eitaa logo
فلسفه و عرفان
4.9هزار دنبال‌کننده
499 عکس
217 ویدیو
342 فایل
🌿 ﷽ ارائه درسگفتارها، کتب، تقریرات و مقالات فلسفه و عرفان درتلگرام👇 http://t.me/PHILO_MYS
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 🔹 مرحوم آیة الله العظمی شیخ محمّد علی اراکی فرمود: 🔸 آخوند ملاّ علی باذِنه‌ای (از شاگردان آیة الله آقا شیخ محمّد باقر اصطهباناتی شیرازی) از استاد نقل می‌کرد که ایشان فرمودند: 🔹 مدّتی در تهران ساکن بودم و به تدریس می‌پرداختم، فقط یک ساعت وقت داشتم که آن را هم برای تنّفس و استراحت گذاشته بودم. 🔸 روزی طلبه‌ای آمد و اظهار کرد: به من کتاب شفا درس بدهید. 🔹 من گفتم: در درس عمومی شرکت‌کنید. گفت: خیر! حتماً درس خصوصی می‌خواهم. 🔸 هرچه من اصرار کردم او حاضر نشد، سرانجام قبول کردم، ولی گفتم: من کتاب ندارم. گفت: مانعی ندارد، من یک کتاب دارم که یک شب پیش شما باشد و یک شب پیش من. 🔹 درس را شروع کردیم و مدّتی بدین منوال گذشت. یک روز که نوبت من بود و کتاب پیشم مانده بود، هرچه گشتم کتاب را نیافتم و پیش آن آقا شرمنده شدم. 🔸 او وقتی دید که کتاب نیست، رفت و برگشت و گفت: من می‌دانم کتاب کجاست؟ یک راست به سراغ بقچه‌ای رفت، آن را باز کرد و کتاب را از میان آن بیرون آورد و به من داد. 🔹 من در حیرت فرو رفتم و گفتم: موضوع چیست؟! 🔸 گفت: پیرمردی از اوتاد که خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - مشرّف می‌شود در خرابه‌ای از خرابه‌های شهر تهران سکونت دارد و من از او موضوع را پرسیدم، وی گفت: ساعتی که تو پیش آن استاد درس می‌خوانی، ساعتی است که آقا آن را برای معاشرت با زن خود گذارده بوده، لذا آن زن از دست تو، که وقت او را گرفته‌ای، ناراحت شده و کتاب را در فلان بقچه مخفی کرده است. 🔹 گفتم: تو چگونه با این شخص آشنا شدی؟! 🔸 گفت: من مدّتی روحانی محلی بودم و از این طریق به ارشاد مردم می‌پرداختم، ولی پس از مدّتی احساس کردم که سوادم در مسائل اعتقادی کامل نیست و نمی‌توانم مردم را درست و صحیح هدایت کنم، لذا در مصرف سهم امام شبهه و شک کردم. روزی به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث، همه مربوط به شماست، بیایید و آن‌ها را ببرید. 🔹 بعداز آن به تهران آمدم و مدّتی در کاروانسرایی سکونت کردم و نمی‌دانستم چه کنم، اتّفاقاً دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم. 🔸 تا این‌که یک روز شخصی ناشناس مرا به اسم صدا زد و گفت: فلان دوا را مصرف کن، دهانت خوب می‌شود. من آن دوا را تهیه کرده و مصرف کردم، دهانم خوب شد. 🔹 بعد به این فکر افتادم که این مرد چه کسی بود که از درد و اسم من اطّلاع داشت و داروی او مؤثّر واقع شد؟! 🔸 وقت دیگری او را ملاقات کردم و از او پرسیدم: شما کی هستید؟ 🔹 گفت: من با پیرمردی از اوتاد که با امام عصر - ارواحنا فداه - تماس دارد، مربوط هستم. 🔸 گفتم: از او بپرس یا مرا پیش او ببر که وظیفه من چیست؟ 🔹 گفت: به من گفته شده که فلانی یعنی تو جزو مجاهدین راه خدا هستی. 🔸و همچنین گفته شده که نزد محمّد باقر اصطهباناتی برود و الهیات شفا را نزد او بخواند، و در درس عمومی هم نرود، زیرا بعضی از افرادی که در آن درس شرکت می‌کنند فاسق هستند، با آنان هم ننشیند و چنانچه ضرورتی داشت که به درس عمومی برود، بیرون اتاق بنشیند و گوش کند. 🔹 مرحوم حاج شیخ محمّد باقر اصطهباناتی فرموده بودند: من به او گفتم: از آن پیرمرد بپرس که آیا من هم می‌توانم خدمت آن حضرت برسم یا می‌توانم از آن حضرت سؤالاتی داشته باشم. 🔸 جواب آورد: تشرّف نمی‌شود، ولی سؤالات را بدهید به من تا خدمت ایشان معروض بدارم. من هم سه سؤال کردم... جواب آمد... 🔹 آیة الله آقای مصلحی فرزند آیة الله العظمی اراکی فرمودند: این داستان را مرحوم آقای سید محمّد علی سبط از مرحوم آیة اللَّه العظمی حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی کمپانی (شاگرد آیة الله اصطهباناتی)، و آیة اللّه العظمی حاج آقا موسی شبیری زنجانی از مرحوم پدرشان با اندک اختلاف نقل کرده‌اند. روزنه هایی از عالم غیب، آیة الله سید محسن خرازی. 👈👈کانال فلسفه و عرفان👇 ‌ ‌https://eitaa.com/AGLOESHG
لیست موضوعاتی‌ که‌ می توانید با هشتکها‌ پیگیر باشید (بسیار کاربردی) (بسیارمغتنم) (بسیارمهم و کمتر شنیده شده) (شاخصه های عرفان ناب شیعی) (عجیب و کمتر شنیده شده ) (گفت‌و‌گو با متفکران ایران معاصر) (مهم) (مجموعه ۳۰مقاله) وکانال بانک صوتی فلسفه و عرفان حاوی دروس فلسفه اسلامی ،فلسفه تحلیلی،عرفان اسلامی،فلسفه اخلاق،عرفان تطبیقی از اساتیدی چون آقایان عبودیت یزدانپناه امینی نژادمجتی مصباح و... لیست در پیام سنجاق شده کانال👇 @BANK_AGLOESHG
🔸 🔹 مرحوم آیة الله العظمی شیخ محمّد علی اراکی فرمود: 🔸 آخوند ملاّ علی باذِنه‌ای (از شاگردان آیة الله آقا شیخ محمّد باقر اصطهباناتی شیرازی) از استاد نقل می‌کرد که ایشان فرمودند: 🔹 مدّتی در تهران ساکن بودم و به تدریس می‌پرداختم، فقط یک ساعت وقت داشتم که آن را هم برای تنّفس و استراحت گذاشته بودم. 🔸 روزی طلبه‌ای آمد و اظهار کرد: به من کتاب شفا درس بدهید. 🔹 من گفتم: در درس عمومی شرکت‌کنید. گفت: خیر! حتماً درس خصوصی می‌خواهم. 🔸 هرچه من اصرار کردم او حاضر نشد، سرانجام قبول کردم، ولی گفتم: من کتاب ندارم. گفت: مانعی ندارد، من یک کتاب دارم که یک شب پیش شما باشد و یک شب پیش من. 🔹 درس را شروع کردیم و مدّتی بدین منوال گذشت. یک روز که نوبت من بود و کتاب پیشم مانده بود، هرچه گشتم کتاب را نیافتم و پیش آن آقا شرمنده شدم. 🔸 او وقتی دید که کتاب نیست، رفت و برگشت و گفت: من می‌دانم کتاب کجاست؟ یک راست به سراغ بقچه‌ای رفت، آن را باز کرد و کتاب را از میان آن بیرون آورد و به من داد. 🔹 من در حیرت فرو رفتم و گفتم: موضوع چیست؟! 🔸 گفت: پیرمردی از اوتاد که خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - مشرّف می‌شود در خرابه‌ای از خرابه‌های شهر تهران سکونت دارد و من از او موضوع را پرسیدم، وی گفت: ساعتی که تو پیش آن استاد درس می‌خوانی، ساعتی است که آقا آن را برای معاشرت با زن خود گذارده بوده، لذا آن زن از دست تو، که وقت او را گرفته‌ای، ناراحت شده و کتاب را در فلان بقچه مخفی کرده است. 🔹 گفتم: تو چگونه با این شخص آشنا شدی؟! 🔸 گفت: من مدّتی روحانی محلی بودم و از این طریق به ارشاد مردم می‌پرداختم، ولی پس از مدّتی احساس کردم که سوادم در مسائل اعتقادی کامل نیست و نمی‌توانم مردم را درست و صحیح هدایت کنم، لذا در مصرف سهم امام شبهه و شک کردم. روزی به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث، همه مربوط به شماست، بیایید و آن‌ها را ببرید. 🔹 بعداز آن به تهران آمدم و مدّتی در کاروانسرایی سکونت کردم و نمی‌دانستم چه کنم، اتّفاقاً دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم. 🔸 تا این‌که یک روز شخصی ناشناس مرا به اسم صدا زد و گفت: فلان دوا را مصرف کن، دهانت خوب می‌شود. من آن دوا را تهیه کرده و مصرف کردم، دهانم خوب شد. 🔹 بعد به این فکر افتادم که این مرد چه کسی بود که از درد و اسم من اطّلاع داشت و داروی او مؤثّر واقع شد؟! 🔸 وقت دیگری او را ملاقات کردم و از او پرسیدم: شما کی هستید؟ 🔹 گفت: من با پیرمردی از اوتاد که با امام عصر - ارواحنا فداه - تماس دارد، مربوط هستم. 🔸 گفتم: از او بپرس یا مرا پیش او ببر که وظیفه من چیست؟ 🔹 گفت: به من گفته شده که فلانی یعنی تو جزو مجاهدین راه خدا هستی. 🔸و همچنین گفته شده که نزد محمّد باقر اصطهباناتی برود و الهیات شفا را نزد او بخواند، و در درس عمومی هم نرود، زیرا بعضی از افرادی که در آن درس شرکت می‌کنند فاسق هستند، با آنان هم ننشیند و چنانچه ضرورتی داشت که به درس عمومی برود، بیرون اتاق بنشیند و گوش کند. 🔹 مرحوم حاج شیخ محمّد باقر اصطهباناتی فرموده بودند: من به او گفتم: از آن پیرمرد بپرس که آیا من هم می‌توانم خدمت آن حضرت برسم یا می‌توانم از آن حضرت سؤالاتی داشته باشم. 🔸 جواب آورد: تشرّف نمی‌شود، ولی سؤالات را بدهید به من تا خدمت ایشان معروض بدارم. من هم سه سؤال کردم... جواب آمد... 🔹 آیة الله آقای مصلحی فرزند آیة الله العظمی اراکی فرمودند: این داستان را مرحوم آقای سید محمّد علی سبط از مرحوم آیة اللَّه العظمی حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی کمپانی (شاگرد آیة الله اصطهباناتی)، و آیة اللّه العظمی حاج آقا موسی شبیری زنجانی از مرحوم پدرشان با اندک اختلاف نقل کرده‌اند. روزنه هایی از عالم غیب، آیة الله سید محسن خرازی. 💢کانال فلسفه و عرفان👇 https://eitaa.com/joinchat/1963720741C05b59f4cf3
هدایت شده از  فلسفه و عرفان
