اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#بیستُ_هشت میخواستم آن بخش از صحبتهای دکتر جلیلی را بگذارم که از دکتر سید جلیل میرمحمدی نام میبر
#بیستُ_نه
آدم، هزار برابرِ سوالاتی که توی امتحانات لایتچسبکِ زمان مدرسه جواب داده، توی آن دنیا باید جواب بدهد!
هر کاری توی این دنیا کردیم، آنجا فیلم میشود جلوی چشممان و یکی که لابد از آن فرشتههای حسابداریخواندهی خداست، پشتبندش میپرسد: «چرا؟!» «چرا همچین کردی؟!» «چرا این رو گفتی؟!» و همینطوری یکریز میپرسد و حتماً با نگاه دقیقی از بالای عینک مطالعه و قلم و کاغذی که جلوش هست، حالیمان میکند که اینجا جای در رفتن از زیر جواب نیست! و ... خودتی!
یعنی تقریباً با همچین مفهومی!
گفتهاند و توی متون دینی هم به این مضمون نوشته شده که آنجا جای تقلب نوشتن روی مچ دست و روی کاغذِ توی لولهی خودکار نیست که بشود چیزکی دید زد و بعدش جواب داد؛ آنجا اعضاء و جوارح آدم هم به حرف میآیند و آدم را لو میدهند؛ به قول جدیدیها «اوه شِــت!»
یعنی، پیچاندنْ بیپیچاندن!
و من فکر میکنم از آن چیزهایی که با دقت بیشتری سینجیم میشویم و باید براش جواب درستی داشته باشیم، همین انتخابات است!
نه اینکه برویم پای صندوق و رأی بیندازیم و خلاص! نه! امروز برای رفتنمان پای صندوق رأی مورد سوالیم! برای نرفتنمان هم! برای رأی دادنمان مورد سوالیم! برای ندادنمان هم! برای به فلانی رأی دادن هم مورد سوالیم! برای ندادنمان هم!
فکر نکنیم با شرکت در انتخابات قرار است حلوا حلوایمان کنند، آن دنیا میپرسند اینی که بهش رأی دادی را روی چه حسابی انتخاب کردی؟! آن وقت باید جواب قانعکنندهای داشته باشیم که آن فرشتهی حسابداریخوانده توی دفترش یک تیک مثبت بزند؛ وگرنه فرشتههای رزمیکار خدا بلد هستند چطوری به خدمت آدم برسند :)
البته آنی که نمیرود رأی بدهد را مستقیماً میفرستند پیش همان فرشتههای رزمیکار...!
این را سر صبحی نوشتم که حداقل به آن دسته از رأی ندهها بگویم: «مواظب خوشگلیاتون باشید :) چون فرشتههای خدا زبان خدا را میفهمند، زبان آدمیزاد را نه...!»
#روایت_رأی
#ادامه_داره...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#بیستُ_هشت عشقْ به روایت مشّایه... 6⃣ #روایت_عشق #روایت_حسین اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NE
#بیستُ_نه
شما فکر کن طی حدود پانزده و نهایتش بیست روز حدود بیست و پنج میلیون نفر آدم از یک جاده رد شوند و هیچ دغدغهای از نظر خورد و خوراک و جای خواب و هر امکانات مورد نیاز دیگری نداشته باشند؛ خُب؟! یک جای کار اما لنگ میزند!
دیدهاید لابد وقتی یکی از همین موکبهای توی شهرمان به دویست نفر شربت و چایی میدهد تا چند صد متر پس و پیشِ موکبْ لیوان یکبار مصرف ریخته توی خیابان و تا فردا صبحش که نیروهای شهرداری جارو به دست بیایند، وضعیت همانطور میماند؛ حالا برگردید به مشّایه و نسبتِ پذیرایی و تعداد نفرات آنجا را مقایسه کنید با شرایطی که گفتم!
هر جای دنیا بود، جاده میتوانست یک زبالهدان بزرگ باشد که صدها هزار نفر نیروی خدماتی هم نتوانند از پسِ نظافت و رُفتوروبش بربیایند...
اما توی مشّایه فرق میکند؛ مردم خودشان کارهی نظافت جادهاند مثل همین آقایی که تصویرش را ثبت کردهام. آنجا اصل بر آشغال نریختن است و جمع کردنِ آنهایی که ریخته شده...
جاده مقدس است... خیلی خیلی مقدس است؛ مثل حرم؛ و آدم جای مقدسی مثل حرم را آلوده نمیکند و حتی آلودگیش را جمع میکند.
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT