💠 حکم کندن پوست بدن؟
⁉️ سؤال:
پوستهاى مختصر لب و سایر اعضای بدن، در صورت کنده شدن، پاک هستند؟
✍️ پاسخ:
🔹 آیاتعظام خامنهای و مکارم: پوستهای مختصر لب و سایر قسمتهای بدن که موقع افتادنشان رسیده؛ اگر چه آنها را بکَنند پاک است ولی از پوستی که موقع افتادنش نرسیده و با درد یا سوزش کنده میشود، بنابر احتیاط واجب باید اجتناب شود ولی محل آن بعد از جدا شدن، پاک میباشد.
🔸 آیتالله سیستانی: اجزای کوچک بدن که روح ندارند و به آسانی جدا میشوند، پاک هستند؛ اما اگر حیات داشته باشند و جدا شوند، نجس هستند و اگر مشکوک باشند که روح دارند یا خیر، پاک هستند.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی آیاتعظام خامنهای، مکارم و سیستانی
📎 #احکام_طهارت
📎 #احکام_نجاست
🖇 لینک مطلب:
https://btid.org/fa/news/265673
💢 شکستن اعتکاف روز دوم
⁉️ سؤال:
در احکام اعتکاف آمده است هرگاه اعتکاف مستحب را پس از روز دوم باطل کند، باید قضای آن را به جا آورد؛ ولی اگر در روز اول و دوم باطل کند، قضای آن واجب نیست. منظور از روز دوم یعنی بعد از غروب آفتاب روز دوم یا پس از مغرب؟
✍️ پاسخ:
🔹 منظور مغرب روز دوم است.
📚 پی نوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای
🖇 لینک مطلب:
https://btid.org/fa/news/278813
📎 #احکام_اعتکاف
❇️ روزه اعتکاف
❓ آیا روزه های قضای خود را می توانیم در اعتکاف بگیریم؟
✍️ پاسخ:
همه ی مراجع: آری، جایز است.
🔺العروه الوثقی، کتاب الاعتکاف، م 4.
📎 #احکام_اعتکاف
📎 #ماه_رجب
📎 #روزه_قضا
#قسمت_شصت_و_دوم
مادر
برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم … اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود …
پیداش کردم … 60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد … کنار خیابون #گدایی می کرد …
با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد …
مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود … یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود …
یک غذای گرم برای من درست نکرده بود … حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت … اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود … .
تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم … لباسم رو گرفت و گفت … پسر جوون، یه کمکی بهم بکن … نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم … اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم … .
به زحمت می تونستم نگاهش کنم …
بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود …
به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش … .
اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید …
لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم … از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد … .
گریه ام گرفته بود … هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه #قرآن افتادم …
و به پدر و مادر خود نیکی کنید …
همون جا نشستم کنار خیابون … سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم … .
اومد طرفم … روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟
گریه نکن. گریه نکن …
سرم رو آوردم بالا … زل زدم توی چشم هاش … چقدر گذشت؛ نمی دونم …
بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می خوای ببرمت یه جای خوب؟
#قسمت_شصت_و_سوم
پسر قشنگ
دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم … تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان گشتم …
یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه هاش بربیام …
بالاخره پذیرشش رو گرفتم و بستریش کردم … با خوشحالی، 10 دلاریش رو دستش گرفته بود و به همه نشون می داد … اینو پسر قشنگ بهم داده … پسر قشنگ بهم داده …
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و اونجا بایستم … زدم بیرون … سوار ماشین که شدم از شدت ناراحتی دندون هام روی هم صدا می داد … .
- تمام عمرت یه بار هم بهم نگفتی پسرم … یه بار با محبت صدام نکردی …
حالا که … بهم میگی پسر قشنگ …
نماز مغرب رسیدم مسجد … اومدم سوئیچ رو پس بدم که حسنا من رو دید … با خوشحالی دوید سمتم …
خیلی کلافه بودم … یهو حواسم جمع شد … خدایا! پولی رو که به خانه سالمندان دادم پولی بود که می خواستم باهاش حسنا رو ماه عسل ببرم … نفسم بند اومد … .
حسنا با خوشحالی از روزش برام تعریف می کرد … دانشگاه و اتفاقاتی که براش افتاده بود …
منم ناخودآگاه، روز اون رو با روز خودم مقایسه می کردم … و مونده بودم چی بهش بگم … چطور بگم چه بلایی سر پول هام اومده؟ … .
چاره ای نبود … توکل کردم و گفتم … .