eitaa logo
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
529 دنبال‌کننده
621 عکس
196 ویدیو
2 فایل
نوشته‌های احمدکریمی @ahmadkarimii کتاب‌ها #تحــفه_تدمر #من_ماله_کش_نیستم (حاشیه‌نوشتی بر سفر شهید سیدابراهیم‌رییسی به استان یزد، با مشارکت نویسندگان محفل منادی) با محفل منادی همراه باشید https://eitaa.com/monaadi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
دیدن چند تا آدم حسابی با آن جدّیت و منزلت و با آن ماشینی که ما را آوردند خانه، خجالت‌زده‌ام می‌کرد. سال‌های قبل از مهمان‌نوازی خانگیِ عراقی‌ها چیزهایی شنیده بودم اما این بار صرفاً برای نوشتن از عمق ماجرا آمده بودم. که ببینم و در موردش بنویسم... میزبانِ عراقی قبل از ما دو تا پیرمرد ایرانی آورده بود. داخل که شدیم سلام و علیک کردیم. یکی از ایرانی‌ها یک‌ْ رگه‌ی عراقی از طرف پدر داشت که «چلنگرِ» ما شد و حرفمان را ترجمه می‌کرد... میزبان عراقی خوشحال بود از تور کردن زائر ایرانی. می‌گفت اصلأ توی جاده دنبال زائر ایرانی می‌گردند. چایی عراقیِ خوش‌مزه‌ی صاحبخانه را خوردیم و منتظر ماندیم که طبق قراری که وقتِ سوار شدن با هم گذاشتیم، دوش بگیریم، شام بخوریم و ما را برگرداند به جاده برای ادامه پیاده‌روی... ادامه دارد... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#هفتادُ_ششِ_دو دیدن چند تا آدم حسابی با آن جدّیت و منزلت و با آن ماشینی که ما را آوردند خانه، خجالت
قسمتِ عرق‌ریزان ماجرای مهمان شدن در منزل عراقی‌ها، وقت سفره چیدن است. ایضاً دست به سفره بردن! باید مثل آقا بنشینید آن بالا، دست به سیاه و سفید نزنید تا صاحب منزل و بزرگ خانه و مثلاً برادرها و پسرهای بزرگ، سفره را بچینند. و چیدن سفره تا پر شدنش تا خرتناق ادامه دارد. و باید پُرِ پُر شود که دست بکشند. شما هم باید به عنوان مهمان شروع به خوردن کنید تا بزرگانِ خانه شروع کنند. و شروع کردن زاجراتی دارد برای مثل منی که نمی‌داند چی را باید با چی و چی را باید روی چی بریزد و شروع کند به خوردن! و سوالی داشت مغزم را می‌خورد؛ «این همه غذا برای هشت نه نفر آدم؟!» ادامه دارد... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#هفتادُ_ششِ_سه قسمتِ عرق‌ریزان ماجرای مهمان شدن در منزل عراقی‌ها، وقت سفره چیدن است. ایضاً دست به س
دستمان که به جمع‌کردنِ ظرف‌های سفره رفت تذکر گرفتیم! خواستند برویم و در قسمت دیگری از اتاق بنشینیم. طبیعتاً همین کار را کردیم. و جمعیتی از پسرهای خانواده پشت سرمان ریختند داخل اتاق. اول فکر کردم آمده‌اند سریع طومار سفره را در هم بپیچند و والسلام. اشتباه می‌کردم! نشستند دور سفره. و عرب‌طور و بدون قاشق، سه انگشتی افتادند به جان باقیمانده غذاها! و مای حیرت‌زده در طرف دیگر اتاق داشتیم با چاییِ عراقی پذیرایی می‌شدیم... تازه دو ریالی‌م افتاد البته. باقی‌مانده‌ی غذای زائر متبرک است! و بچه‌ها برای تبرکیْ باقیمانده غذای زائر را می‌خورند. همان مرغِ پخته‌ی نصفه‌نیمه و خورشتِ قاشق‌خورده و سالاد و میوه و نانِ دست‌خورده! غذاهای باقیمانده ته‌ش در آمد! سفره‌ی خالی را بچه‌ها جمع کردند و مای خجالت‌کشیده توی فکر فرار بودیم! حرف حمام را نزده بودم که زودتر در می‌رفتیم. آمار حمام را گرفتم و رفتم دوشِ مشتی گرفتم و زود بیرون زدم. زائر اهوازی‌عراقی ترجمه کرد که باید به رفیق‌هامان برسیم و ما بالاخره بیرون آمدیم. هر چند سه تا چفیه‌ی متبرک حرم امام رضا علیه السلام هم به رسم تشکر تقدیم کردیم که خیلی پسندشان شد... همان ماشین مدل بالا که راننده توی آن منتظرمان بود را سوار شدیم و برگشتیم همان نقطه‌ای که سوار شده بودیم؛ و البته مدل ماشین را هم پرسیدم؛ یک شورلت آمریکاییِ مدل بالا...! اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT