eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🇾🇪یک انبار سوخت در بندر الحدیده یمن هدف قرار گرفته است. ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🇾🇪یک انبار سوخت در بندر الحدیده یمن هدف قرار گرفته است. #ظــهور_نــزدیکہ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وق
🇺🇸🇾🇪🏴‍☠یک مقام آمریکایی حمله رژیم صهیونیستی به یمن را تأیید کرد. ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨رسانه عبری: فرودگاه الحدیده در آتش می‌سوزد 🔹کانال خبری عبری زبان کودکود نوشت: فرودگاه الحدیده در آتش می‌سوزد. 🔹رسانه عبری زبان همچنین نوشتند خبرهایی در مورد هدف قرار دادن یک نفتکش در بندر الحدیده وجود دارد. ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🚨رسانه عبری: فرودگاه الحدیده در آتش می‌سوزد 🔹کانال خبری عبری زبان کودکود نوشت: فرودگاه الحدیده در آ
🇾🇪🏴‍☠رهبر انصارالله: هر کشور عربی که اقدام به رهگیری پرتابه های ما کند، هدف ما خواهد بود و ما با آن مانند اسرائیل رفتار خواهیم کرد 🔹تجاوز اسرائیل به حدیده پاسخ داده خواهد شد و ما در آن قناعت نخواهیم کرد. ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🇾🇪🏴‍☠رهبر انصارالله: هر کشور عربی که اقدام به رهگیری پرتابه های ما کند، هدف ما خواهد بود و ما با آن
🚨⚠️ 🇾🇪آخرین اخبار حمله رژیم‌صهیونیستی به 🔻حمله ۱۳ جنگنده به یمن 🛩 🔻هدف قرار گرفتن بندر خدیده 🔻انفجار مخازن نفتی و نیروگاه برقی 🛢⚡️ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
به جهنم خوش آمدید 🔻المسیره‌یمن: ورود اسرائیل به جهنم را خوش‌آمد می‌گوییم. 👈ان شاالله نابودی رژیم غاصب حتمی است 🇾🇪 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
اسرائیل : امشب میزنیم یمن: منم هنوز اینو تستش نکردیم😎
بعضیا گفتن چرا سعید جلیلی در مراسم عزاداری در محضر رهبرانقلاب حضور نداشته این عکس رو سایت Khamenei.ir از حضور جلیلی در مراسم شبهای محرم منتشر کرده. آقای جلیلی همیشه در مراسمات حضور پیدا میکنه ولی بین مردم مینشینه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت ۱۳۲ مهیا، کتاب را بست و روی پاتختی گذاشت.... روی تخت دراز کشید و چش
💠رمـــــان 💠 ۱۳۳ صدای حاج آقا موسوی، از بلندگوها پخش شد. ــ خواهران و برادران عزیز! لطفا برای ادامه مراسم و تشیع پیکر شهید امیرعلی موکل؛ به فضای بیرون مسجد تشریف بیاورید. با صلواتی بر محمد و آل محمد... صدای صلوات در فضای مسجد، پیچید. ــ بفرما! مهیا به دستمال نگاهی انداخت و سرش را بالا آورد با دیدن دخترها، لبخندی زد و با آن ها سالم واحوالپرسی کرد و برای نرجس فقط سری تکان داد.مریم روبه مادرش گفت. ــ مامان، شما و مهلا خانم برید. ما باهم میایم. شهین خانوم باشه ای گفت و همراه مهلا خانم بیرون رفتند. ــ پاک کن اشکات رو الان شهاب میبینه فک میکنه ما اشکات رو درآوردیم. مهیا لبخندی زد و اشک هایش را پاک کرد. از مسجد خارج شدند....بیرون خیلی شلوغ بود. دو ماشین وسط جمعیت بودند؛ که یکی پیکر شهید را حمل کرده بود و دیگری مداح بالای آن ایستاده بود...مهیا بغض کرده بود... دوست داشت شهاب را ببیند، اما هر چه دنبال او میگشت؛به نتیجه ای نمیرسید. آشفته و کلافه شده بود. با پیچیدن صدای مداح؛ گریه و صدای همه بالا رفت. انگار، دل همه گرفته بود و بهانه ای برای گریه کردن می خواستند. 🎙این گل را به رسم هدیه... تقدیم نگاهت کردیم... حاشا اینکه از راه تو... حتى لحظه ای برگردیم... یا زینب_س! از شام بال، شهید آوردند... با شور و نوا، شهید آوردند... سوی شهر ما، شهیدی آوردند... (یا زینب_س مدد) مهیا، آرام هق هق می کرد...مریم به او گفته بود، که باهم بروند؛ پیش همسر شهید. اما مهیا جرات آن را نداشت، کنارش برود. برای همین به دخترها گفته بود، آنها بروند؛ او بعدا می آید.جمعیت زیاد بود و جایی که مهیا ایستاده بود، محل رفت وآمد، بود. از برخوردها خیلی اذیت میشد. کمی جلوتر رفت و گوشه ای ایستاد. سرش را بالا آورد، که چشمش به شخص آشنایی خورد. با آن لباس های مشکی و چشم های سرخ و حال آشفته اش، که در وسط جمعیت سینه می زد؛ دلش فشرده شد. فکر میکرد، شهاب را ببیند؛ آرام میگیرد.اما با دیدن حال آشفته اش بی قرارتر شده بود. نگاهی به تابوت انداخت. آرام زمزمه کرد. ــ نمی خوام یه روز این مراسم برای تو برگزار بشه شهاب! نمیخوام! دیگر، گریه امانش نداد؛ که زمزمه هایش را ادامه بدهد. 🎙در خون خفته که نگذارد... نخل زینبی، خم گردد... حاشا از حریم زینب_س... یک آجر فقط، کم گردد... یا زینب_س... 🎙تقدیم شماست، قبولش فرما... قدر وُسع ماست، فدای زهرا... در راه خداست، فدای مرتضى... (یا زینب_س مدد) چون امّ وهب، بسیارند... در هر سوی این، مردستان... مادرهای عاشق پرور... در ایران و افغانستان... (یا زینب_س...) کم کم، ماشین ها حرکت میکردند... و مردم، همراه آن ها آرام آرام حرکت کردند. مهیا راه می رفت و آرام سینه می زد. تا نگاهش به شهاب می افتاد؛ دل آتش میگرفت. احساس می کرد، که داشتند شهاب را از او جدا می کردند.اشک هایش را پاک کرد، اما اشک های بعدی گونه هایش را خیس کردند.نصف راه را پیاده آمدند. اما بقیه راه را تا معراج شهدا، باید با ماشین طی می کردند. ــ مهیا خانوم! مهیا چرخید و با دیدن محسن سلامی کرد. ــ علیم السلام! مریم گفت، صداتون کنم تا با ما بیاید معراج... ــ نه مزاحمتون نمیشم، با اتوبوس ها میرم. ــ این چه حرفیه بفرمایید. مهیا تشکری کرد و به سمت ماشین محسن رفت. دختر ها در ماشین منتظر بودند، سوار ماشین شد. ــ کجا بودی مهیا؟! ــ گمتون کردم. مریم، مامان مهلا و مامان شهین کجان؟! ــ با بابام رفتند. مهیا سری تکان داد. چشمانش را در آینه ماشین، دید. سرخ شده بودند.تکیه اش را به صندلی داد و چشمانش را بست، صدای مداحی که بدلیل فاصله زیاد، آرام تر به گوششان می رسید؛دوباره اشک های مهیا را بر گونه نشاند. 🎙چون امّ وهب، بسیارند... در هر سوی این، مردستان... مادرهای عاشق پرور.... در ایران و افغانستان... یا زینب_س... هم چون این شهید، فراوان داریم... تا وقتی سر و، تن و جان داریم... ما به نهضت، شما ایمان داریم...
💠رمـــــان 💠 ۱۳۴ ماشین که ایستاد، مهیا چشمانش را باز کرد. خیره به جمعیت زیادی که کنار معراج شهدا بودند؛ ماند....همراه دخترها پیاده شد و به سمت بقیه رفتند. هر از گاهی، نگاهی به اطرافش می انداخت؛ تا شاید شهاب را ببیند. اما اثری از شهاب نبود. وارد معراج شهدا شدند. همه ی خانم ها، یک طرف ایستادند؛ تا مزاحم کار آقایان نباشند.تابوت را کنار قبر گذاشتند که همزمان صدای خانمی آمد. ــ صبر کنید... مهیا نگاهی به آن خانم انداخت. به صورت شکسته و چشمان سرخ خانم جوان، نگاهی انداخت. آرام از مریم پرسید. ــ کیه؟! مریم که سعی می کرد، جلوی گریه اش را بگیرد؛ گفت: ــ مرضیه است... زن شهید... مهیا، چشمانش را محکم روی هم فشار داد. قلبش بی قراری می کرد.دوست داشت از آنجا دور شود. ــ صبر کنید توروخدا! آقا شهاب! مهیا با آمدن اسم شهاب، چشمانش را باز کرد. شهاب را دید؛ اما این شهاب را نمی شناخت. این شهاب آشفته، با چشمان سرخ را نمیشناخت. اشک در چشمانش نشست. دوباره به شهابی که سر به زیر به حرف های مرضیه گوش می داد؛ نگاهی کرد. مرضیه زار میزد و از شهاب خواهش می کرد. ــ آقا شهاب شمارو به هر کی دوست دارید؛ بزار ببینمش. بزارید برا آخرین بار ببینمش... شهاب سعی می کرد او را از دیدن همسرش، منصرف کند. ــ خانم موکل! بلند شید. نمیشه ببیندیش... مرضیه احساس می کرد، قلبش آتش گرفته بود. دوست نداشت شهادت عزیزش را باور کند. ــ همسرمه! میخوام ببینمش! چرا دارید این کارو میکنید؟! بزارید ببینمش. باور کنید اگه امیرعلی بود و میدیدمن اینجوری به شما اصرار می کنم و شما قبول نمیکنید؛ هیچوقت ساکت نمیموند. با این حرف صدای گریه همه بلند شد. مهیا به شهابی که دستش را جلوی صورتش گذاشته بود و شانه هایش آرام تکان میخوردند؛ نگاه کرد.احساس بدی داشت که نمیتوانست جلو برود و او را آرام کند.مرضیه با چشمانی پر اشک، به شهاب اصرار می کرد؛ که همسرش را ببیند. ــ خانم موکل باور کنید نمیشه! مرضیه با گریه گفت: ــ چرا نمیشه! میترسید، من پیشونیه تیر خوردشو ببینم؛ حالم بد بشه؟! مهیا احساس کرد؛ قلبش فشرده شد. هیچ کنترلی بر اشک هایش نداشت. مریم با نگرانی به مهیا نگاه کرد.صدای مرضیه، باز در فضای ساکت معراج پیچید. ــ بزارید برای آخرین بار هم که شده؛ ببینمش! آقا شهاب شما رو به بی بی زینب_س؛ به جدتون؛ به مادرتون فاطمه الزهرا_س؛ قسم میدم. فقط بزارید من امیر علیم رو ببینم. شهاب دیگر نمی توانست، نه بگوید... او را قسم داده بود.با کمک محسن در تابوت را برداشت. ــ مهیا جان! میخوای بریم تو ماشین؟! مهیا به مریم که نگران بود؛ نگاهی انداخت. ــ نه! من خوبم! دوباره به طرف مرضیه چرخید.مرضیه دستی به صورت سرد و بی روح امیرعلی کشید و با گریه گفت. ــ امیر علی! چشماتو باز کن جان من! چشاتو باز کن! نگاه قسمت دادم به جون خودم! مثل همیشه اخم کن و بگو، هیچوقت جونه خودتو قسم نده! زار زد.... و قلب مهیا فشرده تر و اشک هایش بیشتر شد. _امیرعلی؛ چرا تنهام گذاشتی؟! من غیر تو کسیو ندارم. تو تموم زندگیم بودی... تو قول داده بودی، کنارم بمونی! من الان تکیه گاهی ندارم. مهیا به هق هق افتاده بود. ــ امیرعلی! صدات کردم؛ چرا نگفتی جانم؟! امیر علی، نبودنت سخته... با هق هق داد زد. ــ امیر علی!!! مهیا دیگر نمی توانست سر جایش بایستد. مریم و سارا متوجه حال بدش شدند. به او کمک کردند، که از جمعیت دور شوند و گوشه ای بشیند.مهیا، سر روی زانوهایش گذایش و هق هق اش در فضا پیچید. سارا حرفی نزد. گذاشت تا مهیا آرام شود...