🔸 🔹 مرحوم آیة الله العظمی شیخ محمّد علی اراکی فرمود: 🔸 آخوند ملاّ علی باذِنه‌ای (از شاگردان آیة الله آقا شیخ محمّد باقر اصطهباناتی شیرازی) از استاد نقل می‌کرد که ایشان فرمودند: 🔹 مدّتی در تهران ساکن بودم و به تدریس می‌پرداختم، فقط یک ساعت وقت داشتم که آن را هم برای تنّفس و استراحت گذاشته بودم. 🔸 روزی طلبه‌ای آمد و اظهار کرد: به من کتاب شفا درس بدهید. 🔹 من گفتم: در درس عمومی شرکت‌کنید. گفت: خیر! حتماً درس خصوصی می‌خواهم. 🔸 هرچه من اصرار کردم او حاضر نشد، سرانجام قبول کردم، ولی گفتم: من کتاب ندارم. گفت: مانعی ندارد، من یک کتاب دارم که یک شب پیش شما باشد و یک شب پیش من. 🔹 درس را شروع کردیم و مدّتی بدین منوال گذشت. یک روز که نوبت من بود و کتاب پیشم مانده بود، هرچه گشتم کتاب را نیافتم و پیش آن آقا شرمنده شدم. 🔸 او وقتی دید که کتاب نیست، رفت و برگشت و گفت: من می‌دانم کتاب کجاست؟ یک راست به سراغ بقچه‌ای رفت، آن را باز کرد و کتاب را از میان آن بیرون آورد و به من داد. 🔹 من در حیرت فرو رفتم و گفتم: موضوع چیست؟! 🔸 گفت: پیرمردی از اوتاد که خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - مشرّف می‌شود در خرابه‌ای از خرابه‌های شهر تهران سکونت دارد و من از او موضوع را پرسیدم، وی گفت: ساعتی که تو پیش آن استاد درس می‌خوانی، ساعتی است که آقا آن را برای معاشرت با زن خود گذارده بوده، لذا آن زن از دست تو، که وقت او را گرفته‌ای، ناراحت شده و کتاب را در فلان بقچه مخفی کرده است. 🔹 گفتم: تو چگونه با این شخص آشنا شدی؟! 🔸 گفت: من مدّتی روحانی محلی بودم و از این طریق به ارشاد مردم می‌پرداختم، ولی پس از مدّتی احساس کردم که سوادم در مسائل اعتقادی کامل نیست و نمی‌توانم مردم را درست و صحیح هدایت کنم، لذا در مصرف سهم امام شبهه و شک کردم. روزی به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث، همه مربوط به شماست، بیایید و آن‌ها را ببرید. 🔹 بعداز آن به تهران آمدم و مدّتی در کاروانسرایی سکونت کردم و نمی‌دانستم چه کنم، اتّفاقاً دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم. 🔸 تا این‌که یک روز شخصی ناشناس مرا به اسم صدا زد و گفت: فلان دوا را مصرف کن، دهانت خوب می‌شود. من آن دوا را تهیه کرده و مصرف کردم، دهانم خوب شد. 🔹 بعد به این فکر افتادم که این مرد چه کسی بود که از درد و اسم من اطّلاع داشت و داروی او مؤثّر واقع شد؟! 🔸 وقت دیگری او را ملاقات کردم و از او پرسیدم: شما کی هستید؟ 🔹 گفت: من با پیرمردی از اوتاد که با امام عصر - ارواحنا فداه - تماس دارد، مربوط هستم. 🔸 گفتم: از او بپرس یا مرا پیش او ببر که وظیفه من چیست؟ 🔹 گفت: به من گفته شده که فلانی یعنی تو جزو مجاهدین راه خدا هستی. 🔸و همچنین گفته شده که نزد محمّد باقر اصطهباناتی برود و الهیات شفا را نزد او بخواند، و در درس عمومی هم نرود، زیرا بعضی از افرادی که در آن درس شرکت می‌کنند فاسق هستند، با آنان هم ننشیند و چنانچه ضرورتی داشت که به درس عمومی برود، بیرون اتاق بنشیند و گوش کند. 🔹 مرحوم حاج شیخ محمّد باقر اصطهباناتی فرموده بودند: من به او گفتم: از آن پیرمرد بپرس که آیا من هم می‌توانم خدمت آن حضرت برسم یا می‌توانم از آن حضرت سؤالاتی داشته باشم. 🔸 جواب آورد: تشرّف نمی‌شود، ولی سؤالات را بدهید به من تا خدمت ایشان معروض بدارم. من هم سه سؤال کردم... جواب آمد... 🔹 آیة الله آقای مصلحی فرزند آیة الله العظمی اراکی فرمودند: این داستان را مرحوم آقای سید محمّد علی سبط از مرحوم آیة اللَّه العظمی حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی کمپانی (شاگرد آیة الله اصطهباناتی)، و آیة اللّه العظمی حاج آقا موسی شبیری زنجانی از مرحوم پدرشان با اندک اختلاف نقل کرده‌اند. روزنه هایی از عالم غیب، آیة الله سید محسن خرازی. 👈👈کانال فلسفه و عرفان👇 ‌ ‌https://eitaa.com/AGLOESHG
هدایت شده از  فلسفه و عرفان
🔸 🔹 مرحوم آیة الله العظمی شیخ محمّد علی اراکی فرمود: 🔸 آخوند ملاّ علی باذِنه‌ای (از شاگردان آیة الله آقا شیخ محمّد باقر اصطهباناتی شیرازی) از استاد نقل می‌کرد که ایشان فرمودند: 🔹 مدّتی در تهران ساکن بودم و به تدریس می‌پرداختم، فقط یک ساعت وقت داشتم که آن را هم برای تنّفس و استراحت گذاشته بودم. 🔸 روزی طلبه‌ای آمد و اظهار کرد: به من کتاب شفا درس بدهید. 🔹 من گفتم: در درس عمومی شرکت‌کنید. گفت: خیر! حتماً درس خصوصی می‌خواهم. 🔸 هرچه من اصرار کردم او حاضر نشد، سرانجام قبول کردم، ولی گفتم: من کتاب ندارم. گفت: مانعی ندارد، من یک کتاب دارم که یک شب پیش شما باشد و یک شب پیش من. 🔹 درس را شروع کردیم و مدّتی بدین منوال گذشت. یک روز که نوبت من بود و کتاب پیشم مانده بود، هرچه گشتم کتاب را نیافتم و پیش آن آقا شرمنده شدم. 🔸 او وقتی دید که کتاب نیست، رفت و برگشت و گفت: من می‌دانم کتاب کجاست؟ یک راست به سراغ بقچه‌ای رفت، آن را باز کرد و کتاب را از میان آن بیرون آورد و به من داد. 🔹 من در حیرت فرو رفتم و گفتم: موضوع چیست؟! 🔸 گفت: پیرمردی از اوتاد که خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - مشرّف می‌شود در خرابه‌ای از خرابه‌های شهر تهران سکونت دارد و من از او موضوع را پرسیدم، وی گفت: ساعتی که تو پیش آن استاد درس می‌خوانی، ساعتی است که آقا آن را برای معاشرت با زن خود گذارده بوده، لذا آن زن از دست تو، که وقت او را گرفته‌ای، ناراحت شده و کتاب را در فلان بقچه مخفی کرده است. 🔹 گفتم: تو چگونه با این شخص آشنا شدی؟! 🔸 گفت: من مدّتی روحانی محلی بودم و از این طریق به ارشاد مردم می‌پرداختم، ولی پس از مدّتی احساس کردم که سوادم در مسائل اعتقادی کامل نیست و نمی‌توانم مردم را درست و صحیح هدایت کنم، لذا در مصرف سهم امام شبهه و شک کردم. روزی به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث، همه مربوط به شماست، بیایید و آن‌ها را ببرید. 🔹 بعداز آن به تهران آمدم و مدّتی در کاروانسرایی سکونت کردم و نمی‌دانستم چه کنم، اتّفاقاً دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم. 🔸 تا این‌که یک روز شخصی ناشناس مرا به اسم صدا زد و گفت: فلان دوا را مصرف کن، دهانت خوب می‌شود. من آن دوا را تهیه کرده و مصرف کردم، دهانم خوب شد. 🔹 بعد به این فکر افتادم که این مرد چه کسی بود که از درد و اسم من اطّلاع داشت و داروی او مؤثّر واقع شد؟! 🔸 وقت دیگری او را ملاقات کردم و از او پرسیدم: شما کی هستید؟ 🔹 گفت: من با پیرمردی از اوتاد که با امام عصر - ارواحنا فداه - تماس دارد، مربوط هستم. 🔸 گفتم: از او بپرس یا مرا پیش او ببر که وظیفه من چیست؟ 🔹 گفت: به من گفته شده که فلانی یعنی تو جزو مجاهدین راه خدا هستی. 🔸و همچنین گفته شده که نزد محمّد باقر اصطهباناتی برود و الهیات شفا را نزد او بخواند، و در درس عمومی هم نرود، زیرا بعضی از افرادی که در آن درس شرکت می‌کنند فاسق هستند، با آنان هم ننشیند و چنانچه ضرورتی داشت که به درس عمومی برود، بیرون اتاق بنشیند و گوش کند. 🔹 مرحوم حاج شیخ محمّد باقر اصطهباناتی فرموده بودند: من به او گفتم: از آن پیرمرد بپرس که آیا من هم می‌توانم خدمت آن حضرت برسم یا می‌توانم از آن حضرت سؤالاتی داشته باشم. 🔸 جواب آورد: تشرّف نمی‌شود، ولی سؤالات را بدهید به من تا خدمت ایشان معروض بدارم. من هم سه سؤال کردم... جواب آمد... 🔹 آیة الله آقای مصلحی فرزند آیة الله العظمی اراکی فرمودند: این داستان را مرحوم آقای سید محمّد علی سبط از مرحوم آیة اللَّه العظمی حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی کمپانی (شاگرد آیة الله اصطهباناتی)، و آیة اللّه العظمی حاج آقا موسی شبیری زنجانی از مرحوم پدرشان با اندک اختلاف نقل کرده‌اند. روزنه هایی از عالم غیب، آیة الله سید محسن خرازی. 👈👈کانال فلسفه و عرفان👇 ‌ ‌https://eitaa.com/AGLOESHG
هدایت شده از  فلسفه و عرفان
🔸 🔹 مرحوم آیة الله العظمی شیخ محمّد علی اراکی فرمود: 🔸 آخوند ملاّ علی باذِنه‌ای (از شاگردان آیة الله آقا شیخ محمّد باقر اصطهباناتی شیرازی) از استاد نقل می‌کرد که ایشان فرمودند: 🔹 مدّتی در تهران ساکن بودم و به تدریس می‌پرداختم، فقط یک ساعت وقت داشتم که آن را هم برای تنّفس و استراحت گذاشته بودم. 🔸 روزی طلبه‌ای آمد و اظهار کرد: به من کتاب شفا درس بدهید. 🔹 من گفتم: در درس عمومی شرکت‌کنید. گفت: خیر! حتماً درس خصوصی می‌خواهم. 🔸 هرچه من اصرار کردم او حاضر نشد، سرانجام قبول کردم، ولی گفتم: من کتاب ندارم. گفت: مانعی ندارد، من یک کتاب دارم که یک شب پیش شما باشد و یک شب پیش من. 🔹 درس را شروع کردیم و مدّتی بدین منوال گذشت. یک روز که نوبت من بود و کتاب پیشم مانده بود، هرچه گشتم کتاب را نیافتم و پیش آن آقا شرمنده شدم. 🔸 او وقتی دید که کتاب نیست، رفت و برگشت و گفت: من می‌دانم کتاب کجاست؟ یک راست به سراغ بقچه‌ای رفت، آن را باز کرد و کتاب را از میان آن بیرون آورد و به من داد. 🔹 من در حیرت فرو رفتم و گفتم: موضوع چیست؟! 🔸 گفت: پیرمردی از اوتاد که خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - مشرّف می‌شود در خرابه‌ای از خرابه‌های شهر تهران سکونت دارد و من از او موضوع را پرسیدم، وی گفت: ساعتی که تو پیش آن استاد درس می‌خوانی، ساعتی است که آقا آن را برای معاشرت با زن خود گذارده بوده، لذا آن زن از دست تو، که وقت او را گرفته‌ای، ناراحت شده و کتاب را در فلان بقچه مخفی کرده است. 🔹 گفتم: تو چگونه با این شخص آشنا شدی؟! 🔸 گفت: من مدّتی روحانی محلی بودم و از این طریق به ارشاد مردم می‌پرداختم، ولی پس از مدّتی احساس کردم که سوادم در مسائل اعتقادی کامل نیست و نمی‌توانم مردم را درست و صحیح هدایت کنم، لذا در مصرف سهم امام شبهه و شک کردم. روزی به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث، همه مربوط به شماست، بیایید و آن‌ها را ببرید. 🔹 بعداز آن به تهران آمدم و مدّتی در کاروانسرایی سکونت کردم و نمی‌دانستم چه کنم، اتّفاقاً دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم. 🔸 تا این‌که یک روز شخصی ناشناس مرا به اسم صدا زد و گفت: فلان دوا را مصرف کن، دهانت خوب می‌شود. من آن دوا را تهیه کرده و مصرف کردم، دهانم خوب شد. 🔹 بعد به این فکر افتادم که این مرد چه کسی بود که از درد و اسم من اطّلاع داشت و داروی او مؤثّر واقع شد؟! 🔸 وقت دیگری او را ملاقات کردم و از او پرسیدم: شما کی هستید؟ 🔹 گفت: من با پیرمردی از اوتاد که با امام عصر - ارواحنا فداه - تماس دارد، مربوط هستم. 🔸 گفتم: از او بپرس یا مرا پیش او ببر که وظیفه من چیست؟ 🔹 گفت: به من گفته شده که فلانی یعنی تو جزو مجاهدین راه خدا هستی. 🔸و همچنین گفته شده که نزد محمّد باقر اصطهباناتی برود و الهیات شفا را نزد او بخواند، و در درس عمومی هم نرود، زیرا بعضی از افرادی که در آن درس شرکت می‌کنند فاسق هستند، با آنان هم ننشیند و چنانچه ضرورتی داشت که به درس عمومی برود، بیرون اتاق بنشیند و گوش کند. 🔹 مرحوم حاج شیخ محمّد باقر اصطهباناتی فرموده بودند: من به او گفتم: از آن پیرمرد بپرس که آیا من هم می‌توانم خدمت آن حضرت برسم یا می‌توانم از آن حضرت سؤالاتی داشته باشم. 🔸 جواب آورد: تشرّف نمی‌شود، ولی سؤالات را بدهید به من تا خدمت ایشان معروض بدارم. من هم سه سؤال کردم... جواب آمد... 🔹 آیة الله آقای مصلحی فرزند آیة الله العظمی اراکی فرمودند: این داستان را مرحوم آقای سید محمّد علی سبط از مرحوم آیة اللَّه العظمی حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی کمپانی (شاگرد آیة الله اصطهباناتی)، و آیة اللّه العظمی حاج آقا موسی شبیری زنجانی از مرحوم پدرشان با اندک اختلاف نقل کرده‌اند. روزنه هایی از عالم غیب، آیة الله سید محسن خرازی. 👈👈کانال فلسفه و عرفان👇 ‌ ‌https://eitaa.com/AGLOESHG