eitaa logo
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
547 دنبال‌کننده
685 عکس
205 ویدیو
2 فایل
نوشته‌های احمدکریمی @ahmadkarimii کتاب‌ها #تحــفه_تدمر #من_ماله_کش_نیستم (حاشیه‌نوشتی بر سفر شهید سیدابراهیم‌رییسی به استان یزد، با مشارکت نویسندگان محفل منادی) با محفل منادی همراه باشید https://eitaa.com/monaadi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
هادی دارد آجرهای قبر را می‌چیند. صحبت شهدا و شهادت می‌شود که می‌گوید «الهی شهید شَم و شما قبرم رو بِکّنید!» چند نفری «الهی‌آمین» می‌گویند اما من فکر سنگینیِ هادی‌ام! «ان‌شاءالله جوری شهید بشی که نصف‌ت بیشتر برنگرده!» و تأکید می‌کنم «هادی خیلی سنگینی! تو تشییع‌ت کمر درد میشیم!» می‌خندد «الهی جوری شهید بشم که هیچی‌م برنگرده!» اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
هدایت شده از شوق پرواز
AUD-20210113-WA0088.mp3
13.69M
🎧 فضا رو معطر کنید به یک صدای بهشتی.... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام زمان داری....😍 🎧 مداح : شهید حسین معزغلامی @shogh_prvz
واگویه‌های کودکانه‌ی دو دانش‌آموز میبدی با شهید گمنام... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
یکی قبل از آمدنش خواب دیده، یکی هم توی مراسم استقبال کربلایش جور شد... دارد یکی یکی ویزیت می‌کند آقای شهید... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
و تو غرق گُلی امشب... #روایت_گمنامی اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
آمده توی مدرسه‌ای و بیرون رفته، گره مشکل چند نفر را باز کرده... التماس کرده‌اند شهید گمنام را باید دوباره بیاورید جایی! وعده‌ی چهارشنبه داده‌اند. پرسیده‌اند همین شهید را می‌آورید. جواب گرفته‌اند «یک شهید دیگر...!» التماس و درخواست که همین شهید را بیاورید...! خوابش را انگار چند نفری دیده‌اند، به مادر شهیدی انگار خودش را یک‌جورهایی هم معرفی کرده! و باید دید این شهید توی روزهای آینده و تا برسد به خانه‌ی جدیدش توی بافق، قرار است چه غوغایی به راه بیندازد... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
آمده توی مدرسه‌ای و بیرون رفته، گره مشکل چند نفر را باز کرده... التماس کرده‌اند شهید گمنام را باید
فکه را قتلگاه شهدا اسم گذاشته‌اند. توی فکه، از شهدای تشنه‌ جان‌داده داریم تا شهدای زنده به گور شده توسط بعثی‌ها... فکه را با اسم گردان‌های حنظله و کمیل می‌شناسند و شهدایی که در این منطقه قتل‌عام شده‌اند... شهید امروز، شهید فکه بود... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
قسمت اولِ «من ترامپ را نکُشتم!» پرزیدنت «ترامپ» در نیمه شب 24 ژانویه 2025 ترور شد. در چهارمین روز ا
قسمت دومِ «من ترامپ را نکُشتم!» از کنار بانوی اول که روی زمین افتاده بود رد شدم و روبروی رئیس جمهور قرار گرفتم. دقیقاً جایی که منشی و دیگر کارمندانِ کاخ سفید هر روز می‌ایستند و دستور می‌گیرند... رئیس‌جمهور شده بود شبیه یکی از عکس‌هایش. اما سه بعدی! یک عکس کاملاً واقعی که رنگ قرمز آن را بالاتر از حد معمول برده باشند. خیره به روبرو. خیره به یکی از دکمه‌ای لباسِ سفید رنگ من که همین صبحی بعد از اتو شدن توسط نیکول تنم کرده بودم. «جناب رئیس جمهور...!» دستی تکان دادم جلوی چشم‌هایش. هیچ حرکتی نداشت. و یک لحظه رگه باریک و کم‌دنباله‌ی خون از دماغش بیرون امد و تا روی لب بالایی کشیده شد. صدای نفسِ بیرون داده‌ی از عمق جانِ ورونیکا را از پشت سرم شنیدم و «خدایِ منِ» ساندرز را که با لرز و ارتعاشِ توی صداش همراه بود. برگشتم و داد زدم: «دکترو خبر کنید... دکتر...» و دویدم به سمتِ درِ اتاق بیضی و همین چیزها را توی محوطه‌ی بیرون هم فریاد زدم. برگشتم به سمت میز ترامپ که حالا بقیه به آن نزدیک‌تر شده بودند. ورونیکا رفته بود سراغِ بانوی اول و نبض‌ش را گرفته بود: «بی هوش شده... نبض‌ش آروم می‌زنه!» مثل غریبه‌هایی که تازه وارد یک جای جدید اما پر از خطر می‌شوند، دستم رفت روی اسلحه‌ی کمری و خیره خیره به اطراف نگاه کردم. حسِ ناجورِ حضور یک چیز مشکوک یا آدم مشکوک توی اتاق بیضی اذیت‌م می‌کرد! رئیس جمهور همان طوری و شبیه آدم‌های یخ زده یا خشک شده به روبرو خیره بود. تنفسی نداشت. چشم‌هایش کاسه‌ی خون بود. و ما وارد یک ماجرای عجیب و غریب شده بودیم... ادامه دارد... انتشار لطفاً با ذکر منبع👇 اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT