eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
صدوهشتادو_پنج از موبایلم دعای فرج رو پخش کردم و صداش رو بلند کردم. اینا همه رفتار های محمد بود که روی من تاثیر گذاشته بود و ناخودآگاه تکرارشون میکردم. برنج گذاشتم و مشغول درست کردن قورمه سبزی شدم. بعد گذشت اینهمه مدت هنوزهم مثل اولین روزای زندگیمون واسه غذا درست کردن برای محمد ذوق و هیجان داشتم. کارم که تموم شد رفتم‌و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم که بوی قرمه سبزی ندم. یکی از لباس های خوشگلم رو پوشیدم و کلی عطر به خودم زدم. ساده و ملیح آرایش کردم و بعد از خوندن نماز به ناخنام لاک زدم. موهام و شونه کردم و پشت سرم بافتمش و با کِش موی صورتی بستمش. رفتم سراغ جزوه ها و کتابام‌که تا وقتی غذا آماده شه و محمد بیاد خونه یکم درس بخونم. نمیدونم چیشد که زمان از دستم رفت. با صدای در یهو به خودم اومدم و فهمیدم که خونه رو بوی برنج سوخته گرفته. یدونه زدم رو صورتم و دوییدم به آشپزخونه. شعله گاز و خاموش کردم و در قابلمه رو برداشتم.قابلمه برنج رو روی سینک گذاشتم. بوی سوختگیش توذوقم زده بود. حس کردم خستگی تمام زحماتم از صبح دوبرابر شده. انقدر که از سوختن غذام ناراحت بودم محمد و که پشت در منتظر ایستاده بود و یادم رفته بود. پنجره های خونه رو باز کردم که هوا عوض شه. همونجا تو آشپزخونه کنار گاز نشستم. اعصابم خیلی خورد شده بود. محمد با کلید در و باز کرد و اومد داخل. چند بار صدام زد که آروم گفتم‌اینجام. مثل بچه هایی شده بودم که زدن یچیزی و خراب کردن و از ترس مامان باباشون یه گوشه قایم شدن . محمد اومد با تعجب بهم نگاه کرد +سلام چرا اینجا نشستی؟ در رو چرا باز... سرم‌و اوردم و بالا و چهره ی ماتم زده ام وکه دید به حرفش ادامه نداد و گفت : +میرم لباسم وعوض کنم چند دقیقه بعد چندتا شاخه گل نرگس تو گلدون گذاشت و اومد تو آشپزخونه و گفت : +به به. بوی قرمه سبزی گرفته ساختمون و... فکر کردم مسخره ام میکنه ولی خیلی جدی بود. رفت و در قابلمه قرمه سبزی و برداشت و گفت: +وای وای وای بو وقیافه اش که عالیه نشست کنارم وگفت : _چیشده؟ چرا فاطمم قنبرک زده؟ اصولا وقت هایی که اینجوری باهام‌حرف و میزد و میخواست نازم و بکشه لوس میشدم و اشکم در میومد. با زار گفتم: _محمد چرا مسخره ام میکنی؟ خونه رو بوی برنج سوخته برداشته... اولش چیزی نگفت و بعد ادامه داد: +یعنی میخوای بگی تو واسه اینکه غذا سوخت اینجا نشستی و گریه میکنی؟ _آره دیگه پس چی؟ چیزی نگفت. خیلی جدی بود. رفت سر قابلمه و گفت: +راست میگی،خیلی سوخت.میدونی فاطمه ،تو از اولم آشپزیت خیلی بد بود این و الان دارم اعتراف میکنم. از اونجایی که مهمترین ویژگی یه خانوم کدبانو آشپزیشه و تو این ویژگی و نداری،مجبورم که.... ایستادم و با ترس گفتم : _مجبوری که؟ خیلی جدی گفت : +مجبورم برم یه زن دیگه بگیرم. بهت زده نگاش میکردم که گفت: +چرا اونجوری نگاه میکنی؟خب پس بخاطر تو دوتا زن دیگه میگیرم چیزی نگفتم +خب باشه بابا سه تا خوبه ؟ .... خندش گرفت و گفت: +عه فاطمه چهارتا دیگه خیلی زیاد میشه،حقوقم نمیرسه خرجش و بدم وقتی فهمیدم داره شوخی میکنه رفتم کنارش و به بازوش ضربه ای زدم و گفتم: _چشمم روشن،همین و کم داشتم رفتم و دوباره برنج گذاشتم. خندید و خودش رفت ظرف ها و روی میز دو نفره ی کوچیکمون گذاشت. میز و چید وگفت: +دیگه نبینم واسه این چیزا غصه بخوری ها. تاحالا اینهمه غذای خوشمزه درست کردی ،یه بار حواست نبود وسوخت،این ناراحتی داره؟ _آخه با ذوق درست کرده بودم که از سرکار اومدی میز رو بچینم نهار بخوریم. بعد ضدحال خوردم. خندیدو گفت : +اشکالی نداره مهم اینه قورمه سبزیت مثل همیشه عالی شده. اصلا از بوی خوبش سیر شدم‌. بعدشم فاطمه خانوم من دلم‌نمیخواد انقدر زحمت بکشی. تو درس میخونی،کار های خونه رو بزار وقتی من اومدم باهم انجام بدیم‌. اون روز انقدر از دست پختم تعریف کرد و از ویژگی های خوبم گفت و انقدر من و خندوند که ناراحتیم و به کل فراموش کردم. محمد مثل هر صبح با صدای فاطمه از خواب بیدار شدم.رفتم و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم تا سرحال شم‌و خواب کامل از سرم بپره. دوباره برگشتم به اتاق و موهام و خشک کردم. خواستم شونه ام و از روی میز بردارم که کنار شونه ی خودم و فاطمه یه شونه ی نوزاد دیدم. با تعجب شونه رو برداشتم و نگاش کردم. یه شونه ی کوچیک آبی بود که وقتی تکونش میدادی تیله های کوچیک توش تکون میخورد و صدا میداد. با خودم گفتم بعد از فاطمه میپرسم که قضیه اش چیه. در کمد لباسا رو باز کردم.خواستم از شاخه لباس فرمم رو بردارم که دیدم لباسم مث همیشه اتو شده سرجاش نیست،به جاش یه لباس کوچیک نوزادی که روش عکس پستونک بود روی شاخه ی لباسم آویزون شده بود. لباس و برداشتم و رو دستم گذاشتم. طولش انقدر کوچیک بود که به آرنجم هم نمی رسید. ناخودآگاه لبخند زدم و گفتم : _ای جونم یخورده نگاهم و تو اتاق چرخوندم و لباسم و دیدم‌که به دستگیره ی در آویزون شده بود.
صدوهشتادو_شش کارای فاطمه برام عجیب بود. با صدای بلندی که با خنده قاطی شده بود طوری که فاطمه بشنوه گفتم: _نگفته بودی دلت بچه میخواد! لباس و پوشیدم و بعد از شونه زدن موهام و عطر زدن به دست ها و لباسم با شونه و لباس بچه از اتاق رفتم بیرون. _فاطمه؟؟ جوابی نشنیدم. میز صبحانه رو به بهترین شکل چیده بود. هرچی که باعث میشد اشتهام باز شه روی میز پیدا میشد. صبحانه ی اون روزم عجیب بود. نگاهم با تعجب روی خوراکی های میز میچرخید که چشمم به شیشه پستونکی افتاد که کنار لیوان های شیر ما گذاشته شده بود. فاطمه رو که تو خونه پیدا نکردم دفترچه ی روی اپن و برداشتم. یادداشت نوشته بود: "صبحت بخیر عزیزِ جانم. حموم بودی نشد بهت بگم. من چیزی لازم داشتم رفتم که بخرم. تو صبحانه ات رو بخور!مراقب خودت هم باش.در ضمن حواست به دور و برت باشه!" جمله آخرش و درک نمیکردم.انقدر سوال تو ذهنم بود که نتونستم بیشتر از یک لقمه بردارم. چند دقیقه گذشت و فاطمه نیومد. پوتینم تو جا کفشی نبود. حدس زدم که کار فاطمه است و دوباره تمیزش کرده و دم در گذاشته.در و باز کردم که دیدم درست حدس زدم.لبخندی که از ذوق زده بودم با دیدن چیزی که کنار پوتینم بود جمع شد. روی زانوم خم شدم و کتونی زرد رنگ و کوچولویی که کنار پوتینم بود و برداشتم و روی کف دستم گذاشتم. حس میکردم استرس دارم. حس عجیبی هم داشتم‌که نمیدونستم اسمش چیه. دلم واسه کتونی های کوچولویی که تو دستم‌بود غنج میرفت. دوتا انگشتم و تو کفش ها گذاشتم و رو زمین کشیدمش که چراغ های زیرش روشن شد و صداش در اومد. داشتم با ذوق بهشون نگاه میکردم که با صدای فاطمه با سرعت برگشتم عقب. .........‌.. فاطمه انتطار نداشت منو پشت سرش ببینه. از هیجان به زور روی پام ایستاده بودم. با تمام وجود منتظر واکنش محمد بودم. موهام رو باز ریخته بودم و یه تل صورتی به سرم زدم . یه پیراهن گل گلی دامن کوتاه هم پوشیدم و با یه لبخند روبه رویمحمد ایستادم. دستام و پشت سرم گرفته بودم و منتظر شدم که چیزی بگه. در و بست و یخورده اومد جلو تر. تقریبا ده قدم فاصله داشتیم.به کفش های تو دستش نگاه کرد و گفت: فاطمه این کفشا چی میگه؟ با ذوق صدام و بچگونه کردم و گفتم : _داره میگه بابای خوشگلم من شیش ماهه دیگه میام تو بغلت. میخوام‌با قدم های کوچولوم به زندگیت برکت بدم. تغییر حالت چهره اش به وضوح مشخص بود. چند ثانیه خیره بهم‌نگاه کرد وبا لحنی که دلم و لرزوند گفت: +فاطمه میدونی اگه،بفهمم همه ی اینا یه شوخیه چقدرم‌حالم بد میشه؟اگه داری شوخی میکنی همین الان بگو،چون‌من دارم سکته میکنم. برگه آزمایش و که پشت سرم گرفته بودم آوردم جلو و گفتم :از جدی هم جدی تره! +وای نهههه‌ وای خدایااا.... از شدت ذوق و خوشحالی رنگ از چهره اش پرید. اومد و از روی اپن لباس بچه رو برداشت و به صورتش چسبوند. از خوشحالیش خوشحال تر شده بودم. چند بار بوسیدش و جواب آزمایش رو ازم گرفت و با لبخند نگاش کرد. +خدایا شکرت! یهو برگه رو روی اپن گذاشت و اومد سمتم . شونه هام و گرفت و گفت : +تو‌خوبی؟چرا الان بهم گفتی؟ وای تو این همه کار کردی! وای ما مسافرت رفتیم،ای خدا من خیلی تنهات گذاشتم، چرا نگفتی؟ _من خوبم دکترم گفت بچه هم خوبه میخواستم‌ یه همچین موقعیتی پیش بیادتا بهت بگم +از این به بعد بیشتر از قبل باید مراقب خودت باشی. فاطمه نمیخوام اصلا تو سختی بیافتی. کاری نکن تا من بیام خونه کمکت کنم ،خب؟ یهو به ساعت نگاه کرد و گفت: +ای وای باید میرفت سر کار. میترسید اگه الان بره دیر برسه. زنگ زد و دو ساعت مرخصی گرفت. میگفت میخوام بیشتر بمونم پیشت. الان اگه برم سرکار انقدر هیجان زدم که نمیفهمم دارم چیکار میکنم. رفت تو اتاق. پشت سرش رفتم. اینبار نپرسیدم چه نمازی میخونه، میدونستم که چقدر بابت هدیه ای که خدا بهش داده خوشحاله.اینجور وقت ها نماز شکر میخوند و از شوق گریه میکرد منم‌مزاحم خلوتش نمیشدم. نیم ساعت بعد اومد و نشست کنارم. زل زد بهم.چند دقیقه گذشت و محمد با یه لبخند روی صورتش خیره نگام میکرد یهو گفت : +به نظرت دختره یا پسر؟ _دختر دوست داری یا پسر؟ +اینش مهم نیست،مهم اینه که دارم بابا میشم.فاطمه حتی تصورشم خیلی قشنگه. اون روز کلی سوال میپرسید وبه نصف سوال هاش خودش جواب میداد. هی میرفت اتاق کوچیکه و میومد. به زور از خونه دل کند و بعداز کلی سفارش رفت سرکار و دو ساعت مرخصیش روهم جبران کرد. __ هرشب وقتی نماز شب میخوند و فکر میکرد من خوابیدم،میرفتم و یواشکی نگاش میکردم و با اشک هاش اشک میریختم.میترسیدم از حالت خاصی که داشت. از این‌کارای پنهونیش میترسیدم. میفهمیدم با ادمای اطرافم چقدر تفاوت داره و این تفاوتش من رو میترسوند. توجه اش روم خیلی بیشتر شده بود ولی هر چقدر که میگذشت من بی حوصله و بی قرار تر میشدم. هر روز یه جوری بودم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم اله الا الله لملک المبین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
※ خدا : بیا ببینم! چی کار کردی با خودت؟ • من: بخیل شدم، بی‌عاطفه و خشن شدم، حسود شدم، و.... خیــــلی کوچیک موندم خدا! ※ خدا : من فقط خدای باتقواها نیستم که! دستتو بده به من ، همه چی رو بی‌خیال.... بازی از اول !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 دعای عهد 🌕 تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند 💠 امام صادق علیه‌السلام : هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم‏ ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو رجعت‌کنندگان در خدمت آن حضرت قرار می‌دهد. اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃شهید محسن حججی: ✅ سعی کن ، یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه... 🌱 اگه خدا عاشقت بشه... 💐 خوب تو رو خریداری میکنه... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨این پنج تن حقیقت عشق‌اند والسلام 🌸عید بر وجود نازنین ارواحنا فداه و عاشقان اهل بیت علیهم السلام مبارک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
✨این پنج تن حقیقت عشق‌اند والسلام 🌸عید #مباهله بر وجود نازنین#امام_زمان ارواحنا فداه و عاشقان اهل ب
روز ۲۴ ذی الحجه - روز مباهله بعد از فتح مکّه معظّمه، تقریباً تمامی مناطق جزیرة العرب، حکومت توحیدی و اسلامی پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را پذیرفته بودند. امّا در این منطقه‌ی بزرگ عربی اقوام، قبایل و طوایفی بودند که هنوز در برابر اسلام تسلیم نشده و یا حتّی دشمنی و فتنه‌انگیزی می‌کردند. منطقه‌ی نجران که در حدّ فاصل حجاز و یمن قرار داشت و اهالی آن مسیحی بودند. پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برای بزرگان این منطقه نامه‌هایی را ارسال کردند و آنان را به قبول کردن دین اسلام و یا پرداخت جزیه (مالیات ویژه‌ی اهل کتاب) دعوت فرمودند. سران مسیحی نجران درباره نامه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با یکدیگر به مشورت پرداختند، امّا هیچ یک از پیشنهادهای رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را نپذیرفتند. آن‌ها تصمیم گرفتند که به خودشان به مدینه و با پیامبر گفت و گو کنند. وقتی وارد مدینه شدند به مسجد النبی رفته و خدمت پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) رسیدند، امّا پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به آن‌ها توجّهی نکردند. آن‌ها علّت این رفتار پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با آن ها را نمی‌دانستند. به خاطر همین نزد عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف رفتند، تا علّت را متوجّه شوند، امّا آن‌ها هم نمی‌دانستند. بنابراین تصمیم گرفتند: خدمت حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) بروند و علّت را از ایشان بپرسند. امام علی (علیه السّلام) فرمودند: از آن‌جایی که شما با لباس‌های فاخر و تزئین کرده و صلیب به گردن آویخته شده، وارد مسجد شدید، این رفتار شما برای پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ناخوشایند بود. بنابراین این بار، لباس‌های ساده بدون هیچ زر و زیوری به تن کنید و به استقبال حضرت بروید. آن‌ها به فرموده‌ی امام علی (علیه السّلام) عمل کردند و موفق شدند که با پیامبر گفتگو کنند. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با آنان درباره‌ی توحید و شرک، نحوه‌ی آفرینش حضرت عیسی (علیه السّلام) و باطل بودن عقاید مسیحیان گفتگو کردند، امّا سران نجران گفتار آن حضرت را نپذیرفته و بر عقاید باطل خودشان اصرار کردند. آنان برای فرار از پذیرفتن حق، پیشنهاد مباهله دادند. مباهله یعنی در وقت معین در جایی به عبادت و راز و نیاز به درگاه خداوند متعال پرداخته و به طرف مقابل نفرین کنند تا خداوند متعال بر دروغگو عذابی نازل کرده و او را نابود سازد. ۱ در همین زمان آیه‌ی ۶۱، سوره‌ی آل عمران، بر پیامبر نازل شد و از این پیشنهاد آنان، استقبال کرد. بنابراین هر دو طرف به مباهله رضایت دادند و زمان مشخّص شد. سران نجران قبل از رسیدن به مکان مباهله به یکدیگر گفتند: اگر رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با فرماندهان و یاران خود به مباهله آمد، معلوم است که مقاصد دنیوی دارد و از رسالت و نبوت او خبری نیست و ما باید با وی مباهله کنیم. امّا اگر با فرزندان و اهل بیتش برای این کار اقدام کرد، معلوم می‌شود که او مقاصد دنیوی ندارد و قصدش هدایت و راهنمایی انسان‌ها از جهالت و کفر و شرک است. در آن صورت مباهله کردن با او خطرناک است و باید به او ایمان آورد و یا حداقل با وی مصالحه کرد. روز ۲۴ ذی الحجه‌ی سال دهم هجری، فرارسید و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به همراه دخترش حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) و دامادش حضرت امام علی (علیه‌السّلام) و دو سبطش حضرت امام حسن (علیه‌السّلام) و حضرت ابا عبداللّه الحسین (علیه‌السّلام) از مدینه حرکت کرد و به جایگاه مقرر رفتند. مسلمانان مدینه نیز آنان را با ذکر صلوات، سلام و تکبیر همراهی نمودند. مسیحیان نجران، زودتر از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در مکان مقرر اجتماع کردند، آن‌ها با دیدن اهل بیت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) احساس خطر کرده و از مبارزه و مباهله با آن حضرت منصرف شدند و در برابر عظمت و حقانیّت دین مبین اسلام تسلیم شدند. واقعه‌ی مباهله علاوه بر این‌که یکی از معجزات بزرگ پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، دلیل روشنی بر معصوم بودن حضرت علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین (صلوات اللّه علیهم اجمعین می‌باشد. آیه ۶۱ سوره آل‌عمران به آیه مباهله مشهور هست، که در این آیه «...فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا... وَأَنْفُسَنَا ...» منظور از: أَبْنَاءَنَا: امام حسن و امام حسین (علیهما‌السّلام) نِسَاءَنَا: حضرت زهرا(سلام اللّه علیها) أَنْفُسَنَا: امام علی (علیه‌السّلام)، هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انیمیشن زیبا از ماجرای پيامبر اسلام با مسيحيان نجران 🔵 برای فرزندان خود پخش کنید تا از مباهله بیشتر بدانند ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
روز ۲۴ ذی الحجه - روز مباهله بعد از فتح مکّه معظّمه، تقریباً تمامی مناطق جزیرة العرب، حکومت توحیدی
🔵 پیام های داستان مباهله 🌺 از داستان مباهله می توان پیام های زیر را به دست آورد: 1⃣ پیامبر، حاضر شد برای اثبات حقانیت دین اسلام، خود و نزدیک ترین بستگانش را در معرض خطر قرار دهد. «من بعد ما جاءک من العلمِ» 2⃣ آخرین برگ برنده و سلاح برنده مؤمن، دعاست. 3⃣ در مجالس دعا، کودکان را نیز با خود ببریم. «أَبناءنا» 4⃣ استمداد از غیب، پس از بکارگیرى توانایى هاى عادّى است.«نبتهِل» 5⃣ حالات اهل دعا مهم است، و نه تعداد آنها. مباهله کننده ها، پنج نفر بیشتر نبودند.«أَبْناءَنا»، «نِساءَنا»، «أَنْفُسَنا». 6⃣ علىّ بن ابى طالب، جان و نفس و خود پیامبر است.«أَنفسنا» 7⃣ اهل بیت پیامبر و اصحاب کساء به تصریح آیه مباهله، مستجاب الدعوة هستند. 8⃣ فرزند دخترى، همچون فرزند پسرى، فرزند خود انسان است. «أَبنائنا»، بنا براین امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام فرزندان پیامبرند. 📚 (قرائتی، تفسیر نور) ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
مباهله آماده سازی مسلمین برای پذیرش ولایت علی علیه السلام بود. سید ابن طاووس: خداوند متعال علی علیه السلام را به دشمنان عرضه کرد آنها مسلمان شدند (مباهله) ولی به مسلمانان عرضه کرد آنها کافر شدند. (غدیر) ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸کلیپ واقعه مباهله 💢پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌واله) فرمودند: چنانچه آنها مباهله میکردند دچار عذاب میشدند و نسل آنها منقرض میشد ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸بشارت نزدیکی ظهور از زبان شهید طهرانی مقدم به برادرش در خواب‼️ +ظهور‌نزدیک‌است‌ان‌شاءالله🤲 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شریف کسا 🗓 24ذی الحجه... روز ، روز عزت اسلام و عزت و افتخار شیعه ، روز شڪوه عظمت و ڪبریایی خداوند، در اثبات حقانیت رسول اڪرم(صلی الله علیه و آله) و درخشش نور الهی در وجود پاڪ ترین و برترین انسان ها مبارڪ باد🌺✨ به یمن این روز، همگی حدیث شریف کسا را به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام عصر ( عج ا...) می خوانیم. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#حدیث شریف کسا 🗓 24ذی الحجه... روز #مباهله ، روز عزت اسلام و عزت و افتخار شیعه ، روز شڪوه عظمت و ڪب
🔴 عید بزرگ 🌟سالروز بخشش انگشتر در رکوع 🌟سالروز نزول آیه تطهیر و صدور حدیث شریف کساء در جریان مباهله 🌟 سالروز نزول سوره مبارکه انسان (هل اتی) در شان پنج تن آل عبا علیهم السلام می باشد. ♦️اعمال : ✨۱-غسل ✨۲-دورکعت نماز مث نماز عید غدیر ✨۳-خواندن ✨۴-هفتاد بار استغفار ✨۵-صدقه دادن ✨۶-زیارت امیرالمومنین ✨۷-زیارت جامعه کبیره 🌹روز عید مباهله،سالگرد حقانیت اسلام بر آقا امام زمان (عج) و تمامی شیعیان تبریک و تهنیت باد✨🌺 به مناسبت این روز همه باهم نیت کنیم وحدیث شریف کسا بخوانیم🤲 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2