eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
17.5هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگارمرحوم آغاسی این روزها رو میدیده واقعادیدنی وشنیدنیه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 61 لباس آمینو عوض کردم و خوابوندمش رو تخت. هرچقدر براش لالایی خوندم خوابش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 62 رفتم پایین و چشمم افتاد به کفشای مردونه ی مشکی. سرمو بلند کردم و مهراب با لبخند شیفونمو کنار زد. --به به چه خانم خوشگلی. لبخند زدم و سرمو انداختم پایین. سوار ماشین شدیم و با دیدن آمین که تو صندلی مخصوص کودک خواب بود لبخند زدم --بمیرم بچم خوابش برده. مهراب خندید --بله گریه هاشو کرده الان که مامانش اومده خوابیده..... رسیدیم محضر و مهراب آمینو بغل کرد رفتیم تو محضر. نشستیم رو صندلی و دوتا خانم یه پارچه گرفتن رو سرمونو شروع کردن قند ساییدن. عاقد شروع کرد خطبه رو خوندن و منم قرانو باز کردم و داشتم می‌خوندم که با صدای عاقد که میخواست ازم بله رو بگیره با صدای لرزونی جواب دادم و دوتا خانم بالاسرمون کل کشیدن. یادروزی افتادم که با میثم عقد کردیم و بغضم شکست شروع کردم گریه کردن. با احساس گرمی روی دستم سرمو بلند کردم و مهراب با لبخند اشکامو پاک کرد. یه جعبه باز کرد و حلقمو دستم کرد. منم حلقشو دستش کردم و همون موقع آمین از خواب بیدار شد. خواستم بغلش کنم ولی مهراب بغلش کرد تا آروم شد...... از محضر رفتیم بیرون و توی راه مهراب همش باهام شوخی میکرد و کلی خندیدیم. رسیدیم خونه و مهراب به اصرار خودش کباب تابه ای درست کرد. آمینو بردم خوابوندم تو اتاق و برگشتم تو هال. رفتم تو آشپزخونه داشتم دستامو میشستم بعد امین شروع کرد گریه کردن رفتم بغلش کردم و فهمیدم جاشو خیس کرده. پوشکشو عوض کردم و بهش شیر دادم. مهراب اومد تو اتاقو ولو شد رو تخت. --چقدر خسته شدم. خندیدم --حالا ببین ما زنا چی میکشیم. آمینو از دستم گرفت و شروع کرد باهاش حرف زد. هی رو دستاش میبردش بالا و پایین. یدفعه آمین بالاآرو تو صورتش. مهراب از طرفی عصبانی شده بود و از طرفی معلوم بود حالش بد شده. آمینو گرفت سمت من ودوید سمت سرویس بهداشتی. برگشت و با حالت مشمئزی گفت --بهت بگم بالا آوردم باور میکنی؟ خندیدم --طوری نیست واست عادت میشه...... سر میز مهراب زل زده بود به من و معطل بود من غذامو بخورم. اولین قاشقو خوردم. واقعاً خوشمزه بود. تا فهمید غذاش خوشمزه شده با ذوق شروع کرد غذا خوردن. بعد از نهار مهراب نشست فوتبال ببینه و منم میزو جمع کردم وظرفارو شستم. چای بردم نشستم کنارش برگشت سمتم و لبخند زد --خوبی؟ خندیدم --خداروشکر. دستمو گرفت بوسید --وای مائده نمیدونی چقدر واسه این روز استرس داشتم. لبخند زدم و سرمو انداختم پایین. --یه چیزی بهت بگم موافقت میکنی؟ --تا چی باشه. --راستش میخوام بریم مشهد. با ذوق گفتم --وااای خیلی خوبه که. خندید --یعنی موافقی؟ --چرا نباشم خیلی خوبه که. --باشه. خیلیم عالی. پس بلند شو لباساتو جمع کن بریم. بلند شدم رفتم لباسامو برداشتم گذاشتم تو چمدون و لباساییم که واسه مهراب خریده بودیم رو برداشتم گذاشتم تو چمدون. لباسای آمینو با پوشک و شیشه شیرو بقیه چیزایی که لازم داشت رو گذاشتم تو ساکش و لباسامو عوض کردم. مهراب اومد تو اتاق لباساشو عوض کنه. داشت دکمه های پیرهنشو باز میکرد که خجالت کشیدم و از اتاق رفتم بیرون. یکم خوراکی واسه تو راه برداشتم. مهراب از اتاق اومد بیرون خندید --چیشد فرار کردی؟ خندیدم --نبابا اومدم خوراکی بردارم....... اول رفتیم مزار شهدا سر قبر میلاد و بعد از اون راه افتادیم واسه مشهد. توی راه آمین همش بیدار بود و تا می‌خوابید سریع بیدار می‌شد...... شب بود و آمین خوابیده بود. منم کم کم داشتم خوابم می برد و به زور بیدار مونده بودم. خوابالو گفتم --مهراب. --جانم --یه گوشه بزن کنار بخوابیم من خیلی خوابم میاد --خب تو بخواب. ---منظورم اینه من خوابم ببره توام میخوابی یه موقع. حق به جانب گفت --یعنی بدون من خوابت میبره؟ خندیدم --لوس نشو مهراب. خندید --واسه تو لوس نشم پس واسه کی لوس شم؟ خجالت زده خندیدم. دستمو بوسید --چشم این نزدیکا یه امامزاده هست اونجا میریم چادر میزنیم می‌خوابیم...... رسیدیم به امامزاده و توی صحن امامزاده چادر مسافرتیو نصب کردیم. آمینو خوابوندم کنار خودم و خودمم دراز کشیدم کنارش. مهراب اومد تو چادر و زیپشو کشید. ساندویچارو داد دست من و پیرهنشو درآورد......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 63 با اینکه رکابی تنش بود و بدنش کامل لخت نبود خجالت زده رومو ازش برگردوندم. خندید --تو چقدر خجالتی مائده! ساندیچمو برداشتم --چیکار کنم دست خودم نیست. ساندیچشو برداشت شروع کرد خوردن و در همون حال گفت --عادت میکنی. بعد شام آمینو شیر دادم تا خوابید. نمیدونم چقدر گذشت که چشمام گرم شد و خوابم برد. صبح با صدای آمین از خواب بیدار شدم ولی مهراب هنوز خواب بود. بلند شدم پوشکشو عوض کردم و بهش شیر دادم. مهرابو از خواب بیدار کردم. به زور از خواب بلند شد و با دیدن آمین بغلش کرد --قربوونت برم از دیشب تا حالا دلم واست تنگ شده بود. آمینم که خوش خنده شروع کرد خندیدن..... صبححونه خوردیم و بعد از زیارت امامزاده سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. دوساعت بعد رسیدیم مشهد و با دیدن خیابون آشنایی برگشتم سمت مهراب --داریم میریم خونه تو؟ --خونه ی من نه خونمون.آره عزیزم. حرفی نزدم تا رسیدیم خونه و مهراب ماشینو تو پارکینگ پارک کرد و وقتی رسیدیم دم در مهراب پشت سرم وایساد و با دستاش چشمامو گرفت. معترض گفتم --عه مهراب. خندید --برو تو هواتو دارم. دستاشو از رو چشمام برداشت و با دیدن تغییر دکوراسیون خونه ذوق زده گفتم --چقدر اینجا خوشگله. خندید --قابل شمارو نداره‌. آمینو ازم گرفت و رفت سمت یه اتاق --بریم اتاق آمینو بهش نشون بدم. دنبالش رفتم وبا دیدن اتاقی که همه چیش طوسی زرد بود لبخند زدم --وااای خدا چقدر اینجا گوگولیه. --چون نی نی مونم گوگولیه. آمینو گذاشت تو تختش و آمین ذوق زده به آویزای بالاسر تختش نگاه میکرد. دستمو گرفت برد دنبال خودش و رفتیم تو یه اتاق دیگه. با دیدن سرویس خواب طوسی سفید ذوق زده گفتم --چقدر اینجا خوشگله. از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد --قربوونت برم لیاقت تو بیشتر از اینه. --ولی چرا همه چیو تغییر دادی؟ --چون زندگیموتغییر دادم. منو برگردوند سمت خودش --چون قراره از این به بعد اینجا زندگی کنیم. خندیدم --خیلی غیر منتظره بود. --بهش میگن قرار دادن طرف تو عمل انجام شده عزیزم. خندیدم --الان من تو عمل انجام شدم؟ خندید و رفت سمت آشپزخونه --غذا بگیرم یا درست میکنی؟ --نه درست میکنم. رفتم تو آشپزخونه و تصمیم گرفتم سبزی پلو با ماهی درست کنم. دست به کار شدم و مهراب رفت تو اتاق پیش آمین. از اینکه از میلاد و پدر و مادرم دور بودم واسم سخت بود ولی مهراب شوهرم بود. با صدای مهراب برگشتم سمتش --چیه تو فکری؟ خندیدم --هیچی. آمینو ازش گرفتم و بهش شیر دادم. مهراب رفت آمینو ببره حموم.... داشتم سبزیارو سرخ میکردم که مهراب صدام زد برم آمینو ازش بگیرم. تا اومدم برم دیر شد و وقتی رفتم دم حموم مهراب شاکی گفت --گلوم پاره شد از بس صدات زدم. --خیلی خب چیشده حال؟ آمینو گرفت سمتم --بگیر بچتـو. بدون هیچ حرفی آمینو ازش گرفتم و در حموم و محکم کوبید بهم. بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن. لباسای آمینو بهش پوشوندم و خوابوندمش روزمین. به قدری از حرفش ناراحت شده بودم که یه لحظه ام گریم قطع نمیشد. انگار من واسش نامه ی فدایت شوم فرستادم بیاد منو بگیره. یادم به غذام افتاد و رفتم تو آشپزخونه و بعد از اینکه برنجمو دم کردم نشستم رو مبل و سرمو گرفتم بین دستام. تو دلم شروع کردم با میثم حرف زدن و اشکام شروع کرد باریدن. مهراب با حوله اومد نشست کنارم. بلند شدم رفتم تو اتاق و خودمو به لباسام سرگرم کردم. اومد دم در اتاق --چرا بچه رو رو زمین خوابوندی؟ --مگه بچه ی من نیست؟ --منظورت چیه؟ --هیچی نگو مهراب. حق به جانب گفت --چه ربطی داره؟ --ربطشو از خودت بپرس اومد خواست دستمو بگیره منو برگردونه سمت خودش که عصبانی داد زدم --به من دست نمیزنی مهراب. با صدای گریه ی آمین اشکمو پاک کردم و رفتم بغلش کردم. --قربوونت برم مامانی که نیومده دارن سرمون منت میزارن. مهراب پوزخند زد --الان مثلاً داری به در میگی دیوار بشنوه؟ جوابشو ندادم و خودمو به آمین سرگرم کردم. اومد سمتم سرمو گرفت بالا --وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه کن بعدشم فکر نکن تو زندگیت فقط همین بچه رو داری. از این به بعد همه چی فرق می‌کنه مائده من شوهرتم و تو نسبت به من مسئولی. با بغض گفتم --چرا وقتی دیدی من بچه دارم باهام ازدواج کردی؟ --این چه حرفیه میزنه؟ --بیخودی خودتو به اون راه نزن. فریاد زد --من غلط بکنم... با صدای فریادش آمین شروع کرد گریه کردن...... حلما
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خبر عالییییی می خوام از طرف تو نیت کنم و طواف مستحبی برم😍 فقط اسمت رو در این لینک وارد کن👇 https://roohbakhshac.ir/ziyarat اسم ها که جمع شد، لیست اسم ها رو می خونم به نیابت از امام زمان عج و شما سربازان آقا، شب جمعه طواف و نماز طواف انجام میدم. بسم الله اسم خودت و اموات و خانواده و دوستان هر چی خواستی بنویس و حتما این پیام رو منتشر کن سفر الی الله با من بیا👇 https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
بسم الله الرحمن الرحیم حی و یا قیوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی
میگفت↓زمزمه‌کنیم: [ اَللَّهُمَّ‌اغْفِرْلی‌الذُّنُوبَ‌الَّتی‌تُحْرِمُنی الْحُسَیْن..] _خدایا‌گناهانی‌که‌مراازحسین‌علیه‌ السلام محروم‌میکند‌ببخش...؛ امام‌حسین‌جانم ❤️🥺