💠رمـــــان 💠 ۱۳۵ مهیا با احساس اینکه کسی روبه رویش نشست؛ سرش را بالا آورد....با دیدن شهاب، اشک هایش، گونه اش را خیس کرد. آرام زمزمه کرد. ــ شهاب! شهاب، به چشمان سرخ و پر اشک مهیا نگاه کرد. ــ جانم؟! گریه اجازه حرف را به مهیا نمی داد.شهاب میدانست، مهیا الان به چه چیزی فکر می کرد. خودش لحظه ای به این فکر کرد، که اگر شهید شود؛... و مهیا برای دیدنش اینگونه زار بزند و دیگران را التماس کند؛ عصبی شد. ـــ مگه من به مامان نگفتم نزاره بیای؟! مهیا اشک هایش را پاک کرد. ــ انتظار نداشتی تو این موقعیت ولت کنم؟! شهاب لرزد بر دلش افتاد. لیوان آب را به دست مهیا داد. ــ بیا یکم بخور... پسری از جمعیت جدا شد و به طرف آن ها آمد. ــ شهاب! شهاب سر برگرداند. ــ جانم؟! ــ حاج آقا موسوی گفتند بیاید. می خواند شهید رو دفن کنند. ــ باشه اومدم! شهاب، نگران مهیا بود. نمی توانست اورا تنها بگذارد. مهیا که از چهره و چشمان شهاب قضیه را فهمید؛ دستش را روی دست شهاب گذاشت. ــ شهاب برو من حالم خوبه. ــ بیا ببرمت تو ماشین، خیالم راحت باشه. ــ باور کن شهاب! حالم خوبه! سارا و مریم پیشمن تو برو... شهاب سری تکان داد. دست مهیا را فشرد. ــ مواظب خودت باش! ــ باشه برو! شهاب از او دور شود....مهیا دوست نداشت برود. دوست داشت کنارش می ماند و او را آنقدر نگاه میکرد، تا مطمئن شود؛ که هست و هیچوقت تنهایش نمی گذارد.مهیا با دخترها به سمت جمعیت رفتند. کار خاکسپاری تمام شده بود و مرضیه سرش را روی قبر گذاشته بود و با گریه امیر علی را صدا می کرد. صدای مداح در فضای غم انگیز معراج پیچید. 🎙عشق؛ عشق بی کرونه... اشک؛ از چشام روونه... حق؛ رزق و روزیمونو... تو؛ روضه میرسونه... عشق یعنی ، نوکر روسفید شدن... عشق یعنی ، مثل شهید حمید شدن... عشق یعنی ، تو سوریه شهید شدن... کاش میشد ، جدا بودم از هر بدی... کاش میشد ، شبیه حجت اسدی... رو قلبم ، مهر شهادت میزدی... نغمه ی لبات، اعتقاد ماست... راه سوریه، راه کربالست... کلنا فداک...... صدای گریه مرضیه بلندتر شده بود. مهیا دستش را روی دهانش گذاشته بود. تاصدای هق هقش بالا نرود.نگاهی به شهاب انداخت، که به دیوار تکیه داده بود؛ و شانه های مردانه اش تکان می خوردند. احساس می کرد، خیلی خودخواه است که شهاب را از آرزوهایش جدا کرده...آن هم به خاطر اینکه نمی توانست، نبود شهاب را تحمل کند.به خاطر خودش، به شهاب ظلم کرده بود. مهیا احساس بدی داشت.... دائم در این فکر بود، که او که همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب_س داشت. الان که همسرش می خواست، برای دفاع از حرم بجنگد؛جلویش را گرفته بوداو جلوی شوهرش را گرفته بود....مهیا لحظه ای شوکه شد. خودش تا الان اینجور به قضیه نگاه نکرده بود. 🎙من ، خاک پاتم آقا... باز ، مبتالتتم آقا... حرف دلم همینه... هر شب ، گداتم آقا... عشق یعنی ، محافظ علم باشم... عشق یعنی ، تو روضه غرق غم باشم... عشق یعنی ، باشم... نغمه ی لبم ... ذکر هر شبم ... نوکر حسین_ع ... مست زینبم_س ... کلنا فداک ...... دل خورده باز، به نامت... هر شب میدم، سلامت... شاهم تا وقتی که من... هستم بی بی، غالمت... عشق یعنی ، همش باشی به شور و شین... عشق یعنی ، میون بین الحرمین.... عشق یعنی ، فقط بگی حسین_ع حسین_ع ... من خداییم ... باز هواییم ... از عنایتت ... ... کلنا فداک ...... نگاهی به مرضیه انداخت... و در دل خودش گفت.