10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
√ اگه یه کسی اومد سراغت کمک خواست؛
چه کمکش بکنی،
چه کمکش نکنی،
جهنمی میشی ! اگه این یه مورد و رعایت نکنی.
منبع : فکر و ذکر ۲ جلسه ۷
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۸۹ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
√ خدا برای من چکار کرده تا حالا؟
(تو هم این جمله رو زیاد میگی؟)
منبع : فکر و ذکر ۲ جلسه ۷
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۸۹ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر رای نمیدی حق اعتراض هم نداری 👌
#انتخابات
#مشارکت_حد_اکثری
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۸۹ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 وقتی سر حجت الاسلام دانشمند هم کلاه میرود
فتنه آخرالزمانمان را بشناسیم
✌در آسـتانہے ظــهور✌
خبری در راه است ان شاءالله✒️ #العجل یا صاحب الزمان https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe
کسانیمنتظرفرجهستند،
کهبرایخدا و درراهِخدا
منتظرِآنحضرتباشند،
نهبرایبرآوردنِ
حاجاتشخصیخود!
-آیتاللهبهجت
✌در آسـتانہے ظــهور✌
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی #دهباشی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق
والله، اگر تمام عمرتان را برای فرج امام زمان علیه السلام دعا کنید، مغبون نیستید...
اگر امام زمان علیه السلام، يك تار مويش را بجنباند، دنيا را زير و زِبَر مي كند. نمي دانيد چه گوهري در خزانه غيب خدا پنهان شده است. اگر آشكار شود زمين و آسمان را متلألأ مي كند:
«وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا».
«يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ»
والله اگر از نان خوردن و آب خوردن و زندگي تان دست برداريد و يكپارچه عمرتان را بر دعاي بر فرج و ظهور امام زمان علیه السلام صرف كنيد، مغبون نيستيد. اگر يك ساعت از زمان ظهورش را درك كنيد، بهتر از اين است كه هزاران سال بدون آن حضرت زندگي كرده باشيد. به حقّ صاحب اين منبر و اين محراب، اين مطلبي كه مي گويم، با براهين عقل مطابق است و با وجدان بزرگان موافق است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حجت الاسلام والمسلمین تولایی
✌در آسـتانہے ظــهور✌
قسمت ۱۸ فصل سوم : شمشیر ذوالفقار قسمت سوم یکی از شبهای تابستان رجب با پاکتی بزرگ که به دست داشت به
قسمت ۱۹
فصل سوم : شمشیر ذوالفقار
قسمت چهارم
آخر شب دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم. پاهایم ورم کرده بود، خسته بودم. چشمانم را بهسختی باز نگه داشتم. زیر دلم خیلی درد میکرد. باد بزن دست گرفتم و کمی خودم را باد زدم. چند دقیقه بعد درد امانم را برید؛ فهمیدم موقع زایمان است. چراغ اتاق برادرم خاموش بود. مادرم شب را سر کار مانده بود. رجب فوری رفت دنبال زن دایی. چندین مرتبه از حال رفتم و به هوش آمدم. نفهمیدم چطور به بیمارستان رسیدیم. درد نفسم را بریده بود. چیزی نمانده بود کمرم از وسط نصف شود. بازوی پرستار را محکم فشار دادم و جیغ کشیدم. پرستار با عصبانیت دستم را پس زد و گفت: «چیکار میکنی؟! تو رو تربیت نکردن؟!» انگار آب یخ روی سرم ریختند! بهزحمت از تخت پایین آمدم. خیلی بهم برخورد. گفتم: «من درد دارم. دست خودم نیست! بازوت رو محکم فشار دادم، از جا که نکندم!» چادر سر کردم و از اتاق رفتم بیرون، دنبال درِ خروجی بیمارستان میگشتم. رجب و زن دایی افتادند دنبالم که: «کجا میری؟!» فریاد زدم: «منو ببرید خونه! دیگه اینجا نمیمونم.» رجب دستپاچه دنبالم راه افتاده بود و میگفت: «صبر کن زن! بذار ببینیم دکتر چی میگه.» فریاد زدم: «بمیرمم اینجا نمیمونم. رجب! منو ببر خونه.» پا در یک کفش کرده بودم و داد میزدم. با لجبازیِ من به خانه برگشتیم. رجب دنبال قابله رفت. اشهدم را خواندم. گفتم خورشید فردا را نمیبینم! از هوش رفتم؛ اما تقدیر چیز دیگری برایم نوشته بود. اول خرداد سال 44 صدای اذان صبح و گریههای امیر به هم گره خورد و قابله گفت: «آقا رجب! مژدگونی بده! بچهت پسره!» رجب زد تو ذوق قابله و گفت: «خودم میدونم. کلی آدم خواب دیدن؛ اسمشم امیره.» دستمزدش را داد و راهیاش کرد. زن دایی تا آمدن مادرم کنارم ماند. نزدیک ظهر مادرم برگشت خانه. با صدای گریهی امیر، فهمید من فارغ شدم. دست و پای امیر را بوسید و برایمان اسپند دود کرد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
قسمت ۲۰
فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت اول
مقداری طلا و سکه داشتم که از فامیل هدیه گرفته بودم، همه را دادم به رجب تا خرج ساخت خانه کند. خودش هم کمی پول پسانداز کرده بود؛ اما همچنان برای تکمیل خانه کافی نبود. بالاخره با قرض و قوله کار را پیش برد و دو اتاق کنار هم ساخت؛ یکی دوازده متری و یکی هم نُه متری. مثل همهی خانهها یک حوض کوچک وسط حیاط ساختیم؛ کمی آن طرفتر هم آشپزخانه.
دیوار اتاقها را گچ و خاک کردیم و وسایل را چیدیم. پول کافی برای خرید پنجره نداشتیم؛ با نایلون و پتو پنجره طرف خیابان را پوشاندم. هر بار که طوفان میآمد، تمام زندگی را گرد و خاک برمیداشت. فرشها را بهسختی میبردم داخل خیاط و خاکشان را میتکاندم. نایلون را دوباره با میخ به دیوار میزدم و تا قبل از آمدن رجب همهچیز را مرتب میکردم.
بزرگترین حُسن وصفنارد این بود که آب لولهکشی داشت و احتیاج به آبانبار نداشتیم. با اینکه محلهی فقیر نشینی بود، اما دولت تمام خانهها را لولهکشی کرده بود. دوری از مادرم مثل گذشته برایم سخت نبود. به تنهایی عادت کرده بودم. رجب شیفت کاریاش تغییر کرد؛ غروب میرفت سر کار و هفت و هشت صبح برمیگشت خانه. از خستگی غش میکرد؛ من هم باید امیر را آرام میکردم تا مزاحم خواب او نشود.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی