💗رمان سجاده صبر💗قسمت70
سهیل نگاهی به فاطمه کرد، نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو بست...
نمیدونست چرا، اما آروم تر شده بود، خیلی آروم تر از چند دقیقه پیش که وارد خونه شده بود، خیلی خیلی آروم
تر... تا چند دقیقه قبل احساس میکرد دنیا تیره و تار شده و اون تبدیل به یک ورشکسته مفلوک شده، اما الان
احساس آرامش میکرد، احساس میکرد همه چیز حل میشه ... گرچه هنوز اون اخم عمیق از صورتش بیرون نرفته
بود و هنوز هم دغدغه آینده زندگیش اعصابش رو بهم میریخت، اما اطمینانی که قلبش رو تسکین میداد کمکش
کرد تا به خواب سنگینی فرو بره.
*
وقتی از خانم سهرابی شنید که شیدا مدارکی داره بر اختالس و رشوه سهیل توی پروژه پارک رو به آقای جبلی نشون
داده و آقای جبلی هم ناچارا اونها رو به وکیل شرکت داده تا پیگیری کنند، تمام تنش یخ کرد، باید کاری میکرد،
فورا به کامران که وکیل دادگستری بود زنگ زد و ماجرا رو براش تعریف کرد، خانم سهرابی قبل از فرستادن اون
مدارک به وکیل شرکت همش رو اسکن کرده بود و برای سهیل فرستاده بود، سهیل هم اون عکسها رو گرفت و
رفت پیش کامران:
+این مدارک رو از کجا گیر آوردی؟
سهیل مضطرب گفت:
-منشی شرکت واسم فرستاده
+عجیبه! چقدر منشی وفاداری بوده! البته فقط به تو ...
-بس کن کامران، نظرتو در مورد مدارک بگو
+این مدارک می تونه دخلت رو بیاره
-یعنی چی؟
+یعنی کسی با داشتن این مدارک میتونه زندگیتو نابود کنه ... چند روز نرو خونه و بیا خونه ما، مطمئنا حکم جلبت رو
گرفتند.
سهیل دستی به موهاش کشید و گفت: - همه این مدارک ساختگیه و یک پاپوشه... لعنت به اون زن ...
کامران که با شنیدن اسم زن گوشاش تیز شده بود گفت:
+ کدوم زن؟
-هیچی بابا، هیچی
+سهیل من اگه همه چیزو ندونم نمیتونم کمکت کنم
-یک زن مدیر عامل شرکتمونه که با من بده و می خواست هر جور شده بدبختم کنه که داره موفق میشه.
کامران ابرویی بالا انداخت و گفت: +همین؟
سهیل کلافه گفت:
-آره همین، چطوری باید ثابت کنیم که این مدارک جعلیه؟
+جعلی نیست، امضای تو پاشه.
-اما من اونجا رو امضا نکردم
+آروم باش سهیل ... من باید بیشتر بررسی کنم ... سها کارگاهه زنگ میزنم بیاد خونه، تو فعلا برو خونه ما و تا وقتی
که بهت نگفتم دورو بر خونه خودتون پیدات نشه، با فاطمه هم تماس بگیر و ماجرا رو بهش بگو ... ممکنه با حکم
جلبت برن دم در خونتون، بهتره فاطمه خونه باشه، بگو بهشون بگه تو رفتی مسافرت.
-اگه بخوان خونه رو بگردن چی؟ فاطمه که تنهاست.
+اولا بعیده که بخوان بگردن، چون با حکم جلب فقط یک بار میشه خونه ای رو گشت و اونها این فرصتشون رو به
همین راحتی از دست نمیدن، بعدم به فرض محال که بخوان بگردن، پلیس همراهشونه دیگه، نگران نباش... من
پیگیر کارت میشم و تمام تلاشم رو برای تبرئت میکنم... اما ...
-اما چی؟
کامران سکوت کرد و باز هم به تماشای مدارک مشغول شد، سهیل کلافه گفت:
- خوب بگو اما چی؟
+نمیتونم الان نظری بدم، اما حدودا میتونم بگم دستم خیلی خالیه ...
سهیل نفس تندی کشید و لیوان آب رو تا ته سر کشید...
💗رمان سجاده صبر💗 قسمت71
بسته ای که به دست محسن رسیده بود کمی نگرانش کرده بود، بی نام و نشون بود، معلوم بود چیزی که توشه نامه
نیست، رو به مش رجب گفت:
- مرسی، می تونی بری
مش رجب هم بیرون رفت و در رو بست.
با باز شدن در پاکت، یک نامه و یک سی دی بیرون افتاد، محسن نامه رو
برداشت و شروع کرد به خوندن:
+سلام آقای خانی
امیدوارم بعد از خوندن این نامه به خاطر حفظ آبروی من هم شده نامه رو از بین ببرید.
من شیدا فدایی زاده هستم. نمی تونستم رو در رو باهاتون صحبت کنم چون شرم وحیا مانع این کار میشد، بنابراین
ترجیح دادم براتون نامه بنویسم. لطفا در مورد این نامه به هیچ کس علی الخصوص برادرم چیزی نگید.
من چند وقت پیش با مردی آشنا شدم به اسم سهیل نادی، ایشون به من ابراز علاقه کرد و من بی خبر از اینکه
ایشون همسری دارند به عقدشون در اومدم، قرار بود قضیه جور دیگه ای پیش بره و بعد از مدتی با هم ازدواج کنیم،
اما بعد از مدت کوتاهی فهمیدم که این مرد یک شیاد بسیار حرفه ای است که با گول زدن دخترهای ساده ای مثل
من به دنبال جمع آوری پول و ثروته، خدا رو شکر میکنم که این موضوع خیلی زود برملا شد و من از گردابی که
گرفتارش شده بودم نجات پیدا کردم.
این تنها بخشی از وجود اونه، اون یک کلاه برداره که از یک پروژه میلیونی
که شرکت ما برعهده گرفته بود مبالغ زیادی اختلاس کرده و به جیب زده و خیلی چیزهای دیگه که مدارکش رو
میتونید بعدا خودتون توی سی دی مشاهده کنید . البته امیدوارم اصل امانت داری رو رعایت کنید.
اما دلیل این که این موضوع رو به شما گفتم اینه که همسر آقای نادی توی کارگاه شما کار میکنند، امیدوار بودم شاید
شما بتونید کمکش کنید، اون زن هم مثل همه زنهای دیگه اسیر دستهای اون مرد بی همه چیزه و جرات نداره اسمی
از طلاق بیاره چون به شدت از شوهرش میترسه و ممکنه جون خودش و بچه هاش به خطر بیفتند، از طرفی برادر و
پدری نداره و دست کمک من رو هم رد کرده، من می دونم در خواست بسیار زیادیه، اما با شناختی که من از شما
دارم مطمئنم هیچ وقت یک انسان مظلوم رو به حال خودش رها نمیکنید. من دلم برای اون دختر میسوزه پس
دوستانه خواهش میکنم کمکش کنید.
اسم اون خانم فاطمه شاه حسینیه. تمام مدارکی رو که حرفهای من توی این نامه رو ثابت میکنه توی اون سی دی
هست. میتونید مطمئن شید. امیدوارم من رو ببخشید. من شکست خورده ای ام که حال خانم شاه حسینی رو درک
میکنم، پس خواهش میکنم کمکش کنید.
با تشکر از زحمات شما.
شیدا فدایی زاده
وقتی نامه تموم شد، محسن احساس کرد هیچی متوجه نشده، دوباره نامه رو خوند، سه بار، چهار بار، باز هم خوند ...
اما باورش نمیشد، فورا سی دی رو توی کامپیوتر گذاشت و مشغول تماشا شد، مدارک صیغه نامه، عکسهایی از
ازدواج شیدا و سهیل، طلاق شیدا و فیلمها و عکسهای دیگه از سهیل و دختران دیگه هم توی سی دی بود ...
محسن نمی تونست باور کنه، فشارش حسابی افتاده بود، فورا یک قند توی دهنش انداخت و برای بار هزارم نامه رو
خوند. با خودش گفت:
-این دختر چی داره میگه، چطور همسر فاطمه میتونه همچین آدمی باشه؟ مگه ممکنه؟ .... چرا
چیز عجیبی در رفتار فاطمه ندیده بود؟! حتما شوخی کرده ... نه ... ممکن نیست ... همش دروغه ...
نامه رو پرت کرد روی میز و دوباره مشغول تماشای سی دی ها شد... وقتی به عکس فاطمه و سهیل و دو تا بچش
رسید، عکس رو بزرگ کرد، خودش بود، همون مردی که توی بقیه عکسها بود ... یعنی خود فاطمه هم میدونه و دم
نمیزنه؟!! چطور می تونه همچین مردی رو تحمل کنه ... من باید چیکار کنم ... چطور می تونم کمکش کنم؟ ... خدای
من ... فکر میکردم خوشبخته ... اما ...
💗رمان سجاده_صبر💗قسمت72
محسن نمی تونست به همین راحتی قبول کنه که حرفهای فدایی زاده راست باشه، این دختر رو زیاد نمیشناخت، از
ته دلش دعا میکرد حرفهاش اشتباه باشه... اما دلش میخواست هر جور که شده در موردش تحقیق کنه... شاید واقعا
فاطمه نیاز به کمک داشته باشه!!!
شیدا که حمله همه جانبه خودش رو شروع کرده بود، با فرستادن این نامه و عکسهایی که تونسته بود از گذشته
سهیل گیر بیاره قصد داشت محسن رو هم وارد زندگی فاطمه کنه، میخواست هر جور شده فاطمه رو هم از سهیل
بگیره، میدونست از دست دادن پول و خونه و زندگی برای سهیل اونقدر سخت نیست که بفهمه فاطمه رو از دست
داده ...
شیدا فدایی زاده که نتیجه یک اشتباه سهیل بود، خوشحال بود و مصمم...
تحقیقات محسن نشون میداد مدارک توی سی دی درسته و سهیل نادی مورد اتهامه و شاکیانش با حکم جلب
دنبالش میگردند، باورش خیلی سخت بود، با خودش فکر میکرد چطور فاطمه میتونه همه این قضایا رو بدونه و
همچنان با این روحیه بیاد سر کار؟ توی این مدت که در حال تحقیق بود حسابی فاطمه زیر نظر داشتش ولی فاطمه
مثل همیشه آروم و سر به زیر بود، هر روز سر وقت می اومد، با خواهر شوهرش مثل یک دوست صمیمی رفتار
میکرد، موقع اذان اولین نفری بود که وارد نمازخونه میشد، با همه با مهربونی رفتار میکرد، لبخند از لبانش جدا
نمیشد و ... مگه ممکن بود؟ این همه مشکلات و این همه بی خیالی؟!!!
نمیدونست باید چیکار کنه، دلش میخواست با فاطمه حرف بزنه، اما از این میترسید که غرور فاطمه شکسته بشه،
شاید چون خودش خواستگارش بوده، فاطمه میخواست جلوش نشون بده که زندگی خوبی داره، و وقتی اون بخواد
بهش بفهمونه که میدونم زندگیت چقدر داغونه غرورش بشکنه ... نمیدونست ...
اما باید کاری میکرد، برای همین
شماره وکیلش رو گرفت و مشغول صحبت شد ...
***
دو هفته گذشته بود و کامران هنوز هم نتونسته بود حکم جلب سهیل رو باطل کنه، سهیل عین یک زندانی توی خونه
سها بود و توی این مدت نه فاطمه رو دیده بود و نه بچه هاش، بهش خبر داده بودند که به شدت مراقب فاطمه اند تا
هر طور شده جای سهیل رو پیدا کنند.
بی تاب بود و نگران، بی تاب دیدن زن و بچش و نگران آینده زندگیش،
بالاخره فکری به ذهنش رسید و ...
از طرف دیگه فاطمه دلش برای سهیل تنگ شده بود، نگران آینده زندگیش بود، خسته بود از تلفنهای تهدید آمیزی
که هر روز بهش میشد و میگفت سهیل رو میکشه، نگران بچه هاش بود، تامین زندگیشون و آیندشون ... مطمئن بود
راهی هست، اما چطور باید این مشکل رو حل میکردند؟! با وجود خستگی زیاد مشغول گردگیری اتاق شده بود تا
شاید سرش گرم بشه و بتونه از این مشغولیت فکری رها بشه که دستش خورد به یک پاکت که زیر کشوی کمدش
قایم شده بود، یادش نمی اومد پاکت چیه، بیرونش آورد و با دیدن اون سی دی های کذایی دوباره خاطره اون روز و
اون تصاویر و اون فیلمها براش زنده شد ... قلبش لحظه ای تیر کشید، اون قدر درد تیرش زیاد بود که سی دی ها از
دستش افتادند، روی زمین نشست و محکم به سینش چنگ زد، برای اولین بار بود که همچین دردی احساس
میکرد... با خودش تکرار میکرد:
+نه فاطمه ... نذار چیزی از پا درت بیاره ... طاقت بیار... اما هیچ چیز سر جاش نیست
... هیچ چیز درست نیست ...
گریش گرفته بود، اشکهاش سرازیر شد و گفت:
+از هیچ چیز مطمئن نیستم ... نه سهیل ... نه زندگیم ... نه آیندم ...
مشغول شکایت کردن بود که صدای زنگ خونه بلند شد، دست از شکایت برداشت و مکثی کرد ... با اینکه بلند
شدن براش سخت بود، اشکهاش رو پاک کرد و لبه تخت رو گرفت، یا علی بلندی گفت و از جاش بلند شد.
علی که
آیفون توی دستش بود گفت:
- مامان میگه پست چی....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از وجود آدمهای بد ذات
ناراحت نشو
تا تاریکی نباشه
روشنایی دیده نمیشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینترازنامشماامڪانندارد
مخروبهباشدهردلےجانانندارد
جانِمنوجانانِمنمھدیزهـــرا
قلبمبهجزصاحبالزمانسلطانندارد(:
💚•••|↫ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بیحضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد!