مگر مرضیه همسرش را دوست نداشت؟! پس چطور به او اجازه داده بود، که برود؟! چاگر دوستش نداشت، که اینگونه برای نبودش زار نمی زد! نگاهش دوباره به طرف شهاب سو گرفت. به شهاب نگاهی کرد. به شهابی که با آمدن اسم سوریه و حضرت زینب_س گریه اش بالاتر می رفت. مهیا احساس بدی داشت. از جمعیت جدا شد.احساس خودخواهی او را آزار می داد. آرام زمزمه کرد. ــ من نمیتونم جلوشو بگیرم... نمیتونم... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠رمـــــان 💠 ۱۳۶ مهیا دستی نوازش گونه بر موهای شهاب کشید.... شهاب چشم هایش را از خستگی بسته بود.... بعد از مراسم تدفین، به‌مسجد برگشته بودند و بعد از نماز و نهار، و جمع کردن وسایل؛ با خستگی زیاد، به خانه برگشته بودند.... تا می خواستند وارد خانه شوند؛ شهاب دست مهیا را گرفت و او را به طرف تخت که در حیاط بود، برد. مهیا که بر تخت نشست، شهاب سرش را بر روی پاهایش گذاشت و چشمانش را بست. ــ شهاب زشته پاشو... ــ کسی نیست! بزار یکم بخوابم. سرم خیلی درد میکنه... مهیا لبخندی زد و موهای شهاب را نوازش کرد.به چهره شهاب؛ نگاهی انداخت. احساس کرد از تصمیمی که گرفته، مردد شده. در دلش گفت: ــ چطور میتونم دیگه شهاب رو نبینم؟!! قطره اشکی ناخواسته از چشمانش چکید. و بر روی صورت شهاب افتاد. چشمان شهاب آرام باز شدند و به چشمان مهیا خیره شد. آرام گفت: ــ چرا گریه میکنی؟! اشک بعدی روی گونه اش سرازیر شد. شهاب دستش را بالا آورد و اشک هایش را پاک کرد. ــ به مرضیه فکر میکردم! ــ به چیه مرضیه خانم فکر میکردی؟! با بغض گفت: ــ که الان چطور میتونه با جای خالی همسرش کنار بیاد. شهاب با اخم گفت: ــ اولا بغض نکن! دوما امیر علی خیلی وقته دست داعش بوده، همسرش کنار اومده بود با نبودش. ــ نه شهاب! الان فرق میکنه! اونموقع ذره ای امید داشت؛ که همسرش برگرده. اما الان ... همسرش زیر خاکه و دیگه کنارش نیست. شهاب لبخند خسته ای زد. _ ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...بل احیکم عند ربهم یرزقون... و فکر نکنید شهدا مرده اند بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی میگیرند... دل مهیا آرام گرفت... جواب لبخند شهاب را با لبخند داد...تردید داشت برای گفتن حرفش؛ اما باید آن را میگفت. به چشمان بسته شهاب، نگاهی انداخت و گفت: ــ شهاب! _تو امروز نمیزاری من بخوابم. بیا برو خونتون خانم... مهیا موهایش را محکم کشید. ــ ای خانم! موهام رو کندی!! ــ خوب کردم سکوت بین هردو برقرار شد.مهیا نفس عمیقی کشید و دوباره شهاب را صدا کرد. ــ شهاب! اینبار شهاب با لحن دلنشینی، که لرز بردل مهیا انداخت؛ گفت: ــ جانِ شهاب؟! مهیا جلوی ریختن اشک هایش را گرفت. ــ چند روز دیگه مونده تا اعزام به سوریه؟! شهاب نگاهی به چشمان پر ازشک مهیا انداخت. ــ مگه من نگفتم، دیگه بحثش رو نکن. من بهت گفتم دیگه نمیرم. پس چرا الان چشمات اشک میریزند؟! ــ برو... آنقدر آرام گفت که شهاب شک کرد، به چیزی که شنید. ـ چی گفتی؟! مهیا با بغض و صدای لرزان گفت: ــ برو سوریه! من نمیتونم جلوت رو بگیرم. شهاب سر جایش نشست. ــ مهیا حالت خوبه؟! لازم نیست به خاطر من این حرف رو بزنی... مهیا اشک هایش را پاک کرد. ــ به خاطر خودم گفتم! برو سوریه... ــ مهیا باور کنم؟! ــ آره! ببخشید که از اولش قبول نکردم. شهاب مهیا را در آغوش گرفت.