فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شباهت دو خادم در مسیر
پیاده روی اربعین حسینی به
شهید حاج قاسم سلیمانی
و شهید ابومهدی المهندس
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ارزش یک آهی که در حسرت اربعین میکشیم....
بسیار زیبا...
مرحوم حاج اسماعیل #دولابی
چهل سال در طلب امام زمان صلوات الله علیه
شخصی را سراغ دارم که بیش از چهل سال در طلب امام زمان صلوات الله علیه بود. بعد از چهل سال ریاضت و عبادت به محضر منور حضرت مهدی صلوات الله علیه مشرف شد.
وقتی خدمت آقا رسید از حضرت گلایه عاشقانه کرد: « شما که سرانجام مرا به محضر پذیرفتید، ای کاش یک مقدار زودتر مرا می پذیرفتید و من این همه غصه نمی خوردم و عذاب نمی گشیدم؟»
حضرت فرمودند:
اگر زودتر ما را می دیدید از ما نان و سبزی می خواستی! حالا که چهل سال زحمت کشیده ای می فهمی که چه بخواهی.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌷 ارزش یک آهی که در حسرت اربعین میکشیم.... بسیار زیبا...
🔸 سر قضیه اربعین کسانی که نتونستن برن خیلی میتونن پیش خدا دلبری کنند...
💔 همین که دلت بشکنه و یه آه بکشی... خدا میگه عزیزم آروم باش... من جبران میکنم برات...
💕میدونم خیلی دلت میخواست کربلا باشی... من ثواب یه کربلای مقبول رو میگم برات بنویسن...
توی دنیا و آخرت انقدر بهت میدم تا راضی بشی...🌷
قدر آهت رو بدون...
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗محافظ عاشق من💗 قسمت36 با صدای کوبیده شدن در اتاقم وحشت زده از جا پریدم که عینک و کتاب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت37
از عالم و آدم جدا شدم به سمت کتابم پرواز کردم .« قرار بود اولین روز دانشگاه را آغاز کند . مثل همیشه لباس مرتبی را پوشید و از اتاقش حسنا را صدا زد : حسنا ؟ امروز کلاس داری ؟
ـ آره ، مهدا میاد دنبالم .
ـ نمی خواد بگو نیاد ، باهم میریم .
حسنا وارد اتاق برادرش شد و ادامه داد ؛ امروز چهلم خواهر یکی از همکلاسی های منو امیرحسینه ، مهدا گفت اونم میاد یه پروژه مشترک داشتیم با مهدا اینا ، هم کلاسیمم بود برا همین مهدا هم میاد
ـ خیلی خب پس من برم تو خودت میای ؟
صدای تلفنش مانع از پاسخ دادن به برادرش شد
الو ، جانم . سلام ... باشه اومدم ... ماشین نداااااری ؟! ... آره ، کلاس داشتن معلولین ذهنی ... ماشین مامانمم نیست ... صبر کن !
ـ محمد ؟ ما هم میبری ؟
محمدحسین کلافه سری تکان داد و گفت : باشه
حسنا لبخندی به برادرش زد رو به فرد پشت خط گفت : الو مهی ؟ داداشم میرسونتمون ... نه بابا چه مزاحمتی من و امیر همیشه با شما میایم ... نمیخواد معذب باشی .... تو که رو کم کن عالمی ... برو بابا ... پایین منتظر میشی تا بیام ، فهمیدی ؟! .... آفرین
ـ ممد بریم !
ـ حالا چرا اینقدر اصرار میکنی ...
حسنا انگشت تهدید را بسمت محمدحسین گرفت و گفت : این نیم وجبی خط قرمز منه ، اوکی ممد جان ؟!
ـ اون انگشتتو بیار پایین چشمو درآوردی !
ـــــــ ♥ ــ.ــ ♥ــــــــ
ـ سلام مهی جون
ـ سلامو ....
ـ آتشی نشو عشخم ، مهدعلیا
ـ خدا بگم تو و فاطمه رو چیکار کنه ، آغا یه مهدا گفتن اینقدر سخته ؟!
ـ ها والا .
+ سلام
با صدای محمدحسین هر دو بسمتش برگشتند .
ـ سلام ، ببخشید مزاحم شما شدیم
+ نه خواهش میکنم ، بفرمایید .
به دانشگاه که رسیدند با هم خداحافظی کردند و هر کدام به سمتی رفتند ، مهدا تا شروع کلاسش ۵ دقیقه وقت داشت به سرعت به کتابخانه رفت و کتابش را تحویل داد و سپس به سمت کلاسش رفت .
وارد کلاس شد و همان جای همیشگی نشست . جزوه جلسه قبل را بررسی کرد و توجهی به کنجکاوی های اطرافیانش نسبت به آقای متفاوت نکرد .
با ورود استاد همه در جای خود قرار گرفتند و استاد بعد از حضور و غیاب گفت : از امروز یه نفر به کلاس ما اضافه شدن ، امیدوارم با ایشون همکاری لازم رو داشته باشین ، خب آقای دکتر خودتون رو معرفی کنین
- سلام عرض میکنم خدمت شما و دانشجو های عزیز ، سید محمد حسین حسینی هستم دانشجوی دکتری دانشگاه صنعتی شریف و قراره یه مدت مزاحم شما بشم ، امیدوارم اوقات خوبی در کنار هم داشته باشیم .
بچه ها تک تک تبریک گفتند که استاد گفت : بچه ها یه نفر جزوه ی سه جلسه اخیر رو بده به آقای دکتر
ثمین : من میدم بهشون
- جزوتون کامله ؟
یادمه غیبت داشتید جلسه قبل ،ثمین از اینکه ضایع شده بود عصبانی بود که با حرف استاد فوران کرد .
استاد : خانم فاتح ؟شما می تونید جزوتون رو بدید به آقای حسینی ؟
- بله چشم استاد .
- ممنون دخترم .
رو به محمدحسین با سری افتاده گفت :
بعد از کلاس تشریف داشته باشین میدم خدمتتون .
- اگر لازم ...
- فعلا نیازی بهش ندارم .
- متشکرم
آرام خواهش میکنمی گفت و به تدریس گوش سپرد . بعد از اتمام کلاس گوشه ی کلاس منتظر محمدحسین شد .
- این صفحات که علامت زدم صفحاتی هست که استاد تاکید بیشتری داشتن به اهمیتش ، صفحه آخر هم مطالعه خودمه و ضمنا اونایی که با خودکار مشکی نوشتم تحلیل خودمه نه صرفا برداشت مستقیم از توضیح استاد .
- بله ، متشکرم .
ثمین : همیشه اینقدر برای همکلاسی هات وقت می ذاری ؟
- شما احاطه کامل به احوالات همکلاسی ها داری
- خیلی زر زر میکنی مهدا خانوم
- بنظر خسته میاین بهتره استراحت کنین .
و رو به محمدحسین گفت : اگر سوالی داشتین
- هوی عجوزه بفهم چی میگی
بی توجه به ثمین ادامه داد ؛ از نوشتار جزوه وقت کلاس در خدمتم و آرام تر گفت ؛ تا شروع میان ترم لازمش ندارم بعدش ممنون میشم بدینش به حسنا .
- بله حتما ، متشکرم ازتون .
و به کلاسی که با مهراد داشت راه افتاد ، ثمین با خشونت بسمتش رفت چادرش را در دست گرفت و گفت ؛ چه لذتی میبری منو عذاب بدی ؟! هان ؟ مگه یه جزوه چی بود عقده ای ؟!
- هیچ علاقه ای ندارم باهات بحث کنم ، دیدی که استاد ازم خواست ، اصلا نمی فهممت ثمین
و چادرش را از دست های از خشم مشت شده ی ثمین گرفت و بسمت کلاس رفت .
🍁به قلم :ف میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت38
منتظر ماند اغلب دانشجو ها وارد کلاس شوند تا لیست را اعلام کند جلسات قبل رفتن به آزمایشگاه لغو شده و به جلسات بعد موکول شده بود و مهراد از مهدا خواست این جلسه به بچه ها اطلاع دهد تا خود را برای همکاری با هم آماده کنند .
- ببخشید لطفا چند لحظه
همه ی کلاس منتظر نگاهش کردند .
- استاد از من خواستن با توجه به شناختی که از هم داریم یه گروه بندی انجام بدم ضمنا نتایج رو به ایشون گزارش کردم و ایشون موافق بودن ، لیست رو می خونم تا هم گروهی های خودتون رو بشناسید ، 6 گروه 4 نفره و یک گروه 3 نفره
- .
.
.
و امیر رسولی ، ثمین ناجی ، مهدا فاتح
ثمین : زرشک ! اون وقت طبق کدوم شناخت منو تو باید همگروه باشیم ؟!
- معیار من فقط سلیقه فردی نبوده و از جنبه سطح علمی و تفاوت دیدگاه نظریه پردازی هم بهش توجه کردم و خواستم عدالت و توازن رعایت بشه و ارائه بهترین پروژه فقط مرهون تلاش خود افراد باشه
- برو بابا من این ترم بیافتمم نمیخوام با تو همگروه باشم
- می سپارم به تصمیم استاد ،خب کسی اعتراض نداره ؟!
+ مهدا خانوم ؟
- بله
- میشه منو لطفا با محسنی جا به جا کنی ؟
- آقای پارسایی حس کردم به دیدگاه عمیق شما در اون گروه نیاز هست و راحت تر بتوانید با اعضای گروه تبادل داشته باشین ، اما اگر آقای محسنی و اعضای گروهشون راضی هستن مشکلی نیست فکر نمیکنم استاد هم مخالفتی داشته باشن .
- نه ولش کن نمیخواد همین گروه خوبه ، دستت طلا دختر .
- کاریه که استاد ازم خواستن ، لطفی نبوده .
امیر رسولی : خدایی این زبون تندت ، به هیچ کس رحم نمیکنه
همه خندیدند که گفت : مزاح کافیه ، کسی جز خانم ناجی مشکلی با گروهش نداره .
+ ببخشید خانم فاتح ؟
- بفرمائید
+ من چطور ؟!
- احتمالا با گروه سه نفری هم گروه می شید آقای حسینی ، باز با استاد مطرح میکنم .
+ متشکرم
با ورود استاد همه از جای خود بلند شدند . استاد بعد از حضور غیاب گفت :
آقای دکتر خوش اومدی!
- ممنون استاد
- اختیار داری ما در کنار شما جرات اظهار نظر نداریم
- لطف داری مهراد جان
- خانم فاتح اعلام کردید به بچه ها ؟
+ بله استاد ، فقط استاد آقای حسینی هم در گروه بندی قرار بدم ؟
- بله هر گروهی جا داره بذارینشون ، محمدحسین اگه مشکلی داشتی بگو به خانم فاتح تا اصلاح کنن
- چشم ممنون استاد .
+ و استاد یه مورد دیگه اینکه خانم ناجی گروهشون راضی نیستن .
- دیگه چیه خانم ناجی ؟
- من که مشکلی ندارم با گروه استاد اگه این مهدا نباشه!
- مهدا خانوم در همین گروه باقی میمونن و مدیر گروه هم هستن شما مشکلی دارین جا به جاتون میکنیم .
- اما استاد ....
- محمدحسین جان جسارت نشه ، خانم فاتح به این موارد وارد هستن به همین دلیل ایشون مدیر هستن
- نه خواهش میکنم،من مشکلی ندارم از گروه هم راضیم .
- خداروشکر...
بعد از اتمام آخرین کلاس مهدا به محمدحسین گفت : میرم دنبال حسنا ، به مرصاد و امیرحسین سپردم بیان دنبالمون برای ختم ، شما تشریف ببرید .
ـ باشه ممنون بابت جزوه ها
ـ خواهش میکنم ، سلام برسونین . روز خوش .
ـ حتما شما هم همین طور ، یاعلی .
مهدا بعد از پیدا کردن حسنا به فاطمه زنگ زد تا با او هماهنگ کند ، فاطمه گفت مرصاد دنبالش رفته و در راه دانشگاه هستند .
ـ فاطمه بود ، میگه داره با بچه ها میاد
ـ اوکی ، مهی بریم یه چیزی بزنیم ؟
ـ باشه بریم ، ضمنا ...