اللّهم عجل لولیک الفرج 💔
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
✍راز به درجه ی والای عرفان رسیدن سردار شهید علی ماهانی طبق روایت پدر شهید... 🔸شهیدی که بوسه زدن بر
🔹خواب دیدم که یکی به من گفت میخواهی بهشتو ببینی منم گفتم آره کجاست
جایی رو نشونم داد من رفتم و رفتم تا رسیدم به یک سر دروقتی وارد شدم دیدم یک نفر
🌷🕊پشت میز نشسته است گفتم تو کی هستی گفت من منشی امیر المومنینم(ع) اینجا باید اسمتو بنویسی
🔹تا من برم از حضرت علی (ع)اجازه بگیرم گفتم تو مگر کی هستی که منشی امیر المومنین(ع) شدی
🔹گفت: من شهید علی ماهانی هستم از شهدای کرمان
#شهید_علی_ماهانی
931.1K
هدف امام زمان از ظهور چیست؟
چرا در نماز امام زمان آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین را صد بار تکرار میکنیم؟
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 تصویری ببینید از منزل یکی از مجاهدان یمنی
اینان قهرمانان واقعی در دل مردم مقاوت و مظلوم هستند
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دلنوشته شهید در سررسیدش ...
شکایت...
شکایت دارم از خودم؛ از همتم شکایت دارم؛ همتم محکوم است
در دادگاه عقل انصاف نسبی است
همتم نسبت به آرمانم محکوم است
تلاش و جهدم نسبت به تکلیفم محکوم است...
همتم نسبت به ادعایم محکوم است..
قلبم مدعی حقش شده است
قلبم عشقی طلب میکند که عقل به او نداده است
آری عشق قدم اولش عقل است...
گاهی درونم جنگ بالا میگیرد
سخنم زاییده جنگ است
عشق طلبکار است
عقل طلبکار است
من بدهکارم
اما من چه کسی هستم؟ چگونه میتوانم حسابم را صاف کنم؟
خدایا تو مسیر را نشانم بده.
تنهایی ام در این گیر و دار افزون شده است....
کاش میتوانستم قلبم را مملو از عشق کنم
یا عقلم را سرشار از اندیشه زلال کنم
تا صلح درونم آرامش را به من هدیه بدهد...
بار خدایا ستاره راهنمای من باش
حق تعالی دست خالی و دلم حالی بد دارد...
کمکم کن.
26/11/94 ، ساعت: 23.00
#سالروزتولدشهیدعباسدانشگر🌷
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگری💥
⚠️ حاضر باش ، جا نمونی !
🅾 اگه باطن تحولات دنیا رو نفهمی، با ظهور غافلگیر میشی!
#سه شنبه های مهدوی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
یه آدمایی هم هستن چون «گناه نکردن»، میرن جهنم ‼️
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
کسی که جایگاه ایران را در جهان نمیشناسد، فرد بیبصیرتی است که نه «زمانشناسی» میداند و نه «دشمنشناسی» !
☄️ حتی اگر دانشمندِ علوم اسلامی باشد!
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
کسی که توان درک «تغییرِ وضعیت اضطراری جهان»،
و «ورودِ آن به تمدن جدید» را در این روزها ندارد، به «سلامت قلب» خود شک کند!
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 منابع محلی عبری زبان اعلام کردند که ارتش اسرائیل به ۳ بمب افکن B2 مجهز شده ...
در سکانسی از انیمیشن آی پت گوات 2 ما میبینیم که یک دسته 3 تایی از نوعی درنده نظامی در حال پرواز بر فراز مسجدالاقصی هستند و مسجد را بمباران میکنند ❗️
اوایل آن را تحلیلگران پهپاد معرفی کردند اما بعضی ها هم آن را بمب افکن b2 معرفی میکردند که دوباره در معرفی خود سک داشتند زیرا بمب افکن b2 فقط و فقط مخصوص ارتش امریکا هست و امریکا حاطر به فروش آن نیست پس برای همین دوباره افکار به طرف پهباد سوق داده میشد 🤔
تا اینکه این خبر تایید شد که اسرائیل از امریکا 3 عدد بمب افکن b2 تحویل گرفته است ❗️
حال میدانید که چه چیزی خیلی به چشم میخورد 🤔
بله تعداد بمب افکن ها در واقعیت و در انیمیشن که 3 واحد هستند و این خیلی عجیبه ، ما تا اینجای کار مو به مو از انیمیشن رو تجربه کرده ایم آیا مابقی هم طبق برنامه پیش خواهد رفت 🤔
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2