eitaa logo
زلال احکام
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
ارسال سوالات طلبه اقا @talabehpasokhgo9 طلبه خانوم @Zendegi_zahedi ارتباط با مدیریت: @talabehpasokhgo9 راهنمای حرز امام جواد(ع) @talabehpasokhgo9 تعرفه و رزرو تبلیغات: @talabehpasokhgo9 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1815478276C831c83d258
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 اقسام احکام ⁉️ سؤال: اقسام مختلف احکام و دستورات دینی کدامند؟ ✍️ پاسخ: 1️⃣. واجب: کارهایی که باید انجام داد و ترک آن عذاب دارد. مانند نماز خواندن و روزه گرفتن. 2️⃣. حرام: کارهای ناپسندی که نباید انجام داد و انجام آن عذاب دارد. مانند دروغ گفتن و دزدی. 3️⃣. مستحب: کارهایی که انجام دادن آنها بهتر است و ثواب دارد. مانند مسواک زدن و گفتن بسم الله درابتدای غذا. 4️⃣. مکروه: کارهایی که انجام ندادن آنها بهتر است و ترک آنها ثواب دارد. مانند خوردن غذای داغ و فوت کردن به غذا. 5️⃣. مباح: هر کاری که از نظر اسلام انجام دادن و انجام ندادن آن یکسان باشد؛ یعنی به خودی‌خود نه ثواب دارد و نه عذاب. 🔺توجه: اگر کارهای مباح را با نیتی الهی انجام دهیم، ثواب می‌بریم؛ مانند درس خواندن برای خدمت به جامعه اسلامی. 📚 پی‌نوشت: کتاب رساله‌مصور ، ج1، ص39. 🖇 لینک مطلب: 🔹https://btid.org/fa/news/268681
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 ورود خانم مستحاضه به مسجد ⁉️ سؤال: خانمی که استحاضه (کثیره یا متوسطه) ‌است، می‌تواند بدون غسل برای ختم، وارد مسجد شود؟ ✍️ پاسخ: 🔹 آیات‌عظام خامنه‌ای و سیستانی: رفتن و توقف در مسجد، بدون غسل اشکال ندارد. 🔸آیت‌الله مکارم‌شیرازی: رفتن و توقف در مسجد، براي زن مستحاضه قليله حرام نيست و زن مستحاضه کثيره در صورتی مجاز به اين کار است که غسل‌های روزانه را انجام داده باشد. 📚 توضیح‌المسائل‌ مراجع، مسئله ۴۲۸ 📎 🖇 لینک مطلب: https://btid.org/fa/news/268150
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 0⃣3⃣ 🔮نمی دانم چرا این جا جسد را به سردخانه می برند. در اگر کسی از دنیا رفت می آورند خانه اش، همه دورش قرآن می خوانند، عطر می زنند و برای من عجیب بود که این یک عزیزی است، این طور شده، چرا باید بیندازنش دور؟ چرا در سردخانه؟ خیلی فریاد می زدم: این خود ماست، این خود مصطفی است، مصطفي چي شد؟ مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید در سردخانه باشد⁉️ اما کسی گوش نمی کرد. 🔮بالاخره آن در سردخانه برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت و اما من به کسی احتیاج نداشتم، حالم بد بود، خیلی گریه می کردم😭 صبح روز بعد به تهران برگشتیم، برگشتن به تهران سخت تر بود، چون با همين هواپيمای 130-C بود که در من و مصطفی در تهران به اهواز آمديم و یادم هست خلبان ها✈️ او را صدا می زدند که بیا با ما بنشين، ولی مصطفی اصلا مرا تنها نمی گذاشت، نزدیک ماند. 🔮خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حالا با می رفتم. اصرار کردم که تابوتش را باز کنند. ولی نگذاشتند. بیش تر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت. حتی آن لحظات اخر محروم می کردند. وقتی رسیدیم تهران، رفتیم منزل مادر جان، مادر دکتر، بعد دیگر نفهمیدم را کجا بردند. من در منزل مادر جان🏡 و همه مردم دورم . هر چه می گفتم: مصطفی کو؟ هیچ کس نمی گفت. فریاد می زدم: از دیروز تا الان؟ آخر چرا؟ شما مسلمان نیستید‼️ 🔮خیلی بی تابی می کردم. بعد گفتند مصطفی را در غسل می دهند. گفتم دیگر مصطفی تمام شد، چرا این کارها را می کنید؟ و گریه می کردم😭 گفتند: می رویم او را می آوریم. گفتم: اگر شما نمی روید، خودم می روم سردخانه، نزدیکش و برای تا صبح می نشینم. بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند🌷 و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل، محله بچگیش، داده بودند و او با آرامش خوابیده بود😌 و من "سرم را روی سینه اش گذاشتم" و تا صبح در مسجد با او حرف زدم و خیلی شب زیبایی بود و . 🔮تا روز دوم که را بردند و من نفهمیدم کجا. من وسط جمعیت👥 ذوب شدم تا ظهر، مراسم که تمام شد و مصطفی را خاک کردند، آن شب باید بر می گشتم😔 ... 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 1⃣3⃣ 🔮آن شب باید بر می گشتم. آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد😔 در مراسم آدم گم است و نمی فهمد. همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیر زمین افتاد، دردی قلبش💔 را فشرد، زانوهایش تا شد، زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی، . 🔮به دیوار تكيه داد، نگاهش روی همه چیز چرخيد؛ این دو سال📆 چه طور گذشت و از این در چه قدر به خوش حالی وارد می شد به شوق دیدن و حضور مصطفی، و این جوانک های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چه طور گردن راست می کردند به نشانه . 🔮زندگی، زندگی برایش خالی شده بود، انگار ریشه اش را قطع⚡️ کرده بودند. یاد افتاد و آن فال حافظ، آن وقت او اصلا فارسی بلد نبود، نمی فهميد امام موسی و مصطفی با هم چی می خوانند. "امام موسی" خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش گرفت و آمد الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها 🔮وقتی بعد از مصطفی از آن خانه🏡 آمدم بیرون - چون مال دولت بود -هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم، حتی نداشتم خرج کنم، چون در ایران رسم است که فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم و در لبنان این طور نیست. خودم می فهمیدم که مردم رحم می کنند، می گویند این خارجی است، آداب ما را نمی فهمد. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم🚶‍♀ اما كجا؟ 🔮کمی خانه بودم، دوستان بودند. هر شب را یک جا می خوابیدم و بیش تر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفي🌷 شب های سختی را می گذراندم، لبنان شلوغ بود، خانه مان بمباران💥 شده بود و خانواده ام رفته بودند خارج، از همه سخت تر روزهای بود. 🔮هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم که مزاحم کسی نباشم، احساس می کردم دل شکسته ام دردم زیاد، به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی😭 از لبنان که آمدیم هر چه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه، در هم که هیچ چیز. بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم که کجا بروم⁉️ شش ماه این طور بود. تا فهمیدند ... ... 🌹🍃🌹🍃
📚 1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 2⃣3⃣ 🔮این جریان را، خدمت که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد. هر چه کرد به دستور مستقیم خودم بود☝️ و من شما هستم. بعد بنیاد شهید🌷 به من خانه داد. خانه هیچی نداشت. جاهد - یکی از دوستان دکتر- از خانه خودش برایم یک تشک، چند بشقاب و...آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم☎️ و پول برایم فرستاد. 🔮به خاطر این چیزها احساس می کردم مصطفی به من . البته نفسانی بود این حرفم، بعد که فکر می کردم، می دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت، اما آن چه به من داد یک دنیا است👌 مصطفی در همه عالم هست، در قلب انسان ها♥️ 🔮من یادمه یک بار که به ایران می آمدم، در فرودگاه🛫 بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را به نام بود دید، پرسید: نسبتی با چمران داری؟ گفتم: هستم. خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: او دشمن بود و با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم، گفت: ماشین نیامده برای شما؟ گفتم: مهم نیست. 🔮خندیدند و گفتند درست است، تو هستی. گاهی فکر می کرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه، از او حساب می کشد😞 چون او با مصطفی زندگی کرد: با نسخه کوچکی از امام على عليه السلام. همیشه به مصطفي مي گفت: تو نیستی، کسی نمی تواند او باشد، فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد🚫 🔮و مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده اش باز می شد و چشم هایش نم دار😢می گفت: نه، درست نیست ! با این حرف دارید راه در اسلام را می بندید، راه باز است، پیامبر مي گويد هرجا من پا زدم می تواند، هر کس به اندازه سعة اش. همه جا مصطفی سعی می کرد خودش کم تر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز 🔮لبنان که بودیم جز وسائل شخصی خود چیزی نداشتیم، در لبنان رسم نیست که کفشتان👞 را در بیاورید و بنشینید روی . وقتی خارجی ها می آمدند یا فاميل، رویم نمی شد بگویم کفش را در بیاورید، به مصطفی می گفتم: من نمی گویم خانه مجلل باشد ولی یک مبل داشته باشد🛋 که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند ها چیزی ندارند، بدبختند. مصطفی به شدت مخالف بود و می گفت... ... 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 3⃣3⃣ 🔮مصطفی به شدت مخالف بود، می گفت: چرا ما این همه داریم؟ چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند نشان بدهیم خوبیم⁉️ این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چقدر است، مرتب و قشنگ! این طوری زحمت شما هم کم می شود، گرد و خاک کفش نمی آید روی فرش. از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفريقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم⚡️ 🔮می گفت: این ها برای چی؟ زینت خانه باید باشد به رسم اسلام. به همین سادگی. وقتی مادرم گفت: شما پول💰 ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم. مصطفی رنجيد، گفت: مسئله پولش نیست، مسئله من هست که نمی خواهم عوض شود. 