ـ مهدا هستی میدونم
ـ بچه پرو
ـ لطف داری ، مهدا چی میخوری ؟
ـ کیک و نسکافه .
ـ اوه اوه ، حاج خانوماااا
یک از همکلاسی های حسنا ، دوست همان پسری که قرار بود برای ختم خواهرش بروند بدون اجازه سر میز آنها نشست و گفت :
ـ جواب سلام واجبه ها ، میدونین که خواهرا !
مهدا : سلام نکردین
ـ وَاووو بلی بلی،سلام عرض شد،احوال بانو؟
ـ سلام
ـ احوال پرسی کردم دور از ادب نیست ؟!
ـ قابل جواب دادن نیستین ...
ـ خیلی دور بر میداری امل جان ، چی فک کردی ؟! از اینکه هیچ پسری محل سگ بهت نمیدن مشکلی نداری ؟!
مهدا پوزخندی زد و بی توجه به او به حسنا گفت : زنگ بزن ببین امیرحسین نیومد
پسر مزاحم رو به مهدا گفت : قیافه هم نداری ، من میدونم همه ی این اخلاق سگی هات برا اینکه یکی نگات کنه داری چراغ سبز میدی ولی کسی آدم حسابت نمیکنه !
+ بهتره گند تر از دهنت حرف نزنی دوزاری !
ـ تو کی باشی ؟!
مهدا از حضور فرد مقابلش نگران به او نگاه کرد میدانست میتواند دعوایی شود که به نفع هیچ کس نیست .
🍁به قلم :ف میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت39
ـ بهتره بری پی کارت !
+ نخوام برم ؟ ببین این قضیه هیچ ربطی به تو نداره ! مزاحم نشو
ـ الان باید بری سر ختم عشقت باشی اومدی چش چرونی کثافت ؟
+ تو چی ؟ تو که ادعای عاشقیت زمین و آسمونو گرفته بود اینجا چیکار میکنی ؟ عاشق پولش بودی نه خودش وقتی مرد فراموش شد پس ببند گاله اتو ، اصلا بهتر که سَقَط شد ، دیگی که برا من نمیجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه اون دختره .... اگه فهم داشت منو قبول میکرد نمی رفت دنبال اون ریشوی ...
ـ بسه حالمو بهم زدی ، قبلا بهت گفتم دور مهدا خط بکش ! نگفتم ؟!
+ چیه نکنه میخوای این چندشو بگیریش ؟!
با شنیدین این حرف مشت محکمی به صورتش خواباند .
ـ اینو زدم تا حرف دهن نجستو بفهمی ...
پسرک مزاحم دستی به بینی پر از خونش کشید و گفت : خفه شو عوضی !تو بخاطر این کلاغ زشت منو زدی ؟!
ـ آره بازم زر بزنی بدتر میخوری
پسر به سمتش هجوم برد که همه شروع به جیغ و داد کردند و این وسط فقط یک نفر نسبت به این اتفافات بی تفاوت بود ، ثمین ناجی .
حسنا : ولش کن وحشی وای خداا ، یکی بیاد اینا رو جدا کنه
مهدا هر چه میخواست با گفت و گو آنها را متقاعد کند ، نتوانست و هیچ کس نمیخواست و نمی توانست آنها را جدا کند .
مهدا میدانست ساکت بماند دو پسر مقابلش همدیگر را سالم نمیگذارند .
کله سویشرتش را گرفت و با تمام توان بسمت خودش کشید ، می توانست هر دو را بزند او یک نظامی بود اما این قضیه را هیچ کس نمیدانست پس طوری وانمود کرد که این کار برایش خیلی زحمت داشته و با او خودش هم روی زمین نشست و با خشم گفت :
بسه آقای با غیرت میخواید بکشینش یا خودتونو به کشتن بدین ؟!
قبل از اینکه حراست سر برسد پسر مزاحم با صورتی کبود از مشت های امیر فرار کرد میدانست کارش گیر است و اگر بخواهد بماند بازنده خواهد بود .
مهدا همراه امیر به بهداری دانشگاه رفت ، مسئول بهداری به مرخصی زایمان رفته بود و فرد کمکیش هم سر کلاس بود ، برای همین مهدا مجبور شد کار های اولیه را انجام دهد ، سویشرت امیر که چاک چاک شده بود را به حسنا داد و گفت : حسنا جان ، ببین میتونی استاد حسینی رو پیدا کنی ، فک کنم دستشون شکسته میترسم صدمه بزنم بهشون
ـ باشه الان میام
سری تکان داد و روی صندلی کنار در نشست و رو به امیر گفت : آقای رسولی ؟
خیلی دلش میخواست این صدا فقط او را امیر صدا کند ولی به خودش قول داده بود دلش را از این دختر پاک کند به خودش قول داده بود بیش از این درگیر این حجم از انسانیت او نشود و او را خوشبخت بخواهد مثل خواهری که ...
ـ آقای رسولی ؟
از افکارش دست کشید و سرش را پایین انداخت تا بیش از این درگیر چشم های زلال فرد رو به رویش نشود .
ـ بله
ـ حالتون خوبه ؟ دستتون خیلی درد داره ؟ اگه تحمل ندارید میخواین بریم درمانگاه تا ...
ـ نه لازم نیست من خوبم ، منتظر میمونم استاد بیان
ـ لازم نبود چنین بلایی سر خودتون بیارین ! میتونستم مهارش کنم
ـ نقشه ثمینه ...
ـ قضاوت عجو...
ـ نقشه ثمینه ، مطمئنم . قضاوت نمیکنم الانم به هیچ کس حرفی نمیزنم تا زمانی که کسی پشتت... پشتتون حرف اضافه نزده
ـ آقای رسولی خواهش میکنم در این مسئله دیگه ورود نکنین ، من نمیتونم اجازه بدم کسی بخاطر من آسیب ببینه
ـ من بخاطر شما این کارو نکردم ... بخاطر خودم بود ... بخاطر دنیای که بهم نشون دادی..ید .... بخاطر غیرتی که احیا شده ..... بخاطر دِینی که بهتون دارم
خواست بگوید حسی که بهتون دارم اما مهدا داروی لحظه های تبدارش را برای خودش قدغن کرده بود اصلا خودش را لایق او نمی دانست ... از طرفی داغ هیوا چنان قلبش را سوزانده بود که نمیخواست درگیر کسی شود که بی نهایت شبیه محبوب از دست رفته اش بود ... در های قلبش را چنان محکم بسته بود که مهدا هیچ گاه نتواند به قلبش وارد شود ...
ـ الانم نیازی به عذاب وجدان نیست ، بقول خودتون هر کس اختیار داره و تصمیمی که میگیره به خودش ربط داره
ـ اما نه زمانی که محرکی وجود داشته باشه و علتی برای ایجاد ...
ـ نه اگه این مسئله اینجا هم پیش نیومده بود جای دیگه امکان رخ دادش بود از تقدیر نمیشه فرار کرد
ـ منـ...
در اتاق نیمه باز کامل باز شد و مهراد به همراه حسنا وارد شدند . مهراد بعد از سوالات و معاینه گفت دست امیر از شکسته و باید گچ بگیرد .
🍁به قلم :ف میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 میخوای، خوش رکابت یه سر و گردن
از بقیه ماشینها بالاتره باشه😳😳 😳
💥پدیده برتر طراحی (PBT)، طراحی
مدلسازی و قالب گیری انواع قطعات
خودرو ( سپر، بالچه، بادی کیت، فلاپ
و.... 🚘) با کیفیت عالی، قیمت مناسب
و دست ساز 👏 👏👏برای انواع
خودروهای داخلی و خارجی، آماده خدمات رسانی می باشد.
💥اگر میخوای، با pbt با خیال راحت رانندگی کنی ⁉️ سریع لینک پایین را بزن👇
https://eitaa.com/joinchat/2701525300Cc4c726f0e1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت باشه خدا صدای سکوت مظلومان را اولویت حق قرار میده
هیچ چیزی در این دنیا بی نتیجه نمیماند و چه خوب چه بد هر کاری کنی به تو باز خواهد گشت.
منبع: بحارالانوار، ج 61، ص 117 و 118
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای سلامتی امام زمان(عج)
#لبیک یامهدی