تو اوج شلوغی ستاد بود که بهم گفتن بابک میخواد بره اعتکاف!
گفتم:
مگه میشه؟
همهی کارها رو دوش بابکه...
برادر و عموش رفتن باهاش صحبت کردن و گفتن که صلاح نیست تو این حجم کار سه روز نباشی ، سال دیگه میری...
بابکم یه نگاهی بهشون میکنه و میگه:
شما تضمین میکنید من تا سال دیگه زندهام؟
اونا هم که جواب بابک رو میشنون فقط سرشونو میندازن پایین.
انگار میدانست که سال دیگری وجود ندارد،
انگار به رفتنش مطمئن بود...
بابک میدانست عازم سفر است،
سفری که به سفر طولانیترش منجر میشود.
برای همین ، به فکر توشهاش بود...!
#شهید_بابک_نوری_هریس
خوشنودی آقا
امام زمان
صلوات
@AAAAAAAACCC