🔮ولی من مثل هر زنی دوست داشتم یک زندگی داشته باشم. در هم چیزی نداشتیم. هر چه بود مال دولت بود. می گفتم: بالاخره باید چیزی برای خودمان داشته باشیم🙁 شما می گویید، مستضعف، مستضعف قاشق و بشقاب و چنگال دارد، ولی ما . شما پست نداشته باشید، ما چیزی نداریم. همان زیر زمین دفتر نخست وزیری را هم که مال مستختم ها بود به اصرار من گرفت. قبل از این که من بیایم ایران، مصطفی در دفترش می خوابید ... زندگی معمولی که هر زن و شوهری داشتند ما نداشتیم😔 🔮مصطفی حتى حقوقش را می داد به بچه ها. می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و نداشته باشم جز چند متر "قبر" و اگر هم یک جور نداشته باشم، بهتر است. اصلا در این وادی نبود، در این دنیا نبود مصطفی، در این دنیا نبود، ولی بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت👌اثر داشت 🔮و چه قدر خوابش را می دید. دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخداری♿️ نشسته و نمی تواند راه برود. دوید، گفت: مصطفی چرا این طوری شدی؟😟 گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم؟ چرا کردید؟ غاده پرسید: مگر چی شده؟ گفت: برای من ساخته اند. نگذار این کار را بکنند⛔️ برو این مجسمه را بشكن! 🔮بیدار که شد نمی دانست مصطفی چه خواسته بگوید. پرس و جو کرد و شنید که در شهید چمران اهواز از مصطفی مجسمه ای ساخته اند. می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد و زیبا🚏 را به اسم مصطفی کرده اند. این ظاهر شهر بود و خوش حال می شد، اما کاش شهر هم همین طور بود. گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست💔 می ترسید، می ترسید مصطفی بشنود یک نام و ... تمام. 🔮این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است. گاهی فکر می کنم که اگر همه ایران را به نام می کردند این، دلم خوش می کند؟ آیا این، یک لحظه از لبخند مصطفی، از دست محبت مصطفی را جبران می کند⁉️ ... 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 4⃣3⃣ 🔮وقتی دانشگاه شهید چمران مثل را بپروراند، مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازد و بگذارند❌این یک چیز مرده است و مصطفی است. در فطرت آدم ها، در قلب آن ها است. 🔮آدم ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد🤝 همان طور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دست گیری کند. در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که و عبور کرد. من کجا؟ کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ! من همیشه می گفتم اگر مرا از بیرون ببرند می میرم، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب. 🔮زندگی خارج از جنوب لبنان و شهر صور در تصور من نمی آمد. به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود✌️ و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل هامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه‼️ اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام گرفت که در دار اسلام بمانم و بر نگردم و من ، مخصوصا وقتی در هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مرد دست مرا گرفت، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید. 🔮می شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم، در ، مثل خواهر و برادرهایم. گاه گاه که از ایران🇮🇷 برای دید و بازدید می رفتم لبنان به من می خندیدند، می گفتند: ایرانی ها همه صف ایستاده اند برای گرین کارت، تو که تبعيت داری چرا از دست می دهی⁉️ به آن ها گفتم: بزرگ ترین گرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم عليه السلام است و من در گردنم _ گذاشته ام. 🔮با همه وجودم این را احساس می کنم و اگر همه عمرم را، چه گذشته چه مانده، در گذاشتم نمی توانم شکر خدا را بکنم. با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده تا معنا👌 از مجاز تا حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی، هم چنان که خودش در حق من این دعا کرد: «خدایا! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که باش و در خلأ تنهایش نگذار🙏 من می خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز🕊 🔮خدایا ! می خواهم غاده بعد از من متوقف نشود❌ و می خواهم به من فکر کند، مثل گل زیبا که در راه زندگی و پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می خواهد غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع🕯 مسكين و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می خواهم او به من فکر کند💭 مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش كلمه گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت♥️ 🌹 🌹🍃🌹🍃
و پایان ..... نوش روانتون هرچقدر لذت بردید از رمان دعامون کنید 🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ پرداخت مهریه ❓اگر مردی قصد پرداختن مهریه همسرش را نداشته باشد، آیا این عقد آنها باطل است؟ ✍️ پاسخ: همه ی مراجع: عقد صحیح است و مرد باید مهریه را بپردازد. 🔺توضیح المسائل مراجع، م 2466،وحید توضیح المسائل، م 2510، نوری، توضیح المسائل، م 2442. 📎 📎