eitaa logo
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
538 دنبال‌کننده
614 عکس
188 ویدیو
2 فایل
یادداشت‌های احمد کریمی @ahmadkarimii کتاب‌ها #تحــفه_تدمر #من_ماله_کش_نیستم (حاشیه‌نوشتی بر سفر شهید سید ابراهیم رییسی به استان یزد، با مشارکت نویسندگان محفل منادی) با محفل منادی همراه باشید https://eitaa.com/monaadi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#شصتُ_شش چشم ستاره در به در جستجوی ماه بر روی نیزه دیده‌ی زینب گرفت راه مبهوت می‌نمود به سرنیزه‌ای
قبول دارم که برای دیدنِ نقطه‌ضعف‌های مشّایه چشم ضعیفی دارم! مثلاً حالا که می‌خواهم از قطعِ برقِ روزهای گرم نجف‌کربلا بنویسم، دست و دلم می‌لرزد. اما به هر حال میزان مصرفِ فوق‌العاده‌ زیادِ برق در پیاده‌روی میلیونی اربعین، یک واقعیتِ ناگزیر است. امروزِ ۴۸ درجه که برق رفت از موکب زدم بیرون. دیدنِ جمعیتِ کودکِ کالسکه‌نشین تا پیرهایِ ویلچرنشینْ که زیر آفتاب داغ نجف پیاده‌روی می‌کنند، یک‌جورهایی خنک‌م می‌کند. موکب‌دارِ چاقِ موکبِ روبرویی چایی داشت. رفتم سراغش. لیوانِ یک‌بار مصرفِ چایی عراقی را که داد دستم، راه افتادم موکب‌های اطراف. به زورِ موتور برق اکثراً برق داشتند. ربع ساعتی همان اطراف جمعیت را سِیر کردم تا برق آمد. و آمدن برق شوری انداخت توی جمعیتی که زیر سایبان جلوی موکب نشسته بودند. ملت ریختند توی موکب و من نشستم همان بیرون، جلوی کولر آبیِ خنک. جوانِ داش‌مشتیِ روی فرمی که سیگار گیرانده بود ازم پرسید اینها چرا اینطوری کردند؟! و من درباره گرمای داخل گفتم و... همان وقت بود که پیرمردی عصا به دست آمد کنارمان نشست. چیزهایی گفت و گریه کرد. جوانِ داش‌مشتی ترجمه کرد که «می‌گوید دولت ما فقیر است و ما اینطوری باید خجالت زائر اباعبدالله را بکشیم!» برگشتم سمت پیرمرد که چشم‌هاش انگار آب مروارید آورده بودند و دیده‌هاش بی حال و مریض بودند: «انت صاحبِ هذا الموکب؟!» دست‌ها را به نشانه دعا و شکرگزاری بالا برد و سرش را به نشانه تایید تکان داد... و گوشه‌ی ذهنم سپردمْ وقت رفتن هدیه‌ای که همراه داریم به رسم تشکر و قدردانی بدهم اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT