۶ سال پیش در چنین روزی حاجقاسم سلیمانی در نامهای به رهبر انقلاب پایان سیطرۀ داعش را اعلام کرد.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
۶ سال پیش در چنین روزی حاجقاسم سلیمانی در نامهای به رهبر انقلاب پایان سیطرۀ داعش را اعلام کرد. #
🌷متن کامل پیام سرلشکر حاج قاسم سلیمانی خطاب به رهبر انقلاب
بسم الله الرحمن الرحیم
انّافَتَحنا لَکَ فتحاً مُبینا
محضر مبارک رهبر عزیز و شجاع انقلاب اسلامی
حضرت آیت الله العظمی امام خامنهای مدظله العالی
سلام علیکم
🔹شش سال قبل فتنه ای خطرناک شبیه فتنه های زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرصت و حلاوت درک حقیقی اسلام ناب محمدی (ص) را از مسلمانان سلب نمود این بار پیچیده و آغشته به سمّ صهیونیسم و استکبار همچون طوفانی ویرانگر، عالم اسلامی را درنوردید.
🔹این فتنه خطرناک و مسموم با هدف آتش افروزی وسیع در عالم اسلامی و درگیر نمودن مسلمانان با یکدیگر، توسط دشمنان اسلام ایجاد گردید. حرکت خبیثانه ای که تحت نام "حکومت اسلامی عراق و شام" در همان ماه های اولیه موفق شد با اغفال دهها هزار جوان مسلمان دو کشور ، بسیار اثر گذار و سرنوشت ساز عالم اسلامی "عراق" و "سوریه" را دچار بحران بسیار خطرناکی کند و صد ها هزار کیلومتر مربع از اراضی این کشورها را همراه با هزاران روستا، شهر و مراکز مهم استانی به تصرف درآورد و هزاران کارگاه و کارخانه و زیرساخت های مهم این کشور ها از جمله، راهها، پل ها، پالایشگاهها، چاهها و خطوط نفت و گاز و نیروگاه های برق و موارد دیگری از این نوع را تخریب نمودند و شهرهای مهمی همراه با آثار گران بهای تاریخی و تمدن ملی آنها را با بمب گذاری از بین برده و یا سوزاندند.
🔹اگر چه آمار خسارت های وارده قابل احصاء نیست اما بررسی های اولیه حاکی از پانصد میلیارد دلار می باشد.
🔹در این حادثه، جنایات بسیار دردناکی که غیر قابل نمایش است رخ داد؛ از جمله: سربریدن کودکان یا پوست کندن زنده زنده مردان در مقابل خانواده های خود، به اسارت گرفتن دختران و زن های بی گناه و تجاوز به آنان، سوزاندن زنده زنده افراد و ذبح دسته جمعی صدها جوان.
🔹مردم مسلمان این کشورها متحیر از این طوفان مسموم, بخشی گرفتار خنجرهای برنده جنایتکاران تکفیری گردیدند و میلیون ها نفر دیگر خانه و کاشانه خود را رها کرده و آواره شهرها و کشورهای دیگر شدند.
🔹در این فتنه سیاه، هزاران مسجد و مراکز مقدس مسلمانان تخریب و یا ویران گردید و بعضاً مسجد را به همراه امام جماعت و نماز گزاران آن با هم منفجر نمودند.
🔹بیش از شش هزار جوان فریب خورده به نام دفاع از اسلام به صورت انتحاری با خودروهای پر از مواد منفجره خود را در میادین، مساجد، مدارس، حتی بیمارستانها و مراکز عمومی مسلمان ها منفجر کردند؛ که در نتیجه این اعمال جنایتکارانه ده ها هزار مرد، زن و کودک بی گناه به شهادت رسیدند.
🔹تمامی این جنایت ها بنا به اعتراف عالی ترین مقام رسمی آمریکا که هم اکنون ریاست جمهوری این کشور را بر عهده دارد توسط رهبران و سازمان های مرتبط با آمریکا طراحی و اجرا گردیده است کما اینکه همچنان این روش توسط رهبران کنونی آمریکا در حال طراحی و اجرا است.
🔹آنچه پس از لطف خداوند سبحان و عنایت خاص رسول معظم اسلام (صل الله علیه و آله) و اهل بیت گرانقدرش باعث شکست این توطئه سیاه و خطرناک گردید، رهبری خردمندانه و هدایت های حکیمانه حضرت مستطاب عالی و مرجع عالیقدر حضرت آیت العظمی سیستانی بود که موجب بسیج کلیه امکانات برای مقابله با این طوفان مسموم گردید.
🔹یقیناً پایداری دولت های عراق و سوریه و پایمردی ارتش ها و جوانان این دو کشور خصوصاً حشدالشعبی مقدس و دیگر جوانان مسلمان سایر کشورها با حضور مقتدرانه و محوری حزب الله به رهبری سید پر افتخار آن، جناب سید حسن نصرالله (حفظه الله تعالی )نقش تعیین کننده ای در به شکست کشاندن این حادثه خطرناک داشتند.
🔹قطعاً نقش ارزشمند ملت و دولت خدمتگزار جمهوری اسلامی خصوصاً ریاست محترم جمهوری اسلامی، مجلس، وزارت دفاع و سازمان های نظامی و انتظامی و امنیتی کشورمان در حمایت از دولت ها و ملت های کشورهای فوق الذکر قابل تقدیر است.
🔹حقیر به عنوان سرباز مکلف شده از جانب حضرتعالی در این میدان، با اتمام عملیات آزادسازی ابوکمال آخرین قلعه داعش با پایین کشیدن پرچم این گروه آمریکایی – صهیونیستی و برافراشتن پرچم سوریه، پایان سیطره این شجره خبیثه ملعونه را اعلام می کنم و به نمایندگی از کلیه فرماندهان و مجاهدین گمنام این صحنه و هزاران شهید و جانباز مدافع حرم ایرانی، عراقی، سوریه ای، لبنانی، افغانستانی و پاکستانی که برای دفاع از جان و نوامیس مسلمانان و مقدسات آنان جان خود را فدا کردند این پیروزی بسیار بزرگ و سرنوشت ساز را به حضرت عالی و ملت بزرگوار ایران اسلامی و ملت های مظلوم عراق و سوریه و دیگر مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض می نمایم و پیشانی شکر را در مقابل پیشگاه خداوند قادر متعال به شکرانه این پیروزی بزرگ بر زمین می ساییم.
وَ مَا النَّصرالّا مِن عِندِالله العَزِیزِ الحَکِیم
فرزند و سربازتان
قاسم سلیمانی
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ به یاد همه قربانیان غزه....
🔹 خدايا به حق کودکان بی گناه غزه در ظهور منتقم تعجیل کن.....
#امام_زمان
#غزه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
🔆رسول خدا (ص) فرمودند:
شیاطین دو گروه اند: #شیاطین جنی که با ذکر (لاحول و لاقوه الا بالله العلِّی العظیم) رانده میشوند و شیاطین انسی که با #صلوات بر محمد و آل محمد (شر و آزارشان) از شخص دور می شود.
📚 (بحار الانوار،ج ۹۲،ص۱۳۶)
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
➖➖➖➖➖➖➖
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌مسجدی که در آن دشمنشناسی گفته نشود، اسرائیل گنبدش را طلا میگیرد!
حجتالاسلام دانشمند🎤
#اللهمعجللولیکالفرج
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
برگردنگاهکن پارت366 بعد از این که لباس عروسام را پوشیدم لعیا تورش را روی سرم فیکس کرد. علی زنگ زد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت367
–میخواید دوربین رو بدید من ازشون عکس بگیرم. آخه من چند ساعته پیش عروسم، دیگه احتمالا آلوده شدم.
نرگس خانم چشمهایش گرد شد و کمی از لعیا فاصله گرفت. دوربین را روی میز گذاشت و رفت.
بعد از انداختن چند عکس، لعیا کنار گوشم گفت:
–هنوز به هم محرم نیستید، چه کاریه عکس میندازید؟
وارد حیاط که شدیم فقط خانواده من و علی حضور داشتند.
رستا و نادیا روی یکی از میزها سفرهی عقد قشنگی برایم چیده بودند.
علی هم شب قبل حیاط را چراغانی کرده بود ولی با این حال وقتی جلوی دهان همه ماسک می دیدم احساس بدی پیدا میکردم. فقط من و علی ماسک نداشتیم.
مادر بزرگ هم گاهی ماسکش را باز میکرد ولی با اصرار پدر دوباره می گذاشت.
میز و صندلی من و علی در گوشهای از حیاط با دو متر فاصله دورتر از بقیه بود. خانواده هایمان فاصله را رعایت میکردند و جلو نمیآمدند.
عاقد تقریبا جلوی در نشسته بود و دو تا ماسک روی صورتش بود که با شیلد و دستکشش، بیشتر شبیه دندانپزشک ها بود تا عاقد. وقتی حرف می زد باید چند بار حرفش را تکرار میکرد تا متوجه می شدیم چه میگوید.
نگاهی که به اطراف انداختم مراسم عقدم را بیشتر شبیه اتاق جراحی دیدم تا مراسم جشن. دلهره و اضطراب اطرافیانم را حس میکردم.
با این که دردی در گلو یا سینه نداشتم و فقط بیحال بودم اما دیدن این صحنه روحیهام را ضعیفتر و نفسم را تنگ میکرد و باعث سرفهام می شد.
لعیا برایم یک لیوان آب جوش آورد و روی میز گذاشت.
–هر وقت سرفه ت گرفت یه کم بخور.
احساس میکردم با هر سرفهام رنگ از رخ بقیه میپرد. نگاهم را به علی دادم بیخیال با اشاره با مادرش مشغول صحبت بود.
وقتی متوجهی نگرانیام شد زیر گوشم گفت:
–نگران چی هستی؟
نگاهم را به دستهگل زیبایم دادم.
—احساس می کنم مراسم مون خیلی غریبه، همه از ما میترسن و نزدیک مون نمیان.
نفسش را بیرون داد.
–به خاطر این کرونای لعنتیه دیگه، غصه نخور چند دقیقه دیگه که محرم شدیم هم حالت بهتر می شه هم این فکرها از ذهنت دور می شه.
لبخند زدم.
–چه ربطی داره؟
–اگه صبر کنی خودت ربطش رو می فهمی.
برای کم جمعیت بودن مراسم مون هم فکرش رو نکن. وقتی کرونا رفت یه جشن بزرگ توی تالار میگیریم و همه رو دعوت میکنیم. حتما تا اون موقع شرایط بهتر شده.
جرعهای از آب جوش را خوردم.
–ان شاءالله.
دقیق در چشمهایم نگاه کرد.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت368
–باز بدن دردت شروع شده؟ انگار تب داری چشمات یه جوری بیحالن.
سرم را تکان دادم.
–تب ندارم ولی دلم می خواد بخوابم.
علی به عاقد اشاره کرد که زودتر عقد را بخواند. برای قند سابیدن بالای سرم حداقل به سه نفر نیاز بود. ساره و لعیا دو نفر بودند. نادیا خواست بیاید و گوشهی سفره را بگیرد ولی دیگران منعش کردند.
در آخر نرگس خانم با نصب یک شیلد روی صورتش قبول کرد که این ماموریت خطیر را قبول کند.
علی پرسید:
نرگس خانم پس هدیه کوچولو کجاست؟
نرگس گوشهی پارچهی بالای سرمان را گرفت و گفت:
–گذاشتمش پیش مادرم، ترسیدم بیارمش مریض شه.
وقتی عقد خوانده شد همان بار اول بله را گفتم. هیچ کس انتظارش را نداشت برای همین چند لحظهای سکوت سنگینی برقرار شد، بعد صدای کف و سوت به هوا رفت.
نفس راحتی از ته دل کشیدم و به تبریکات اطرافیانم پاسخ دادم.
پدر و مادر با دو متر فاصله تبریک گفتند و هدیهشان را از همان جا نشانم دادند. مادر بغض داشت میدانستم از این اوضاع ناراحت است و خیلی جلوی خودش را میگیرد که گریه نکند.
دلم میخواست بغلشان کنم و ببوسمشان ولی کرونا اجازه نمیداد.
ما همه جا ملاحظهی کرونا را کردیم ولی او نه، چقدر موجود بیرحمی است به هیچ کس رحم نمیکند نه ملاحظهی قلب یک تازه عروس را میکند نه ملاحظهی پدر و مادری که دلشان برای دخترشان تنگ است. همه جا هست برای همین حتی یواشکی و به دور از چشمش نمیشود کاری کرد.
مردم میگویند بیشتر از خدا حسش میکنیم و دستورات و پروتکلهایش را همان طور که گفته مو به مو انجام میدهیم. حتی وقتی میدانیم شاید وجود نداشته باشد باز هم احتیاط میکنیم و مکروه انجام نمیدهیم و چندباره دست هایمان را میشوییم.
به خاطر دوری خانوادهام اشک در چشمهایم جمع شد و بعد یکی یکی روی گونههایم غلطیدند. نزدیکم بودند ولی دور از من. جلوی دیدگانم بودند ولی نمیتوانستم لمسشان کنم.
علی برای دلداریام دستم را گرفت و با تعجب نگاهم کرد.
–عزیزم تو تب داری، می خوای بریم پایین یه کم دراز بکشی؟
–سرم را تکان دادم.
–نه، میتونم یه کم دیگه بمونم. اون قدرها هم حالم بد نیست.
محمد امین خلاقیتی به خرج داده بود که باعث خندهام شد.
یک ماشین وانت بار کنترلی خریده بود و یکی یکی کادوها را داخلش قرار می داد و به طرف ما هدایت میکرد. نرگس خانم هم کادوها را باز و اعلام میکرد.
رو به علی پرسیدم:
–تو قبلا از این ماشین کنترلیا تو مغازه ت نداشتی؟!
علی سرش را کنار گوشم آورد.
–چرا دیگه، چند ساعت پیش محمد امین ریموت مغازه رو گرفت که بره یه ماشین از تو مغازه برداره.
با تعجب گفتم:
–همین جوری؟!
–نه، هر چقدر گفت پولش رو بدم قبول نکردم بعد دیدم ریخته تو کارتم.
لبخند زدم.
–اون یه مرد واقعیه.
کادوی علی به جز سرویس طلایی که قبلا با هم انتخاب کرده بودیم و خریده بودیم یک سرویس طلای دیگری هم بود که وقتی مقابلم گرفت و بازش کردم از تعجب دهانم باز ماند.
هینی کشیدم و گفتم:
–وای علی! این خیلی قشنگه، باید خیلی گرون باشه چرا این قدر زحمت کشیدی؟!
دستبند را برداشت و همان طور که دور دستم میبست زمزمه کرد:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت369
–برای عروس قشنگم یه سورپرایز دیگه هم دارم که بعد از شام رو میکنم.
ابروهایم بالا رفت.
–اگه تا اون موقع حالی برام مونده باشه.
–ان شاءالله خدا کمکت می کنه.
لعیا برایم یک لیوان شربت عسل آورد و با خنده گفت:
–رفتم به لیمو ترش و عسل مامانت پاتک زدم.
قدرشناسانه نگاهش کردم.
–امروز خیلی اذیت شدی. شرمنده م کردی، نمیدونم چطوری جبران کنم.
چشمکی زد.
–کاری نداره وقتی کرونا گرفتم بیا بهم برس.
جرعهای از شربت را خوردم.
–دلت رو به من خوش نکن. من حق ندارم بدون بادیگارد از این جا جُم بخورم.
اگر با بادیگاردام مشکلی نداری باشه میام.
خندید.
–نه قربونت، دیگه اون موقع حال ندارم پاشم از مهمون پذیرایی کنم.
زمان صرف شام من و علی به زیرزمین رفتیم. دیگر نایی برایم نمانده بود ولی مقاومت میکردم که سورپرایز علی را ببینم. علی چند قاشق سوپ به خوردم داد و گفت:
–خیلی نگران حالت هستم. بعد کف دستش را روی پیشانیام گذاشت.
–تبت بیشتر شده.
–الان یه تب بر می خورم بهتر می شم.
خودش بلند شد و برایم قرص آورد. بعد از خوردن قرص روی تخت دراز کشیدم.
شروع به ماساژ دادن انگشت های دستم کرد.
–بدن دردم داری؟
چشمهایم را باز و بسته کردم و گفتم:
–سورپرایزت چیه؟ مهمونی که تموم شد.
خم شد و بوسهای از چشمهایم برداشت.
–قربون اون چشمای بیحالت برم، اتفاقا واسه آخر مهمونیه. اول یه چرتی بزن تا یه کم حالت جا بیاد.
دستش را گرفتم و روی گونههای داغم گذاشتم و چشمهایم را بستم و با همان حال بی جان گفتم:
–تو دیگه کرونا رو گرفتی.
خندید و سرش را روی سینهام گذاشت.
نمیدانم چطور و چقدر خوابیدم که با صدای مادر علی بیدار شدم.
از بالای پلهها صدای مان زد.
–بچه ها مهمونا دارن می رن. می خوان خداحافظی کنن.
علی کنارم روی تخت نشسته بود و نگاهم میکرد.
به کمکش از جایم بلند شدم.
–علی موهام خراب شده؟
نگاهش را روی موهایم سُر داد.
–نه، خوبه. چادر سفیدم را سرم کردم و با هم از پلهها بالا رفتیم.
مهمان ها تقریبا جلوی در حیاط ایستاده بودند و ما نزدیک پلههای زیر زمین. آن ها با تکان دادن سرشان خداحافظی میکردند. با این که فاصلهمان چند متر بود ولی باز میترسیدند.
از علی پرسیدم:
–چرا حرف نمی زنن؟!
علی زمزمه کرد:
–اگر همهی مردم ایران مثل فامیلای ما پروتکلا رو رعایت میکردن کرونا دُمش رو میذاشت رو کولش و یه شبه می رفت. حالا خوبه دوتا دوتا ماسک زدن.
نوچی کردم.
–شاید چون ما ماسک نزدیم می ترسن، به خصوص که دارن از نزدیک یه عروس کرونایی رو میبینن، باید بهشون حق داد. همین که اومدن و توی جشن شرکت کردن خودش خیلیه.
لیلافتحیپور