شانه های هردو از گریه میلرزید. مهیا از شهاب جدا شد. ــ ولی قول بده زود برگردی! شهاب سری به عالمت تایید تکان داد. ــ قول بده شهید نشی! شهاب خندید. ــ چرا فک میکنی من شهید میشیم دختر؟! مهیا به چشمان پر از اشک و لبخند شهاب، نگاهی انداخت. ــ اینقدر خوبی که حس میکنم زود از پیش من میری! شهاب بوسه ای بر پیشانیش نشاند. ــ برمیگردم مطمئن باش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وعده سید نصرالله محقق شد؛ دو شهرک برای اولین بار هدف حملات حزب‌الله 🔹المیادین به نقل از رسانه‌های اسرائیلی از وقوع چندین انفجار در الجلیل و جولان و شلیک ۵۵ موشک و راکت به مواضع اسرائیلی خبر داد. 🔹به گفته رسانه‌های اسرائیلی، نطوعا، زرعیت، شومرا، کفار بلوم، بیت هیلل، عامیر، کریات شمونه و سده ناحمیا هدف حملات راکتی قرار گرفتند. 🔹آژیر هشدار نفوذ پهپاد در الغجر و شعار یشوف در الجلیل به صدا درآمده و شهرک‌های دان و دفنا برای نخستین بار شاهد حملات حزب‌الله بودند. 🔹حزب‌الله هم در بیانیه‌ای از حمله با ده‌ها راکت کاتیوشا به شهرک دفنا خبر داد که این حمله برای اولین طی نبرد صورت گرفته‌است. 🔹برخی شهرک‌های اسرائیلی برای اولین بار هدف حملات حزب‌الله قرار گرفت؛ حملاتی که سیدحسن نصرالله وعده آنها را پیش از این داده بود و اکنون شهرک‌نشینان آنها طعم ورود به جنگ و تحمل حملات را چشیدند.
💢 ضمن محکوم کردن حمله به الحدیده؛ حزب‌الله: اقدام احمقانه دشمن صهیونیستی خبر از مرحله مهمی در منطقه می‌دهد 🔸حزب الله لبنان تجاوز اخیر رژیم صهیونیستی به بندر الحدیده یمن را محکوم، و تأکید کرد این تجاوز خائنانه با حمایت تمام‌عیار آمریکا، ادامه تجاوز آمریکایی-انگلیسی به یمن و تحریم ادامه‌دار آن طی سال‌های طولانی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇾🇪 نیروهای آتش نشانی همچنان در تلاش برای مهار آتش مخازن تاسیسات نفتی بندر الحدیده یمن هستند.
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🚨⚠️ 🇾🇪آخرین اخبار حمله رژیم‌صهیونیستی به #یمن_مظلوم 🔻حمله ۱۳ جنگنده به یمن 🛩 🔻هدف قرار گرفتن بندر خ
برای پیروزی مردم یمن و نابودی اسراییل و دشمنان اسلام همگی، مخصوصا در قنوت نماز وتر دعا کنید. و اگر در توانتون بود دعای جوشن صغیر بخوانید 🤲 ان شاء الله با پیروزی جبهه حق به ظهور امام زمان (عج الله) نزدیک و نزدیکتر شویم.
بسم الله الرحمن الرحیم ذالجلال و الاکرام
◾️ ثوابی برابر ثواب شهدای کربلا امام رضا علیه‌السلام: «اگر دوست داری با ثواب کسانی که با حسین (ع) به شهادت رسیدند، برای تو باشد، هرگاه که به یاد او می‌افتی بگو: «یا لیتنی کنت معهم فافوز فوزاً عظیماً» [ای کاش من با ایشان بودم تا به فوز و پیروزی بزرگ نائل می‌شدم]» ◌ عیون أخبارالرضا(ع)، ج۱ ص ۲۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا