eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
893 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
152 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار #پارت45 #پارت_پایانی احف لبخند دندان‌نمایی زد و جواب داد: _من با چوپان کوه بغلی دوست شدم و
لطفاً در نظرسنجی زیر که مربوط به داستان طنز "باغنار" است، شرکت کنید. چون این نظرسنجی برای نویسندگان این داستان بسیار مهم است🌹🍃🌹🍃 https://EitaaBot.ir/poll/6hatb?eitaafly
به نام حضرت دوست تشویش امانش را بریده بود. نمی‌دانست چه‌کار کند. نگاهی گذرا به ساعت انداخت و با خود زمزمه کرد: _چرا این عقربه‌های لعنتی برای قدم برداشتن باج می‌خواهند؟ دور اتاق راه می‌رفت. دستی به داخل موهای ژولیده شده‌اش فرو برد و چند بار به سرعت تکان داد و پریشان‌ترشان کرد. دندان‌هایش به جان لب‌ها افتاده‌بودند، گویی ارث پدرشان را طلب داشتند. مضطرب بود، لبه‌ی تخت نشست و پاهایش تند تند تکان می‌خوردند. بالش روی تخت را برداشت و به گوشه‌ی اتاق پرتاب کرد و همزمان پول لندن کشید، بلکم حرارت درونش کمتر شود. برای فکر نکردن به آن موضوع و رهایی از این پریشانی کتابی از کتابخانه‌ی کنار اتاقش برداشت و سر راه بالشش را هم. روی تخت دراز کشید. حدود نیم ساعت گذشت، حتی یک بار هم کتاب را ورق نزد. با کلافگی کتاب ر بست و روی میز تحریرش پرت کرد. لیوان آب روی میز عسلی را لاجرعه سرکشید و هوای اتاق را بلعید. سری به پیام‌های نخوانده‌ی ایتا زد و با دیدن هر کدام آتش درونش شعله‌ورتر می‌شد. با کلافگی گوشی را خاموش کرد و کنارش گذاشت. دوباره چشمانش ناز و غمزه‌ی عقربه‌های ساعت را تعقیب کردند. همه چیز دست به دست هم داده‌بودند تا از پا در بیاورندش. هیچ چیز آرامش را به او هدیه نمی‌داد. سرش را بالا برد و با خدا درد و دل کرد: _ خدایا، خدا جونم قول می‌دم دیگه دروغ نگم، غیبت نکنم، دور تهمت زدن رو خط بکشم، نمازهامو سر وقت بخونم، بی اجازه هم پول از جیب بابام بر نمی‌دارم! خب می‌دونم خیلی کارای بدی می‌کنم ولی ... اصلا هرچی تو گفتی من همون کارو می کنم! خودت می‌دونی چی می‌خوام که... کمکم کن تا دوشنبه بتونم دووم بیارم! نه اینکه فقط طاقتمو زیاد کنیو.. آخه چطوری بگم؟ روم نمیشه! ولی میگم، میشه یه کاری بکنی گروه ما نفر اول فاز بشه؟ پ.ن: بچه پرووو
جشنواره فاز داستان‌های اعضا، برای مطالعه و داوری https://eitaa.com/jashnvare_faz
تبریک به تمام گروه هایی که برای مسابقه فاز داستان نوشتند... گروه اول:خوشه های طلایی‌. برنده مبلغ400000 تومان. نام داستان: پروازِ یا‌کریم‌ها پارت اولش را تا لحظاتی دیگر بارگزاری میکنیم...
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
تبریک به تمام گروه هایی که برای مسابقه فاز داستان نوشتند... گروه اول:خوشه های طلایی‌. برنده مبلغ
◽️ پروازِ یاکریم‌ها گونه‌ام می‌سوخت. چشمانم درد می‌کرد. اشک‌هایم زخم گونه‌ام را می‌سوزاند. کف دستانم ذق‌ذق می‌کرد. پاهایم از شدت درد بی‌حس شده بودند. از بس دویده بودم، نفسم بالا نمی‌آمد. با دست‌های خاکی اشک‌هایم را پاک کردم. سوزشش بیشتر شد. از صحن امامزاده تا خانه سید را یک‌نفس دویده بودم. با مشت و لگد به در کوبیدم. می‌خواستم فریاد بکشم و آمنه‌سادات، دختر سید را صدا بزنم، اما نفس‌های بریده‌بریده‌ام اجازه نمی‌داد. آمنه‌سادات وحشت‌زده در را باز کرد. مرا که دید، بیشتر ترسید: -چی شده جعفر؟ دعوا کردی؟ کتکت زدند؟ بیا تو! بیا تو! بریده‌بریده گفتم: «نه! بی...یا... بِ...ریم! بُ...دو! سِی...ید!» چادرش را کشیدم. هول کرد: -بابام چی شده؟ درست بگو ببینم! حتی نمی‌توانستم حرف بزنم. نه نفسی داشتم و نه توان گفتن. تازه دستمال‌کشی شبکه‌های چوبی ضریح تمام شده بود. سید گوشۀ صحن کوچک امامزاده، گودال کوچکی می‌کَند تا نهال اناری بکارد. مردم از کنار ما می‌گذشتند و زیر لب چیزی می‌گفتند. با آمدن حاج کمال و پسرهایش یکدفعه صحن شلوغ شد. حاج کمال، سید را صدا زد. سید دست‌های خاکی‌اش را بهم کوبید و پیش آن‌ها رفت. با مهربانی سلام کرد. اما کسی جواب سلامش را نداد. خیلی ترسناک بود. مردم عصبانی بودند. داد می‌زدند. سید را هل می‌دادند. حاج کمال حتی با سیلی به صورت سید کوبید. عینکش روی زمین افتاد و زیر پاهای مردم خرد شد. بعضی‌ها فحش می‌دادند. بچه‌ها هم سنگ می‌زدند. سید اما ساکت و مظلوم نگاهش را به گنبد فیروزه‌ای امامزاده دوخته بود. یکدفعه کسی فریاد زد: «باید بندازیمش بیرون.» حاج کمال گفت: «این خائن کثیف رو بندازید بیرون.» صدای بال زدن و هوهوی یاکریم‌ها گوشم را پر کرد. توی صحن دیگر حتی یک یاکریم هم نبود. اشک‌هایم بند نمی‌آمد. پایین چادر آمنه را گرفته بودم و می‌کشیدمش. برای او راه رفتن در کوره‌راه سنگلاخی امامزاده دشوار بود، اما همپای من می‌دوید. شاید هم عشق به پدر، توانش را دو چندان کرده بود. امامزاده از دور پیدا شد. همیشه وقتی به اینجا می‌رسیدم، دور گنبد کوچک و فیروزه‌ای دنبال فرشته‌ها می‌گشتم، اما این‌بار نگاهم روی زمین می‌چرخید. به‌دنبال فرشته‌ای که مثل پدرم بود، بلکه مهربان‌تر. او را دیدم. آرام‌آرام از کنار جاده می‌آمد، به‌طرفش دویدم. سر تا پایش خاکی شده بود، حتی لابه‌لای تارهای نقره‌ای موهایش هم خاک دیده می‌شد. دست‌هایم را دور کمرش حلقه کردم، سرم را به سینه‌اش چسباندم. با مهربانی دستش را روی سرم کشید. سرش را پایین آورد و روی موهایم را بوسید: -کجا رفتی باباجان؟ همیشه همین بود. پدرانه محبت می‌کرد و خالصانه عشق می‌ورزید. صدای سلام آمنه مرا از آن حال شیرین بیرون آورد. از سید جدا شدم، اما او دستم را گرفت: -سلام باباجان! این وقت روز... اینجا؟ -چی شده بابا؟ لباست چرا پاره شده؟ چرا اینقدر خاکی شدی؟ سید لبخندی زد: -زمین خوردم باباجان! آمنه با نگرانی دستی به موهای سید کشید. غبار آن را تکاند، خواست چیزی بگوید که سید گفت: «ببین این جعفر هم اهل دله... سر تا پاش خاکیه ولی باکش نیست.» برگشت. روبه امامزاده ایستاد. دست به سینه گذاشت. زیر لب سلام داد و با احترام سر خم کرد. زیر چشمش مثل همیشه خیس شد. سر بلند کرد. دست من را بین انگشتانش جا‌به‌جا کرد و راه روستا را در پیش گرفت. کمی جلوتر، کنار نهر، خاک روی لباس‌هایم را تکاند. خودش صورتم را شست و با دستمال اشک‌های روضه‌اش خشکاند. موهایم را مرتب کرد: -به‌به آقا شدی! خندید. وقتی می‌خندید، کنار چشم‌هایش چین می‌خورد. جلوی خانه‌مان دستم را رها کرد. پیشانی‌ام را بوسید. موهایم را نوازش کرد: -برای نماز مغرب بیا دنبالم، بریم مسجد. چقدر آن روزها مسجد غریبانه شده بود. مردم به مسجد نمی‌آمدند. آن‌هایی هم که می‌آمدند، نمازشان را فُرادا می‌خواندند. فقط من و یکی دو نفر دیگر پشت سر سید نماز می‌خوانیدم. کاش فقط کمی بزرگ‌تر بودم. آن وقت به همه مردم این روستا نشان می‌دادم که او از همه چیزش گذشت تا این روستا و مردمش را در امان نگه دارد. کاش می‌توانستم به این مردم ناسپاس ثابت کنم تنها جرم سید خیرخواهی‌اش است. بیشتر از همه دلم از آن‌هایی می‌گرفت که به آن‌ها خدمت کرده بود، مثل احمد پسر حمیدسلمانی. همین یک ماه پیش توی‌ قهوه‌خانه گفت که با سفارش سید توانسته در جهاد کشاورزی استخدام شود. مادرش هم به زن‌ها گفته بود سید برای پسرش زمین کشاورزی خریده. حتی گفته بود چون احمد خیلی باخداست، سید دوستش دارد و همۀ خرج عروسی‌اش را داده. اما حالا وقتی سید را می‌دید، رویش را ‌بر می‌گرداند. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
اگر امروز در جهان می‌توانند مسلمانان را تروریست معرفی کنند، چون ما رزمنده‌ها و فرهنگ جهاد جاری در دفاع مقدس را به جهانیان عرضه نکرده‌ایم؛ عرضه اینکار را نداشتیم. آینده روشن خواهد کرد که تاریخ، هنرمندان این عصر را چگونه محاکمه خواهد کرد. پس فردا میلیون‌ها جوان هوشمند و فرهیخته، این سوالات را از هنرمندان خواهند پرسید و خواسته‌های امام (ره) را سخت‌گیرانه مطالبه خواهند کرد و کسی که پاسخی نداشته باشد، برای همیشه فراموش خواهد شد. https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
بسم الله النور النور ✨آغاز ثبت نام دوره جدید طراحی کاراکتر 🔸شخصیت سازی 🔸اتود و طرح اولیه 🔸طراحی چهره و اسکلت 🔸ایده پردازی 🔸طراحی احساس شخصیت مدت دوره: نه ماه 🚨 ظرفیت محدود 🚨 مبلغ: ۱۰۰/۰۰۰ ت مهلت ثبت نام : ۳۰ اردیبهشت تا ۲۷ خرداد ثبت نام و اطلاعات بیشتر :👇 @Shahydeh_313 نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21 نمایشگاهِ باغ🔻 @HOLLYYAGHUT 🔹وابسته به باغ انار
هو اصلا بذار تمام پیاده روها رو دیوار بکشه ولی یارانه رو زیاد کنه...بیکاری رو کم کنه...تورم رو بیاره پایین...امنیت روانی جامعه رو هرروز نریزن به هم... بذار تلگرام رو فیلتر کنن ولی سرعت نت رو زیاد کنن. بذار دلار بشه پنج هزار تومن...بذار این دولت پادگانی تاسیس بشه تا دیگه دخترای افغانستانی و عراقی از حضور داعش بی حیثیت و کشته نشن... بذار دولت دادگاهی تشکیل بشه ولی دیگه هیچ دزدی نتونه مردم رو به محلهایی برای دزدی ها میلیاردی دعوت کنه... بذار دولت دادگاهی تشکیل بشه تا هیچ حرامخواری نتونه مال و اموال مردم رو از دستشون به اسم سرمایه‌گذاری خارج کنه... بذار دولت دادگاهی تشکیل بشه تا هیچ رانت خواری نتونه پولش رو زودتر از بقیه مردم از بورس بکشه بیرون... بذار دولت دادگاهی تشکیل بشه تا لااقل چهارسال بعدی بتونه دزدها و مالِ مردم خورها رو به صلابه بکشه... یعنی رای بده‌... رای بده تا رد چهار انگشتِ یک دولت مقتدر روی صورت دزدها بنشینه..تا دیگه حاج‌قاسم رو نفروشن...تا دیگه برای رسیدن به حرام آمریکایی ....حرم ایران رو نفروشن... من نمیگم قاسم سلیمانی میگه ...جمهوری اسلامی حرمه...اگر این حرم بماند حرمهای دیگه هم خواهد ماند... اگر باور نداری نگاهی به مزار چهار امام مظلومت در بقیع بندازه... اگر برجام دو و سه امضا شود و تا آخر این وطن فروشی ادامه پیدا کند و موشک و قدرت سخت ات را از دست بدهی دیگر نه مشهدی داری نه قم...نه کربلا..نه نجف... و آنوقت حاج مهدی رسولی با لهجه ترکی برای امام‌رضا خواهد خواند که: یه روز شیعه برات حرم میسازه... و رمز جمله سپهبد سلیمانی اینجاست... اگر ایران بماند بقیه حرم ها هم خواهند ماند... و ایران با رأی تو خواهند ماند...پس اون تن خسته و نحیف را از مبل بکن و حیف نونهایی که انتخابات را تحریم کرده اند به ماتحتِ ترامپشان حواله بده و برای تکریم این حرم شناسنامه ات را بگذار دم دست... انگشتت را آماده کن برای جوهری شدن...یقینا جوهر شرف را داری...پس انتقامِ خونِ قرمزِ سلیمانی را با جوهر آبی استامپ بگیر. بگیر. بگیر یعنی رأی بده. پس رأی بده. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از محمدعلی غروی
http://skyroom.online/ch/shahrestanadab/mahafel دوستان حتما با مرورگر کروم آپدیت شده بیایید. 🌹
https://eitaa.com/joinchat/1045823571Cf996759856 کتابخانه باغ انار هیس! انارها اینجا در حال مطالعه اند.
نور صوت و موسیقی زنده کننده تصاویر است‌. پس مواظب باشید هر صوتی نفرستید‌. قوانین‌. ◾️صدای زنانه داخلش نباشد‌. ◽️بی کیفیت و خش دار نباشد. ◾️حجمش بالا نباشد. ◽️آرامش بخش و به درد بخور باشد. ◾️مخصوصا موسیقی‌هایی که باهاش خاطره داریم بفرستید. ◽️با رضایت صاحب اثر باشد یا از موسیقیهای معروف باشد. یعنی حق کپی رایت را در نظر بگیرید. ▪️ترجیحا فورواردی نباشد. ◽️ اگر مداحی میفرستید با هشتگ مشخص کنید. اگر اگر و ... که جستجویش راحت تر باشد... جایی برای به اشتراک گذاشتن صوت و موسیقی های خام برای تولید کلیپ های جذاب. ترجیحا حجم بالا نداشته باشه... https://eitaa.com/joinchat/3080781946C2dfedbe6dc