eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین اعمال در شب و روز 🌸🌸🌸 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سرزمین مکه هم در ناز شد ✨از حرا درهای رحمت باز شد... 🌺شب میلاد کلام الله شد ✨مصطفی امشب رسول الله شد... 🌺بعثت حق وحقیقت، سفیر نوروعدالت مبارکباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
قسمت ۲۴ فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت پنجم وجیه‌الله با پولی که از کارگری جمع کرده بود، موتور دس
قسمت ۲۵ فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت ششم امیر نشسته بود و بازی می‌کرد. ناگهان کمد آهنی گوشه‌ی اتاق کج شد و افتاد. امیر ماند زیر کمد! جیغ زدم و به طرفش دویدم. کمد خیلی سنگین بود، زورم نمی‌رسید جابه‌جایش کنم. ذکر یا زهرا (علیها‌السلام) از زبانم نمی‌افتاد. تمام توانم را جمع کردم و به‌سختی کمد را کنار کشیدم. دیدم بچه سالم است؛ حتی یک خراش هم برنداشته بود. سر تا پایش را بوسیدم. خوب به چهره‌اش نگاه کردم، امیر نبود. رنگم پرید، زبانم بند آمد. گفتم: «خدایا! این بچه کیه؟! امیرم کو؟!» صدایی در گوشم پیچید و گفت: «زهرا! این علی پسرته!» از خواب پریدم. به امیر نگاه کردم، آرام خوابیده بود. نشستم داخل همان تشک و گریه کردم. خداخدا می‌کردم باردار نباشم؛ اما... . امیر تازه از آب و گل درآمده بود که دوباره باردار شدم. رجب هم خوش‌حال نشد و نق و نوق کرد. خیلی نگران آینده بودم. نمی‌دانستم با نداری و بچه دوم چه کنم. مادرم مثل همیشه به دادم رسید و نصیحتم کرد: «زهرا جان! تو دیگه بچه‌هات دارن دوتا میشن. یه کم به فکر خودت باش. خوب بخور مادر. تو سرپا نباشی کی می‌خواد این زندگی رو جمع کنه؟! ان‌قدر ضعیف شدی و زیر چشمات گود افتاده که دلش رو ندارم به صورتت نگاه کنم.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙
قسمت ۲۶ فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت هفتم روزهای بارداری به‌سختی می‌گذشت. بی‌بی خانم دومین پسرش یدالله را هم خانه‌ی ما گذاشت و رفت! ماتم گرفته بودم با این یکی چه کنم. هفت سال بیشتر نداشت و باید یکی مراقب او می‌بود. دست به هر کاری می‌زد، بیشتر از دو سه روز دوام نمی‌آورد و جوابش می‌کردند. پاگیر هیچ جا نبود؛ اسمش را گذاشته بودند چک برگشتی! اصلا در عالم دیگری سِیر می‌کرد. چه انتظاری از یک پسربچه هفت ساله می‌توان داشت غیر از بازیگوشی و شیطنت؟! دیدم اگر به همین شکل ادامه بدهد، زندگی‌اش تباه می‌شود. دستش را گرفتم و بردم مدرسه، اسمش را نوشتم تا درس بخواند؛ اما دل به درس هم نمی‌داد. یک روز توی کوچه، وسط دعوا انگشتانش را با درب حلبی روغن بریدند. فوری یدالله را رساندم دکتر، زخمش را بخیه زدند. طفلک تا چند هفته دستش آویزان گردنش بود و درد می‌کشید. خودم برایش لقمه درست می‌کردم و دهانش می‌گذاشتم. رجب عصبانی می‌شد، مرا به فحش می‌کشید و می‌گفت: «تو چرا به این دوتا محبت می‌کنی؟!» در جوابش می‌گفتم: «مرد حسابی! نمی‌بینی مادر بالا سرشون نیست؟ تو این شهر غریبن، برن کجا آواره بشن؟!» فریاد می‌زد و می‌گفت: «مگه من مادر بالا سرم بود؟!» مرغش یک پا داشت، آن یک پا هم دنبال تلافی و انتقام از گذشته بود! تلاش می‌کردم کمتر کاری کنم و حرفی بزنم که باعث عصبانیت رجب شود. خرجی که نمی‌داد، به‌سختی غذایی دست‌وپا می‌کردم و می‌دادم به این دو برادر بخورند. همان خامه‌ی مختصری که می‌خریدم را هم حالا باید می‌گذاشتم جلوی برادران ناتنی شوهرم. امیر را با نان خالی سیر می‌کردم و خودم هم گرسنه می‌خوابیدم. نمی‌خواستم تا زمانی که در خانه‌ی من هستند، حس غربت و بی‌کسی داشته باشند. یدالله مدتی همراه پسر دایی‌اش میوه‌فروشی کرد و برگشت شهرستان پیش بی‌بی خانم و پدرش. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمان 027.mp3
3.12M
۲۷ ( ادامه دارد) 🎤سخنران استاد شجاعی صوتی فوق‌العاده تاثیر گذار
🔴إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ 🔻خبر شهادت حاج ابوباقر الساعدی، از فرماندهان سازمان حشد الشعبی به‌طور رسمی تایید شد. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
مهندس موشک‌های مقاومت شهید شد💔 !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2