eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🦋🍃•° تڪ تڪ‌ثانیه‌هاولحظہ‌ها‌ونگاھ ها از ٺۅست و تك تڬ نگاھ ها وثانیہ هاے ما بہ ٺۅست ... 🌱
👆بیشترین هزینه‌های نظامی جهان در سال ۲۰۲۳ 🔺ایران رو در لیست نمیبینم با کمترین هزینه‌ی نظامی بیشترین اثرگذاری نظامی رو در جهان دارا هستیم و نام ایران همیشه موازنه‌ی قدرت در جهان رو تغییر داده و میده! ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرچه باید هر لحظه از زندگیمون پر از رنگ و بوی امام زمان باشه ، اما حد اقل بیاید به کمک هم سه شنبه ها و جمعه هامون رو ویژه تر مهدوی کنیم همین الان برای سه شنبه مهدوی خودت درخواست روضه بده @rozeh_tel_admin باقیات صالحات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خبر آمد خبری در راه است بسیااااار نزدیک است آماده باشید😍 The twelfth and last imam is coming soon. He is the apocalyptic savior who will emerge for justice after a long period of absence ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 بزرگترین حق‌الناسی که همه‌ی زندگی انسان را به آتش می‌کشد! | نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۹۰ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
👌یک توصیه دوستانه و‌ بسیار اثرگذار: تمام مستحبات گذشته و آینده‌تان را پیشاپیش هدیه به (عجل‌الله فرجه) کنید. و‌ به ایشان وکالت تام بدهید به عوض شما هرکه را که بر گردنش حق دارید (افرادی که در حق شما ظلم کرده‌اند) هر طور صلاح می‌دانند ببخشند یا نبخشند. ✍️🏻 توییت استاد رائفی پور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠آیت الله مظاهری 🔸آیت‌الله بهجت «رحمت‌الله‌علیه» درباره نمازشب جملۀ شیرینی داشتند و می‌گفتند: «کوه که نمی‌خواهید جابه‌جا کنید، بلکه زمان خوابیدن خود را این‌طرف و آن‌طرف می‌کنید.» 🔸مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی «رحمت‌الله‌علیه»، به من می‌گفتند: در تشرّف خدمت حضرت ولیّ‌عصر «عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف»، ایشان فرمودند: «ننگ است که یک طلبه نماز شب نداشته باشد؛ عیب است که شیعه نماز شب نخواند. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
«کربلا، طریق الاقصی» شعار اربعین ۱۴۰۳ شد 🔹احمدی رئیس کمیته فرهنگی ستاد مرکزی اربعین:با تایید و هماهنگی مسئولان ایرانی و عراقی شعار اربعین ۱۴۴۶ قمری و ۱۴۰۳ شمسی «کربلا، طریق الاقصی» انتخاب و نام‌گذاری شد. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💢سالروز اشغال فلسطین و تاسیس رژیم صهیونیستی؛ گذشت هفتاد و شش سال از اشغالگری! 🔹️امروز در تاریخ ملت فلسطین به روز نکبت نام گذاری شده است، ۱۴ مه ۱۹۴۸ میلادی برابر با اردیبهشت ۱۳۲۷ صهیونیست‌ ها با اعلام تشکیل اسرائیل، پایه‌ های ناامنی، بی‌ثباتی، جنایت و اشغالگری را در منطقه بنا کردند. 🔸️واژه نکبت نزد ملت فلسطین یادآور اشغال و بیرون راندن اجباری آنها توسط صهیونیست‌ها است، در واقع با این اقدام صفحه ننگینی در تاریخ بشریت ورق خورد؛ چراکه صهیونیست‌ها برای دستیابی به هدف اشغالگری دست به هزاران جنایت هولناک و وحشتناک زده‌اند و همچنان با وجود گذشت بیش از ۷۰ سال این جنایت‌ها تکرار می‌شود، گویی که در سایه سکوت و چراغ سبز غربی‌ها و نهاد‌های بین‌المللی انتظار پایان آنها از سوی صهیونیست‌ها بیهوده خواهد بود. 🔹️طبق اعلام خبرگزاری سازمان ملل، روز نکبت، روز آوارگی دسته جمعی فلسطینی‌ها از سرزمینی بود که قرار بود به اسرائیل تبدیل شود، و موجب شد ۷۰۰ هزار نفر فلسطینی تقریباً یک شبه به پناهنده تبدیل شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
💗رمان سجاده صبر💗 قسمت96 فاطمه توی ماشین نشست، اما اشکهاش قطع شدنی نبود، احساس خیلی بدی داشت، صدای گ
💗رمان سجاده صبر💗قسمت97 فاطمه چیزی نگفت، سهیل داد زد: -سکوت بسه، جواب بده، چی میبینی؟ فاطمه که از داد سهیل ترسیده بود، با صدایی که از ته چاه می اومد گفت: +هیچی فشار دست سهیل هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و فاطمه از درد به خودش میپیچید، گفت: +دستام داره میشکنه سهیل - اگه میخوای نشکنه جواب بده، از سکوتت خسته شدم، حرف بزن، فقط حرف بزن، چی میبینی؟ +.. آخ ... سهیل ... شهر رو میبینم -اما من دارم توی این شهر زندگی رو میبینم، تو نمیبینی؟ ... فاطمه به جون ریحانه قسم اگر بخوای اینجام سکوت کنی جفت دستاتو خودم میشکنم... پس حرف بزن ... فاطمه که از درد گریش گرفته بود، گفت: +چی میگی سهیل؟ ... -وقتی حرف نمیزنی یعنی داری خودتو میکشی، وقتی درد و دل نمیکنی یعنی خطر، یعنی داری همش رو میریزی روی اون قلب بیمارت ... وقتی حرف نمیزنی دیوونم میکنی، حرف بزن ... اینجا و این شهر همش داره به من زندگی رو نشون میده، زندگی ای که با علی یا بی علی داره راه خودش رو میره ... اینا همون حرفهاییه که خودت هم با ورش داری ... پس چته فاطمه؟ فاطمه زار زد: + دیگه خسته شدم سهیل، خسته شدم ... دیگه خسته شدم ... صدای گریش بلند شد ... سهیل محکم گفت: -از چی؟ از من؟ از زندگی؟ یا از خدایی که اینقدر بدبخت آفریدتت؟ +از هیچ کدوم... سهیل فریاد زد: -پس از چی؟ +از امتحان ... بعدم شروع کرد به فریاد زدن: +از امتحان، امتحان، امتحان ... سهیل دستهای فاطمه رو ول کرد و بعد هم از همون پشت در آغوشش گرفت و سرش رو گذاشت روی سر فاطمه و گفت: - خیالم راحت شد. پس تو هنوز فاطمه منی... خدایا شکرت ... اون روز بالای کوه فاطمه و سهیل تا دم غروب نشستند و گریه کردند و حرف زدند ... و به غروب آفتاب نگاه کردند انگار حرف زدن خیلی چیزها رو حل کرده بود، گرچه هنوز هم برای فاطمه کنار اومدن با مرگ پسرش سخت بود اما سهیل که یک روزی معلمی مثل فاطمه داشت خوب میدونست چی باید بگه، از خدا بگه، از صبر، از مصیبتهای خیلی بدتر از مرگ علی، از امتحان و ... حرفهایی که یک روزهایی فاطمه گویندش بود و سهیل شنونده، اما این بار برعکس بود ... بازی روزگاره ... شاید اون روزها خودشون هم نمیدونستند یک روز سهیل همون حرفها رو به خود فاطمه میزنه .... فاطمه آروم شده بود ... به خاطر جیغ زدنهاش ... به خاطر اطمینان از اینکه سهیل همیشه کنارش هست یا از همه اینها مهمتر به خاطر اینکه اون بالا و با توجه به حرفهای سهیل، دوباره یادش اومده بود با وجود خدایی به اون بزرگی همه چیز حل شدنی و کوچیک به نظر می اومد ... از سهیل زمان خواست و بهش اطمینان داد تمام تلاشش رو میکنه... *** سر میز غذا نشسته بودند، سها و کامران سعی میکردند با حرف زدن فضا رو عوض کنند، تن ناز خانم و آقا کمال هم توی بحثهاشون شرکت میکردند، تنها کسی که حرفی نمیزد فاطمه بود که بی سر و صدا مشغول غذا دادن به ریحانه بود... سها با ناراحتی گفت: +سهیل میدونستی سهند و مژگان دارن از هم جدا میشن؟ سهیل با تعجب به سها نگاه کرد و گفت: - چی؟ چرا؟ +چند شب پیش سهند از آلمان زنگ زد، حالش خراب بود، میگفت دیگه طاقت نیاورده و می خوان از هم جدا بشن، ماه دیگه هم بر میگرده ایران... تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: +این دختر آخر پسر منو بدبخت کرد ... از اولشم میدونستم سهیل خندید و گفت: -شما که طرفدار پرو پا قرص مژگان بودی که! تن ناز خانم سری تکون داد و گفت: + چه میدونستم این چه مارمولکیه ...
💗رمان سجاده صبر💗قسمت98 سهیل یادش اومد که سر ازدواج سهند و مژگان مادرش سر از پا نمیشناخت، عروسی گیرش اومده بود که به قول خودش کسی نمی تونست روش حرف بیاره، یک دختر زیبا و خوش پوش و پولدار و به قول خودشون های کلاس ... اما سر خواستگاری رفتن برای خودش قشقلی به پا انداخته بود که نگو .... چون فاطمه هیچ سنخیتی با معیارهای مادرش نداشت... لبخندی روی لبش نشست و با خودش گفت: -چقدر خوشحالم که سر ازدواج با فاطمه اینقدر پافشاری کردم ... هیچ دختری نمی تونست مثل فاطمه بهم آرامش بده ... اگه با معیارهای مامانم ازدواج میکردم الان من جای سهند بودم ... بعد هم رو کرد به سها وگفت: -یعنی چی طاقت نیاورد؟ +چه میدونم، مثل اینکه قضیه ناموسیه کامران با حالت شاکی ای گفت: -از اون زنی که اون داشت، هیچ بعید نبود قضیه ناموسی بشه، گرچه از همون اولم ناموسی بود، نمیدونم این سهند خان چرا تازه غیرتش گل کرده ... سهیل در حالی که برای فاطمه تیکه ای گوشت میذاشت گفت: + نه که خود سهند خیلی آدم صاف و درستی بود... پدرش با اعتراض گفت: -پسر من هیچ مشکلی نداشت، هر چی بود اون دختره از راه به درش کرد ... سهیل پوزخندی زد و زیر لب گفت : - اون که بله ... بعد هم رو به فاطمه گفت: -این دختر ما بزرگ شده دیگه، تو که نباید بهش غذا بدی، مگه نه بابا؟ ریحانه که از غذا خوردن از دست مادرش حسابی کیف میکرد با اعتراض گفت: +بزرگام از دست مامانشون غذا میخورن فاطمه لبخندی زد و قاشق بعدی رو به سمت ریحانه گرفت، سها که میخندید گفت: -گفتم آلمان یاد خانی افتادم، راستی فاطمه میدونی آقای خانی رفت خارج؟ با شنیدن اسم خانی انگار گردش خون فاطمه و سهیل با هم ایستاد، فاطمه زیرکی نگاهی به سهیل کرد و متوجه سرخ شدنش شد، در حالی که سعی میکرد خودش رو بی خیال نشون بده گفت: +چه خوب ... -کارگاهش رو فروخت و رفت، ما که نفهمیدیم چرا، اما خوب خدارو شکر رفت، تو که خوش شانس بودی و رفتی، یه مدت بعدش سگ شده بود و پاچه میگرفت، نمیدونم چرا، مخصوصا از من ... شیطونه میگفت بزنم لهش کنم، اما چون حقوقش خوب بود بی خیال شدم و تحملش کردم ... خلاصه دو سه ماه پیش خبر دادند یارو رفته خارج، یک آدم جدیدم اومد جاش ... فاطمه بدون اینکه عکس العملی نشون بده گفت: +اوهوم سهیل که توی دلش از رفتن محسن خوشحال بود، یاد شیدا افتاد و اون اتفاقات شوم چند سال پیش ... گرچه براش مهم نبود، اما دوست داشت ببینه بعد از اینکه کامران تونست از سهیل رفع اتهام کنه و در نتیجه همه چی به ضرر شیدا که با مدارکش قصد بی آبرو کردنش رو داشت تموم شد، شیدا چیکار کرد و چه به سرش اومد ... نمی خواست جلوی فاطمه حرفی بزنه یا چیزی بپرسه، مخصوصا با این وضعیت روحی یادآوری شیدا براش مثل سم بود ... تصمیم گرفت فردا ببینه می تونه چیزی ازش بفهمه ... به بازوهای فاطمه که از زیر پتو بیرون اومده بود نگاه کرد، کبود بودند، دلش ریش شد، یعنی واقعا انقدر محکم دستهاش رو فشار داده بود که اینجوری کبود شده بودند؟! ... با نگرانی دستش رو روی بازوهای فاطمه کشید ...از سرمای دست سهیل فاطمه بیدار شد و گفت: +سلام ... -سلام عزیز دل سهیل ... صبح بخیر ... +کجا میری این وقت صبح -میخوام با کامران برم بیرون، یه سری کار دارم، تا قبل از ظهر برمیگردم که ناهارو که خوردیم بریم خونه مامانت فاطمه فقط سری تکون داد و سرش رو دوباره روی بالشت گذاشت و چشماش رو بست.
بسم الله الرحمن الرحیم حی یا قیوم