردم فقط به خاطر تو و آینده ات بود! آیه این چند روزی که بدون تو گذشت فهمیدم بدون تو نمیتونم زندگی کنم .. سرمو بلند کردمو نگاهش کردم اشک تو چشماش حلقه زده بود:آخه بی معرفت تو که نمیتونی بدون من زندگی کنی چه طور همچین تصمیم احمقانه ای گرفتی؟ با حرفم خنده اش گرفت _به چی میخندی؟ علی: هر موقع جدی و عصبانی میشی بامزه میشی با حرف علی خودمم خندم گرفت انگار دلخوری هام از علی همه از ذهنم پاک شده بودن احساس میکردم همه ی اینها به حرمت این شهدا بود علی: زیارت عاشورا خوندی؟ _نه ،بدون تو نمیتونستم بخونم علی: خوب بسم الله...شروع کنیم بعد از تمام شدن زیارت عاشورا رفتیم گوشه ای از محوطه نشستیم _راستی علی، حاج اکبر فردا میخواد همراه کاروانش به سمت کربلا بره علی: میدونم ،چون باهام تماس گرفت ،ماجرای من و تو رو هم گفت ،گفته بود تو جواب تلفنش رو ندادی ،واسه همین با من تماس گرفت _اره ،اصلا نمیدونستم چی باید بگم ،حالا هم که انگار قسمت نیست علی: کی گفته قسمت نیست؟ اتفاقا به حاج اکبر گفتم که فردا رأس ساعت ۷ صبح دفتریم با ذوق و شوق به علی نگاه کردم: جان آیه راست میگی؟ یعنی ما هم میریم ؟ علی: اره راست میگم ،الانم بریم خونه وسیله هامونو آماده کنیم واسه سفر اصلا باورم‌نمیشد ،یعنی آقا طلبید ما رو ،یعنی لیاقت این سفر و داریم ...خدایا شکرت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 علی: آیه زود باش الان دهمین باره که حاج اکبر زنگ میزنه _چیکار کنم خوب ،هر کاری میکنم مقنعه ام روسرم خوب نمی ایسته... علی : عزیزم ،الان یه اتوبوس منتظر من و تو هستن ،امروز اربعینه و حرم خیلی شلوغه _چشم چشم ،تمام شد ،من آماده ام بریم سوار آسانسور شدیم و رفتیم سمت لابی هتل حاج اکبر منتظر روی مبل نشسته بود با دیدنمون کمی اخم کرد و چیزی نگفت اومد سمت من و دسته ویلچر و گرفت و با هم حرکت کردیم جمعیت زیادی اومده بودن یه گوشه از بین الحرمین نشستیم حاج اکبر هم شروع کرد به روضه خوندن.... غریبی، بی‌کسی، منزل به منزل خبر دارد ز حالم چوب محمل چهل روز است در سوز و گدازم فقط خاکستری جا مانده از دل چه بارانی دو چشم آسمان است چه طوفانی دل این کاروان است کنار قبر سالار شهیدان همه جمعند و زینب روضه ‌خوان است  شبیه آتش است این اشک خاموش که می‌ بارد ز چشمان عزاپوش رباب است این که با لالایی خود کنار خیمه‌ ها رفته ست از هوش با خوندن روضه حاج اکبر اشکهامو جاری شد علی هم آروم آروم زمزمه میکرد... زینب رسیده از سفر برخیز ارباب با کاروانی خون جگر، برخیز ارباب برگشته ام از شام و کوفه، قد خمیده آورده ام صدها خبر، برخیز ارباب شد مقتدای کوفی و شامی سقیفه می سوخت خیمه مثل در، برخیز ارباب ای کاش تو هم در رکوع بخشیده بودی انگشترت شد درد سر، برخیز ارباب شد روزگارم تیره، وقتی کنج ویران مهمان ما شد تشت زر، برخیز ارباب یک جمله از غم های زینب، بشنو کافیست با شمر بودم همسفر، برخیز ارباب از دختر دردانه ات چیزی نپرسی!! جا مانده در وادی شر، برخیز ارباب در آرزوی دیدن موعود دارم چشمی به راه منتظر، برخیز ارباب علی زمزمه میکرد و اشک میریخت باورم نمیشد این روز رو ببینم ،منو علی در بین الحرمین با علی و حاج اکبر شروع کردیم به خوندن زیارت عاشورا خوندن زیارت عاشورا در بین الحرمین عجیب آتشی بر دل میزند .. بعدش سجده شکر بجا آوردیم گفتم رسید روزی که درسجده بگویم رسیدم کربلا الحمدلله... 🌸
پایان هایی را در زندگی تلخ یا شیرین تجربه خواهیم کرد.اما مهم ان است که ما زندگی را چطور میبینیم،اگر زندگی را محل گذر ببینیم پایان هم برایمان شیرین خواهد شد اما وقتی پایان راه را به بدی تعبیر کنیم زندگیمان هم تلخ می شود. پایان زنگی هاتون شیرین.☺️🌹 رمان دیگر رو هم در کنار هم به پایان رسوندیم
بسم الله الرحمن الرحیم به امید تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت نابی از مرحوم محمد شحات انور گوش کنین صفا کنین ایه۸۷ و ۸۸ سوره قصص؛ قرآن، صدای زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
هر روز با امام زمان عج عهد ببندیم🌱 📝 من گناه می‌کنم، تو جورش را می‌کِشی سندش؟ «طولانی شدن غیبتت» 😔 🎧 با نوای استاد فرهمند
39.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشگی مان را جهت تعجیل در فرج دعای فرج بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به امام زمان علیه (عج) علاقه زیادی داشت. فخرالدین حجازی توی یکی از ملاقات هایش اسم او را گذاشت 《 مهدی آنیلی》. ادواردو گفت: به به! چه اسمی زیباتر از مهدی؟ اسم مولای غریب و غائبمان‌. خیلی بهتر از اسم ادواردو است. اصلا از این به بعد، من ادواردو نیستم. من مهدی هستم. آن اواخر یک رساله هم نوشت با موضوع " منجی موعود از نگاه ادیان". روز شهادتش‌هم ایام ولادت امام زمان (عج) بود. قسمتی از کتاب "من‌ادواردو نیستم."